یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا
زمانزدگی یا سوارشدن بر زمان
در تاریخ ۲۴ شهریور ۱۳۸۵، مراسمی در مسجد حجت اصفهان به مناسبت بیست و هفتمین سالگشت رحلت آیتالله طالقانی برگزار شد. در این مراسم مهندس میثمی باعنوان "قرآن و زمان از دیدگاه آیتالله طالقانی" به سخنرانی پرداخت؛ كه در پایان، از سوی برخی از حاضران، جلسه پرسش و پاسخ درباره موضوع سخنرانی درخواست شد و جلسهای دیگر در اصفهان برگزار شد. آنچه میخوانید تقریرشده سخنرانی و پرسش و پاسخهای مربوط به جلسه هفتم مهرماه ۱۳۸۵ است. گرچه برخی از گزارهها و فرازهای این بحث در شمارههای ۳۷، ۴۰ و ۴۱ نشریه آمده و به ظاهر تكراری است، ولی از آنجا كه درباره این بحث پرسشهایی جدی مطرح شده، برای حفظ انسجام كلی مطلب، طرح مجدد و كلی آنها را سودمند دیدیم. امیدواریم خوانندگان عزیز بهطور جدی با این بحث برخورد فعال كنند.
"و قل رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و اجعل لی من لدنك سلطاناً نصیراً."(اسرا:۸۰)
بحث امروز ما طرح مسئلهای است كه تاكنون در مرحله اظهارنظر صاحبنظران باقیمانده است. این بحث با مباحثی كه در این سالها مطرح شده متفاوت است، بحثی برون دینی نیست، دروندینی است و درون پارادایم قرآنی مطرح میشود.
نقطه شروع این بحث برای خود من، بنبستی است كه در سال ۱۳۵۲ با آن روبهرو شدیم و به انحرافی كه در سازمان مجاهدین بهوقوع پیوست انجامید و به گفته مهندس سحابی ۱۲۰۰ سال جنبش اسلامی را به تأخیر انداخت.
مجاهدین جوانانی مخلص و عاشق و گل سرسبد جامعه بودند كه به تأیید بزرگانی، ازجمله آقایان آیتالله طالقانی، مهندس بازرگان، دكتر سحابی، آیتالله منتظری، آیتالله بهشتی، دكتر باهنر، دكتر گلزاده غفوری، آیتالله قاضی، علامه جعفری تبریزی، آیتالله مطهری و اعضای موتلفه و حجتالاسلام سید هادی خسروشاهی رسیده بودند، تا جاییكه حتی وقتی یك ساواكی، مجاهدی را میدید میگفت آرزو میكنم بچههایم مثل شما باشند، چرا كه اهل هیچ خلافی نیستید و فقط كمی افراطی هستید. یعنی ویژگیهای اخلاقی آنها روی ساواكیها هم اثر گذاشته بود و حتی یك پرستار ساواك برای سلامتی مراد نانكلی گوسفند نذر میكند.(۱)
حركت نواندیشی دینی، از ملاصدرا، سیدجمالالدین اسدآبادی، اقبال، عبده، آیتالله طالقانی و... شروع شد و ادامه یافت، البته وقتی انجمنهای اسلامی دانشجویان تشكیل شد، صحبتی از امام خمینی نبود. مزیت انجمنهای اسلامی در این بود كه نخست، قرآنمدار بود، درحالیكه در آموزشهای حوزههای علمیه، قرآن مهجور بود و درس رسمی نبود. دوم، گفته میشد آیا هدف از قرآن تنها بیان احكام نماز و روزه است؟ میگفتند خیر، این در رسالهها آمده است. هدف، احكام اجتماعی قرآن است و این، دومین مزیت نسبی انجمنهای اسلامی بر حوزههای علمیه بود. احكام اجتماعی قرآن مواردی چون باب تعقل، شناخت، تحلیل، سازماندهی، حكومت و... بود. ماركسیستها براساس مبانی خود تحلیل داشتند. ما میخواستیم ببینیم تحلیل اسلامی چیست؟ یا باب شناخت و سازماندهی مطرح میشد، این پرسش طرح میشد كه آیا ما علمی به نام دانش سازماندهی یا استراتژی داریم؟ در سال ۱۳۵۴ كه سازمان ضربه خورد، آقای مطهری در ۱۰ نوار شناخت خود گفتند كه موضوع شناخت، تنها حدود ۲۰۰ سالی است در دنیای اسلام باب شده است. در آن زمان ما معتقد بودیم بمب شناخت از بمب فیزیكی مهمتر است و مطرح میكردیم كه شناخت در اسلام چه جایگاهی دارد؟ اینها مسائل جدیدی بود. در این نهضتِ قرآنمداری و اولویت احكام اجتماعی قرآن بر احكام فردی بود كه انجمنهای اسلامی ظهور كرد. در آغاز تأسیس نهضت آزادی هم توقع این بود كه نهضت اینگونه باشد، اما نهضتآزادی این ویژگی را نداشت، البته نه اینكه اینگونه نباشد، یعنی تمام نیروهایش اینگونه فكر نمیكردند. پس از سال ۱۳۴۲ بنیانگذاران سازمان مجاهدین به فكر اسلام روشمند افتادند و رویكردی به "پرتوی از قرآن" داشتند و الهامی از آن گرفتند و با توجه به دنیای روز، بابهای "شناخت"، "تكامل" و "سازماندهی" را دنبال كردند، یا اقتصاد اسلامی مطرح شد كه درنهایت به نگارش كتابی بهنام "اقتصاد به زبان ساده" انجامید. كتابهایی چون "راهانبیا ـ راهبشر"، "شناخت"، "تكامل" و "تفسیرهای سوره محمد، انفال و توبه" نوشته شد.
این مراحل بسیار مثبت بود و مورد تأیید بسیاری از علمای نواندیش قرار داشت. در سال ۱۳۵۱ شهادت یاران اتفاق افتاد. در سال ۱۳۵۲، پس از آزادی من از زندان، بهرام آرام داستان سازمان را برایم تعریف میكرد. او میگفت در شهریور ۱۳۵۲ همه در كرج كنگرهای تشكیل دادیم. در آن كنگره بهرام آرام، علیرضا سپاسی، وحید افراخته، تقی شهرام، مجید شریفواقفی و ناصر جوهری هم حضور داشتند. آنها به این نتیجه میرسند كه ما كار قرآنی را آغاز كردهایم و كتاب آموزشی ما قرآن بود. فرهنگ قرآنی را هم به جامعه دادیم و توقعی هم بهوجود آمده بود، ولی خود ما در آن مانده بودیم؛ "كه عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشكلها." مشكل این بود كه در ابتدای ورود به قرآن با یكسری مسائلی روبهرو میشویم. برای نمونه میگوییم آیا دیالكتیك بهعنوان روش تعقل برای ما كافی است؟ مرحوم علامه طباطبایی، منطق ارسطو را بهعنوان روش تعقل پذیرفته بود، اما ما بهدنبال آن بودیم كه خود قرآن چه روش تعقلی دارد. برای نمونه مرحوم سنگلجی كتاب "كلید فهم قرآن" را نوشته بود، بهنام "محكم و متشابه". خود قرآن هم ادعا دارد كه محكم و متشابه كلید فهم و روش تعقل است. امام رضا(ع) میگوید باید در روایتهای ما درایت كرد، روایتها هم محكم و متشابه دارند. حتی اگر بخواهیم قرآن را با روایت تفسیر كنیم، در روایتها هم محكم و متشابه وجود دارد. خود قرآن هم بهظاهر مدعی است كه در آن، آیات محكم و متشابه وجود دارد. تفسیرها هم به این رسیدهاند تا زمانیكه متشابهها را به محكمها ارجاع ندهیم، نمیتوانیم به قطعیت برسیم. بنابراین باید بررسی میشد كه محكم و متشابه چیست؟ اینجا بود كه بچهها در آن ماندند. در آن زمان مرحوم لاهوتی هم عضو سازمان بود و به بهرام آرام گفته بود ۷۰درصد آیات قرآن متشابه هستند كه باید كنار گذاشته شود و تنها ۳۰درصد آن محكم است. او بود كه برای نخستینبار "درصد" را در این زمینه مطرح كرد. تفسیرهای موجود آن زمان را بچهها همه خوانده بودند، بخصوص تفسیر "المیزان" علامه طباطبایی و "فی ظلالالقرآن" سیدقطب خوانده شده بود. ثمره همه تفسیرها المیزان بود. در آنجا هم با نظر خود علامه، در محكمات قرآن، درمجموع هفده نظر بنیادین متفاوت وجود دارد. بچهها گفته بودند اگر بنا باشد قرآن كتاب آموزش و راهنمای عمل باشد، چه باید كرد؟ چرا كه ۷۰درصد آیات متشابه هستند. علاوه بر نظر آقای لاهوتی، علامه هم در المیزان گفته بود باید به آیات متشابه ایمان داشت، ولی به آنها عمل نكرد. در نظر علامه، آیات محكم آنهایی هستند كه فقها در آنها شكی نداشته باشند و اجماع روی آنها وجود داشته باشد مثل نماز كه در مورد آن درنهایت، فرد احكام رسالهها را محكم تلقی میكند. چون همه فقها در اصل نماز شكی ندارند، بنابراین محكم است. حال باید دید آیات مربوط به قیامت، توحید، تعقل و تدبر چه میشود؛ یعنی نقض غرض بود. هویت ما این بود كه روی احكام اجتماعی كار شود، اما بعد دیدیم محكم، احكام فردی و فرعی تلقی میشود.
قرآن به ما میگفت: "...لم تقولون ما لاتفعلون كبر مقتاً عندالله ان تقولوا مالاتفعلون."(صف:۳ـ۲) گفته میشود بزرگترین گناه این است كه چیزی بگویید، ولی به آن عمل نكنید. ما به ۷۰درصد آیات اعتقاد داشته باشیم و با صوت بلند بخوانیم، اما به آن عمل نكنیم؟! این هم یك بحران بود. بنابراین بچهها در سال ۱۳۵۲ به این نتیجه رسیدند كه اگر وضع بر این روال باشد كه هفده برداشت از محكمات قرآن وارد سازمان شود ـ سازمانی با مشی مسلحانه و زیر فشار صهیونیسم، امپریالیسم و ساواك ـ هفده انشعاب با بار مسلحانه از درون آن نتیجه میشود كه به جان هم میافتند. بهرام میگفت: بهتر است این كتاب را با احترام خاصی كه برای آن قائلیم، كنار بگذاریم و از آموزشها حذف كنیم و به سراغ علم برویم. دستكم علم از نیوتن تا اینشتین، ۴۰۰ سال ثبات داشت و از اینشتین تا پلانك هم حدود ۳۰ سال ثبات داشت. اگر هم تبصرهای خورده، مشخص است. منظور از علم هم علم كلاسیك بود.
بحران دیگر، شیوه برخورد با آیات ناسخ و منسوخ بود. مطرح میشد كه آیات منسوخه دیگر كاربردی ندارد. باید به نظریات آن زمان توجه شود. گفته میشد منسوخ یعنی آیه بعدی آمده و جای این آیه را گرفته، بنابراین كل قرآن آیاتی دارد كه كاربرد ندارد، پس نتیجه گرفته شد كه چرا وقتمان را صرف مسائلی كنیم كه كاربردی ندارد. اگر بخواهیم ناسخها را هم دنبال كنیم، میبینیم مرز مشخصی وجود ندارد كه واقعاً چه چیزی ناسخ و چه چیزی منسوخ است. آیا آیات نهایی مدینه پس از ۲۳ سال باید آیه نهایی جامعهای باشد كه تازه به اسلام روی میآورد؟ یا اینكه هر جامعهای باید مراحلی چون تحریم كمرنگ، تحریم پررنگ و تحریم مطلق را طی كند؟ و یا اینكه برعكس، آیه نهایی تحریم شراب باید در آغاز هر جامعهای كه میخواهد یك گام در جهت اسلام بردارد اجرا شود؟ ثمره انقلاب الجزایر هم مقابل ما بود كه تمام درختهای انگور را بریدند و گفتند شراب حرام است. وقتی هم كه گندم به جای آن كاشتند، بازده نداشت؛ درنتیجه اقتصاد خراب شد و ناچار شدند از كشور اشغالگر قرض بگیرند.
مجموعه این بحرانها موجب شد كه بچهها هویت قرآنی خود را از دست دادند و آن را از آموزشها حذف كردند. راه علم را هم كه رفتند، دیدند علم همه مسائل را حل نمیكند. كاخ علم هم به گفته پلانك چندین بار فروریخته است. در همین راستا بود كه بچهها فلسفه علمی را دنبال كردند و آثار ماركس مورد توجه آنها قرار گرفت. وقتی انسان هویت قرآنی ـ دینی را از دست بدهد، محیطزده میشود، میخواهد ببیند در بیرون چه خبر است. در بین مكتبهای موجود، مكتبی كه عصیانگری داشت و مبارزه میكرد و از سویی زیر شكنجه مقاومت میكرد و در دنیا صدا كرده بود، ماركسیسم بود. این مكتب در شوروی، چین، ویتنام و كوبا پیروز شده بود. چهگوارا و هوشیمینه نمادی برای جوانان و حتی مورد تأیید دكترشریعتی بودند. در شاخ آفریقا جنبشهای ماركسیستی فعال بودند.
به هر حال سادهگزینی شد و ما با بحرانهایی كه پیش از آن در ایران دیده نمیشد، روبهرو شدیم. در سال ۱۳۵۴، بهدنبال بیانیه تغییر ایدئولوژی و آن برادركشیهای جانگداز، بحث نجس و پاكی و جداییها رخ داد، بهطوریكه سربازجوی ساواك، رسولی، گفته بود خطمشی ساواك سه مرحله دارد: نخست اینكه ماركسیستها را از مسلمانان جدا كنیم، دیگر اینكه در ماركسیستها اختلاف بیندازیم و درنهایت بین مسلمانها اختلاف بیندازیم. حال ببینید كه آیا پس از انقلاب، مسلمانان نیز یكدیگر را حذف نكردند؟ اوایل انقلاب جداییها كامل بود. در بین ماركسیستها هم خیلی اختلاف پیش آمد، یعنی تا درصد زیادی خط ساواك تحقق پیدا كرد.
همانطور كه گفته شد، این زاویه ورود ما به این بحث و انگیزه من از مطرحكردن آن بود. در سال ۱۳۵۱ در زندان روی موضوع محكم و متشابه كار شد. مسعود رجوی هم در زندان قصر جزوهای نوشت ـ البته كار جمعی بود، اما به قلم مسعود رجوی ـ باعنوان "دینامیزم قرآن". در آن مطرح شده بود كه محكم زیربناست و متشابه روبنا، یعنی تا این حد از انسجام پیش رفته بود. در این انسجام دیالكتیك تاریخ و دیدگاههای ماركس نقش داشت. خود ماركس هم معتقد است گاهی زیربنا و گاهی روبنا اصل است و رابطه متقابل زیربنا و روبنا و حتی تقدم و تأخر آن را میپذیرد. در مورد محكم و متشابه نمیشد اینها را مطرح كرد. وقتی من آن را به زندان شیراز بردم، مهندس سحابی آن را خوانده بود و مطرح شد كه بحث جسورانهای است و جرأت میخواهد كه انسان آن را مطرح كند. ضمن اینكه ظاهر آن را پذیرفت، ولیگفت این دیدگاه تاریخی را نمیشود حاكم بر قرآن كرد. در سالهای ۵۵ـ۱۳۵۱ در زندان شیراز هم روی این موضوع بحث میكردیم.
در زمستان ۱۳۵۲ كه مخفی شدم، به نقل از بهرام آرام با چنین بحرانی آشنا شدم. من مدت كمی بیرون بودم و فرصتی برای كار روی آن نداشتم. پس از بازداشت مجدد در سال ۱۳۵۳ و گذراندن دوران انفرادی، در سال ۱۳۵۵ در زندان عمومی قصر، بچهها بهطور جمعی روی آن كار كردند. پس از پیروزی انقلاب در اصفهان شش جلسه عمومی درباره محكم و متشابه برگزار كردیم كه در جلسه ششم موضوع بحث "محكم و متشابه در جنگ" بود و بهدنبال آن بچهها به جبهه رفتند و این بحث موقتاً متوقف شد. پس از تعطیلی "راه مجاهد" در سال ۱۳۷۲، حدود ۲۰نفری بودیم كه دوباره بهمدت دوسال روی آن كار كردیم و در این زمینه با منبع جدیدی كه همان "پرتوی از قرآن" بود آشنا شدیم. آقای طالقانی در زندان اوین با بچههایی كه تغییر ایدئولوژی داده بودند صحبت كرده بود و با علم به نیازهای آن زمان، توشهگیری از آلعمران را در زندان اوین به رشته تحریر درآورده بود كه پس از انقلاب چاپ شد. جزوهای باعنوان "محكمِ متشابه و متشابهِ محكم" در ۷۰ نسخه برای نظرخواهی تكثیر كردیم. در دور دوم نیز ۱۰۰ نسخه برای نظرخواهی دادیم. حركتی در بستر زمان شد تا درنهایت در سال ۱۳۸۳ مجدداً نشستی پنجنفره داشتیم كه حاصل آن كتابی بود باعنوان "زمان در متن دین".آیتالله طالقانی در اینجا ادعاهایی دارد كه به نظر من تاكنون بسیار قانعكننده است و اگر ما ادعاهای ایشان را داشتیم، در سال ۱۳۵۲ دچار این بنبستها نمیشدیم. در جامعه ما بحران فكری وجود دارد و آن اینكه عدهای میگویند دین برای انسان است و دیگران میگویند انسان برای دین. كتاب "انقلاب در دو حركت" مهندس بازرگان این موضوع را مطرح كرده است. عموماً روشنفكران میگویند دین برای انسان است و حوزویها و نظام آموزشی حاكم میگویند انسان برای دین. حال كدام برداشت از دین درست است؟ آیتالله طالقانی و بویژه امام میگویند دین و قرآن، وقتی نازل شد كه انسان پرسشگر و دعامندی مانند پیامبر اكرم(ص) وجود داشت. پیامبر تا دعامند و پرسشگر نشد و استعداد دریافت وحی را نیافت، وحی نیامد. آن وحی را، قرآن نازل میگویند و به انسان دعامند، قرآن صاعد گفته میشود. در یك كلمه میگویند تا قرآن صاعدی نباشد، قرآن نازلی نخواهد بود. در اینجا نخست خدا وارد معاملات میشود، یعنی محور این پرسشگری و دعامندی، خداوند خالق است. در تفسیر مرحوم طالقانی ـ و در كل در این نحله ـ در خدا شكی نیست و نمیخواهند خدا را اثبات كنند. خدا، خالق است و شیطان هم خدای خالق را قبول دارد. "خلقتنی من نار" در گذشته یكی از اشتباهات ما این بود كه خدا را اثبات میكردیم. در این حالت خدا به جای اینكه خالق باشد، مخلوق ذهن ما میشد، به عبارتی ما خود را محور كرده و با تراوشات ذهنیمان خدا را خلق میكردیم.
به نظر من این تعریف از انسان، این پارادوكس را در جامعه ما حل میكند. "هوالذی انزل علیك الكتاب"، اوست كه این كتاب را به تو ای محمد(ص) كه دعامندی و میخواهی بدانی، نازل میكند. آیه ۳و۴ آلعمران هم میگوید خداوند قرآن را بر تو نازل كرد، درحالیكه انجیل و تورات هم بوده است. این هر دو، كتاب هدایت و نور بودهاند و قرآن، فرقان است.(۲)
به نظر من برای شخص پیامبر هم این پرسش مطرح میشود كه اگر تورات، كتاب هدایت و نور است، چه نیازی به انجیل است و اگر انجیل كتاب هدایت است، چه نیازی به قرآن میباشد. این، غیر از مقوله تحریف انجیل است. این آیه قرآن به احیای انجیل و تورات اشاره نمیكند، بلكه خود انجیل و تورات را كتاب هدایت و نور میداند. با این تفسیر چند برداشت در جامعه بهوجود میآید؛ اگر این سیر قابل پذیرش است، پس از قرآن هم باید كتاب جدیدی بیاید. اشاراتی هم در این زمینه شده كه اگر پیامبر عمر طولانیتری داشت، قرآن حجیمتری داشتیم و بهتر بود. با این برداشت خاتمیت مصطلح هم زیر سوال میرود. این مسئله برای خود پیامبر هم مطرح بوده كه به نظر میرسد آیات هفتم و هشتم آلعمران پاسخ این نیاز پیامبر است. "هوالذی انزل علیك الكتاب مِنه آیات محكمات هن امالكتاب و اُخَر متشابهات."(آلعمران:۷) بحرانی كه در تفسیرها وجود دارد و در كنگرهای هم كه به ابتكار آیتالله محقق داماد در مورد محكم و متشابه تشكیل شد، در مورد آن همه علما توافق داشتند، این است كه در طول تاریخ محكم و متشابه مرز مشخصی نداشته و در زمانی آیهای محكم بوده كه در زمانی دیگر متشابه شده است یا به عكس. این مرز مواج نشان میدهد این برداشت كه "یكسری آیات، متشابه و یكسری محكم هستند"، جای تأمل دارد. مرحوم طالقانی در اینجا بحثی گرامری و صرف و نحوی كرده و گفته است مفسران محترم میگویند: در فراز "منه آیات محكمات" این ضمیر "ه" به خود قرآن برمیگردد، یعنی از درون قرآن، یكسری آیات محكم هستند و "اُخَر متشابهات" و دسته دیگر آیات متشابه هستند. مرحوم طالقانی میگوید: "این "مِن"، "مِن بعضیه" نیست و "بخشی از آن" معنی نمیدهد، بلكه بهمعنای نشئت گرفتن است. "منه" یعنی نشئتگرفته از اوست. این ضمیر "ه" به هوالذی برمیگردد. اوست خدایی كه خالق است و قرآن را نازل كرده و این آیات محكم از اوست. "منه آیات محكمات هن امالكتاب و اخر متشابهات." این اختلافی است كه آیتالله طالقانی نسبت به بقیه مفسران دارد. بنابراین میگوید محكم از متشابه جدا نیست. محكمات مادر كتاب هستند، "هن ام الكتاب." آقای طالقانی "اخر" را به معنای زمانی میگیرد، یعنی آنچه پس از آن است و از دل آن بهوجود آمده، متشابهات است. همین تعبیر را آیتالله جوادی آملی در رادیو گفت كه محكم، مادر است و متشابه را میزاید. آیتالله طالقانی میگوید: "محكم در متشابه موج میزند." اول اینكه محكم و متشابه از هم جدا نیست. دوم اینكه محكم در متشابه موج میزند و سوم اینكه هر متشابهی هم دیدیم باید محكم را در آن بیابیم و چهارم اینكه هم محكم ازسوی خداست و هم متشابه.
