پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

فریتیوف شوان و سنت اسلامی


فریتیوف شوان و سنت اسلامی
اکنون که فریتیوف شوان این ساحت خاکی را ترک گفته و بر همه روشن شده است که نام اسلامی وی شیخ عیسی نورالدین احمد شاذلی علوی مریمی بوده، تبیین ارتباط با او سنت اسلامی امری مهم می‌نماید، سنتی که وی به عنوان مرشد معنوی شاخه‌ای از مهم‌ترین طریقت‌های تصوف که پس از قرون اولیه تاریخ اسلام تبلور یافت، به خدمت مشغول بود. پرداختن به این موضوع به ویژه از آن جهت حایز اهمیت است که ممکن است در این خصوص گونه‌ای بدفهمی در اذهان برخی از کسانی پدید آید که از ارجاعات مکرر و اشارات مداوم شوان به «دین جاویدان» و سنت ازلی مطلع‌اند و بنابراین ممکن است از روابط بنیادین او با اسلام آگاهی نداشته باشند، روابطی که وی در مورد آن آشکارا چیزی ننوشته است، شوان، البته شارح و بازگوکننده بزرگ باطنی گری و جاویدان خرد در روزگار خود بود و همواره آشکارا در مورد آن خرد جاویدان و جهانی، که البته خود آن را «دین دل» می‌نامید، سخن می‌گفت. اگر از کسی سوال شود که دین شوان چه بود، او خواهد گفت دین جاویدان یا دین دل. این، در حقیقت همان پاسخی است که ابن عربی و مولانا جلال‌الدین رومی و بسیاری دیگر از چهره‌های کلاسیک تصوف بدین سوال داده‌اند.
بی‌تردید شوان عمیقاً به عرفان و باطنی‌گری ناب، که وی سرشت واقعی آن را در بسیاری از آثار خویش به نمایش گذاشته، علاقمند بود. او همچنین از تفاوتهای ظریف فیمابین باطنی‌گری اسلامی و اسلام باطنی و علاقه بیشتر خودش به اولی (باطنی گری اسلامی) سخن می‌گفت. اما در عین حال کاملاً بر این امر واقف بود که جایی هست که این دو با یکدیگر تلاقی می‌کنند. به علاوه، وی به وضوح نوشته است که با در نظر گرفتن این که باطنی‌گری از حقیقتی نشأت گرفته که هم سرچشمه باطنی‌گری و هم منبع شعائر و عمل به وظایف ظاهری است - و نه از ظاهری‌گری - باید پذیرفت که عمل کردن به یک طریقه معنوی معتبر و اصیل، حاکی از پذیرش این بعد ظاهری و شیوه عمل به آن است که در حقیقت بنیادهای تحقق طریقت باطنی را پی می‌ریزد. به عبارت دیگر، در اصطلاح‌شناسی اسلامی، هم طریقت یا راه معنوی و هم شریعت یا قانون الهی از «حقیقت»‌ی سرچشمه گرفته‌اند که منبع هردوی این‌هاست . معهذا این‌ها هیچکدام از یکدیگر نشأت نگرفته‌اند بلکه جهت وارد شدن به طریقت، انسان ابتدا باید شریعت را پذیرفته و بدان عمل نماید. این دقیقاً همان چیزی است که شوان از مریدانش انتظار دارد در حالی که همانند برخی از صوفیان قدیم - اما در مفهومی گسترده‌تر - از دین دل و باطنی‌گری ناب هم سخن می‌گوید.
به هر حال سخن گفتن او از باطنی‌گری ناب، نباید حتی برای یک لحظه مانع این تفکر شود که او چیزی نبود مگر یک مسلمان در عمیق ترین مفهوم این واژه و این که وی عامل به اصول اعتقادی و باورهای بنیادی سنت اسلامی بود، هم در ظاهر و سطح قانون (شریعت) و هم در راه (طریقت)، در حالی که همواره بر معنای باطنی یا درونی شعائر ظاهری تأکید داشت و افزون بر این، بر طریقت تصوف گذشتگان، و به ویژه شخصیت‌هایی همچون جلال‌الدین رومی، عمل می‌کرد.
علاوه بر صحبت از «دین دل»، شوان اغلب در خصوص جذب خویش هماهنگ با فرمول‌بندی‌های متافیزیکی مکتب شانکارا و حال و هوای ازلی و دیرینه سنت‌های بومی آمریکای شمالی سخن می‌گفت. این تأثیرات، برخی مفسران را - که فاقد حسن نیت و یا فهم عمیق آن چیزی هستند که در اینجا مطرح است - وا می‌دارد که در مورد خصلت اسلامی تعالیم شوان، به ویژه در پایان حیاتش، تردید کنند. اگرچه اشکال ظاهری می‌توانند متنوع باشند، لیکن مفهوم بنیادین این تاثیرات اخلاقی، زیبایی شناسانه و عقلانی، به هیچ وجه با اصول اسلامی مغایرت ندارند. مع ذلک او اغلب به ما می‌گوید که این عشق‌ورزی به موضوعاتی همچون دین، هنر و فرهنگ آمریکای بومی، یک تمایل شخصی است و به طریقه‌ای که او بنیاد گذاشته و بر اساس راست کیشی و راست کرداری ناب اسلامی پی‌ریزی شده، هیچ ارتباطی ندارد.
حقیقت این است که او در روزهای پایانی عمرش عمیقاً به سنت اسلامی پای‌بند باقی مانده بود، شعائر اسلامی را به جای می‌آورد و قرآن می‌خواند. توسل به نام‌های خدا و ذکر او، آنگونه که در قرآن آمده، هیچگاه تا آخرین لحظه حیات و تا پای مرگ، از لبان او دور نشد.
شوان پس از آغاز مطالعات عربی، جذب اسلام شد و این علاقه، به تشرف رسمی او به این دین در سال ۱۹۳۲ در پاریس منجر گشت، جایی که او در آن هنگام در آنجا مشغول به کار بود. او خود داستان اسلام آوردنش را اینگونه باز می‌گوید که روزی در حالی که فکر می‌کرده چه کند، به درگاه خدا دعا کرده و عهد می‌کند که اگر در یک روز مشخص، پیش از ظهر، نشانه‌ای از جانب خدا بدو برسد، وی به همان دینی درمی‌آید که این نشانه بدان تعلق دارد. در آن روز وی در ساعت ۴۵/۱۱ آپارتمانش را ترک کرده و قدم زنان به سمت خیابان اصلی می‌رود. در ساعت ۵۵/۱۱ ناگهان گروهی کامل از سربازان آفریقای شمالی، سوار بر اسب و با پوشش کامل اسلامی در خیابان ظاهر شدند و رژه رفتند. معنای این نشانه باورنکردنی در وسط شهر پاریس، آشکار بود و شوان تصمیم گرفت به عهدی که با خدا بسته، عمل نماید و بی درنگ اسلام آورد.
