یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

بعد از بوش


بعد از بوش
با رفتن بوش سیاست خارجی آمریکا قطعا تغییر خواهد کرد، اما وضعیت نامطلوب عراق و نقش پراکنده و نامعلوم آمریکا در جهان چگونه خواهد شد.
کاندیداهای ریاست جمهوری آمریکا همه دیدگاه‏های خود را در مورد سیاست خارجی آمریکا بیان می‏کنند. جالب‏ترین این مباحث وقتی است که نامزد دموکرات‏ها در حضور یک جمعیت ۲۰۰۰۰ نفری بیان می‏کند که او از اول با جنگ عراق مخالف بوده است و اگر رئیس جمهور شود از عراق خارج می‏شود و در جنگ با تروریسم بر روی القاعده متمرکز خواهد شد.
از طرف دیگر کاندیدای جمهوری خواه هم از این بحث می‏کند که خروج از عراق ممکن است در خاورمیانه فاجعه آفرین باشد و برای جلوگیری از این فاجعه باید صد سال در عراق بمانند و اوباما را به دادن امید واهی به مردم متهم می‏کند.
وقتی به سیاست خارجی ایالات متحده می‏رسیم، واقعا دو آمریکای متفاوت وجود دارد. این تضاد‏ها در بیشترین مورد مربوط به عراق است، اما شامل موارد دیگر هم می‏شود. آیا آمریکا باید جنگ با تروریسم را در مرکز توجه سیاست خارجی خود قرار دهد یا اینکه این موضوع را به عنوان یکی از صدها موضوع مهم تلقی کند؟ آیا آمریکا باید به ایران حمله کند یا بگذارد که ایران به سلاح اتمی دست بیابد؟ آیا باید با دشمنان آمریکا مذاکره کرد یا گذاشت آن‏ها مسیر خود را ادامه بدهند؟
این شکاف‏های بزرگ مربوط به مردی می‏شود که با شعار تحول در سیاست خارجی به روی کار آمد. او خود را به عنوان یک شکل جدید از محافظه کاری مطرح و خودش را با مشکلات عظیم سیاست خارجی احاطه کرد. در این مسیر دیک چنی، پاول و رایس وی راهمراهی کردند.
در دوره‏ی تبلیغات ریاست جمهوری، بوش اعلام کرد که سیاست خارجی نرم و دیگر خواهانه‏ای را اتخاذ خواهد کرد که نشان دهنده ویژگی‏های آمریکاست؛ آرامش واقعی.
همه این قصه‏ها بعد از یازده سپتامبر تغییر کرد. این تراژدی همه این نیرو‏ها را متحد کردتا القاعده را ریشه کن کنند. اما سیاست‏های بوش تغییر کرد و تبدیل به چیزی شد که بوش آن را "گرمای شجاعت اتحاد ملی بر پایه یک چالش" می‏خواند.
بوش به حملات تروریستی با یک بیان تعجیب برانگیز که در ساعات اولیه بعد از حمله یازده سپتامبر شکل گرفت پاسخ داد و گفت امروز ما درگیر یک جنگ علیه ترور هستیم. آمریکا هیچ فرقی میان تروریست‏ها و مردمی که به آن‏ها پناه می‏دهند قائل نیست. در حمله مهم نیست با دوستان یا تنها باشیم و فقط باید به دنبال از ریشه در آوردن تروریسم در خاورمیانه و اسلام رادیکال بود.
بوش این دیدگاه خود را در سیاست خارجی با شیوه‏ی افراطی حکومت داری همراه کرد و توانست با داستان جنگ علیه ترور یک اکثریت جمهوری خواه بسازد.
وی با این استراتژی دو گانه خود در داخل و خارج موفق شد که افغانستان را اشغال کند و ۱۸ ماه بعد بغداد را در عرض ۳ هفته اشغال کرد و در انتخابات میان سال ۲۰۰۲، حزب جمهوری خواه، سنا وکنگره را تصرف کرد. دو سال بعد بوش انتخابات را با اکثریتی که هیچ کاندیدایی پیش از او آن را به دست نیاورده بود، برد.
اگر چه یازده سپتامبر آمریکایی‏ها را دور هم جمع کرد اما جنگ علیه تروریسم به شکل اجتناب ناپذیری کشور را به دو بخش تقسیم کرد. اقلیت دموکرات کشور، وقتی که مشخص شد عراق سلاح کشتار جمعی ندارد و چندان ارتباطی میان صدام و القاعده وجود ندارد از خشم به جوش و خروش آمد.
مخالفت با جنگ فراتر از حزب دموکرات رفت و نارضایتی عمومی از حمله و دروغ گفتن بوش در مورد جنگ عراق تبدیل به یک مخالفت بزرگ‏تر با سیاست خارجی شد. سیاست خارجی بوش باعث شده است که وی تبدیل به رئیس جمهوری شود که بیش از هر کس دیگری در تاریخ آمریکا کشور را دو قطبی کرده است. و در داخل وی به محبوبیت ریچارد نیکسون در عمق رسوایی واترگیت شده است.
این سیاست باعث شد که بوش دچار بحران شدید مشروعیت شود. چرا که جنگ عراق ۱۶۰۰۰۰ نیروی آمریکایی را به خود مشغول کرده است و اشغال عراق در هر روز ۳۰۰ میلیون دلار برای مردم آمریکا هزینه دارد و علاوه بر این جان د‏ه‏ها عراقی نیز گرفته می‏شود و وضعیت عراق روز به روز در حال بدتر شدن است.