مشكلی كه حل میكند این است، یك جوان كه در برابر قرآن قرار میگیرد، نمیگوید آیات متشابه كاربرد ندارند، یا باید به آن آیات ایمان داشت و عمل نكرد، ۷۰درصد متشابه هستند كه هیچ، پس برویم سر محكمات. اما در دیدگاه مرحوم طالقانی، كل مجموعه قرآن كاربرد دارد و در عین حال انسجامی هم دارد. در این پارادایم هم ناسخ و هم منسوخ، هم محكم و هم متشابه كاربرد دارند. این بركت و نقطه عزیمتی بود تا به كل قرآن تردید نكنیم و روی آن كار كنیم. آقای طالقانی با اینكه در زندان بوده و براساس حافظه خود كار كرده، دیدگاههای مختلف مفسران را پیرامون محكم و متشابه ذكر كرده است: محكمها اصول هستند و متشابهات فروع، یا اینكه محكم فروع و متشابهات اصول، محكم حروف مقطعه ابتدای سورههاست. محكم، جوهر و متشابه، عرض است، یا یكی باطن و دیگری ظاهر است.
از آنجا كه این نظریهها محكم و متشابه را از هم جدا میكنند، ایشان میگوید هیچ راهبرد و كاربردی از آنها بیرون نمیآید. آیتالله طالقانی میگوید وقتی یك كتاب بخواهد جاودانه و راهنمای عمل و هدی للناس باشد، لازمه آن این است كه آیات متشابه داشته باشد. لازمه این كه این كتاب در همه دورهها راهنمای عمل بوده و كاربرد داشته باشد و فقط مربوط به دوره شبانی یا فئودالیسم و یا سرمایهداری نباشد، وجود آیات متشابه است.
از نظر ایشان، آیات متشابه نیز با عنصر زمان مرادف است، بنابراین، این بحران كه در تمام مذهبیها بوده كه اگر دین ثابت است پس تكلیف تكامل و تحول و زمان چه میشود، حل میگردد. بسیاری دین و شریعت را ثابت میدانند. دكتر سروش در قبض و بسط میگوید، شریعت ثابت است و فهم ما از شریعت متحرك است و میتواند قبض و بسط یابد. بنابراین وقتی شریعت ثابت باشد، جایگاه عنصر زمان و تكامل چه میشود؟ اینجاست كه یا باید دینگریز شویم و تكامل را قبول كنیم یا دین را بپذیریم و تكامل را رد كنیم. آقای طالقانی به حق ـ من وقتی مطلب ایشان را میخواندم، گویی به آرزویم رسیده بودم ـ میگوید قرآن، قانون بیانگر تكامل و گویش آفرینش است. لازمه جاودانه بودن قرآن نیز این است كه عنصر زمان، جایگاهی در متن مكتب داشته باشد.
در میان مكاتبی كه من تا این لحظه خوانده و پرسیدهام، مكتبی وجود ندارد كه برای زمان جایگاه والایی در متن خود قائل باشد، البته وقتی میگوییم "در متن مكتب" یعنی اینكه مكتب ادعا كند راهنمای همه ادوار است. ماركسیسم هم كه ادعای جهانشمولی داشت، پس از قضیه چین دیدیم كه آن راه را نرفت. درگیری استالین با مائو این بود كه تو هم باید همان راه شوروی را پیش بگیری. مائو گفت، این ویژگی چین است كه یك جامعه دهقانی است؛ این یعنی همان توجه به عنصر زمان. وقتی بگوید جامعه ما با جامعه شما تفاوت دارد و در بستر تكامل هر چیزی با چیز دیگر تفاوت دارد و هر مملكتی ویژگی بومی خاصی دارد؛ یعنی در این گزاره عنصر زمان مطرح شده است. مائو عنصر زمان را بهعنوان تبصرهای به دكترین ماركسیسم اضافه كرد، ولی در دل مكتب، عنصر زمان وجود نداشت، اگر چنین عنصری بود، استالین با انقلاب چین دعوایی نداشت. پیش از این میگفتند هر چیز چهار بعد دارد: طول، عرض، ارتفاع و زمان. زمان را بعد چهارم میدانستند، یا معتقد بودند باید تحلیل كرد و در ظرف زمان و مكان برد. اما بعدها ملاصدرا و پس از او اینشتین گفتند زمان و ماده از حركت جدا نیستند. من فكر میكنم بحثی كه آقای طالقانی از درون قرآن و پارادایم دینی مطرح میكند، نخست مشكلات تفسیری را حل میكند و دوم، میتواند چیزی به جامعه بشری عرضه كند. قرآن این مزیت نسبی را دارد كه زمان را در بطن خود منظور كرده است. چنین نیست كه دینی خشك و خالی باشد و شریعت ثابتی باشد گویی كه ایستا بوده و پس از آن عنصر زمان به آن تحمیل میشود، به عبارتی زمانزده شویم. اگر با این دیدگاه در بستر تاریخ حركت كنیم، دین در برابر رنسانس، رنسانسزده و دینداران در برابر غرب، غربزده میشوند، ولی اگر عنصر زمان و دینامیزم در دل و متن قرآن باشد میتوانیم سوار بر زمان و زمانساز باشیم و هر از گاهی برگ زرینی به تاریخ بشریت اضافه كنیم. برای نمونه آنجایی كه حضرت یوسف(ع) بنا بود به زندان برود یا به آن زنان كام دهد گفت: "...رب السجن احب الی مما یدعوننی الیه..."(یوسف:۳۳) وقتی عامل خدا را وارد كنیم، از آنجا كه خدا ازلی و ابدی است و نمیتواند متعلق به زمان خاصی باشد، بهصورت متدلوژیك به خدا وصل میشویم و از او الهام میگیریم، بنابراین با متد و روش جاودانه مأنوس میشویم. یوسف(ع) میگوید زندان خوشدارتر است برای من تا آنچه كه آنها میخواهند. یوسف با این كار زمان را در استخدام خود در آورد و زمانساز شد. گزینشی كه در پیشگاه پروردگار كرد و نقطهعطفی كه در خود بهوجود آورد، عصرساز شد. بنابراین درست نیست بگوییم دین، عصری و شرایطی است و تابع زمان و مكان است، بلكه خود دین زمانساز و عصرساز است؛ این، مزیت دین است. مرحوم طالقانی در توشهگیریاش از قرآن این مطالب را به ما عرضه كرده است.
دكتر سروش در نظریه قبض و بسط خودشان میگوید دین در دسترس نیست، یعنی از ابتدا دین از راهنمای عمل بودن خارج میشود. ما كه در سال ۱۳۵۴ـ ۱۳۵۳ با این بحرانهای فكری روبهرو بودیم میفهمیم دین در دسترس نیست یعنی چه؟ یعنی از ابتدا باید دین را كنار گذاشت. صاحب این نظریه میگوید آنچه در دسترس ماست، معرفت دینی است، یعنی فهم ما از دین و نه خودِ دین. فهم ما از دین است كه دچار قبض و بسط میشود. بر "عروهالوثقی" هم صد حاشیه نوشتهاند و هركس از آن فهم جدیدی دارد. قبض و بسط در فهم شریعت در حوزههای علمیه نیز همیشه بوده است. آنچه طالقانی مطرح میكند، قبض و بسط در خود دین است. یعنی میگوید تورات و انجیل كتاب هدایت و نور است، چرا برای حضرت محمد(ص) كافی نیست و باید قرآن بیاید؟ این مسئله بسیار مهمتر است. یا اینكه حضرت عیسی(ع) میگوید "...لاحل لكم بعضالذی حرم علیكم."(آلعمران:۵۰)(۳) من آمدهام بعضی از چیزهایی كه برای شما حرام بوده را حلال كنم. برای نمونه گوشت شتر بر یعقوب حرام بوده، چرا كه بیمارش كرده است، درحالیكه در آن زمان مسموم بوده و تا مدتی نمیبایستی گوشت شتر را میخورد. "كل الطعام كان حلاً لبنی اسراییل الا ما حرم اسراییل علی نفسه..." (آلعمران:۹۳) آیتالله طالقانی میگوید اصل بر حلیت است، مگر اینكه امری پیش آید و بهطور موقت حرام شود. بنابراین مشاهده میشود این دینامیزم در دل پارادایم دینی است و قبض و بسط در خود دین است، نه اینكه بگوییم شریعت ثابت است و فهم ماست كه دچار قبض و بسط میشود. آقای طالقانی میگوید پیامبر بشری بود كه دعامند و پرسشگر و قرآن صاعد شد. پس از آن قرآن بر او نازل شد، یعنی تا این حد انسان دعامند در متن دین مهم میشود و قرآن به خاطر انسان دعامند نازل شده است.ما بر این باوریم كه دین و ازجمله قرآن مخلوق خداست و خودِ خدا نیست. این دین مخلوق، از ذهن پیامبر رد شده و پیامبرـ بهعنوان بشری كه كفار هم بشر بودن او را قبول دارند و خدا هم به او گفته بگو من بشر هستم، "قل انما انا بشر مثلكم"ـ آن را فهم و اجرا كرده است. بنابراین وقتی دین از ذهن بشری رد شده و آن را فهم و اجرا كرده، آیا این دین میتواند برای بشر غیرقابل دسترس باشد؟ نمیتواند، چرا كه دین توسط انبیا و ائمه هدی فهم شده و آن را اجرا هم كردهاند. برای تقریب به ذهن، حضرت علی(ع) قرآن ناطق است. حدیث ثقلین نیز همین را میگوید كه قرآن و عترت از هم جدا نیستند، یعنی قرآن توسط انسانهایی فهم، حمل و اجرا شده و اینها نشان میدهد كه دین در دسترس است. ملاحظه میكنیم تحول در فهم دین و احكام، در حوزههای علمیه ما هم همیشه جریان داشته است بهطوریكه تفسیر آقای مكارم با تفسیر علامه تفاوتهایی دارد. تفسیر آقای طالقانی با هر دوی اینها متفاوت است.
