شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

پوچی آگاهانه کامو!


پوچی آگاهانه کامو!
نویسندگان بسیاری درباره پوچی و معنای آن نوشته اند، از كی یركگارد، فیلسوف خداباور گرفته تا سارتر، فلیسوف ملحد. هر یك از این فیلسوفان، تفسیرهای خاص و گاه بسیار متفاوت خود را از آن عرضه داشته اند. آلبر كامو، بیش از سایر اندیشمندان به مسأله پوچی و توصیف آن پرداخته است و سعی كرده تا در فرم های ادبی و با به دست دادن نمونه هایی عینی از قهرمانی پوچ، معنای آن را هر چه بیشتر روشن كند. اما، با وجود تأكید كامو بر پوچی، پوچی نه تنهاـ دست كم به نظر خود اوـ نتیجه فلسفه او نیست، بلكه در واقع این مفهوم نقطه عزیمت فلسفی او را فراهم می آورد. وظیفه و كوشش فلسفی كامو درست پس از توصیف پوچی و بی معنایی زندگی انسان مدرن غربی شروع می شود؛ كوششی بلند پروازانه در نشان دادن راهی به انسان مدرن غربی برای بیرون آمدن از پوچی و نیهیلیسمی فراگیر؛ راهی برای زیستن و آفریدن در خود برهوت و تسلیم نشدن به نیستی. نوشته حاضر به جنبه نخست و مقدماتی فلسفه كامو، یعنی توصیف او از پوچی می پردازد.
آلبر كامو (۱۹۹۰-۱۹۱۳) در ۱۹۵۷ جایزه نوبل را در رشته ادبیات به خاطر روشن ساختن مسائلی كه بر وجدان انسان [غربی] این روزگار سنگینی می كند ، برد و سه سال بعد در یك حادثه تصادف ماشین كه رانندگی آن را دوست و ناشرش بر عهده داشت، درگذشت. (سال ها پیشتر كامو در جایی اظهار كرده بود كه پوچ ترین طرز مردن، مردن در حادثه تصادف است.)
شهرت كامو به عنوان یك نمایشنامه و رمان نویس، غالباً چهره فلسفی او را در پرده یك نویسنده صرف پوشانده است. در این میان، به ویژه فرانسویان متمایلند كه از شأن و مقام فلسفی كامو در مقایسه با آنچه آنها نبوغ فكری ژان پل سارتر، فیلسوف فرانسوی همان روزگار، می خوانند، هرچه بیشتر بكاهند. اما مهم ترین اثر فلسفی كامو، یعنی
اسطوره سیزیفوس ،(۱) واجد اندیشه ها و آرای فلسفی ارزشمندی، به ویژه درباره پوچی و شیوه مواجهه با آن است كه دست كم به لحاظ اهمیت در مقایسه با اندیشه های سارتر هیچ كم نمی آورند. كامو در آغاز كتاب خود، اسطوره سیزیفوس، می نویسد: تنها یك مسأله به راستی جدی فلسفی وجود دارد، و آن مسأله خودكشی است ؛ به دیگر بیان، مسأله اصلی فلسفه داوری در این باره است كه آیا زندگی ارزش زیستن دارد یا نه؟ (ص۱۱) اگرچه این پیوند میان مسأله معنای زندگی و خودكشی، تا حد زیادی تكان دهنده است، اما به یقین كامو را می توان در این مورد بر حق دانست. اگر زندگی به راستی ارزش زیستن ندارد، پس تنها راهی كه پیشاروی ما می ماند، خودكشی است. اما برعكس اگر زندگی ارزش زیستن دارد، طبیعی است كه مسأله خودكشی منتفی می گردد. به عبارت دیگر، مسأله خودكشی، تعبیر دراماتیكی از مسأله معنا و ارزش زندگی است: آیا زندگی آدمی هیچ معنایی دارد؟
گفتن این كه پرسش از ارزش و معنای زندگی، به طرح یك مسأله جدی فلسفی می پردازد، در واقع به منزله اذعان بدین نكته است كه پاسخ به این پرسش چندان سر راست و روشن نیست. به تعبیر دیگر، طرح چنین پرسشی به عنوان یك مسأله، متضمن این معناست كه چیزی دست كم ما را به سوی طرح پاسخی منفی به این پرسش تهدید می كند. از این رو در وهله نخست باید بدانیم این تهدید از سوی چه چیزی و دقیقاً متوجه چه كسانی است؟
توجه به این نكته مهم است كه در این جا برای كامو مسأله ِِ بی معنایی و بی ارزشی زندگی یك فرد انسانی (مثلاً من یا شما) مطرح نیست (آن هم به دلایلی همچون از دست دادن معشوقه یا ارتكاب جنایتی كه هرگز وجدان فرد را آسوده نمی گذارد). در برابر، این مسأله برای كامو، مسأله پوچی و معناباختگی كل حیات بشری در همه اعصار هم نیست (كامو به چیزی همچون خواست شرورانه شوپنهاور كه بنیاد هستی را تیره و تار می گرداند و از اساس امكان وجود هر گونه معنا و هدفی را منتفی می سازد، قائل نیست)، بلكه به طور خاص اندیشه كامو متوجه یك دوران و وضعیت خاص تاریخی است. به نظر كامو، چیزی وجود دارد كه نزدیك است تا بی ارزشی و بی معنایی زندگی و هستی انسان مدرن غربی را برملا سازد؛ چیزی كه او پوچی می خواند (سارتر نیز در فلسفه خود به این مفهوم نظر دارد، اما باید توجه داشت كه برداشت كامو تا اندازه ای متفاوت از برداشت سارتر از این مفهوم است.)
