یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

نامه ای برای طلوع خورشید


نامه ای برای طلوع خورشید
الهی، قلم به نام تو کشم و جان شیرین را تو دهم و هر آنگه که گویی، رو به سویت نهم و حضور یوسف گمگشته را از تو خواهم که شاید نکته ای از انسانیت بدانم.
ای بزرگی که نام هیچ بزرگی به درگاهت، کوچک نیز نیاید و حقیری که شما خواند، بر بلندایی رسید که فرشته نیز آنجا نماند.
الهی، نمی دانم تا چه هنگام باید چشم به باب جمعه بنشینم و از جمعه، تنها غروبش را ببینم و به گلشن راز که پا می گذارم، تنها گل انتظار بچینم و آنقدر امید به مهمل بودن عمر باشد که، جمال سرورم را نبینم. شاید این جمعه آید.
الهی، تا چه هنگام مسرور باشم که مباشد بی سرورم مغرور باشم. و چگونه آفاق به آفاق را با گرمای عشقم به آتش کشم، در حالی که بی او شراره ای نیز نباشم و چگونه برای فرج وی، آسمان را نبینم که به ایشان، آسمان بینم.
بار خداوندا، طبیبی مهربان و ناجی پرتوان است و برای دنیایی که بهای بی قیمت آدمی را بی قیمت ستاند، به رنگ آسمان است. پس حضورش را جلابخش که باشد رنگ عدل را بر این جهان نماید نقش. که برخی را تنها مأمن شده این فرش. حالی که مجال حضور و التماس بر گشایش است، انگار که گلبانگ نیایش است. الهی، خود را به سیاهی دریابم و ندایی جز فغان بر خود نبینم. اما نسیم عدل یوسف کنعان بر مشامم آمده و آهم را به نیکی دخیل ساخته. ظهورش را به حضورش بگذار تا این ملال مهمل را مستعمل نموده و رنگ زیستن را به نهایت باید نماییم. باشد که طریق آمدن را آموزیم. صراط مستقیم را از شبیه مستقیم بازشناسیم.
الهی، به ظهور آورش آن که درخشش چون اندرون صدف است و این قلب پاره پاره را هدف است. و علمش از جمله خلق کثیرتر است. الهی ظهورش را به نیکی عمرمان قرار ده بلکه به خیر ایشان طریقت وصال را باز شناسیم و حقیقت انسانیت را ننهیم بر زر و سیم و شاید این گونه باشد که اسلام را نمائیم تکریم.
... و خداوندا ظهور ایشان را نزدیک فرما تا با عدل شویم آشنا و این گونه ز این پرتگاه مه آلود، پربکشیم به آسمانها. چرا مسلم عدل این جهان را منوط به وی گردانیدی. و خروج تیرگی از نور را به ظهور ایشان دیدی.
و خداوندا، قلب ایشان را زکرده ما خشنود، و عشق به حضرتش را مشهود، اشکهای گونه مان بر تعجیلش چو رود، و علاقه به ایشان را چو سرود بگذار.
و این شیدایی دل که طاقتش به طفل کوچک هم نباشد ومدام سر به اشک می گذارد ببخش و اگر بر این قلب چیزی نباشد، مهر ایشان را به دل کن نقش. و اگر جایگاه دلم را زمین نهادی، زمهر ایشان برسان به عرش.
و الها، این گونه نخواهم که این بار به غروب خورشید جمعه چشم بدوزم وتنها، خاطری بیش از آن یگانه بر خاطرم نیابد. اگر چه جمعه ای از پس دیگری می گذرد و چشمان ترم، مولایم را نمی بیند و این پرچین دلم، جز گل انتظار، گلی را نمی چیند؛ ولی تو را سوگند که ظهورش را تعجیل، قلب دشمنانش را قندیل و جان آنها (دشمنانش) را تعطیل نما. این سایه روشن افق چشمهایمان که برکه ای از اشک را رقم زده است تقدیم ایشان نما تا با عشق شویم آشنا. و اینگونه باشد که شناسیم تو را.
و این شیدایی دل را از محبت ایشان تهی مگذار و این گلشن کوچک را با ظهور ایشان مشعوف ساز که چه مایه ای بهتر از عشق ایشان، می تواند مصالح این پرچین شب تاب باشد.
و به نهایت این گونه ندا سر دهم که الهی، دست به دامان تو بودم و گاه دعایی کردم. گاهی به خیر اجابت ننمودی وگاهی به طلبم، بخشیده. اما این بار دعایی می کنم که سوگندت می دهم که اگر به خسران بنده نیز منتهی می شود، اجابتش کن.
اللهم عجل لولیک حجت ابن الحسن

جلال فیروزی
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید