سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

قدر پیچ و مهره ها را می شناخت


قدر پیچ و مهره ها را می شناخت
آخرین مرگ قبل از احمد بورقانی، از آن دکتر سیدجعفر شهیدی بود. از دفتر محمدجواد مظفر راهی روزنامه بودم. اتوبان مدرس همیشه جای خوبی است برای صحبت کردن با تلفن همراه. البته من رانندگی نمی کردم. در تاکسی، زنگ زدم. خبری را که از مظفر شنیده بودم، به بورقانی گفتم. یادداشتی خواستم از او درباره دکتر شهیدی. مثل همیشه گفت که از او، لایق تر برای نوشتن هستند و نام دکتر کدیور و آرمین و خانیکی را آورد. خواست قطع کند که پس از من و منی، حرفی را که مدتی بود می خواستم، با او گفتم؛ «آقای بورقانی، مجرم من بودم.» ماجرا به یادداشتی بدون نام برمی گشت که اوایل پاییز درباره اخراج دکتر بشیریه و سمتی از دانشگاه تهران در خبرنامه مشارکت نوشته بود و من آن را با نام او در سایت «نوروز» منتشر کرده بودم؛ کاری که بورقانی را ناراحت کرده بود و در نهایت هم به خواست او، نامش را حذف کردیم. از بورقانی عذر خواستم. گفت؛ «نه. مهم نبود. من مشکلی نداشتم ولی این وسط عده یی بیچاره شدند.» و بعد توضیح داد که چون یادداشت در نقد وزارت علوم بوده، پژوهشکده یی که او در هیات امنایش عضویت داشته و وابسته به این وزارتخانه بوده، بودجه ۵۰۰ میلیون تومانی خود را از دست داده است. در تصورم نمی گنجید، اما بورقانی به راحتی تعریف می کرد. گویی از این تنگ نظری های ناگفته، بسیار در این ماه های آخر دیده بود و این، برای کسانی چون احمد که خداوند شرح صدر را ارزانی شان داشته، دشوارتر است.
دو بار به خانه اش رفتم و یک بار به دفتر کارش در خیابان ویلا. کتاب بود که از دیوارهای هر دو ساختمان محقر به چشم می زد. از هر جنس کتابی در گنجه اش نشانی بود. اما وقتی حرف می زد یا گاه به گاه که می نوشت چنان نبود که گویی به مطالعاتش غره است. مصداق حرف بوعلی بود که «همی دانم که نادانم». چند بار می خواستم گفت وگویی با او داشته باشم. گرچه سوژه هایم در حوزه هایی بود که به آگاهی در آن شهره بود و حتی اهالی سیاست در آن حوزه ها از او مشورت می طلبیدند، باز می گفت؛«تازه تامل نکرده ام، حرفی ندارم. بگذار بعد.» آن بعد هنوز فرا نرسیده است و امثال من غبطه می خوریم بر آنچه او خوانده و ما نامش را هم نشنیده ایم.
اما ورای این تنگ نظری که این روزها شامل حال همه اصلاح طلبان است و آن مطالعه و اندیشه که کسانی دیگر نیز در میان اصلاح طلبان و اهل فکر و فرهنگ و سیاست به آن علاقه مندند، «احمد بورقانی» واجد ویژگی یا خصلتی است که او را به یک Case Study تبدیل می کند. بورقانی در عرصه سیاست به دنبال «رفاقت» بود. برخوردهای او با هر آنکه سراغ دارم مبتنی بر همین رفاقت بود. گرچه این بحثی است که همسن و سال ها و هم دوره یی های او باید بشکافند و بپردازند، اما به عنوان یک روزنامه نگار هوادار اصلاحات بورقانی را چهره یی شناخته ام که برایش رفاقت اولی بر هر چیز - و از جمله رقابت- بوده است. این رفاقت بود که مانع می شد در مجادلات درون جبهه یی از دور قضاوت کند. نه مصلحت اندیشانه و از هراس سوءاستفاده رقیب سکوت می کرد و نه خام اندیشانه یا عجولانه به قضاوت دست می زد و در صف این یا آن می ایستاد. سعی در حل مسائل داشت و چنین بود که چه در اختلافات اهالی مطبوعات و چه مردان سیاست، وارد می شد و میانداری پیشه می کرد. این میانه را گرفتن، البته با آن اعتدالی که سکه رایج تبلیغات اقتدارگرایان و برخی فریب خوردگان است، متفاوت بود. میانداری از آن گونه که بورقانی در جهت آن می کوشید و در بین اصلاح طلبان به آن معروف بود، در جهت تجمیع نیروها - و به عبارت بهتر در جهت مقابله با هرز رفتن نیروهای خودی - صورت می گرفت. در واقع، بورقانی