كامو در توضیح پوچی، آن را حاصل گونه ای گسستگی و عدم تناسب عمیق میان طریقی كه آدمی می خواهد جریان امور در جهان بر آن گونه باشد و طریقی كه به واقع جریان امور در جهان بر آن مدار می چرخد، می داند. (ص۳۳) چارلی چاپلین (مثال از كامو نیست) امری پوچ است، آن هم به سبب گسستگی و عدم تناسبِ موجود میان شأن و منزلتی كه بناست كلاه لگنی روی سر او و چتر در دست او حاكی از آن باشند و در برابر، حوادث بی اندازه فضاحت باری كه پشت سر هم برای او اتفاق می افتند (مثلاً چارلی روی پوست یك موز لیز می خورد، یا دیوار خانه روی سرش خراب می شود). به بیان كامو، پوچی به طور كلی زاده مواجهه میان نیاز انسان و [آن گونه كه در چشم ما می نماید] سكوت نامعقول جهان است . (ص۳۲)
اما پوچی به معنای واقعی كلمه چیست و كدام است؟ و آن چه خواست و تمنای بنیادینی است كه جهان در قبال برآوردن آن خاموش و بی پاسخ مانده است؟ به نظر كامو، این نیاز و خواسته اصلی، تمنای معنای زندگی است (ص۱۲)، خواست این كه ایده والاتر و متعالی تری [از زندگی] وجود داشته باشد كه به هستی و زندگی معنا ببخشد. (ص۱۵) به دیگر بیان، این تمنا و به بیان دقیق تر، نیاز، نیازی است برای نیل به تبیینی از معنای زندگی، آن هم در همان قالبی كه پیشتر روایت های فلسفی و دینی با طرح جهانی دیگر در فراسوی این جهان، معنای زندگی را تبیین می نمودند. این نیاز، به تعبیر نویسنده، نیازی است برای تبیین معنا بر حسب یك روایت كلان.
اما ما به چه قسم روایت كلان معنابخش برای برآوردن این نیاز بنیادیمان احتیاج داریم؟ كامو در اسطوره سیزیفوس ، فقدان ارزش و معنا در زندگی انسان غربی را با ناتوانی او در باور به خداوند گره می زند (ص۷). پس با این صورت، آن روایت كلان معنابخشی كه كامو به طور خاص مدنظر دارد، ظاهراً باید روایت كلان مسیحیت باشد. اما او در جستاری به سال ۱۹۵۳ با عنوان هنرمند و زمانه اش ، به این نكته اشاره می كند كه ماركسیسم هگلی در باطن خود، چیزی جز انتقال ملكوت مسیحی از آسمان روی زمین، آن هم در زمانی در آینده جهان نیست (یعنی ملكوتی كه با ظهور بهشت كمونیستی در آینده برای آدمیان و روی همین زمین متحقق خواهد شد). (صص۹۲-۱۸۷) به همین دلیل كامو ،در دفاع از خود در برابر منتقدان ماركسیستی همچون سارتر، ماركسیسم را نیز اسطوره ای نو به شمار می آورد. بدین گونه به نظر می رسد كه در نظر كامو، پوچی زندگی بشر غربی، نه تنها ناشی از افول ایمان مسیحی در میان غربیان، بلكه همچنین ناشی از ناكارآمدی و بی ثمری همه دیگر روایت های كلانی همچون ماركسیسم است كه می خواستند جای مسیحیت را بگیرند.