پس از این ماجرا، وی اغلب اوقات به مسجد پاریس می‌رفت اما خودش می‌گوید که سوره فاتحه را در سوئیس و از سید حسن امامی، که بعدها امام جمعه تهران شد؛ فرا گرفته است. از آن هنگام به بعد، شوان در خانه خویش جامه اسلامی به تن می‌کرد. و این لباس، به ویژه در شکل مغربی(۱) آن، همواره در طول زندگی بر تن او بود. او شیوه مغربی خوشنویسی را آموخت و از آنجا که حتی از سنین جوانی هنرمند با استعدادی بود، بسیار زیبا خط می‌نوشت. وی همچنین با کسانی که عربی می‌دانستند، به این زبان صحبت می‌کرد. سفر او به الجزایر در سال ۱۹۳۲ اتفاق افتاد. وی چندین ماه در آنجا ماند و مهم‌تر از همه شیخ احمد العلاوی - که شوان جوان را به تصوف مشرف کرد - را در همانجا ملاقات کرد. اما این سفر، تنها علقه‌های وی به سنت اسلامی – به طور کلی - و به حال و هوای سنتی مغرب – به ویژه - را مستحکم‌تر کرد.(۲) او دوباره و در سال ۱۹۳۴ به الجزایر و مراکش و در سال ۱۹۳۸ به مصر سفر کرد تا با رنه گنون ملاقاتی داشته باشد. در دهه ۱۹۶۰ شوان چندین مرتبه دیگر به مراکش رفت و دوبار نیز به ترکیه سفر کرد تا خانه عذرا – ماریامانا - را در کوش آداسی زیارت کند. او هرگز به مکه نرفت اما همواره از سفر مقدس مریدانش به آنجا مسرور بود و گاهی نیز می‌گفت که وی این زیارت را به طور درونی انجام می‌دهد. بدین ترتیب، شوان بیشتر جهان اسلام – به ویژه مغرب - را شخصاً تجربه کرد و نسبت به آن دانشی دست اول فراچنگ آورد.
در حقیقت، زندگی خصوصی شوان در فضایی سپری می‌شد که حال و هوای اسلام سنتی را در دل غرب بازآفرینی می‌کرد. درون خانه او همانند زیباترین خانه‌های سنتی مغربی بود و در آن محیط، شخص به سختی احساس می‌کرد که از فضای جهان اسلامی مجزاست. اما این تنها حال و هوای ظاهری او نبود که مملو از موضوعاتی پیرامون هنر اسلامی بود. ایام زندگی او با عبادت‌های یومیه مشخص می‌شد و هنگامی که جوان‌تر بود، به پیروی از سنت‌ پیامبر، نه تنها در ماه رمضان، بلکه در بسیاری دیگر از روزهای سال هم روزه می‌گرفت. او تقریباً هر روز قرآن می‌خواند. به خاطر می‌آورم که در دهه ۶۰، هنگامی که تصمیم گرفت سفرهای بیشتری انجام دهد، از من خواست که سی جزء قرآن کریم را به شکلی مجزا برایش بفرستم تا بتواند یک یا دو جزء قرآن را با خود همراه داشته باشد و کل قرآن را که البته سنگین‌تر و حمل و نقلش مشکل‌تر بود، یکجا به این سو و آن سو نبرد. شوان از هنگام تشرف به اسلام، همچون یک مسلمان زندگی می‌کرد، اگرچه این موضوع را از انظار عموم پنهان می‌داشت، و به سنت، از سطح ظاهری آن گرفته تا باطنی‌ترین لایه‌هایش، پای‌بند بود.
همان گونه که پیشتر گفته شد، این که او سخنگوی بزرگ باطنی‌گری و متافیزیک جهانی بود، بر مسلمان بودنش در ساحت اشکال تأثیری ننهاده بود. اگرچه او با فصاحت و شیوایی در خصوص مسیحیت، هندوئیسم، بودیسم، شمنیزم و دیگر ادیان قلم زده بود؛ پیروانش همچنان وی را شیخ عیسی نورالدین احمد می‌نامیدند و نه چیز دیگر. همچنین هنگامی که وفات یافت، مطابق شعایر اسلامی دفن شد که دقیقاً بر پایه اعمال سنتی به مرحله اجرا گذاشته شد.
آن کسانی که در جهان اسلامی دیده به جهان گشوده‌اند و کسانی که در خصوص آنچه که صوفیه «البرکه المحمدیه» نامیده‌اند، تجربه‌ای عینی و محسوس دارند، متفقاً از این امر سخن می‌گویند که وقتی برای ملاقات شوان به خانه او رفتند، بی درنگ حضور این برکت را احساس کرده و رایحه غیرقابل تردید آن را استشمام نموده‌اند. خود من هم وقتی برای نخستین بار، پس از یک دوره مکاتبه، وی را در لوزان دیدم؛ چنین تجربه‌ای داشتم . من که در ایران با پارسایان بسیاری، از جمله چندین استاد و مرشد صوفی ملاقات داشتم و به زیارت امکنه مقدس بسیاری رفته بودم، هنگامی که برای نخستین بار وی را در خانه‌اش، در خیابانی باریک، مشرف به دریاچه لمان، واقع در پولی، خارج از لوزان ملاقات کردم؛ کاملاً مبهوت حضور قدرتمند برکت محمدی شدم که از وی ساطع بود. بی‌گمان، علی‌رغم وظیفه جهانی شوان برای بیان حقیقت نهفته در قلب همه ادیان جهان، او خود ریشه در سنت اسلامی و به ویژه ریشه در خاک تصوف داشت. بدون این ریشه او هرگز قادر نبود طریقه‌ای را بنیان گذارد که عمل به حقیقت و درک آن در درون آن ممکن می‌شد. حقیقتی که وی در کتاب ها و مقالاتش اینگونه با فصاحت و گویایی در خصوص آن سخن گفته است.
آنچه که در اسلام، شوان بیش از همه بدان عشق می‌ورزید، بیان آموزه وحدت حقیقت اصل الهی به عنوان یک اصل مطلق، نهایی و کامل بود که وی آن را با خیر متعال افلاطونی یکی می‌دانست. شوان از پرتوهای درخشان شهادت سرشار و بهره‌مند بود و نخستین شهادت یعنی لا اله الا الله را همچون کامل‌ترین تدوین متافیزیک صحیح و یکپارچه در نظر می‌گرفت. در واقع او برخی از عظیم‌ترین شروحی را که تا آن زمان در خصوص شهادتین نوشته شده بود، ترکیب کرد، شهادت دوم یعنی محمد رسول الله را با الا در شهادت اول مربوط ساخت و عمیق‌ترین مفهوم آن به عنوان فرمول‌بندی حقیقتی که از این اصل الهی منتج می‌شود را به نمایش گذاشت.