سخن این است كه آیا دین راهنمای عمل است یا نه؟ چیزی كه طالقانی در نظر دارد، راهنمای عملكردن دین است. آیه اینگونه ادامه پیدا میكند كه "...فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تأویله و ما یعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم یقولون آمنا به كل من عند ربنا و ما یذكر الا اولواالالباب." (آلعمران:۷)
آقای طالقانی در توشهگیری این قسمت معتقد است گروه زیغیون یا كجدلان در دلشان و گزینششان كجی هست و عامدانه و با شناخت كامل كجدل هستند. در چند جمله میگوید، كجدلی و كجاندیشی و فتنهجویی و تأویلبافی، مانع فهم قرآن است.
در تفسیرها آمده عدهای هستند كه در متشابهات شك میكنند و آنها را نمیپذیرند. درحالیكه مرحوم طالقانی میگوید كجدلان، هم در محكمات قرآن و هم در متشابهات قرآن شك دارند و آنها را انكار میكنند، یعنی از درون محكمات نیز میخواهند فتنهجویی كرده و تأویل "من عندی" كنند.
تأویل یعنی به اول برگرداندن. تأویل مصدر است كه مصدر ثلاثی آن "اَول" (به سكون واو) است. طالقانی میگوید جوهر تأویل، اَول است یعنی "بازگشت" نه "بازگرداندن"، منظور این است كه همه پدیدهها بهسوی خدا بازگشت دارند. كار مفسر این است كه این بازگشت را كشف كند. به زبان ما اصفهانیها باید گیوهها را ور كشد و در آزمایشگاه تاریخ برود تا ببیند حركت جامعه چه روندی را طی میكند، چرا كه حركت همهچیز بهسوی خداست، اینطور نباید باشد كه عدهای بهنام مفسر بنشینند و یك دستگاه فكری برای خود ابداع كرده ـ مانند دستگاه معرفتی جاری ـ پس از آن به كمك این دستگاه فكری بگویند متشابه را به محكم ارجاع میدهیم. آیتالله طالقانی بر این باور است كه این روش كاركردی ندارد و تأملبرانگیز است، درواقع این دستگاه معرفتی مفسر است كه این كار را میكند. "المیزان فی تفسیر القرآن" مرحوم علامه میگوید میزان و كلید فهم ما در قرآن، منطق ارسطوست. درواقع منطق ارسطو است كه محكم ایشان را تشكیل میدهد و آیهای را به آیه دیگر ربط میدهد. تفسیر آیه به آیه یعنی اینكه آیه اول به رب ارجاع شود و از رب به آیه دوم برود. یعنی كسی كه آیات را خلق كرده مبنا و محور باشد و نه ذهن مفسر و نه دستگاه معرفتی او. همینطور كه پیشتر اشاره كردم، مرحوم طالقانی میگوید آنها كه كجدل و كجاندیشاند، هم در آیه محكم تردید میكنند و هم در آیه متشابه. در اینجا نكتهای هست كه آقای طالقانی گوشهای از آن را گفته است و آن این است كه "تشابه" را كجدلی تعبیر كرده كه غیر از "متشابه" است. تشابه مصدر فعل است، ولی متشابه، اسم است، مفسران كمتر به این نكته توجه كردهاند، اما آقای طالقانی نگاه و توجهی به آن داشت و ما هم در كتاب "زمان در متن دین" آن را بسط داده و روشمند كردهایم. "تشابه قلوبهم" یعنی قلبشان تشابه كرد و عامدانه و عالمانه كاری را جابهجا كرد و تحریف كرد. "فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ماتشابه منه." تشابه هم در محكم و هم در متشابه است. این مزیت قرآن است كه نشان میدهد گروههای كجدل حتی میتوانند در همه محكمات شك كنند. ما معتقدیم قرآن بهترین قانون است و محمد(ص) بهترین مجری آن است و به خدا اتصال دارد، اما باز گروههای كجدل هستند كه این مقوله را برنمیتابند. یعنی اینگونه نیست كه بهترین قانون و بهترین مجری با كسانی روبهرو نشود كه كجدلی دارند. علت آن هم این است كه خداوند به ملائكه گفت به آدم با آن ویژگیهایش سجده كنید، ولی شیطان بر نتافت و عامدانه به آدم سجده نكرد و در برابر اصرار خداوند، مقام و صلاحیت آدم را انكار كرد. وقتی شیطان به موجود صلاحیتداری مثل آدم سجده نكرد، بنابراین در طول تاریخ این پدیده استمرار خواهد داشت. میبینیم در برابر قرآن هم ـ كه بهترین قانون است ـ گروههای كجدل و كجاندیش و فتنهجو قد علم كردند، چه رسد به قانوناساسی. یعنی این مقوله برای عصر ما، هم برای قانوناساسی مشروطیت و هم برای قانوناساسی جمهوری اسلامی میتواند راهنمای عمل باشد.
ما بهطور كل در برابر قانون مشروطیت هم اشتباه كردیم. یعنی مجری آن شاه بود و اجرا نمیكرد، درحالیكه قانون بهطور نسبی چیز خوبی بود. بعد كه بر اثر انقلاب گروههای كجدل و كجاندیش ضربه سختی خوردند، باید دقت میكردیم. آیتالله طالقانی در مراسم شبهای قدر سال ۱۳۵۸ ـ در كاخ سعدآباد ـ گفت اگر دو، سه ماده از قانوناساسی مشروطیت را عوض میكردیم، همان قانون خوب بود، یعنی اگر سلطنت موروثی و... را از آن حذف میكردیم، بقیه آن مناسب بود و نیازی نداشت وقت طلایی ملت صرف تدوین قانوناساسی جدید شود. همین قانوناساسی جمهوری اسلامی را هم دیدیم در این هشت سال اخیر با چه برخوردهایی روبهرو شد. بعد از دوم خرداد ۱۳۷۶، عبور از قانون، عبور از دین، خاتمی و اصلاحات را مطرح میكردند، بدون اینكه توجه شود این شعارها در خدمت گروه كجدل و كجاندیشی بود كه اصولاً هیچ قانونی را برنمیتافتند. كسیكه درآمد بادآورده ترانزیت موادمخدر را در دست دارد، خودش را بالاتر از قانون میداند و اگر خدا و انبیا هم قانونی را تأیید كنند او هم چون شیطان، آن قانون را برنمیتابد. قرآن این مزیت نسبی را ارائه میدهد. نخستینبار هم آن را در تاریخ مطرح قانونمند و روشمند كرده كه كجدلان در همهجا هستند و ما باید ابتدا تكلیف اینها را تعیین كنیم. قانون، قانونی است كه علما، نخبگان و مبارزان به نظرشان رسیده است و میبینیم هر تجدیدنظری كه روی آن صورت گرفته، تعدیل شده است. كسانی هم كه شعار تجدیدنظر میدهند، باید ببینیم چه چیزی بناست بهجای آن بیاید. شعارش را ما میدهیم، آلت دست قرار میگیریم و زندگیمان مرتع شیطان میشود، تا برخی بیایند و كجدلانه قانون را به نفع خود و مناسبات خود تفسیر و تأویل كنند.
من هنگامیكه پرتوی از قرآن را خواندم دیدم اراده خدا بر این قرار گرفته كه شیطان و آدم باشند و شیطان هم سجدهكردن را برنتابد و قسم بخورد كه "... فبعزتك لاغوینهم اجمعین." (ص:۸۲) یعنی من میخواهم همه را گمراه كنم. وقتی شیطان و شیطانصفتان به دشمنی با انسان قسم میخورند، باید این را در معادلات راهبردیمان دخالت دهیم كه ما چنین كاری نمیكردیم. دومقوله "تزكیه" و "شیطان" هم برای ما امری نمادین بود و به روش و راهنمای عمل تبدیل نشده بود.
یكی از تضادهای جامعه ما، تضاد شیعه و سنی است كه اخیراً هم به آن دامن زده میشود و این روزها میگویند كه ایران را دست كم نگیرید و دارند هلال شیعه را در برابر بنیادگرایی اهل سنت مطرح میكنند. در این رابطه تلاش زیادی میكنند و منطقه را به دام یك قطببندی كاذب میاندازند و درصدد فرقهبندیهای كاذب هستند. دستكم كاری كه ما میتوانیم بكنیم این است كه اختلافهای معرفتی میان این دو جریان را حل كنیم. اهل سنت در تفسیر آیه هفتم آلعمران میگویند تأویل را فقط خدا میداند. مفسران شیعه میگویند علاوه بر خدا، ائمه و راسخان هم تأویل را میدانند. مرحوم علامه در میان مفسران شیعه استثناست و نظرش به اهل سنت نزدیك است. من شنیدهام ایشان را به این دلیل تا حدی منزوی كردند. آقای طالقانی در توشهگیری از "ما یعلم تأویله الا الله" میگوید تأویل را فقط خدا میداند، شكی هم در آن نیست. اگر تأویل بازگشت به خداست، درنتیجه خالق است كه علم مطلق دارد و پدیدهها به سمت او برمیگردند، وقف كامل هم در اینجا هست. ایشان ادامه میدهد "...والراسخون فی العلم یقولون آمنا به كل من عند ربنا..."، (آلعمران:۷) آنهایی كه رسوخ و پایداری در علم واقعی دارند، میگویند ما ایمان مجدد آوردیم، همان ایمان نوشونده كه تفصیلی، تحقیقی و علمی است. یعنی میگویند هم محكم و هم متشابه ازسوی خداست. برخی مفسران در اینجا كل را به كل متشابهات نسبت میدهند، اما ایشان میگوید كل محكم و متشابه ازسوی خداست، كسی كه این را باور كند یعنی فهمیده است یك اصل در بستر زمان، شكلهای مختلفی میگیرد. یعنی اینكه متوجه شده اراده خدا بر تكامل تدریجی قرار گرفته و اصول دین در بستر زمان میتوانند شكلهای مختلفی به خود بگیرند. راسخ در علم كسی نیست كه یك اصلی را به صورت خشك و جامد در حافظه خود بسپارد، بلكه آن است كه آن اصل را در بستر زمان به كار ببندد، به نظر من این معنی دانش راهبرد یا علم استراتژی میباشد؛ یعنی كسیكه بتواند اصول را در بستر زمان به كار ببندد و تحقق دهد، وگرنه همه میتوانند اصول را حفظ كنند، همه میتوانند دیالكتیك و یا منطق ارسطو را حفظ كنند، ولی آیا میتوانند آن را در بستر زمان به كار ببرند و تحقق بخشند و دربرگیرنده تحول، تكامل و زمان شوند؟ فهم این مطلب دید راهبردی را غنا میبخشد. قرآن این دید راهبردی را به ما ارزانی میدارد، یعنی، راسخ در علم كسی است كه بتواند به عنصر زمان و تكامل در دل اصول جایگاه بدهد. در بیست، سیسال اخیر با مطالعاتی كه داشتم، به این نتیجه رسیدم كه دانش راهبردی یعنی اینكه اصل در بستر زمان تحقق یابد و به عبارت دیگر دانش راهبردی، تحقق اصول در بستر زمان و چگونگی مواجشدن اصول در بستر زمان میباشد و مبنای این دانش وجود ندارد مگر در همین كتاب راهنمای عمل.