شکاف اصلی را مد نظر داشت و از این منظر، به مقابله با پررنگ شدن شکاف های فرعی می پرداخت و مثلاً در انتخابات ریاست جمهوری دوره نهم، به پیروزی هر دو نامزد اصلاح طلبان علاقه داشت. اما این میانداری، به آن معنا نبود که وقتی طرفی از طرفین اختلاف در جبهه اصلاح طلبان به گونه یی عمل کند که در واقع به سود مخالفان باشد، باز هم در برابر مساله سکوت کند. اینجا بود که اصولگرایی بورقانی رخ می نمود و همان طور که در دوران معاونت مطبوعات وزارت ارشاد سکوت را نپذیرفت و کنار رفت، در اینجا هم ادامه سکوت در برابر روایات تحریف آمیز از اصلاحات را برتابد. در واقع، آنچه بورقانی به آن اولویت می داد حفظ رفاقت بود و از همین رو، از آنان که شرط رفاقت را به جا نمی آوردند و به هر بهانه، به روی خودی خط می انداختند، گلایه داشت. هر چند برای ممانعت از کمرنگ تر شدن رفاقت ها، این گلایه ها را علنی نمی کرد و اسباب و بهانه به دست رقیب نمی داد. اما چرا مساله یی چون «رفاقت» در فضای سیاسی ایران اهمیت می یابد و چهره هایی چون بورقانی به بازیگرانی تعیین کننده -گرچه کمتر دیده شده و روی صحنه - تبدیل می شوند؟ به نظر می آید ایفای چنین نقشی از سوی امثال بورقانی - که البته معدودند و شاید منحصر به فرد- به دلیل شناخت آنها از ساختار جامعه ایرانی و از جمله احزاب، گروه ها و جریان های سیاسی و اجتماعی آن است. جامعه ایرانی با وجود پیشرفت و توسعه یی که در سطوح مختلف داشته، اما از توسعه یی متوازن محروم مانده است. سایه سنگین دولت بر تحولات اجتماعی - به ویژه در سده اخیر- منجر به آن شده که جامعه یی نامتوازن را شاهد باشیم که با وجود پیشرفت در عرصه های فنی و تکنولوژیک، در حوزه نهادسازی و جامعه مدنی به شدت آسیب پذیر و شکننده است. در چنین جامعه یی، اگر هم نهادی شکل گرفته باشد، کمتر بر مبنای منافعی تعریف شده و نظام مند است و همین امر باعث می شود نهادهای مدنی به شدت آماده تفرق و چندگانه شدن باشند. بی آنکه بخواهم یاد بورقانی را به مبحثی تئوریک گره بزنم، نقش آفرینی چهره هایی چون او را در مقابله با این تفرق و چندگانگی، مهم، ارزشمند و بی بدیل می دانم. وقتی یک تشکیلات یا جریان سیاسی فاقد مبانی، پایگاه ها و منافع تعریف شده طبقاتی باشد و صرفاً جمعی حول ایده هایی چون نقد یا مشروط و مقید ساختن قدرت گردآمده باشند، طبیعی است که در هنگامه های سخت و روزهای حاشیه نشینی و شکست، زمینه های تفرقه و حتی تقابل افزون شود و هر یک، آن دیگری را دلیل وضعیت نامناسب مجموعه جریان معرفی کند و انگشت های اتهام به سوی یکدیگر نشانه روند. در این شرایط است که چهره هایی چون بورقانی با اولویت دادن به بحث رفاقت و تاکید بر همدلی و همسویی مجموعه جریان سیاسی، می توانند موثر باشند. در واقع، آنان فقدان یا ضعف روابط مدرن تشکیلاتی (اعم از طبقاتی یا دموکراتیک) در میان نیروهای سیاسی و اجتماعی جامعه نامتوازن ایران را با رگه هایی از سنت اخلاقی- رفتاری خویش پر می‌کنند. «مرام»، «همدلی»، «لوطی گری»، «هوای همدیگر را داشتن» و «مردانگی» قطعاً واژه هایی هستند که هیچ تئوری پرداز و دانشمند علم سیاست در کتاب ها و نظریه های خویش از آنها نامی نبرده است، اما در جامعه یی چون ایران که نهادهای مدنی لرزان، تجربه کار جمعی اندک، تمرین دموکراسی ناچیز و منافع طبقاتی تعریف ناشده است، همین واژه ها و عبارات نادیده و ناگفته علم سیاست، پیچ و مهره یی برای اتصال اجزای پراکنده اند. بورقانی از آنها بود که قدر و قیمت پیچ و مهره ها را می شناخت. شاید به همین خاطر هم بود که رفتنش بیش از رفتن یک چهره سیاسی یا فرهنگی، نشانی از فقدان یک رفیق داشت؛ رفیقی که هر جمعی بی او، چیزی از رفاقت کم خواهد داشت...
محمدجواد روح
منبع : روزنامه اعتماد