پس با این ترتیب و به نظر كامو، پوچی زندگی بشر غربی ناشی از گسستگی اساسی و ریشه ای كه از یك سو تمنای این انسان برای یافتن معنا در زندگی خود، آن هم بر مبنای یك روایت كلان و از سوی دیگر عدم توانایی او برای یافتن چنین معنایی در بطن واقعیت جهان است. در واقع، به نظر كامو طرز تلقی بشر غربی از واقعیت به گونه ای است كه او نمی تواند روایت كلان معنابخشی را از بطن آن استخراج كند.
پرسش بعدی این است: چرا وقوف به این كه زندگی پوچ و معناباخته است، خطر خودكشی را در پی دارد؟ از آن رو كه به نظر كامو، چنین پاسخ منفی ای به معنای زندگی، به احساس پوچی ، یا به تعبیر یك نویسنده این روزگار [سارتر]، تهوع و دل آشوبه دامن می زند. (صص۲۱،۳۲)كامو نمونه های گوناگونی از موارد بروز این احساس را برمی شمارد، آن هم در وضعیت هایی بسیار متفاوت تا نشان دهد كه سر و كله چنین احساسی می تواند در هر لحظه و در هر جایی پیدا شود: در گوشه یك خیابان، یا در میان در چرخان یك هتل بزرگ (صص۱۹-۱۸)، یا به دنبال نگاه به حركات صورت، لب و دست مردی كه درون كیوسك تلفن عمومی در حال حرف زدن است و گویی برای ما پانتومیمی بی معنا بازی می كند (ص۲۱) و یا هنگامی كه نگاهی بیگانه و غریبه وار به چهره خود در آینه می اندازیم (همان)؛ به تعبیر دیگر، احساس پوچی می تواند در هر لحظه ای كه در مواجهه با مسیر تكراری زندگی روزمره (خواب، بیدار شدن، صبحانه، ماشین، اداره، ناهار و شام، خواب، بیدار شدن، صبحانه، ماشین و ... ) چرایی بی پاسخ از خود می پرسیم، رخ دهد. خصلت مشتركی كه در همه این موارد وجود دارد، احساس بیگانگی، بیزاری و دلسردی است. زندگی ای كه برای فرد این گونه بی معنا و غریب بنماید، او را دچار احساس دلسردی و بیزاری می سازد، به گونه ای كه سعی می كند خود را از آن زندگی جدا و دور سازد. همسری كه تاكنون با عشق او را دوست داشتم، اكنون برای من به یك بیگانه بدل شده است ، چرا كه دیگر هیچ ارزشی نزد من ندارد و من نسبت به او به همان اندازه بی تفاوت شده ام كه مثلاً نسبت به راننده خودروی كناری ام در پشت چراغ قرمز. به نظر كامو، وقوف به بی معنایی زندگی (یعنی درك و فهم واقعی این نكته كه زندگی من (انسان مدرن غربی) فاقد هرگونه روایت كلان معنابخشی است)، اسباب بی تفاوتی و دلسرد گشتن آدمیان نسبت به زندگی را فراهم می آورد. رمان معروف كامو، بیگانه، درباره چنین حالت دلسردی و بی علاقگی قهرمان آن نسبت به زندگی است. در این وضعیت، ملالت مرگبار ریشه می دواند (ص۱۹)، یك نه به زندگی (ص۱۴)، تمنا و حسرتی برای این كه از شر كل این پانتومیم بی معنا (اما طاقت فرسا) خلاصی یابیم، تمنا و اشتیاقی برای مرگ . (ص۱۴)
پس یك واكنش در برابر تجربه پوچی زندگی، رسیدن به این نتیجه است كه خودكشی، فرجام منطقی این تجربه است. در این حالت آدمی، تجربه تهوع و دل آشوبه را همچون بینش و بصیرتی سرنوشت ساز در خصوص حقیقت و واقعیت غایی جهان و زندگی می شمارد؛ یعنی بصیرت به این واقعیت كه زندگی در جهانی پوچ و به تعبیر دیگر زندگی بدون روایت های كلان معنابخش دینی و یا فلسفی به هیچ وجه ارزش زندگی كردن را ندارد .
حمیدرضا محبوبی آرانی
پاورقی ها در دفتر روزنامه موجود است.
منبع : روزنامه همشهری