آقای طالقانی میگوید علم به تأویل متعلق به خداست و خدا خالق آیات است. درنتیجه كسی نمیتواند بگوید من به آیات طبیعت علم مطلق دارم، ولی عمل به تأویل غیر از علم به تأویل است. یعنی اینكه پدیدهها حركت دارند و ما میتوانیم این حركت را كشف كنیم. اگر محمدبن عبدالله و علی(ع) میتوانند تأویل كنند، به این دلیل است كه درِ خانه خدا، یعنی علم خدا را زدهاند و از در واقعی وارد قرآن میشوند. قرآن را خداینامه میدانند و میپذیرند كه خالق قرآن خداست و قرآن مخلوق است و آیات به زبان ما و به صورت الفاظ و كلمات درآمدهاند، درنتیجه ما نباید اسیر لفظ شویم و باید آن را دائم به خداوند ارجاع دهیم. عمل تأویل كار بشر است و به هر نسبتی كه در خانه خدا را بزنیم و از آن در وارد آن شویم، قدرت تأویل هم خواهیم داشت. هر بشری به هر نسبتی كه تقرب به خدا پیدا كند و متعلم به تعلیمات انبیا شود، در بستر این جهانبینی و این متدلوژی میتواند تأویل هم انجام دهد. تأویل، یك عمل است و با علم مطلق به تأویل تفاوت دارد. ما چند نوع تأویل داریم؛ تأویل زیغی كه زیغیون یا كجدلان برمبنای منافع فردی، طبقاتی و ناصواب خود انجام میدهند. برای نمونه امروزه تمام تأویلهای هرمنوتیكی كه در امریكا انجام میشود، برمبنای منافع ملی، یعنی توسعهطلبانه امریكاست. اصطلاحاً میگویند تأویلی درست است كه جواب بدهد، یعنی منافع امریكا را تأمین كند. در گفتوگوییهایی كه نشریه چشمانداز ایران درباره هرمنوتیك داشت، گفته شد كه هركس برمبنای خود تأویل میكند و همه مسائل را به مبانی خود برمیگرداند، حال تأویلی درستتر است كه جواب بدهد. برای نمونه، من مبنایی دارم و ممكن است مبنای من غلط باشد، اما تأویلی كه در قرآن آمده، مبدأ مختصاتی ارائه میدهد كه شكی در آن نیست و آن هم خدای خالق است. خدایی كه شیطان هم شكی در پذیرش آن ندارد و خالقیت او را میپذیرد.
بتپرستان هم خالقیت خدا را میپذیرند. همه انسانها خداجو هستند. این مكتب وفاق، همه را عدالتطلب، حقطلب، خداجو و دارای هویت میداند و در این نوع حقوقبشر، فرقی بین انسانها وجود ندارد. ما تأویلی مكتبی هم داریم كه انبیا و علی(ع) در نهجالبلاغه میكند. آقای طاهر احمدزاده میگفت، طی ۲۳ سال نزول قرآن بحث بر سر نزول بود كه آیا این نزول ازسوی خداست یا نه؟ ایرادها بر سر نفس وحی نبود، بلكه بر سر این بود كه آیا ازسوی خداست یا نه؟ ایشان میگفت اما در جنگ صفین دعوا بر سر تأویل بود و نه تنزیل، یعنی هم معاویه تنزیل قرآن را ازسوی خدا قبول داشت و هم علی(ع). دعوا سر تفسیر آن پس از پیامبر بود، اینجاست كه تأویل علی(ع) مكتبی بود و تأویل معاویه زیغی. علی(ع) هم تأویل میكرد و آن را به خدا برمیگرداند و اسیر لفظ قرآن نبود. او میگفت من قرآن ناطق هستم و گوهر آیات را میدانم و اینكه قرآن برای چه نازل شده و به چه طریق راهنمای عمل است. علم مطلق به تأویل، مقوله جدایی است.در همین آیه هفتم آلعمران، قرآن میگوید "ما یذكر الا اولواالالباب"، این را متوجه نمیشوند مگر صاحبان خرد كه بدیهی است جوهریاب و مغزیاب هستند و پوستهها را میشكافند تا به مغز برسند. اینها هدفشان، دستیابی به كنه اشیاست، بستر و راستا در همه اینها یكی است كه همان خداست، منتها مراتبی دارند، مثل اینكه همه غواص هستند اما یكی در ۲۰ متری و دیگری در ۳۰ متری عمق دریاست. همه خداجو هستند، ولی مراتب مختلفی دارند و اختلاف در شدت و ضعف است.
□□□
● نظر آقای طالقانی با علمای شیعه تفاوت خاصی ندارد، یعنی آنها هم میگفتند اگر از در خانه خدا وارد شویم، قابلیت این كار را داریم و تفاوتی ندارد.
▪ عموم مفسران شیعه میگویند هم خدا علم به تأویل دارد و هم راسخان در علم. علم به تأویل با عمل به تأویل تفاوت دارد. آقای طالقانی وقف كامل را قبول دارد و وقف كامل را پس از "و ما یعلم تأویله الا الله" قبول ندارند. در اینجا باید گفت مرحوم علامه نیز در المیزان وقف كامل را قبول دارند، ولی ویژگی مرحوم طالقانی در این است كه ایشان با تكیه بر صفات خدا و یك كار گرامری و صرف و نحوی اینگونه توشهگیری میكند كه: "والراسخون فی العلم یقولون كل من عند ربنا." راسخان در علم منطقی دارند كه هم به محكم و هم به متشابه ایمان داریم و هر دو ازسوی پروردگار است و جداییناپذیر هم نیست و با این روش تأویل هم میتوانند بكنند. اما اهل سنت میگویند وقف كامل دارد و راسخان نمیتوانند تأویل كنند. عموم مفسران شیعه میگویند وقف كامل ندارد، اما آقای طالقانی میگوید وقف، وقف است و علم به تأویل هم صددرصد كار خداست. ما نمیتوانیم علم خدا را بدانیم، ولی اگر در راستای خدا قرار بگیریم میتوانیم تأویل كنیم. مرحوم طالقانی یك روش الهی ارائه میكند كه ائمه، اولواالالباب و راسخان در علم هم در آن روش قرار میگیرند.
● به نظر میرسد شما اینگونه عنوان میكنید كه بحث محكم و متشابهِ قرآن بیانگر قبض و بسط در قرآن است و قرآن به لحاظ داشتن متشابهات میتواند در هر زمان، قدرت بیان و طرحشدن داشته باشد، اما اگر ذهن را حالت بدهیم و قرآن را ثابت بگیریم ایجاد مشكل میكند. گویا به نظر شما متشابهات این نقش را دارند كه باعث میشوند قرآن، ضمن اینكه مربوط به یك عصر است، مناسب برای همه اعصار نیز باشد. شما میگویید این دینامیزم و قبض و بسط از درون خود قرآن است؟ باید در هر زمان كسانی باشند كه از درون قرآن این دینامیزم را بیرون بیاورند كه درواقع قدرت تفسیر و توانمندی انسان دخالت میكند؟ شما این نسبت را در هر دوره چگونه میبینید؟
▪ در تكمیل این برداشت، من معتقدم به لحاظ متدلوژیك به آنچه در غدیر رخ داد، توجه خیلی كمی كردیم. غدیر بهمعنای گودال است. مانند تئاترهای موجود، همه دور تا دور ایستاده بودند و صحنه را میدیدند. به نظر میآید ماشین اسلام در این گودال گیر كرده بود. خاتمیت همینجاست كه معنی میدهد: "...الیوم اكملت لكم دینكم و اتممت علیكم نعمتی و رضیت لكمالاسلام دینا..."(مائده:۳) به فراز سوم آیه تاكنون توجه كمی شده است. خداوند میگوید راضی شدم كه اسلام برایتان دین راهنمای عمل باشد. در اینجا انسانهایی مانند حضرت علی(ع) پیدا میشوند كه بدون اتصال به وحی ـ به آن معنی مصطلح ـ میتوانند مانند قرآن فكر كنند. اینجاست كه خداوند به پیامبر(ص) میگوید باید این چنین پدیده و صلاحیتی معرفی شود. آیه ابلاغ؛ "یا ایهاالرسول بلغ ما انزل الیك من ربك و ان لم تفعل فمابلغت رسالته والله یعصمك من الناس ان الله لایهدی القوم الكافرین."(مائده:۶۷) همانگونه كه در تفسیرها آمده و مرحوم امام و علمای دیگر هم میگفتند پیامبر كراهت داشتند جوانی چون علی(ع) در دوران عصبیت و شیخوخیت، بهعنوان صالحترین انسان معرفی شود كه مبادا جنگی داخلی رخ دهد. اما خداوند اصرار دارد معرفی شود. خاتمیت یعنی اینكه عقلانیت وحی و تفكر قرآنی میتواند در انسانی نهادینه شود. اینجاست كه مسئله امامت مطرح میشود كه همانا تحقق توحید در تاریخ است. اینها میتوانند راه انبیا را ادامه دهند؛ برای نمونه، نهجالبلاغه ترجمان و تأویلی از قرآن در آن زمان است. در دوران حضرت علی(ع) جنگ صفین ترجمان و تأویل دیگری از قرآن است و همینطور جنگ جمل. جنگ صفین یك متشابهی است كه عین محكم و عین قرآن است. صلح امام حسن(ع)، قیام و خطبههای امام حسین(ع)، دعای عرفه و صحیفه سجادیه همه ترجمان و تأویلی از قرآن در بستر زمان است. این بزرگان چیزی بر قرآن نیفزودند، بلكه ترجمان و تأویل قرآن در زمان خود بودند. دینامیزم و سیالبودن قرآن در ادوار مختلف، اینگونه بیان میشود.
یكی از مسائل مهمیكه برای مجاهدین در سال ۱۳۵۲ مطرح بود این بود كه ما انبیایی داشتیم كه حامل و عینیت دین بودند و دین یعنی آنها و ازسویی آنها هم یعنی دین. در زمان پیامبر اكرم(ص) هم ایشان حامل قرآن و مخاطب وحی بود. در زمان علی(ع) نیز او اینگونه بود تا امام یازدهم كه به اعتراف دیگران در زمان خود صالحترین انسانها بودند. به مدت شش هزارسال دین دارای عینیت و حامل بود. برای تقریب به ذهن نظریه نیوتن تا ۴۰۰ سال اعتبار داشت، ولی در تحقق و تجربه با نارساییهایی روبهرو شد كه نظریه اینشتین آن را كامل كرد. دین همیشه عینیت داشته است. دین، تئوری نبوده كه ببینیم در عمل درست است یا غلط. دین، تئوری نیست كه قبض و بسط تئوریك داشته باشد. دین در زمانی روی نوح و در دورهای روی ابراهیم یا موسی و مریم عینیت داشته تا دوران محمد(ص). خطبههای امام حسین(ع) در روز عاشورا عیناً ترجمان قرآن است. این پرسش مطرح بود و اكنون نیز هست كه پس از امام یازدهم و در زمان غیبت، عینیت دین چه میشود؟ مجاهدین میگفتند نقش امام زمان در خطمشی چیست؟ همه اینها برای فردی كه جان به كف بود و در شهادت شكی نداشت مسئله بود.
این سوال نیاز جوانان و روشنفكرانی بود كه زندگیشان را وقف قرآن و سعادت مردم كرده بودند و از سنخ آموزشهای حوزوی نبود. آن زمان در حوزهها اصلاً قرآن تدریس نمیشد. دو، سهسالی است كه آموزش قرآن در حوزهها رسمی شده است.
برای روشن شدن مطلب لازم است توضیح دهم كه علم تئوری دارد و تئوری هم باید در عمل تحقق پیدا كند. اگر به مسئله جدیدی برخورد كردیم كه با آن تئوری وفق نمیكند باید دنبال قاعده كلیتری برویم كه هم وضعیت جدید و هم تئوری پیشین را تبیین كند، این راه علم است، راه تجربه و خطاست، اما دین در طول تاریخ عینیت داشته و الگوهای خاص خود را ارائه داده است. وقتی انسان قرآن را میخواند متوجه میشود كه ابراهیم عینیت دین بوده است. با تمام هبوطها، انبیا عینیت دین بودهاند. ادامه آن را هم در غدیر باید دید. پیام قرآنی غدیر این است كه صالحترین انسانها در راستای مبدأ و معاد باید در چرخه حكومت مشاركت داشته باشند نه اینكه صالحترین افراد بهنام هواداری از غدیر، خانهنشین شوند. پرسش اساسی این است كه عینیت دین چیست تا خطای كمتری كنیم و هزینههای اجتماعی كمتری بپردازیم؟ چرا كه در سال۱۳۵۲ به تضاد بین تكامل و دین و همچنین نفهمیدن محكمات و متشابهات و ناسخ و منسوخ رسیده بودیم.
● وقتی متشابه به محكم ارجاع داده میشود، آیا همچنان متشابه میماند یا از حالت متشابه خارج میشود؟
▪ اتفاقاً محكم میشود. راسخان در علم میگویند متشابهات هم محكم هستند و به این متدلوژی مسلح میشوند كه حضور محكم را در متشابه ببینند. مثالی در این زمینه میزنم؛ داستان موسی و شعیب. موسی از زمره اولواالالباب و راسخ در علم و مجاهد بود. او از راه بیابان تیه نزد شعیب میرود، فراری هم بوده و پلیس فرعون او را تعقیب میكرده. شعیب او را پناه میدهد. پناهدادن به یك برده آن هم در دوران بردهداری كه هیچچیز ندارد، بزرگترین امتیازی است كه به او میدهد. ملاحظه میكنید محكمِ دین و اصل عدالت در این متشابه موج میزند. بعد میگوید باید قرارداد ببندم. نفس قرارداد بستن با یك برده در دوران بردگی یك تبصره و الغای بردگی بوده است، یعنی باید از صبح تا شام در آن دوران كار میكرده و قرارداد معنایی نداشته است، اصل عدالتمحوری نیز در این متشابه موج میزند. آیات آن در قرآن هست. برخی از علمای ما میگفتند قانون كار را باید از همین قرارداد بیرون آورد و بردگی در اسلام وجود دارد و این آیات در همین زمینه است. قانون كار را قانون استیجاری میدانستند، نه اینكه حق كارگر باشد. شعیب به موسی میگوید از گله و رمه هر چه تولید میشود برای خودت. در آن زمان كدام بردهای صاحب تولید بوده و مالك میشده است؟
بازاریهای خوب وقتی شاگرد میگیرند، او را تربیت میكنند تا استاد شود و مغازه دیگری بزند. برخی هم كاری میكنند كه فرد تا انتها شاگرد بماند. بسته به دین و آیینی كه دارند رفتار میكنند. من این موضوع را وقتی خودم شاگرد بازار بودم، در بازاریها میدیدم. در آنجا هم شعیب او را تربیت میكند تا از بردگی بیرون بیاید. پس از آن هم دخترش را به عقد او درمیآورد. كدام بردهای میتوانسته با دختر پیامبر ازدواج كند؟ تمام اینها حضور یك اصل محكم است كه در متشابهات و آیات آن زمان موج میزند.
● چه ملاكی برای پیوند متشابه و محكم وجود دارد كه ببینیم واقعاً تشابه مرتفع شده یا خیر؟ آیا اختلاف نظری در این زمینه هست یا خیر؟ نهاد داوری رفع این اختلافات برعهده كیست؟
▪ ابتدا باید یك متد منسجمی باشد كه درون آن متد تناقض و تبعیض نباشد، ما فعلاً بهدنبال این هستیم. متدی كه آیتالله طالقانی مطرح میكند، عدم انسجام تفاسیر دیگر را ندارد و افزون بر آن به پرسشهایی رسیده كه در آن تفسیرها نیست، برای نمونه آنها نگفتهاند این سوال وجود داشته، با وجود اینكه انجیل و توارت كتاب هدایت و نور است، چرا قرآن باید بیاید، این مسئله ربطی به تحریف و احیای انجیل ندارد، یعنی نمیگوید انجیل تحریف شده است. آیه ۳ و ۴ آلعمران میگوید: "نزل علیكالكتاب بالحق مصدقاً لما بین یدیه و انزل التورات والانجیل من قبل هدی للناس و انزل الفرقان..."
تورات و انجیل "هدی للناس" بودهاند، یعنی كتاب هدایت و نور. در اینجا به تورات تحریف شده اشاره نمیكند، بلكه به خود تورات و انجیل اشاره میكند. باید دید چه ضرورتی برای نازلشدن قرآن است. به نظر میرسد این پرسش اثباتی ـ ایجابی پیامبر بوده است. تا آنجا كه من میدانم مفسران دیگری به غیر از آیتالله طالقانی به این نیاز توجه نكردهاند.
● اگر قرار باشد خود قرآن با قرآن رفع تشابه نشود با چه ملاكی باید رفع تشابه صورت گیرد؟
▪ مرحوم علامه در جلد ۱۰ المیزان وقتی كلید فهم قرآن را مطرح میكنند، میگویند باید كلید فهمی داشته باشیم كه شكی در آن نباشد. در آنجا میگویند "الف" با "ب" مساوی است و "ب" هم با "ج" مساوی است، درنتیجه "الف" با "ج" مساوی است، مانند قیاس مساوات. من این را به مرحوم علامه جعفری تبریزی نشان دادم. ایشان عربی آن را هم آورد و گفت "همین است كه شما میگویید." وقتی شما كلید فهمی داشته باشید و در آن شكی نداشته باشید، نیازی به قرآن ندارید. آیه به آیه تفسیر كردن هم یعنی آیه به منطق و منطق به آیه دیگر. این وسط ملاكی داریم كه آیهای را به آیه دیگر ربط میدهد. درحالیكه من نمیگویم نباید تفسیر آیه به آیه انجام شود، بلكه آیه مخلوق خداست، ما باید اول آن را به خدایی كه خالق آیات است و صفات ذاتی او تأویل كنیم و پس از آن از طریق خدا به آیه دیگری ربط دهیم. به نظر میرسد در تفسیر آیه به آیه مصطلح، عامل خدا كه خالق قرآن است حذف شده است. خود قرآن و مرحوم طالقانی میگوید كل قرآن بهدلیل ملفوظ و مكتوب بودن متشابه میشود، بنابراین نباید با وجود اینكه قرآن كلام خداست، بدون تأویل به خدا اسیر لفظ آن شد. باید هر آیهای را به خالقش تأویل كنیم. ترجمهای از مقاله خانم امیناودود در شماره ۳۸ نشریه چشمانداز ایران منتشر شد كه تفسیر عدالت محور را مطرح كرده و تلویحاً نقدی بر تفسیر آیه به آیه دارد. اما اگر آیه به خالق آیه ربط داده شود و از آن به آیه دیگر، اشكالی ندارد، ولی اگر آیه اول به كلید فهم ارسطویی ربط داده شود و پس از آن به آیه دیگر، گرچه نفس این امر درست است، اما مكانیزم آن به شكلی است كه تحمیل ذهن بر قرآن است.
● آیا میتوان گفت نظر شما این است كه درحقیقت، خود قرآن روش تعقل را ارائه داده است؟
▪ بله، اصل سخن آقای طالقانی همین است. از نظر ایشان یكی از ظلمهایی كه به قرآن در تفاسیر شده این است كه آیه هفتم و هشتم آلعمران را در محدوده همین دو آیه زندانی كردهاند. درحالیكه این دو آیه كلید فهم كل قرآن است و باید به كل قرآن تسری داده شود. باز تأكید میكنم كه امتیاز اصلی انجمنهای اسلامی هم كه بعدها به جریان مجاهدین تبدیل شدند این بود كه نخست قرآنمدار بودند. دوم اینكه در قرآن آیات و احكام اجتماعی مدنظر بود مانند جهاد، سازماندهی، تعقل و اقتصاد و سوم تفسیر روشمند ارائه دادند.