پای‌بندی شوان به تصوف، حول محور همین شهادت و اسم اعظم بود که همه نام‌ها و مناجات‌های دیگر را در خود مستحیل کرده و در اصل و منشأشان ادغام می‌کند، در حالی که طرح و تفسیر نظری او در خصوص متافیزیک صوفیانه، همواره به حقیقت مرکزی مندرج در شهادت بازمی‌گشت. وی همچنین در همین حقیقت و اسم اعظمی که بدان خاتمه می‌یافت، زندگی کرد و نفس کشید. با این وجود، شوان هم به لحاظ «اگزیستانسی» و هم از منظر متافیزیکی در جهان اسماء الهی - که نقشی این چنین پراهمیت در جهان اسلامی دارند - سفر کرد. او در خصوص معنا و قدرت بسیاری از این اسماء نوشت و نیز به برخی از مباحث دشوار کلامی و متافیزیکی پرداخت که ناشی از ظاهر متناقض مفهوم برخی از اسمای الهی است، هنگامی که در ارتباط با یکدیگر و از منظر ظاهری و بیرونی مورد مشاهده قرار گیرند. رساله استادانه او با عنوان «ابعاد جهان در آموزه قرآنی اسماء الهی» که وی در آن به عمیق‌ترین مفهوم اسماء چهارگانه الاول، الآخر، الظاهر و الباطن پرداخته، شاهدی بر این مدعاست که وی در خصوص «علم اسماء الهی» به چه سطحی از معرفت دست یافته بود.(۳)
شوان قرآن را به خوبی می‌دانست و منظماً آن را به زبان اصلی عربی، که به خوبی بلد بود و بدان عشق می‌ورزید، قرائت می‌کرد. وی به ویژه مجذوب سوره‌های پایانی و میانی و به خصوص سوره واقعه بود که پس از فاتحه، نخستین سوره‌ای بود که وی به حفظ آن همت گماشت. وی غالباً در گفت و گوهای روزانه خود، برخی آیات مشهور قرآنی را به کار می‌برد و بیشتر اوقات خود را به مطالعه مفهوم معنوی این متن مقدس می‌گذراند که بیشتر آن، طی کشف و شهود درونی بر او آشکار می‌شد تا مطالعه تفاسیر باطنی پر از خلاقیت پیشین که به هر حال او با همه آنها به خوبی آشنا بود و به ویژه، تفسیر منسوب به ابن عربی، اما در واقع متعلق به عبدالرزاق کاشانی، و نیز شروح غزالی را خوب می‌شناخت. تازه اگر از تفاسیر عمومی‌تری مثل تفسیر بدائونی سخن نگوییم. در کتاب «فهم اسلام»، فصلی که شوان درباره قرآن نگاشته، خود یک تفسیر مهم باطنی در خصوص این متن مقدس و در ردیف بزرگترین تفاسیر صوفیان سنتی است.
و اما در مورد پیامبر اسلام، شوان سیره‌های سنتی مربوط به حیات وی و وصف شخصیت او آن‌گونه که در منابع کلاسیک یافت می‌شود را، به خوبی می‌شناخت. اما این معرفت او در خصوص حقیقت معنوی پیامبر، در عین حال مستقیم و اگزیستانسی بود چرا که وی با حقیقت محمدیه فراتاریخی مواجه شده بود. او هرگز در خصوص پیامبر کتابی ننوشت که معنای باطنی مراحل مختلف زندگی وی را آشکار سازد، اما در مورد حقیقت معنوی محمدیه و مفهوم فضایل وی، آثار بسیار مهم فراوانی پدید آورد. او، بیش از هر کس دیگری در غرب، برای یک مخاطب غیرمسلمان توضیح داد که پیامبر برای مسلمین چه معنایی دارد و چرا مسلمانان اینقدر عاشقانه بدو عشق می‌ورزند.
مطالعات متعدد شوان در خصوص پیامبر، در «راز جوهر نبوت» که الفت بی‌همتایی با حقیقت محمدیه را به منصفه ظهور می‌رساند، به اوج خود می‌رسد.(۴) او دعاهای سنتی می‌خواند تا به رویای پیامبر دست یابد و چندین بار هم پاسخ دعاهایش را گرفت. رساله مورد بحث، در حقیقت یکی از مهم‌ترین آثاری است که تاکنون در مورد حقیقت باطنی پیامبر نگاشته شده. البته شوان به خوبی با سنت پیامبر آشنایی داشت و غالباً احادیثی نقل می‌کرد و در خصوص مفهوم سنت در حیات اسلامی - به طور کلی - و در تصوف - به صورتی خاص - قلم می‌زد.
به علاوه، شوان با تاریخ دینی و مقدس اسلام کاملاً آشنا بود. افزون بر خلفای راشدین که در آن میان به ویژه به علی(ع) عشق می‌ورزید (همان گونه که شیخ العلاوی هم همین طور بود)، شوان در خصوص بسیاری از اساتید بزرگ تصوف مطالعه کرده و آن‌ها را می‌ستود: جنید، شاعر صوفی عرب، نفری، شیخ ابوالحسن شاذلی و بسیاری دیگر از مرشدان مغربی از جمله ابن ماشیش، ابومدین، ابن عربی و البته مراد معنوی خودش، شیخ العلاوی که شوان با عنوان «ابر انسان» از او یاد می‌کند و کسانی که وی تا پایان حیات خویش از آثار آنها نقل قول می‌کند. شوان به ابن‌عربی عشق می‌ورزید و در جوانی برخی از اشعار او را به زبان فرانسه برگردانده بود اما از اینکه ابن عربی را با کل باطنی‌گری اسلامی یکی بداند امتناع کرده و دیدگاه برخی گنونی‌های فرانسه در این خصوص را رد می‌کرد. هنگامی که از دهه ۱۹۵۰ بدین سو، وی را با آثار صوفیان بزرگ ایرانی آشنا کردم، به ویژه مجذوب جلال‌الدین رومی، شبستری و جامی شد و سرانجام رومی را جهانی‌ترین قدیس اسلام به شمار آورد.
تنها حوزه‌هایی چند در ساحت سنت معنوی و عقلانی اسلامی بود که شوان با آنها آشنایی نداشت. او از تدین متفاوت متافیزیک اسلامی که خود سهم بزرگی در آن داشت، آگاه بود.(۵) همچنین وی در زمینه فرشته‌شناسی و کیهان شناسی هم مطالبی نوشته، به گونه‌ای که معرفت عمیق وی نسبت به منابع سنتی از خلال رساله پرمایه وی به نام «النور» کاملاً قابل مشاهده است. (۶) به علاوه، شوان در بسیاری از موارد به معادشناسی اسلامی پرداخته و آن را با دیدگاه‌های فرجام‌شناسانه دیگر ادیان مقایسه کرده است در حالی که در دیگر اوقات، در پی وضوح بخشیدن به برخی از غامض‌ترین آموزه‌های اسلامی در مورد تعدد وضعیت‌های پس از مرگ است. (۷)
شوان از تمایزات درون – اسلامی فیمابین سنی‌گرایی و شیعه گرایی کاملاً آگاه بود و برخلاف گنون، که هیچ علاقه‌ای به تشیع نشان نداد، به مطالعه شیعه‌گرایی و به ویژه آموزه‌های باطنی آن گرایش داشت. شخصیت‌های علی(ع) و فاطمه (س) نیز برای او بسیار جالب بودند. در واقع او در دهه ۶۰ قصد داشت کتابی یا مقاله مفصلی در مورد آنها بنویسد و از من خواست تمام منابع و مراجع قابل دسترسی را برایش ارسال کنم . اما به علت عدم سهولت استفاده از منابع، نهایتاً این طرح و نقشه را رها کرد و به نوشتن رساله‌ای بس مهم و حساس پرداخت. «بذرهای یک انشعاب»(۸) که برخی از ژرف‌ترین اظهارات در خصوص رابطه سنی‌گرایی و شیعه‌گرایی، نشأت گرفتن آنها از دو جنبه موجود در پیامبر، و تعلق هردویشان به راست‌کیشی اسلامی را در بردارد. در طی سال‌ها گفت و گوی خصوصی که با وی داشتم، او اغلب برخی عقاید شیعی را مطرح کرده و یا انجام می‌داد و در خصوص اهمیت آنها با من به گفت و گو می‌نشست.
