پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


درس هایی از ادبیات فرانسه


درس هایی از ادبیات فرانسه
در میان دیگر نویسندگان قرن هجده فرانسه، شاید ژان ژاک روسو تنها کسی است که زندگی و تفکرش بعدی افسانه یی و اسطوره یی داشته باشد.
نابغه یی که نه تنها درک نشد، بلکه مجبور بود رنج و درد بسیاری را از جانب دنیای اطرافش به جان بخرد؛ دنیایی که خودش از آن با صفت سبک سر و نادان یاد می کرد. جمهـوری خواهی پرشور و تنها الگو و پایه گذار تفکر انقلاب ۱۷۸۹، دوستدار طبیعت و مخالف فساد تمدن مدرن، در یک جمله می توان گفت او متفاوت بود.
● کودکی و نوجوانی پریشان
ژان ژاک روسو در ۲۸ ژوئن ۱۷۱۲ در ژنو متولد شد. مادرش پس از به دنیا آوردن او مرد. پدرش ساعت ساز بود، با شخصیتی افتاده و متواضع که نه خشونت و سخت گیری و نه اقتدار لازم را برای به عهده گرفتن تعلیم و تربیت دو پسرش داشت. ژان ژاک و برادر بزرگ ترش فرانسوا بی هیچ قید و بندی بزرگ شدند. برادرش در همان نوجوانی سر از دارالتادیب درآورد و پس از آن ناپدید شده، هیچ ردی از خود به جای نگذاشت. دایی ژان ژاک مسوولیت او را به عهده گرفت و رسماً قیم او شد. از آن پس تربیت و آموزش ژان ژاک به همراه پسر دایی اش به کشیشی به نام لامبرسیه واگذار شد.
در عین حال که کودک از پرسه زدن در کوه و دشت لذت می برد، با تربیتی خشن و سخت گیرانه آشنا می شد. کشیش لامبرسیه به همراه خواهرش این دو شاگرد نوجوان را با مهر و محبت خاص خود بزرگ می کردند، البته در مواردی هم که خودشان تشخیص می دادند از تنبیه های سخت و شدید چشم پوشی نمی کردند. این مجازات ها که تا آن زمان از آنها بی بهره بود، گاهی اوقات غیرعادلانه می نمود و ژان ژاک نوجوان را عمیقاً تحت تاثیر قرار می داد؛ تا آنجا که در اعترافات خود نیز از آن یاد کرده است؛ «روزی به تنهایی در اتاق مجاور آشپزخانه سرگرم درس خواندن بودم. خدمتکار زن شانه های دوشیزه لامبرسیه را روی لوح سنگی اجاق گذاشته بود تا خشک شود. هنگامی که برگشت تا آنها را بردارد، دیده که دنده های یک طرف یکی از شانه ها به کلی شکسته است... از من بازخواست کردند؛ من منکر دست زدن به آن شانه شدم. آقا و دوشیزه لامبرسیه یکصدا باهم مرا به گفتن حقیقت برانگیختند، فشار آوردند، تهدید کردند. من سرسختانه بر گفته خود پا فشردم؛ اما باور آنان بر گناهکار بودنم چنان استوار بود که بر همه اعتراض هایم غلبه کرد... شیطنت، دروغ و یکدندگی مرا یکسان سزاوار تنبیه دانستند... تنبیهی طاقت فرسا. چندین بار بازجویی را از سر گرفتند و مرا در وضعی سخت ناخوشایند قرار دادند، اما من تزلزل ناپذیر بودم...»
پس از گذشت دو سال کشیش درصدد برآمد برای ژان ژاک حرفه یی پیدا کند. او را نزد یک دفتردار محکمه فرستادند که خیلی زودتر از آنچه فکر می کردند، همکار جوان و پرتلاش خود را از سر باز کرد. پس از آن او را نزد یک کنده کار فرستادند، اما روسو دیگر نتوانست این موقعیت تحقیر کننده را تحمل کند، چرا که دروغ و دزدی - که اساس کار این حرفه ها بود - با روحیه او جور در نمی آمد. این گونه بود که او در سال ۱۷۲۸ در حالی که شانزده سال بیشتر نداشت، از ژنو فرار کرد و خانه به دوش و سرگردان به زندگی خود ادامه داد.
● خانه به دوشی
«هر قدر آن لحظه یی را که از فرط ترس و وحشت فکر فرار به سرم افتاد در نظرم غم انگیز بود، همان قدر زمانی که آن را اجرا کردم به چشمم جلوه یی دلپذیر داشت. من که هنوز کودک بودم، می بایست کشورم را، خانواده ام را، پشتیبانانم را، امکانات مالی ام را ترک گویم و کارآموزی ام را نیمه تمام بگذارم بی آنکه بدان اندازه با حرفه ام آشنا شده باشم تا بتوانم از آن راه گذران کنم. می بایست خود را تسلیم کابوس فقر و فلاکت کنم و هیچ راهی برای بیرون شد از آن نداشته باشم...» تنها و بی پول چند روزی را در ایالت ساووئا در فرانسه سرگردان بود تا سرپناهی در ایالت آنسی (در مجاورت ساووئا) نزد خانم وارن پیدا کرد. این خانم او را به دارالایتامی مذهبی در تورین فرستاد تا مذهب کاتولیک را به ژان ژاک جوان تلقین کند. پس از انجام مراسم غسل تعمید، نزد خانم دو ورسلیس به خدمتگزاری مشغول شده و پس از مرگ او به نوکری کنت گوون مشغول شد، همان جا که برای دزدیدن یک روبان کوچک کهنه مورد اتهام قرار گرفت؛ «خانم دو ورسلیس برای خدمتکاران فرودست خود معادل دستمزد یک سالشان را به ارث گذاشته بود، اما چون اسامی همه نوکرانش را یک به یک در وصیت نامه اش درج نکرده بود، به من چیزی نرسید. با این همه کنت دو لاروک دستور داد که سی لیره به من بدهند، و لباس نویی را هم که به تن داشتم و آقای لورنزی می خواست از من پس بگیرد، برایم باقی گذاشت.»