انتخابات ریاست جمهوری آتی می‏تواند فرصتی باشد تا آمریکا بر روی یک شیوه مشخص سیاست خارجی به توافق برسد. هر دو دیدگاه ممکن است یک گزینه روشن را ارائه کنند اما در عمل کار به این راحتی نیست. رئیس جمهور دموکرات با فشار زیادی برای خارج کردن نیروها از عراق روبرو خواهد بود و خروج نیروها نتایج چندان مثبتی در پیش نخواهد داشت و ممکن است که همان اتفاقی برای اوباما بیافتد که برای کارتر در مورد ایران افتاد و باعث شد بقیه دوره ریاست جمهوری‏اش خراب شود و تا یک دهه دیگر دموکرات‏ها رای نیاورند.
از طرف دیگر مک کین به طور جدی مورد آزمایش قرار می‏گیرد. وی یکی از منتقدان جدی سیاست‏های بوش در مورد جنگ علیه عراق و به ویژه زندان گوانتانامو بود. اما اکنون به عنوان نامزد حزب جمهوری خواه باید تمایلات جنگ‏طلبانه حزب را نیز پاسخگو باشد. از طرف دیگر اگر رویکرد جنگ‏طلبانه وی موفق نباشد نتیجه آن در آینده نزدیک یک کنگره با اکثریت نمایندگان دموکرات خواهد بود.
این به این معنی نیست که با رفتن بوش هیچ چیز تغییر نمی‏کند . بلکه سیاست خارجی به شکل واضحی متفاوت خواهد بود. البته جلوه‏های این تغییر را در دور دوم ریاست جمهوری بوش ما شاهد بوده و هستیم. این موارد تغییر در سیاست خارجی را می‏توان در مسائلی مانند دست دراز کردن به سمت متحدان،کارکردن با موسسات بین المللی و توجه به مسئله فلسطین اشاره کرد. هر کس که رای بیاورد و به کاخ سفید بیاید باید این سیاست‏ها را ادامه بدهد و ممکن است ادامه این سیاست‏ها به تعطیل شدن زندان خلیج گوانتانامو و توجه به گرم شدن کره زمین به عنوان یک اولویت در دستور کار قرار بگیرد.
رئیس جمهور بعدی به دنبال این خواهد بود که آمریکا را به شرایط قبل از آغاز جنگ علیه ترور بازگرداند. بازی‏های المپیک تابستان امسال در پکن به یاد آمریکا می‏آورد که در شرایطی که آمریکا با مسائل و مشکلات اقتصادی متعدد در داخل و خارج روبرو ست، چین در سایه یک فضای آرام سیاسی توانسته به یک رشد روز افزون دست پیدا کند و از جهت دیگر سلطه طلبی روسیه و قدرت روز افزون آن‏ها در منطقه یک مسئله استراتژیک برای آمریکاست.
اگر چه مساله تروریسم مانند زمان بوش پیگیری نخواهد شد اما خطر القاعده هنوز برای مردم آمریکا یک خطر جدی است و دولت آمریکا وظیفه دارد با این خطر به نوعی مقابله کند. در نتیجه مساله القاعده هنوز یک موضوع مهم در سیاست خارجی به شمار خواهد آمد.
هر رئیس جمهوری که روی کار بیاید با این سه مشکل روبرو خواهد بود :
مشکل اول این که آمریکا در داخل در مورد نحوه برخورد با افراطی‏گری اسلامی دچار اختلاف و تضاد‏آرا ست. محافظه‏کاران آن را چالش و درگیری عصر امروز می‏دانند و لیبرال‏ها این را یک توهم توطئه ناشی از حمله یازده سپتامبر تلقی می‏کنند.
مشکل دوم این است که آمریکا در زمینه دیدگاهش در مورد افراطی‏گری اسلامی با تمام دنیا فرق می‏کند. حتی اگر یک رئیس جمهور دموکرات روی کار بیاید باز هم رویکرد آمریکا در مورد القاعده، ایران، پاکستان و شبه نظامیان فلسطینی بسیار تند‏تر از متحدان اروپایی است. و از جهت دیگر نخبگان اروپا بر خلاف رویکردی که در جنگ سرد اتخاذ کرده بودند به سمت آمریکا حرکت نمی‏کنند.
و مساله سوم این است که آمریکا دیگر منابع کافی برای ادامه این جنگ را ندارد. ارتش بیش از اندازه پراکنده و خسته است. اداره امنیت داخلی دچار مشکلات زیاد است و آژانس‏های اطلاعاتی توان جمع‏آوری اطلاعات کافی در مورد تهدید‏های آینده را ندارند.
برخی کارشناسان معتقدند که اسلام گرایی افراطی پتانسیل لازم را برای تبدیل شدن به دست مایه یک جنگ سرد دیگر - جنگ جهانی چهارم را دارد. اما آمریکایی‏ها چنان با هم در زمینه سیاست خارجی اختلاف دارند که هیچ‏گاه در طول تاریخشان این گونه نبودند. و دیگر حاضر نیستند منابع بیشتری را برای مبارزه با تروریسم اختصاص دهند. مطمئنا دکترین بوش عوض خواهد شد البته در این مورد هیچ گاه یک اجماع صورت نخواهد گرفت اما قطعا مسائل و تهدید‏های پیش روی آمریکا باز هم باید مورد ارزیابی قرار بگیرد و اولویت‏های این کشور بار دیگر تعریف شوند.
اکونومیست
منبع : سایت الف