شایان توجه است که شوان که یک اهل راز باطنی و یک مابعدالطبیعه شناس بود، در مسائل و گفت و گوهای کلامی، که معمولاً با عنوان کلام اسلامی عرضه می‌شود هم، دستی تمام داشت. به مانند بسیاری از مشایخ صوفی آفریقای شمالی، علاقه او به کلام عمدتاً به مکتب اشعری مربوط می‌شد که شوان غالباً در خصوص «اختیار باوری» آن گفت و گو کرده،(۹) نقاط ضعف و قوت نظریات اشعریون را آشکار ساخته و منازعات آن‌ها با فلاسفه اسلامی را به مخاطب می‌ شناساند. او نشان داد که مسائل و جبرباوری یا مسأله «خلقت» و یا «جاودانگی و خلود جهان» در سطح کلامی قابل حل و فصل نیستند بلکه تنها در ساحت متافیزیک ناب می‌توان به حل آنها اقدام کرد. وی همچنین فلسفه اسلامی را به خوبی می‌دانست و اغلب با گفتن این که نهایتاً فیلسوفان اسلامی به همان خانواده «عرفا» تعلق دارند، در مقابل اشعریون از فلاسفه اسلامی جانبداری می‌کرد. مسلما شوان یک صوفی فلسفه ستیز نبود بلکه بر عکس، در بسیاری از جهات با کسانی همچون سهروردی همدل‌تر بود تا با صوفیان عقل ستیز قرون یازدهم و دوازدهم میلادی.(۱۰)
شوان همچنین در خصوص هنر اسلامی، در اشکال مختلف آن، صاحب عمیق‌ترین دانش‌ها بود و برخی از هوشمندانه‌ترین مقالات را پیرامون معنای این هنر نگاشته است. وی به ویژه مجذوب هنر مغرب بود، با پاکی و خلوص آن که بازتاب دهنده خصایل قرون اولیه جامعه عرب در شمال آفریقاست. اما او در عین حال هنر ایرانی و برخی از شاهکارهای معماری هنر اسلامی را نیز بسیار می‌ستود. او هم به شعر عربی عشق می‌ورزید و هم به خوشنویسی آن، که همانگونه که پیشتر ذکر شد، خودش - با خطی خوش - خوشنویسی هم می‌کرد. وی نه تنها به زبان مادری‌اش - آلمانی - بلکه به زبان انگلیسی هم شعر می‌سرود و افزون بر این به سنت شاعران صوفی عرب کهن، به زبان عربی نیز اشعاری با مضامین معنوی به رشته نظم می‌کشید. او همچنین از موسیقی ملت‌های مسلمان لذت می‌برد: پیش از هر چیز از تلاوت قرآن و اذان (که اشکال متعالی موسیقی‌اند اگرچه در زبان عربی هیچگاه موسیقی نامیده نشدند). پس از آن، از موسیقی کلاسیک عربی، ایرانی و ترکی و به ویژه آنچه که با سنت مولوی مربوط بود.
همان طور که قبلاً گفت شد، شوان به طور گسترده در سرزمین‌های غربی اسلام و به ویژه جهان عرب به سفر پرداخت. او شخصی فوق‌العاده درک پذیر بود. وی توانسته بود در خصوص ساختار جامعه اسلامی و طبقات مختلف مردمی که جوامع سنتی را – به ویژه در مغرب - تشکیل می‌دادند، به دانشی عمیق دست یافته و در آن نفوذ نماید. او اغلب به من می‌گفت که در جهان اسلامی، بیش از همه، متصوفه را دوست می‌دارد، سپس طبقه «علما» و پس از آن صنعتگران پارسا و تجار بازاری را. وی همچنین به عشایر – در هر جا که باشند - بسیار عشق می‌ورزید و اهمیت معنوی فراوان آنها درون تمدن اسلامی را کاملاً تصدیق می‌کرد و ارج می‌نهاد. روی هم رفته، کمتر چیزی در مورد اسلام و تمدن اسلامی وجود داشت که شوان نسبت به آن علم و آگاهی نداشته باشد، در موردش به مطالعه نپرداخته و به معنای درونی آن نفوذ نکرده باشد. وجود او، حتی بیش از آثارش، مستغرق شدن وی در جهان سنت اسلامی را به اثبات می‌رساند در حالی که قلب او در ساحتی بی‌شکل و نیز سخن گفتن عقلانی وی در خصوص باطنی گری و متافیزیک ناب مأوا یافته بود که در دل الهامات مقدس قرار پذیرفته و در عین حال از همه آن چه که به سطح و صورت تعلق دارد، فراتر است.
اگر ما تمام نوشته‌های شوان، شامل کتاب‌ها و مقالات منتشر شده و نیز دست‌نوشته‌های منتشر نشده وی را در نظر بگیریم، درمی‌یابیم که او بیشتر در مورد سنت اسلامی نوشته یا سنت دیگر ادیان؛ اگرچه دیدگاه او همواره متوجه باطنی‌گری جهانی و جاویدان خرد بود. در واقع، بدنه نوشته‌های شوان نه تنها عرضه بی‌نظیری از متافیزیک سنتی و مطالعه درونی ادیان را دربرمی‌گیرد بلکه شرحی بی‌مانند در خصوص وجوه و جنبه‌های مختلف اسلام و جریان‌های عمده عقلانی و معنوی آن را نیز شامل می‌شود که از خلال ژرف‌ترین چشم‌اندازهای باطنی قابل مشاهده است.
نخستین رساله شوان، پیشتر و در سال ۱۹۹۳ در نشریه «لوویل دو ایسیس» منتشر شد. این رساله در خصوص اسلام بود و «جنبه تاریک سنت یکتاپرستانه» نام داشت. نخستین کتاب کوچک و کم حجم او که دو سال بعد، در ۱۹۳۵ و در پاریس منتشر شد هم به موضوعات اسلامی بازمی‌گشت و «ابعاد اسلام» نام گرفته بود. چهارمین کتاب از تأملات عمیق و پرمغز او که در زبان آلمانی و با نام (۱۱) (Leitgedanken Zur urbesinnung) منتشر شد را هم در سال ۱۹۳۵ تحریر کرد. این کتاب در شهر مستغانم نوشته شده و به شیخ العلاوی اهدا شده بود در حالی که مجموعه اشعار او به زبان آلمانی، یعنی «کتاب روز و شب» نیز چندین شعر با عناوین عربی را دربرمی‌گرفت و به موضوعات صوفیانه می‌پرداخت.
این علاقه به موضوعات اسلامی در آثار برجسته شوان – که در آنها روشنی روز پس از جنگ جهانی دوم را به نظاره نشسته بود - هم تداوم یافت. این آثار با نخستین کتاب مهم او در باب اصول اعتقادات آغاز می‌شد: «وحدت متعالی ادیان» که در آن اسلام در مدلی مرکزی به تصویر کشیده می‌شود. دو کتاب بعدی او «چشم دل» و «چشم‌اندازهای روحانی و واقعیات انسانی» نیز به همان صورت، عمیقاً با مضامین اسلامی مرتبط بوده و در واقع بخش‌هایی از این دو کتاب به طور ویژه به اسلام و تصوف اختصاص یافته است. صرف نظر از آثاری که مستقیماً به اسلام پرداخته‌اند، تقریباً در تمام کتابهای بعدی شوان هم این موضوع، دستمایه اصلی او بوده است. آثاری همچون «باطنی گری به مثابه اصل و راه» که خلاصه‌ای از تعالیم شوان است و با فصلی به نام «تصوف» خاتمه می‌یابد و «رویکردهایی به پدیده دینی» که مفصل‌ترین بخش آن به اسلام اختصاص یافته.(۱۲)
با نگرش به آثاری که عنوان آنها دقیقا به اسلام یا تصوف باز می‌گردد، قابل توجه‌ترین این آثار «فهم اسلام» است که به همراه «وحدت متعالی ادیان» بهترین اثر این مولف شناخته شده محسوب می‌شود. هیچ کدام از کتابهای شوان به اندازه «فهم اسلام» به فروش نرفته و هیچ کدام از آنها نیز به این گستردگی در سراسر جهان انتشار نیافته است. هیچ اثری به زبان غربی وجود ندارد که به اندازه این کتاب به شرح و توصیف اسلام برای مخاطبان غربی پرداخته و به منظور فهم عمیق تر میان اسلام و مسیحیت، پل ارتباطی بهتری ایجاد کرده باشد. به علاوه، تأثیر و نفوذ این کتاب در خود جهان اسلام از سنگال گرفته تا مالزی بسیار چشمگیر بوده و به ویژه در میان مسلمانان تحصیل کرده در غرب که می‌خواهند در مورد دین خود آگاهی بیشتری کسب کنند و حملات غربی‌ها به اسلام موجب شکل‌گیری شک و تردیدهایی در اذهان آنها شده است، بیشتر نمایان است چرا که از طریق همین کتاب این تردیدها از میان برداشته شده است. «فهم اسلام» به زبان‌های عربی، فارسی، ترکی و برخی دیگر از زبانهای مهم اسلامی ترجمه شده است(۱۳)، در حالی که نسخه‌های فرانسوی و انگلیسی که نیز به شکلی گسترده در جهان اسلام مورد خوانش قرار گرفته. ارزیابی تأثیر معنوی و عقلانی این کتاب در فهم اسلام، چه در غرب و چه در شرق – که شرق نه تنها شامل خود جهان اسلامی بلکه هندوستان هند مذهب، ژاپن و دیگر کشورهای آسیایی هم می‌شود - کاری است بس دشوار.
سایر آثار شوان که منحصرا با اسم و عنوان اسلامی منتشر شده‌اند عبارتند از: «تصوف: حجاب و لباس» که در مورد قلب تصوف و تعالیم آن بحث و گفت و گو می‌کند؛ «مسیحیت/ اسلام: جستارهایی در باب وحدت‌گرایی باطنی» که استادانه‌ترین تلقی در خصوص این موضوع توسط شوان است، موضوعی که شوان در «ریشه‌های وضعیت انسانی» به شیوه‌ای اجمالی دوباره بدان بازگشته است. همچنین دو کتاب از مجموعه رسالات او به زبان انگلیسی و در مورد اسلام وجود دارد: «ابعاد اسلام» و «اسلام و حکمت خالده» که اصل فرانسوی ندارند اما به برخی زبان‌های اسلامی ترجمه شده‌اند. هنگامی که انسان تمام این آثار و صفحات پرشمار دیگری را از نظر می‌گذراند که شوان در سایر کتب و مقالات خویش به اسلام و موضوعات اسلامی اختصاص داده، از میزان فراوان نوشته‌هایی آگاهی می‌یابد که شوان در آن‌ها به اسلام‌ پرداخته در حالی که به طور کلی به معرفی و عرضه جاویدان خرد و آموزه‌های سنتی اهتمام ورزیده است.
تأثیر و نفوذ این آثار، چه در غرب و چه در جهان اسلام، بیشتر از آن است که تنها نگاهی شتاب‌زده و گذرا بتواند میزان این نفوذ را آشکار کند و در واقع تنها به واسطه مطالعات ژرف است که می‌توان به عمق و گستردگی نفوذ شوان پی برد. مع هذا، حتی حالا هم می‌توانیم در خصوص تأثیر او چیزی بگوییم. اگر آدمی نه تنها به بررسی آثار خود شوان پرداخته بلکه آثار شخصیت‌هایی همچون تیتوس بورکهات، مارتین لینگز، گای ایتون، ویکتور دانر، لئو شایا، ژان لوییس میشون، روژه دوپاسکویه، ویلیام چیتیک، ساچیکو موراتا، وینسنت کورنل و بسیاری دیگری از نوشتارها به زبان غربی و در مورد اسلام را هم مورد واکاوی قرار دهد، خواهد دید که همه آنها عمیقاً از شوان و آثار او متأثر بوده‌اند، و این روشن‌کننده میزان تأثیر آثار او بر جنبه‌های مختلف اسلام، آن گونه که به زبان‌های غربی مورد مطالعه قرار می‌گیرد، خواهد بود.(۱۴)
در خود جهان اسلام، اگرچه شوان بیشتر با آفریقای شمالی مرتبط بود تا دیگر بخش‌های جهان اسلام، نخستین بار در ایران بود که وی در اواخر دهه ۵۰ و اوایل دهه ۶۰ و در نتیجه ترجمه برخی از مقالات او به فارسی توسط خود من و نیز ارجاعات مفصل و بی‌شماری که در کتابهای خودم به او می‌دادم، شروع به شناخته‌شدن کرد. به تدریج آثار وی و نیز نوشته‌های گنون، بورکهات و لینگز، توجه تعدادی از علمای بصیر و باریک‌بین را به خود جلب کرد. دانشمندانی که در میان آنها هم ایرانیان تحصیل کرده در غرب حضور داشتند و هم کسانی که در مدارس سنتی تربیت شده بودند. این گرایش با این نتیجه که عقاید و آری شوان - به همراه آرای دیگر شخصیت‌هایی که پیشتر ذکرشان رفت - بخشی از گفتمان رایج عقلانی در ایران است تا به امروز تداوم داشته، به گونه‌ای که بحث و گفت‌وگوهایی که امروزه در آن سرزمین در باب «پلورالیسم دینی» صورت می‌گیرد صریحاً نشانگر این امر است. یک نسل کامل از دانشوران جوان‌تر ایرانی هستند که از سنت سخن می‌گویند، واژه‌ای که من تقریباً چهل سال پیش به عنوان ترجمه «tradition» - آن گونه که گنون و شوان می‌فهمیدند - به کار بردم. و کسانی نیز هستند که دیدگاه‌های خود را سنتی می‌دانند، اینان به فلسفه، دین و یا هنر می‌پردازند. این، بیش از همه، به علت تأثیرپذیری این علمای عرصه اندیشه از کسانی همچون گنون و شوان است که مستقیماً یا از طریق آثار من و یا نوشتارهای برخی از شاگردان و همکارانم در ایران با آنها مواجه شده‌اند. (۱۵)
در ترکیه هم آثار شوان، در کنار نویسندگان دیگری که با او قرابت فکری دارند، در اواخر دهه ۷۰ شناخته شد و تا امروز یک کتابخانه کامل از آثار سنتی به زبان ترکی - شامل چندین کتاب از شوان - شکل گرفته است. به علاوه، در ترکیه هم مانند ایران، هویت اسلامی شوان به خوبی و حتی در طول عمر او به خوبی شناخته شده است و مردم، غالباً از او با عنوان «العارف بالله» یاد می‌کنند که یکی از شاگردان شیخ العلاوی بوده اما در غرب زندگی می‌کرده است. یک گروه از «نخبگان روشنفکر» در مفهوم کنونی آن در ترکیه، ایران، پاکستان، مالزی و برخی دیگر از کشورهای اسلامی شکل گرفته که عمیقاً ریشه در سنت اسلامی دارند، به لحاظ دیدگاه‌های فکری و جهان بینی یونیورسالیست هستند، و از سرشت جهان مدرن کاملاً آگاهند. نخبگانی که شکل‌گیری آنها تا حد زیادی مدیون آثار مکتب سنت‌گراها، به ویژه آثار گنون و شوان است.
در پاکستان علاقه به آثار شوان و همفکران وی در اوایل دهه ۶۰ و از طریق ارایه تعدادی سخنرانی و نشر چند رساله و مقاله توسط خود من آغاز شد. به زودی چند تن از چهره‌های مهم روشنفکری پاکستان مانند شادروان ای. کی. بروهی و زنده‌یاد محمد اجمل از پیروان مکتب سنت‌گرایی شدند و در پاکستان هم– مثل ایران – دیدگاه‌های سنتی رفته رفته وارد جریان اصلی گفتمان روشنفکری شد. انتشار بسیاری از آثار سنت‌گراها از جمله کتابهای شوان به زبان محلی پاکستان که توسط آکادمی سهیل ویرایش شده بود، در گسترش نفوذ آثار شوان و معتقدان به مکتب سنت‌گرایی نقش عمده‌ای داشت. حتی مدتی یک نشریه سنت‌گرا با نام «روایت» در لاهور و به زبان اردو منتشر می‌شد که در آن شوان، صراحتاً با نام شیخ عیسی نورالدین احمد معرفی شد و او برای اغلب دانشمندان معروف پاکستان فردی شناخته شده است. همچنین در آن کشور برای مدتی یک نشریه سنت‌گرا هم به زبان انگلیسی منتشر می‌شد که «مطالعاتی در سنت» نام داشت و آثار شوان در آن به چاپ می‌رسید.
در جهان مالایی زبان هم وضعیت مشابهی دیده می‌شود، اگرچه شاید نه به آن درجه از گستردگی و فراوانی. تعدادی از علمای اندونزی و مخصوصاً مالزی در بستر دیدگاه‌های سنتی تربیت شده‌اند و این نقطه نظر در آن بخش از جهان، معروف و آشناست. به علاوه، تعدادی از آثار مکتب سنت‌گرایی از جمله کتابهای شوان به هر دو زبان باهاسای مالزیایی و باهاسای اندونزیایی ترجمه شده است. در جدال بین سنت و مدرنیسم و گفت و گوی تمدن‌ها که امروزه در آن کشورها جریان دارد، معمولاً می‌توان آوای شوان را در پس زمینه‌ای شنید که غالباً تعیین کننده آن چیزی است که در صدای بلندتر در حال شکل‌گیری و تدوین است.
شگفت‌انگیز است که علی‌رغم مرکزیت جهان عرب برای دنیای اسلامی و این امر که شوان با آن منطقه از جهان اسلامی آشناتر بود تا هر جای دیگر، تأثیر او در کشورهای عرب کمتر از دیگر بخش‌های دارالاسلام - که بیشتر ذکر شد - محسوس است. با وجود این که، همان‌گونه که قبلاً گفتیم، ترجمه عربی «فهم اسلام» به جهان عرب هم رسید، شوان تا به امروز گروهی از مترجمان توانا پیدا نکرده که بتوانند آثارش را با موفقیت به عربی برگردانند، چه در مفهوم ترجمه خود آثار و چه به معنای قلم زدن به عربی در مورد آرا و آموزه‌های ارایه شده از سوی او. در کشوری مانند مصر، که مرکز روشنفکری جهان عرب است، این خلأ کاملاً آشکار است. و اما در مورد آفریقای شمالی، بیشتر از طریق آثار فرانسوی شوان بود که تعدادی از نسل جوان تحت نفوذ تعالیم وی قرار گرفتند. در این اثنا، در مراکش و الجزایر و نیز سوریه هنوز هم افراد کهنسال‌تر طریقت‌های صوفیانه وی را با عنوان سید عیسی که شاگرد و مرید شیخ العلاوی شد و بعدها خود به یکی از مشایخ طریقت شاذلیه العلاویه بدل شد، به یاد دارند.
روی هم رفته، تاثیر و نفوذ آثار شوان و پیروانش در جهان اسلامی، در قلمرو حضور بیشتر از عمل بیرونی است. آموزه‌ها و طرح‌های مورد بحث همانند نوری هستند که بدون منبع مستقیم عمل، با حضور خود روشنی می‌بخشد. در واقع نباید با تکیه بر مطالعه کنش و واکنش‌های بیرونی، که می‌تواند از بیرون به شیوه‌‌ای سطحی و گذرا مورد مطالعه قرار گیرد، فریب خورده و نفوذ جهانی شوان را کم‌اهمیت جلوه دهیم. تأثیر مورد بحث مطمئناً قدرتمند و تغییرناپذیر اما در عین حال دگرگون‌کننده است به شیوه‌ای که لایه‌های ژرف‌تر زندگی روحانی و عقلانی بسیاری از کسانی را تحت تأثیر قرار می‌دهد که خودشان تأثیر کیفی عظیمی بر جامعه داشته‌اند.
پیام شوان البته بر تعدادی از مسیحیان، یهودیان، بوداییان، هندوها و حتی آن کسانی که جهت‌گیری معنوی صریحی ندارند بلکه تنها در جستجوی حقیقتند هم، تأثیراتی داشته. اما اغراق نخواهد بود اگر بگوییم که اگرچه شوان در غرب می‌زیست و به زبان‌های اروپایی می‌نوشت - آن گونه که مقایسه بین علاقه روشنفکران آمریکا و بریتانیا به آرای او از یک سو و طیف روشنفکر ترکیه و ایران از سوی دیگر، آشکار می‌کند - بیشترین تأثیر و نفوذ او در جهان اسلامی بوده است. دلیل این پدیده را باید در واقعیت درونی خود این مرد و نیز این امر جستجو کرد که او توسط برکت محمدیه که از وجود او ساطع بود پرورش می‌یافت و حمایت می‌پذیرفت، همان‌گونه که از نوشته‌های او هم این برکت صادر می‌شد.
بدون تردید فریتیوف شوان از هنگام کودکی شخصی استثنایی بوده و حتی در سنین نوجوانی – پیش از آن که اسلام بیاورد - کشف و شهودهای متافیزیکی ژرفی داشته است. خداوند گونه‌ای خرد و سرشت روحانی بدو بخشیده بود که او را قادر می‌ساخت از همان اوان زندگی حقایق متافیزیکی را درک و دریافت کند. اما همان طور که او خودش هم در اشاره به رومانتیسیسم آلمانی نوشته است، یک شهود عقلانی صحیح بی‌اثر و غیرقابل اجرا باقی می‌ماند مگر این که در چهارچوب یک سنت زنده پرورانده شود. در مورد شوان خداوند اسلام را به عنوان سنتی برگزید که شوان و آن چه که از خدا دریافت می‌کرد، در آن پرورده شدند و ثمر دادند. این اسلام و برکت محمدیه بود که به وی اجازه داد یک مرشد روحانی و یکی از مشایخ طریقت شاذلیه شود، طریقه‌ای به نام طریقه شاذلیه علاویه مریمیه بنیان نهد، و به حالات روحانی و وضعیات معنوی ای برسد که از آن چشم انداز، آثار بی‌همتا و استثنایی خود را به نگارش درآورد.
