شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


شهر تهران شخصیت اصلی تفاطع است


شهر تهران شخصیت اصلی تفاطع است
● نقدی بر فیلم تقاطع
تقاطع فیلم مهمی است... تقاطع یکی از فیلم های مهم سینمای ایران در سال جاری است.در این قضیه شکی نداریم.مهمترین دلیل اهمیت این فیلم هم تلاشی است که سازندگانش برای ارتقای سطح تولیدات این سینما به کار برده اند که خب اصلی ترین جلوه ی این تلاش قابل تقدیر را در سکانس معروف و البته زیبای تصادف اتومبیل ها می بینیم.در سینمایی که همه به تولیدات حقیر و لاغر عادت کرده ایم این فیلم و این تلاش می تواند اتفاق مهمی باشد. جزئیاتی از زندگی روزمره... درباره شکل روایت در تقاطع خیلی شنیده اید و باز هم خواهید شنید.
همین طور در مورد شباهت فیلم با چند نمونه خارجی مثل تصادف پل هگیس. اما اتفاقا تقاطع هیچ ربطی به تصادف ندارد.
شکل روایت در تصادف طور دیگری است و در تقاطع به شکلی دیگر.اما چیزی که تقاطع را نجات داده این است که خیلی خوب به جزئیات زندگی روزمره امروز پرداخته...از پسر جوانی که دنبال سوئیچ ماشین مادرش است تا پدری که از ترس همسایگان می خواهد دور خانه اش را حصار بکشد و البته پدری که خودش را به این در و آن در می زند تا با دختر جوانش ارتباط برقرار کند.دو نقطه ی عطف و مهم فیلم هم در جاهای مناسبی قرار گرفته اند و کیفیت اجرایشان یک سر و گردن از بقیه قسمت ها بالاتر است.
دیالوگ های فیلم خوب نوشته شده اند( البته مهنای سکانس های نه چندان خوب پایانی) و فیلمنامه نویسان فیلم شناخت خوبی از نسل جوان امروز داشته اند.نمونه اش هم سکانسی است که پدرام و دوست مؤنثش در یک کافی شاپ نشسته اند و با هم چند تا دیالوگ رد و بدل می کنند.اگر به دیالوگ های پدرام در این قسمت توجه کنید متوجه شناخت خوب فیلمنامه نویسان از این نسل می شوید.در چنین فیلمی که تعداد شخصیت هایش زیاد است اگر بخواهیم دنبال شخصیت اصلی بگردیم موردی بهتر از خود شهر تهران پیدا نمی کنیم.
داودی خوب می دانسته که در چنین فیلمی درآمدن اتمسفر و جغرافیای کلان شهری چون تهران چه قدر مهم است.برای همین در همان نیم ساعت اول فیلم این جغرافیا را درآورده.شهری که به هیچ کس و هیچ چیزی رحم نمی کند.بهترین نمونه استفاده از جغرافیا را می توانید در سکانس تصادف ببینید.آن جایی که اتومبیل مهسا بعد از چند بار این ور و آن ور شدن از یک بزرگراه به بزرگراه دیگر می افتد و اگر تا قبل از این شانسی برای زنده بودن دو سرنشین پراید متصور بودیم با این اتفاق دیگر از بین می رود.این جا جغرافیای خاص شهر است که باعث این حادثه می شود.اصلا دلیل اصلی منحرف شذن اتومبیل هم همان موانعی است که در یک گوشه بزرگراه گذاشته اند.
شخصیت های درست... گفتم که شکل روایت در تقاطع شکلی غیر متعارف است و داودی از ساختاری پیچیده برای روایت داستانش استفاده کرده.خب در چنین فیلم هایی شخصیت ها در درجه اول اهمیت قرار دارند و اگر خوب درنیایند عملا فیلم تبدیل به اثری ضعیف و ناقص خواهد شد.مصطفوی و داودی این را خیلی خوب درک کرده اند و برای همین تا فرا رسیدن نقطه عطف اول داستان یعنی تصادف اتومبیل ها همه تلاششان را برای پرداخت مناسب شخصیت ها به کار گرفته اند و از هیچ نکته ای نگذشته اند.از انتخاب مناسب بازیگر گرفته تا طراحی چهره و لباس اشخاص.
(بگذریم که در معدود مواردی مثل مملکت خانم و داریوش شخصیت ها خنثی و نچسب از آب درآمده اند.) برای همین است که پیراهن راه راه بیژن امکانیان و روسری نارنجی باران کوثری همان قدر در جذاب شدنشان مؤثر است که ریش ها و موهای جوگندمی بیژن امکانیان و تیپ و قیافه بهرام رادان.( که این آخری مرا یاد کالین فارل میامی وایس می انداخت و برای همین خاطرات خوش آدم زنده می شد.حالا که بحث به این جا رسید حیفم می آید چند جمله از آل پاچینو را نقل نکنم.ایشان جایی گفته:در بازیگری صورتتان همان قدر مهم است که طرز راه رفتنتان...چین های روی پیشانی تان را هم فراموش نکنید.) بازیگران اصلی فیلم هم خوب کار کرده اند. از بهرام رادان و خاطره اسدی و باران کوثری جوان گرفته تا فاطمه معتمدآریا وشراره دولت آبادی و محسن قاضی مرادی باتجربه.
این وسط فقط مجیدمظفری کمتر از حد انتظار است و نیره فراهانی.(دلیل بالا بودن سطح توقعم از بازیگر دوم این بود که ناسلامتی ایشان به همراه بیژن امکانیان تنها کاندیدهای تقاطع در رشته ی بازیگری جشنواره فجر بودند که خب به آن نرسیدند.)بیژن امکانیان هم که ستاره فیلم است و در میانسالی بالاخره به جایگاه خوبی در سینمای ایران دست یافته.
واکنش او را وقتی تصادف دو اتومبیل و پرت شدن پراید به وسط بزرگراه را می بیند باید تماشا کنید یا وقتی مثلا می خواهد با دخترش ارتباط برقرار کند و بهانه ای غیر از پیراهن کثیفی که تنش است پیدا نمی کند. و ایده هایی که بعضی هایشان کار دست فیلمساز می دهند... دغدغه های اجتماعی ابوالحسن داودی قابل احترام است و او در تقاطع مسائل اجتماعی نسبتا زیاد و البته مهمی را تحت پوشش قرار داده.از شکاف نسل ها- اعتیاد جوانان و روابط نامشروع گرفته تا مهاجرت و فرار مغزها و کودکان خیابانی.این به خودی خود بد نیست و اگر در سر و شکل خوبی عرضه شود می تواند تاثیرگذار هم باشد.
بر عکسش هم البته در سینمای خودمان اتفاق افتاده. نمونه ای مثل شمعی در باد را هم داریم که از حیث پرداختن به معضلات اجتماعی رکورددار است ولی خود فیلم آن قدر بد ساخته شده که عوض تاثیرگذاری بیننده اش را پس می زند.
تقاطع در میانه این دو وضعیت قرار دارد و خوشبختانه کفه مثبت سنگینی می کند.اگر از گل درشت ها مثال بخواهید می توانم به آن جایی اشاره کنم که مملکت خانم خطاب به مهسا درباره آن پسرک معصوم حرف می زند و این که این بچه بیمه عمر است و این حرف ها.بر عکسش هم البته داریم.مثل نوع رابطه حمید با دخترش که خیلی خیلی خوب درآمده و فاصله ی بین دو نسل را به زیبایی به تصویر می کشد.اما تقاطع چند تا ایراد بزرگ هم دارد.یکی موسیقی نامناسبی است که برایش ساخته شده که هرچند به خودی خود بد نیست ولی روی فیلم نمی نشیند و در بعضی صحنه ها مثل دیدار مادر امیر با داریوش که می خواهد ضرب احساس صحنه را زیاد کند موفق نیست.
این موسیقی نامربوط همان بلایی را سر فیلم آورده که موسیقی کامبیز روشن روان سر هزاران زن مثل من آورده بود.سازنده هر دو موسیقی هنرمندهای توانایی هستند ولی خب موسیقی فیلم ساختن اصلا مقوله دیگری است و برای این کار باید اول از همه حال و هوای فیلم را دریافت.هر چند موسیقی پرحجم علیقلی در معدود مواردی - مثل تیتراژ- به درد فیلم خورده.پایان فیلم هم چندان با حال و هوای تلخ فیلم همخوان نیست و فدای مصلحت اندیشی های احتمالی تهیه کننده و پایین گرفتن سطح توقع تماشاگر شده است.این که اغلب داستانک ها به خیر و خوشی تمام شود واقعا چه لزومی داشت؟
شکل آشتی امیر با مادرش و سر رسیدن پسرک و لبخند زدنش به امیر اصلا و ابدا با لحن پیشین فیلم سازگار نیست و بدجوری توی ذوق تماشاگر می زند. تماشاگری که با دیدن اغلب صحنه های قبلی فیلم با شوقی دوچندان فیلم را دنبال کرده و حالا به چنین پایان نامناسبی رسیده.گاهی وقت ها یک پایان خوب ارزش یک اثر هنری را چند پله بالا می برد (مثل مظنونین همیشگی برایان سینگر) و گاهی وقت ها هم تمام ارزش های قبلی را زایل می کند.(مثل سالاد فصل فریدون جیرانی) هر چند تقاطع آن قدر خوب و استاندارد ساخته شده که این پایان نه چندان خوب را بی خیال شویم و فیلم و سازنده اش را ستایش کنیم.
فعلا عوض آن پایان با عروسک خاطره اسدی عشق می کنیم و وقتی که می خواهد خودش را از لب پنجره پرت کند پایین آن را نوازش می کند.انگار این عروسک تنها دلخوشی اوست و آن قدر تنهاست که یک جسم بی جان را همدم خود کرده است. این عروسک عین خواهر اوست.هر چند دختر کار خودش را می کند و عروسک نمی تواند مانع خودکشی همدمش شود.همان طور که پدر مثلا زنده اش هم نتوانست.این شکاف لعنتی بین دو نسل کار خودش را کرده است.
نویسنده: محسن رضازاده
منبع : سایت خبری ـ تحلیلی سینمای ما


همچنین مشاهده کنید