بنابراین او بار دیگر آوارگی را از سر گرفت و پس از مدتی پرسه زنی، دوباره نزد خانم وارن بازگشت. با حمایت او، آموزش ها و تعلیمات پیشین را آغاز کرده، با موسیقی آشنا شد و شروع به کار کرد؛ نقشه برداری زمین های مزروعی.
در سال ۱۷۳۲ خانم وارن مسوولیت ژان ژاک را به عهده گرفته و رسماً از آن پس به او متعلق بود. روسو فکر می کرد با وجود رفت و آمدهای همه روزه خزانه دار خانم وارن، دیگر به آرامش رسیده و طعم خوشبختی را خواهد چشید. اما جنون، روسو را وادار به دوری کرد؛ وسوسه سفر او را در تملک خود گرفته و برای ماجراجویی های بیشتر بازهم به جاده پناه برد. در سال ۱۷۳۸ نزد خانم وارن بازگشت اما دریافت که مهرش کاملاً از دل خانم وارن بیرون رفته است. ناامید و دل شکسته، یک سال را به تنهایی گذراند و پس از آن در لیون، در خانه آقای مابلی، به عنوان معلم سرخانه پسرش، ساکن شد.
● در جست وجوی افتخار
روسو دیگر سی سال داشت و هنوز هم کسی او را نمی شناخت. در موسیقی تخصص پیدا کرده بود و فکر می کرد بتواند با مطرح کردن ابتکاری که در سر داشت، نام خود را در آکادمی علوم پاریس ثبت کند. او یک روش نت نویسی را پیشنهاد کرده بود که کاملاً جدید بود. اما آزرده خاطر و ناامیدتر از سابق، شغل منشی گری سفارت فرانسه در ونیز را که به او توصیه شده بود، پذیرفت. کمتر از یک سال نگذشته بود که فهمید نمی تواند با این شغل پرطرفدار کنار بیاید، به پاریس بازگشت و با فروتنی و تواضع بسیار در مسافرخانه یی مقیم شده و از مستخدمه آن مسافرخانه صاحب پنج فرزند شد. روسو هر پنج تایشان را به شیرخوارگاه سپرد. رفتاری که موجب شد مدت ها بعد نیز منتقدانش هرگز از طعنه زدن به او باز نایستند؛ که چگونه نویسنده یی با این گفتارها و نوشته ها توانسته فرزندان خود را این گونه رها کند. ولی روسو با این توجیه که جایی برای تربیت درست و رشد صحیح آنها نداشته، از خود دفاع می کرد.
در همین سال ها بود که روسو معاشرت با محفل های فلسفی را شروع کرده و جایگاه قابل توجهی نزد خانم دپینی برای خود دست و پا کرد. از همین طریق توانست مقالات قسمت موسیقی دایره المعارف را بنویسد. پس از آن با نوشتن یک اپرا، تعدادی رساله از جمله «گفتار در باب علوم و هنرها»، «غیب گوی دهکده» و «نامه یی در باب موسیقی فرانسوی» بالاخره توانست به شهرت برسد؛ «نامه درباره موسیقی فرانسوی به جد گرفته شد و تمام ملت را که گمان می کرد به موسیقی اش اهانت شده، بر ضد من برانگیخت... آن زمان مصادف بود با دعوای میان مجلس و روحانیان. مجلس تعطیل شده بود. ناآرامی به اوج رسیده بود. همه چیز از وقوع شورشی نزدیک حکایت داشت. این نامه منتشر شد. در دم همه دعواهای دیگر فراموش شد. تنها چیزی که فکر همه را مشغول کرد، خطری بود که موسیقی فرانسوی را تهدید می کرد. و تنها شورشی که برپا شد، بر ضد من بود... اگر به آزادی ام تعرض نشد، دست کم از توهین مصون نماندم. ارکستر اپرا هم برای کشتن من هنگام خروج از آنجا شرافتمندانه توطئه چینی کرد...»
از سال ۱۷۵۰ تا سال مرگش (۱۷۷۸)، روسو آثار متعدد خود را یک به یک منتشر می کرد، اما به دلیل روحیه زودرنجی که داشت، مجبور بود منزوی باشد. تک و تنها در مقابل تمامی منتقدانش می ایستاد و دست از نوشتن برنمی داشت. در سال ۱۷۶۴ دیگر مطمئن بود باید به نوعی با دشمنانش که در صدر آنها می توان از ولتر نام برد، مبارزه تن به تن را آغاز کند. این گونه شد که نوشتن اعترافات را شروع کرد. هدفش این بود که چهره واقعی روسو را به همگان نشان دهد و سوءتفاهم هایی که در موردش وجود دارد، توجیه کند؛ «من حقیقت را گفته ام. اگر کسی مطالبی خلاف آنچه بازنموده ام بداند، حتی اگر هزار بار آنها را به اثبات برساند، چیزی جز دروغ و حیله گری به دست نخواهد داد...»
منبع؛ مسیرهای ادبی، قرن هجده؛ انتشارات آتیه،پاریس، ۱۹۸۹
منبع : روزنامه اعتماد