مسلماً او در آشکار سازی حقایق درونی دیگر ادیان و وحدت ذاتی‌شان که - فراموشمان مباد - یکی از موضوعات اساسی خود قرآن است،(۱۶) در هویدا کردن اهمیت حقیقی باطنی‌گری و جاویدان خرد نه تنها در ارتباط با تئوری بلکه در عمل معنوی، در سخن گفتن با عمیق‌ترین سرشت روح و عناصر یک زندگی روحانی اصیل، در به دست دادن یک نقادی ژرف در خصوص جهان مدرن، در دوباره بنیان نهادن روش صحیح تأمل و تفکر جدی، و در پذیرش شاگردان غیرمسلمان(۱۷)، نقشی فراتر از جهان خاص اسلامی داشت. اما - تردیدی نیست که او یک شیخ صوفی بود، با بصیرت متافیزیکی استثنایی و گستردگی معرفت اصولی - او یکی از دستاوردهای سنت باطنی اسلامی بود.
حتی در پرتو این حقیقت که تصوف، مذهب باطنی آخرین وحی بزرگ نازل شده بر انسان است و همانند اسلام – که وظیفه‌اش ادغام همه حقایق و حیاتی پیش از خود است - تصوف هم همه امکانات باطنی‌گری را در خود دارد، می‌توان به فهم جزء غیراسلامی شوان هم دست یافت. مهم نیست که برخی‌ها ممکن است چقدر در پی بزرگ‌نمایی بعضی از جریان‌های انحرافی، لغزش‌ها و سرگردانی‌هایی باشند که در سال‌های کهنسالی وی را احاطه کرده بود و تلاش کنند که وی را به عنوان چهره‌ای معرفی کنند که به ماورای صورت اسلامی فرارفته است. شوان ریشه در سنت اسلامی داشت و تا آخرین لحظه زندگی خویش در همین ریشه‌ها باقی ماند و بیش از هر کس دیگری می‌دانست که انسان در حالی که در جهان صورت‌ها زندگی می‌کند، نمی‌تواند ماورای جهان صور و یا سطح اشکال زندگی نماید و این که حتی «ماورا» هم توسط سنتی تعریف شده که انسان در این جهان، در درون آن سنت زندگی کرده است.
تنها ماورای نهایی، ماورای ماورا، فراتر از همه صورت‌ها در وحدت متعالی است که ماورای همه تمایزات قرار گرفته است . شوان بازگو کننده و شارح بزرگ آموزه وحدت و یک آموزگار روحانی بود که واجدین شرایط را هدایت می‌کرد که بدان وحدت نایل شوند، وحدتی که خود را در همه ادیان اصیل هویدا می‌سازد. در این مورد «احد» که در اسلام با تأکید بر «توحید»، خویشتن را در کمال خویش آشکار می‌سازد. شوان را به عنوان ابزاری برای بیان حقیقتی برگزید که به احد رهنمون می‌شود، او را پروراند تا به استاد و مرشدی روحانی بدل شد، باشمیم الفت آشنایش ساخت، حقیقت روحانی پیامبر (حقیقت محمدیه) را بر او آشکار کرد و برکت محمدیه را از طریق او جاری نمود. به همین دلیل است که آن کسانی که شوان را با عنوان شیخ عیسی نورالدین احمد می‌شناسند - اکنون که او رحلت کرده است - این دعای عربی را برایش می‌خوانند که تنها پس از مرگ دوستان خدا بر زبان رانده می‌شود:
رضی الله عنه و عنا به
نویسنده: سید حسین - نصر
مترجم: مرضیه - سلیمانی
منبع: ماه نامه - اطلاعات حکمت و معرفت - ۱۳۸۷ - سال ۳ - شماره ۲، اردیبهشت
پی نوشتها:
۱ - در سال ۱۹۵۷ هنگامی که برای نخستین بار شوان را در خانه‌اش در نزدیکی لوزان ملاقات کردم، او به مانند همیشه لباس کاملاً سنتی مغربی به تن داشت. وی به من گفت که خیلی‌ها از اصرار او بر به تن کردن جامه سنتی اسلامی - اینجا در دل اروپا - تعجب می‌کنند. او اضافه کرد که این بدان دلیل است که برکت پیامبر اسلام از طریق یک چنین لباسی جاری می‌شود و مشخصاً به طور عینی از همین طریق می‌توان تجربه‌اش کرد. بدین ترتیب، این لباس، آن برکت را به وجود شخص وارد می‌سازد و دعا و توسل را آسان می‌کند در حالی که به خلق فضای اسلامی هم بسیار کمک می‌کند. فضایی که شوان در آن می‌زیست و به شاگردانش هم تأکید می‌کرد تا حد ممکن در محیط زندگی‌های خصوصی و البته بیش از همه در خانه‌هایشان و به ویژه اتاق‌های عبادتشان، به خلق چنین فضای مبادرت کنند.
۲ - شوان بعدها شرح داد که چقدر برای پیدا کردن یک مرشد روحانی تشنه بوده و چگونه تصمیم گرفته که اگر چنین شخصی را پیدا نکند، در بیابان اعتزال گزیده و مابقی زندگی خویش را در تنهایی و انزوا سر کند اما دست سرنوشت او را به محضر صوفی الجزایری، شیخ العلاوی، رهنمون ساخت. در سال‌های اخیر برخی خرده‌گیران تلاش کرده‌اند که در مورد پیوستن شوان به طریقت شاذلیه العلاویه و امکان دارا بودن سلسله کامل، که به تنهایی ضامن پیوستگی سنتی در تصوف است، تردید افکنی کنند. بگذارید پیش از همه بگوییم که اصلا هیچ دلیلی در دست نداریم که شوان به دست شیخ العلاوی به تصوف روی نیاورده باشد، بلکه بر عکس، در خلال سال‌های متمادی «فقرای» پرشمار الجزایر و مراکش، بیانگر آنند که وی به دست این شیخ بزرگ الجزایری به صوفیه گراییده.
در دهه ۱۹۶۰ من با تعدادی از اعضای شاخه سوری طریقت العلاویه ملاقات کردم که در مورد وضع و حال شیخ عیسی از من سوال می‌کردند و داستان‌هایی را که در مورد ورود شوان به مستغانم در سال ۱۹۳۲ و اتصالش به طریقت توسط شیخ العلاوی که نخستین بار وی را به عزلت گزینی روحانی یا «خلوت» واداشت، از فقرای کهنسال‌تر شنیده بودند، برایم بازگفتند. تنها سه سال قبل و در مراکش، دوباره همان داستان‌ها را از اعضای کهنسال‌تر طریقه شاذلیه شنیدم که آنها هم در مورد او سوالاتی می‌کردند.