نیاز آنها این بود كه نشان دهند قرآن كتاب روش است، پس چرا ما نمیتوانیم یك روش برخورد از این قرآن استخراج كنیم؟ مرحوم علامه میگوید ۲۵۰ آیه در مورد تدبر و تعقل در قرآن است، ولی روش تعقل در قرآن نیست. مجاهدین هم همین روش علامه را طی كردند، در "راه انبیا ـ راه بشر" هم آمده است. خود حنیفنژاد میگفت این همه آیه برای تعقل هست، اما روش تعقل در خود قرآن نیست. در تداوم این مسیر ما به این رسیدیم كه اینگونه نمیشود. وقتی كلید فهمی بیرون از قرآن داریم و وارد قرآن میشویم، قرآن چیزی به آن اضافه نمیكند، جز آنكه ذهن را خود به قرآن تحمیل میكنیم. باید دید كلید فهم قرآن چیست؟● منطق ارسطویی یك منطق شناخته شده است. اگر شما ادعا كنید كه از قرآن هم یك روش شناخت خاص خود را میتوانیم استخراج كنیم و بهعنوان متد ارائه دهیم، در هر صورت این متد هنوز ناشناخته است. ممكن است بگوییم ما باید این چنین بكنیم، ولی طبیعی است تا زمانیكه متد دیگری جایگزین آن نكردهایم، نمیتوانیم آن متد را حذف كنیم. در هر صورت در خلأ نمیتوان قدم برداشت.
▪ ابتدا گفتم این یك طرح مسئله است. كل قرآن هم مهجور است. این نهضتی است و این برداشت از قرآن بیشتر مهجور است. ادعایی نیست كه این روش بتواند بهسرعت جاری شود. باید روی آن كار و نقد شود. من حرف شما را میپذیرم. اما به یاد داشته باشیم تمام بحرانهایی كه در این ۲۷ سال بر سر اسلام آمد، همگی ناشی از همین برداشتهای غلط از قرآن است كه به فرض "من" محور میشوم و خدا را ثابت میكنم كه چنین خدایی مخلوق است. كل هرم برعكس میشود. اگر ما میگفتیم این قرآن خداینامه است و قرآن را خدا خلق كرده و تسلیم میشدیم، وضعیت بهگونه دیگری میشد و این خودمحوریها شكل نمیگرفت. درحالیكه یك انتقاد و یك اظهارنظر ساده، دادگاه در پی دارد.
نتیجهای كه میگیریم این است كه اگر ما در این روش قرآنی و پارادایم دروندینی كه امتیازات زیادی نسبت به پارادایم بروندینی دارد دقیق و پیگیر نشویم، باز این برداشتهای كجدلانه ادامه پیدا میكند. كسانیكه میخواهند صلاحیتها را تأیید كنند، اگر صلاحیت قرآنی نداشته باشند و قرآن آموزش رسمی آنها نباشد و با آن مأنوس نشوند و زندگی نكنند نمیتوانند صلاحیتها را تأیید كنند. حتی مرحوم امام هم گفتند "اجتهاد مصطلح، كافی نیست." آنها یك مقوله "من دونالله" را بهعنوان مبنای دیدگاه خود گرفتهاند. باید دید این اولیات ارسطویی از كجای قرآن استخراج میشود. اگر اینطور است چه ضرورتی وجود داشت كه قرآن بیاید؟
درحالیكه پیامبر در اوج صداقت مدیون یك سرباز هم میشده است. اشارهای نكرده چیزهایی كه میگوید را پیش از ایشان، ارسطو هم گفته است. یك نابینا كه میآید، ایشان میگوید خدایش رحمت كناد كه موجب رشد من شد، یعنی همواره ذكر میكرده است. یا زنی كه در سوره مجادله موجب رشد پیامبر شد. اگر پیامبر این مطالب را از جایی مثل یونان ارسطو گرفته بود بایستی به مردم میگفت كه این با اصل صداقت ویژه پیامبر سازگاری ندارد.
● یكی از مباحثی كه مطرح كردید عنصر زمان و بر زمان سوار شدن بود. رویكردی متفاوت هم نسبت به زمان در متن دین وجود دارد كه پیامبر چون در آن عصر میزیسته ناچار بوده در فرهنگ زمان خود باقی بماند. یعنی من الان از الفاظی استفاده میكنم كه مردم بفهمند. مثلاً واژههایی مثل شیطان و جن و بهشت و جهنم به اسطورههای زمان باستان برمیگردد و در حال حاضر موضوعیتی ندارد. میخواستم ببینم این چه نسبتی با بحث محكم و متشابه دارد؟
▪ در سوره یوسف و چند جای دیگر هست كه "انا انزلناه قرآناً عربیاً لعلكم تعقلون." ما قرآن را به زبان عربی نازل كردیم، ای پیامبر، ای مردم آن را بگیرید و تعقل كنید. یعنی در بحثهای صرف و نحوی نروید و به زبان خودتان و قومتان مستقیم پیام را بگیرید، این صریح است. آقای طالقانی با نگاهی تأویلی میگوید اسیر لفظ نشوید. این لفظ را به خدای خالق قرآن ارجاع دهید. بنابراین اگر قرآن به زبان عربی برای بهتر هدایتشدن آنان آمده، اما میگوید اسیر لفظ هم نباید بشوید. اگر كلمهای به كار برده شده كه آن عرب بتواند با جان خود آن را حس كند، با وجود این نباید اسیر لفظ شد. باید به خدایی كه در آن شكی نیست و خالق آیات میباشد، ارجاع داده شود. به نظر من این، مشكلی ایجاد نمیكند.
● آیا واژه "اسیر لفظ نشدن" موجب نمیشود پیام قرآن سر از ناكجاآباد درآورد؟
▪ اگر اسیر لفظ شویم و به خدا ارجاع ندهیم، بله، اینگونه میشود. چه محكم و چه متشابه قرآن از جنس زبان و فرهنگ است و در قالب كلمات و الفاظ بیان شده و راهی هم جز این نیست. آیا زبان و حتی آیه خود خداست یا مخلوق خدا؟ قرآن هم مخلوق خداست. در قرآن هم داریم كه "... وابتغوا الله و ابتغو الیه الوسیله..." (مائده:۳۵) حتی خود قرآن را وسیلهای بگیرید برای اینكه به صفات خدا برسید. بنابراین هر پدیدهای را باید به خدا ارجاع داد. چرا كه "انا لله و انا الیه راجعون"، ما از خداییم و به سمت او رجعت كنانیم،. یعنی باید هر پدیدهای را مخلوق خدا و در این راستا دید. وقتی مخلوق را ببینیم اگر بخواهیم به عمق آن پی ببریم باید خدا را وارد معادلات كنیم. ولی اشكال در اینجاست كه در آموزشهای جاری، خدا مخلوق است و ما خدای خالق را وارد معادلات نمیكنیم.
● لطفاً در رابطه با قرآن ملفوظ و مكتوب توضیح بیشتری بدهید.
▪ این كه قرآن گفته "الله نزل احسن الحدیث كتاباً متشابها"، (زمر:۲۳) یعنی كل قرآن متشابه بوده، به نظر من بدین معناست كه تمامی قرآن ملفوظ و مكتوب است. همه مفسران این را مطرح كردهاند. اما آقای طالقانی رسماً میگوید اسیر لفظ نشوید، یعنی بدانید خالق این لفظ، ذهن ما نیست بلكه خالق آن خداست و باید به آن ارجاع دهید. برای نمونه، این لفظ متعلق به ایران نیست كه آن را به ناسیونالیسم ایران ارجاع دهیم. یا مخلوق مكه و مدینه نیست كه به قریش نسبت دهند. "فالیعبدوا رب هذاالبیت" (قریش:۳) میگوید اگر قریش میخواهند الفت پیدا كنند، در سردی زمستان و گرمای تابستان، بهتر است كه به خدای این بیت توجه كنند نه خود بیت كه نماد ناسیونالیسم عرب است.
ما بالاتر از مقام ابراهیم و مكه كه نداریم. درست است یك میلیارد مسلمان در آنجا طواف میكنند، اما باید به خدای آن توجه كرد. این همان "فالیعبدوا رب هذا البیت" است، یعنی باید بنده رب آن خانه بود نه بنده سران قریش.
● آیا منظور شما این است كه در حد لفظ نمانیم؟ یعنی لفظ را با تمام ویژگیهایش بپذیریم، اما جهت را گم نكنیم؟
▪ منظورم از معنای اسیر لفظ نشدن این است كه اول لفظ را بپذیریم، ولی در همان حد نمانیم. درحقیقت در عین پذیرش و احترام به لفظ كه كلام خداست، باید عمق آن را هم فهمید.
من با یكی از شاگردان علامه صحبت میكردم، به ایشان گفتم ما در زندان به این رسیدیم كه این آیه "ان فی خلقالسموات والارض واختلاف اللیل والنهار لایات لاولیالالباب." (آلعمران:۱۹۰) تأكیدی دارد روی آیه بودن پدیدهها. ایشان گفت مرحوم علامه هم در یكی از تعبیرات خود روی همین معنا تأكید كردهاند. برخی میگویند از این آیه استقرا بیرون میآید، یعنی به پدیدهها و تجربیات مختلف توجه كرده و از آنها استقرا كنیم، درحالیكه جوهر این آیه، همان آیهبودن پدیدههاست كه مخلوق خدا هستند. شیء، اصالت ندارد. یعنی باید هر پدیدهای را آیه دانسته و آن را مخلوق خدا بدانیم تا آن را بشناسیم. بنابراین در رابطه با خداست كه آن پدیده را میتوانیم خوب بشناسیم.
● طبیعت، مخلوق خداوند است. اما انسان به خودش اجازه میدهد در طبیعت دخل و تصرف كند. خداوند، طبیعت را برای انسان آفریده است. قرآن هم مخلوق خداوند است و آن را برای اینكه در خدمت انسان باشد، آفریده است، نه اینكه انسان در خدمت قرآن باشد. تفسیرهایی هم كه صورت میگیرد، مختلف است. به هر حال هركس هم كه این تفسیرها را انجام میدهد، به نوعی آن را برای رفاه و آسایش انسان میخواهد. از اینرو امكان دخل و تصرف توسط انسان در آیات قرآن را باید بپذیریم.