و اما انتخاب او به عنوان یک «مقدم» - حتی اگر خرده‌گیران و منتقدان شوان در این مورد تردید کنند – این انکار و تکذیب، نفس پیوستگی و تسلسل ایمان آوری‌اش را نقض نمی‌کند. بسیاری از فقرا در طریقت‌های گوناگون صوفیه که به عنوان «مقدم» یا «خلیفه» تعیین نشدند. بعداً به واسطه مشیت الهی به مقام شیخیت رسیدند. تاریخ تصوف کلاسیک پر از چنین نمونه‌هایی است. به ویژه در قرون اولیه هنگامی که عملکردهای گوناگون رایج در تصوف بعدی هنوز به این صورت وجود نداشت. در هر مورد، سرشت واقعی هر شیخ یا مرشد تنها به واسطه کیفیت مریدان وی قابل ارزیابی است. یک درخت به واسطه میوه‌هایش مورد قضاوت قرار می‌گیرد.
در این زمینه می‌توان افزود که در سال ۱۹۳۸، هنگامی که شوان در قاهره بود هم به طریقت قادریه روی آورد و همانند برخی دیگر از مشایخ صوفیه - که از آن میان ابن عربی مثال معروفی است - التزام به بیش از یک طریقه را از سرگذراند. شوان همچنین به من گفت که پیشترها در زندگی‌اش، پس از ورود به طریقت العلاویه، مواجهه‌‌ای با خضر داشته: «نبی سبز» که با الیاس مطابقت دارد و مظهر گونه‌ای نقش ایمان آورانه همیشه زنده در جهان اسلام است. این مواجهه تنها با «نقش الیاسی» خود شوان قابل قیاس است. همچنین نگاه کنید به لئوشایا «رسالت الیاس»، جاویدان خرد، جلد ۳، شماره ۱، بهار ۱۹۷۷، صص ۲۸ - ۱۶، نیز نک: «رسالت الیاس»، مطالعاتی در دین تطبیقی، تابستان / پاییز ۱۹۸۰، صص ۱۶۷ - ۱۵۹ .
۳ - بنگرید به: فریتیوف شوان، ابعاد اسلام، ترجمه پ. تاونسند (لندن، جورج آلن و انوین، ۱۹۷۰)، فصل ۲، صص ۴۵ - ۳۰.
۴ - نک: شوان، در برابر مطلق (۱۹۸۹, wisdom Books Bloomington, IN: world) pp. ۲۳۴ - ۲۰۹ این اثر در اصل بنا به درخواست من نوشته و در «بنیادهای معنویت اسلامی» (ویرایش سید حسین نصر) (نیویورک: کراس رود، ۱۹۸۹)، فصل ۴، صص ۶۳ - ۴۸ و با عنوان «اهمیت معنوی جوهر پیامبر» به چاپ رسید.
۵ - در این مورد یک نمونه، مقاله اوست با عنوان «حضرات پنجگانه الهی» در «ابعاد اسلام»، فصل ۱۱، صص ۱۵۸ - ۱۴۲ که از ژرف‌ترین گفت و گوها پیرامون حضرات خمسه الهی است که در طول هفت قرن گذشته توسط متافیزیکدانان مشهوری که به ابن عربی و صدرالدین قونوی می‌رسند، مطرح شده.
۶ - نگاه کنید به «چشم دل» او (۱۹۹۵, d>Homme Paris: L>Age). مقاله «النور» همچنین به زبان انگلیسی در «ابعاد اسلام»، صص ۱۲۰ - ۱۰۲ هم منتشر شده است.
۷ - برای مثال نک به «ملاحظاتی چند در باب یکی از مسائل آخرت» وی در «ابعاد اسلام» فصل ۱۰، صص ۱۴۱ - ۱۳۶؛ «دو بهشت» در «در برابر مطلق»، صص ۲۴۹ - ۲۳۵ که در ضمن ارجاعاتی به تفاسیر کلاسیک قرآن را هم در برمی‌گیرد؛ و «بهشت صوفی» در «اسلام و حکمت خالده»، ترجمه جی . پیتر هابسن (London: world of ۱۹۷۹, Islam Festival Trust) فصل ۱۰، صص ۱۸۷ - ۱۸۱.
۸ - منتشر شده در: شوان، « اسلام و حکمت خالده»، فصل ۵، صص ۱۱۰ - ۹۱.
۹ - یک مثال خوب «تنگناهای درون کلام اشعری» در «اسلام و حکمت خالده» است: فصل ۷ صص ۱۵۱ - ۱۱۸ .
۱۰ - یک رساله مهم که به این موضوع پرداخته عبارت است از (Tracing the Notion of Philosophy) در «تصوف: حجاب و لباب»، ترجمه و. استودارت (Blooming ton, IN: ۱۹۸۱, world wisdom Books) فصل ۵، صص ۱۲۸ - ۱۱۵.
۱۱ - این کتاب بعداً با این عنوان و مشخصات تجدید چاپ شد:
Urbesinnung - Das Denken des Eigentlichen (Freiburg ۱۹۸۹, im Breisgau: Aurum verlag)
۱۲ - این اثر که بخش‌های دیگری هم بدان افزوده شده، به زبان انگلیسی با نام «در برابر مطلق» به چاپ رسید. بدین ترتیب، نسخه انگلیسی البته «رویکردهایی به پدیده دینی» را دربرمی‌گیرد اما ترجمه صرف آن نیست.
۱۳ - هیچ چیز مشکل‌تر از ترجمه جملات شوان به زبان‌های سامی نظیر عربی نیست. این وظیفه بسیار هولناک‌تر از ارایه و ترجمه آنها به زبان فارسی است که من تعدادی از مقالات او را به فارسی برگردانده‌ام، نه این که ترجمه آثار شوان به فارسی در هر مفهوم ساده باشد. اما در مورد عربی، من با راهنمایی عالم مصری – مرحوم صلاح الساوی - سه سال را برای ترجمه «فهم اسلام» به یک زبان عربی صرف کردم که هم کلاسیک باشد و هم در عین حال امروزی. این ترجمه تحت عنوان «حتی نفهم الاسلام» توسط دارالمتحده للنشر در بیروت و در سال ۱۹۸۰ به چاپ رسید و اکنون پژوهندگان عرب متخصص در این زمینه با آن به خوبی آشنایند همان طور که ترجمه‌های ترکی و فارسی این کتاب بسیار مهم هم در دسترس است.
۱۴ - همچنین باید به این فهرست میشل و اسلان را هم افزود که مقدم شیخ عیسی در پاریس بود و برخی از شاگردان با واسطه او مثل میشل چاد کیویچ از علمای به نام تصوف به شمار می روند.
۱۵ - در این مورد نشریه فرهنگستان ایرانی فلسفه با نام «جاویدان خرد» هم شایان ذکر است. چندین مقاله از فریتیوف شوان در این مجله به چاپ رسیده است.
۱۶ - قرآن گونه‌ای آموزه‌ یونیورسالیستی در مورد دین و وحی به دست می‌دهد که در تاریخ اسلام به طور کامل گسترش نیافته مگر در چند مورد محدود مثل ابن عربی و جلال‌الدین رومی. مبارک است که این بعد وحی قرآن در زمان ما و به دست نویسندگان سنت‌گرا - که مهم‌ترینشان شوان است - مورد توجه و تفصیل کامل قرار گرفته است.
۱۷ - نباید فراموش کرد که برخی از مشایخ کلاسیک تصوف همچون رومی، مریدان و شاگردان مسیحی و یهودی داشته‌اند و در هندوستان هم بسیاری از استادان صوفی، هندوها را به شاگردی می‌پذیرفتند.
منبع : باشگاه اندیشه