▪ ما حتی در طبیعت هم نمیتوانیم دخل و تصرف كنیم، مگر برای یك كار بالاتری. شما میدانید اگر زمین را سوراخ كنید یا پوست درخت را چاقو بزنید، دیه دارد، مگر اینكه سوراخكردن زمین برای آبیاری باشد یا برای یافتن نفتی كه برای بشریت مفید است. باید برای آن هدف بالاتری وجود داشته باشد. برای نمونه شهید مطهری در مورد روحیابی احكام میگویند، خون كه زمانی نجس بوده و معاملهاش هم حرام، اما برای نجات انسانی كه در بیمارستان است و خونریزی میكند، این خون، نجس نیست و معاملهاش نیز حلال است.
مرحوم آیتالله آذری قمی گفت الاغ در صدر اسلام وسیله حملونقل بود و گوشت آن مكروه دانسته شد. درحالیكه الان وسیله حملونقل چیز دیگری است و گوشت الاغ حلال است. در روحیابی احكام، اولویتبندی مطرح است. در مورد تحریم شراب هم با سه نوع آیه در قرآن روبهروییم؛ حال باید پرسید به آیه اول مراجعه كنیم یا دوم یا سوم؟ باید به هر سه مراجعه كنیم. بحث ما این است كه آن اولی یا دومی از كاربرد نمیافتد و سومی هم راهنمای عمل است، بدون آنكه آن دو از كاربرد بیفتند. بحثی كه در محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ هست، این است.
● آیا همانطور كه در طبیعت میتوانیم تغییر بدهیم، در آیات هم میتوان دخل و تصرف كرد؟
▪ بحث ما این است كه اتفاقاً آن تردیدی كه از ابتدا به آن اشاره كردیم، از میان برود. تردید این بود كه یك جوان كه با كل قرآن روبهرو میشود، با برخی از شنیدهها و خواندههای خود میگوید ۷۰درصد متشابه است و محكمات هم اینگونه است كه به آن اشاره كردیم، ناسخ و منسوخ هم معلوم نیست. ما میخواهیم بگوییم كل آیات متشابه و آیات منسوخ كاربرد دارد و كل قرآن راهنمای عمل است. این موجب میشود ایمان ما به تكتك آیات قرآن بیشتر شود. سه نمونه آن، مراحل تحریم شراب یا تحریم نزولخواری و یا الغای بردگی است.
● شما اشاره كردید علامه میگویند باید به۷۰درصد آیات كه متشابه است، ایمان داشته باشیم.
▪ البته این ۷۰درصد را آقای لاهوتی میگفت، ولی مرحوم علامه میگویند باید به آیات متشابه ایمان داشت، ولی عمل نكرد، مگر آن را به محكم ارجاع دهیم كه بر سر تعریف محكم اختلافات جدی وجود دارد.
● روایت داریم از امام صادق(ع) كه فردی از ایشان در این مورد میپرسد و ایشان در پاسخ میگوید باید به آیات متشابه ایمان داشته باشید. به نظر میرسد مخاطبان متفاوت هستند. به هر صورت آیات متشابه حالات رمزگونهای دارد و از سطح فهم عوام بالاتر است و عدهای متوجه نمیشوند. وقتی متوجه نمیشوند نباید رد كنند و باید به آن ایمان داشته باشند.
▪ این در هنگامی است كه آیات متشابه را رمزگونه و غیرقابل دسترس بگیریم.
● منظور غیرقابل دسترس نیست، فهم آن مدنظر است. رمزگونگی را به این اعتبار میگویم كه باید یكسری كار روی آن انجام داد.
▪ مرحوم طالقانی روشی را ارائه میدهد كه فهم آن را هم آسان میكند، یعنی عنصر زمان را در دل متدلوژی میآورد و به زمان در دل مكتب جایگاه میدهد. درنتیجه راهنمای عمل كارهای روزمره میشود، بدون اینكه به روزمرگی بیفتد. برخی متشابهات را سخت و پیچیده وانمود كرده و یا چند بعدی و نمادین نشان میدهند، درحالیكه با روش آیتالله طالقانی از این حالات خارج شده و راهنمای عمل میشوند.
● پس شما با این روایتها چه میكنید كه میگویند به متشابهات ایمان داشته باشید؟
▪ ما به آنها هم ایمان داریم و هم عمل میكنیم. باید هم به متشابه ایمان آورد و هم به آن عمل كرد كه مشمول آیه "لِم تقولون" نشویم كه چرا ایمان میآورید و عمل نمیكنید. واقعاً فكر كنید به جوانی كه مكاتب مختلف را خوانده و مدرك دانشگاهی دارد بگویند به یكسری آیات این كتاب ایمان بیاور، اما به آن عمل نكن. این همان چیزی بود كه در برابر ما بود. مكتوب هم بود و در تفسیرها هم آمده است. جریان سال ۱۳۵۲ كه حل نشد، پس از آن ادامه پیدا كرد و پس از انقلاب نیز خیلی از روشنفكران، دین را در حیات خلوت میبرند و بهعنوان امر خصوصی در نظر میگیرند. در این حالت وقتی انسان بخواهد دنبال روشی باشد ـ كه الزاماً هم باید باشد ـ یا لیبرال میشود یا لائیك و یا سكولار و یا ماركسیست. برای نمونه، روژه گارودی كه معاون دبیركل حزب كمونیست فرانسه بود، مسلمان شده است و میگوید پیامبر(ص) در قلب من است، ولی وقتی من بخواهم در مسائل اجتماعی و اقتصادی كار كنم، ماركسیسم را قبول دارم. یعنی ماركسیسم بهعنوان روش و پیامبر بهعنوان ارزش. چرا كه میگوید برای كار اجتماعی تحلیل نیاز دارد و قرآن آن را ندارد. دید او نسبت به قرآن حیات خلوتی است.
ما در خانه تیمی بودیم، در تابستان ۱۳۵۳، در اواخر بهرام نماز هم نمیخواند، سیمین صالحی به او گفت، برادر این راه كه میروید خیلی خطرناك است. منظورش پذیرش ماركسیسم ازسوی آنها بود. سیمین میگفت دین در جامعه ما خیلی قوی است. بهرام گفت خواهر فكر میكنی من نمیدانم كه دین قوی است؟ خیلی هم قوی است، ولی دین روبنای فرهنگی است و زیربنای استدلالی و روشی ندارد.
انحرافی كه رخ داد این بود كه دین را روبنای فرهنگی میدانستند و این روش و استدلال هم نداشت. حالا در جمهوری اسلامی این مسئله از تریبونهای رسمی گفته میشود. یكی از وزیران پیشین كه قبل از انقلاب با مجاهدین همكاری داشت، میگفت آنموقع مجاهدین به این رسیدند كه مجموعه آموزشهای سنتی جاری كششپذیر نبوده و نمیتواند جوابگوی مسائل مستحدثه باشد و رسماً هم اعلام كردند. حالا نظام جمهوری اسلامی هم به همین امر رسیده، ولی اشكالش این است كه اعلام نمیكنند آموزشهای جاری كشش ندارد، درعوض باب تشخیص مصلحت را باز كرده و برای مصلحت هم ملاكی ارائه نمیدهند.
لطفالله میثمی
پینوشتها:
۱ـ در آن فضا یكی از دلایل غرور تشكیلاتی، همین تأییدها بود.
۲ـ نزل علیك الكتاب بالحق مصدقاً لما بین یدیه و انزل التورات والانجیل من قبل هدی للناس و انزل الفرقان... این كتاب را در حالیكه موید آنچه [از كتابهای آسمانی] پیش از خود میباشد، بهحق [و بهتدریج] بر تو نازل كرد و تورات و انجیل را... پیش از آن برای رهنمود مردم فرو فرستاد و فرقان [= جداكننده حق از باطل] را نازل كرد.
۳ـ و مصدقاً لما بین یدی من التورات و لاحل لكم بعض الذی حرم علیكم و جئتكم بایه من ربكم فاتقواالله و اطیعون. و [میگوید: "آمدهام تا] تورات را كه پیش از من [نازل شده] است تصدیقكننده باشم و تا چارهای از آنچه را كه بر شما حرام گردیده، برای شما حلال كنم و از جانب پروردگارتان برای شما نشانهای آوردهام. پس، از خدا پروا دارید و مرا اطاعت كنید."
پینوشتها:
۱ـ در آن فضا یكی از دلایل غرور تشكیلاتی، همین تأییدها بود.
۲ـ نزل علیك الكتاب بالحق مصدقاً لما بین یدیه و انزل التورات والانجیل من قبل هدی للناس و انزل الفرقان... این كتاب را در حالیكه موید آنچه [از كتابهای آسمانی] پیش از خود میباشد، بهحق [و بهتدریج] بر تو نازل كرد و تورات و انجیل را... پیش از آن برای رهنمود مردم فرو فرستاد و فرقان [= جداكننده حق از باطل] را نازل كرد.
۳ـ و مصدقاً لما بین یدی من التورات و لاحل لكم بعض الذی حرم علیكم و جئتكم بایه من ربكم فاتقواالله و اطیعون. و [میگوید: "آمدهام تا] تورات را كه پیش از من [نازل شده] است تصدیقكننده باشم و تا چارهای از آنچه را كه بر شما حرام گردیده، برای شما حلال كنم و از جانب پروردگارتان برای شما نشانهای آوردهام. پس، از خدا پروا دارید و مرا اطاعت كنید."
منبع : ماهنامه چشم انداز ایران
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
امیرعبداللهیان حسین امیرعبداللهیان اوکراین دولت سیستان و بلوچستان انتخابات جنگ مجلس شورای اسلامی حجاب دولت سیزدهم افغانستان مجلس
سیل هواشناسی تهران شهرداری تهران بارندگی سازمان هواشناسی باران فضای مجازی یسنا آتش سوزی هلال احمر آموزش و پرورش
هوش مصنوعی خودرو دلار قیمت خودرو قیمت دلار مسکن قیمت طلا تورم بانک مرکزی بازار خودرو حقوق بازنشستگان ارز
مسعود اسکویی تلویزیون ایتالیا صدا و سیما دفاع مقدس حج مهران غفوریان موسیقی صداوسیما سریال سینمای ایران سازمان صدا و سیما
رژیم صهیونیستی فلسطین اسرائیل جنگ غزه حماس روسیه آمریکا انگلیس یمن نوار غزه ایالات متحده آمریکا جنگ اوکراین
فوتبال پرسپولیس استقلال سپاهان رئال مادرید لیگ برتر باشگاه استقلال بازی باشگاه پرسپولیس علی خطیر جواد نکونام بایرن مونیخ
خواب آیفون اینستاگرام دیابت اپل ناسا صاعقه تبلیغات موبایل گوگل
سلامت کبد چرب فشار خون گرما