شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

اکنون تحقیرم کن


اکنون تحقیرم کن
یک user و password؛به هر اهل و نااهلی که می دانید رو کنید که از نان شب واجب تر است. سایت ها را زیر و رو کنید. به سیاه مشق ها و دست نوشته ها و نیم نوشته هایتان لینک بدهید. دقایقی تا سرحد مرگ روی مطلب خود کلیک کنید و دست از طلب مدارید تا کام تان برآید. حال، ذوق کنید. سرشناس شده اید. در صف پرمخاطب ترین ها جلوه می فروشید. خوشحالی کنید. اصلاً چند بار دق کنید. خویش و بیگانه، مرد و زن، پیر و جوان، صغیر و کبیر، هر چه ابنای بشر؛ همه را خبر کنید. این فتح مظفر را حجت بگیرید و فخر کنید و از خود بگویید و بشنوید و در این عشق بمیرید که رقبا را به در کرده اید.
چندی است به کشف تازه یی رسیده ایم. هم خود می دانیم و هم دیگران که ذکرش شرم به جبین آورد و سر پایین و اما هیچ کس نمی خواهد از آن بگوید. گویی طبیعت مان این است و خلاف مزاج سابق اگر عمل کنیم، راه مخالف پیش گرفته ایم؛ هرچند اگر درست باشد. اما ماجرای کشف تازه از سایت ها و وبلاگ های فرهنگی و بیشتر ادبی آب می خورد. دوستان فضای مجازی ترتیب داده اند تا راحت تر بنویسیم و بخوانیم. دست شان درد نکند. اما بشکند دست مان که باز به عجایب و غرایبی متوسل شده ایم که عقل جن هم به آن نمی رسد. مطلبی می نویسیم و در فلان سایت ادبی لینک می دهیم و آنقدر کلیک می کنیم که بازدیدکنندگان فکر کنند مطلب مان بیشترین طرفدار را داشته. جل الخالق، اگر ساز و برگ مدرن تری هم داشتیم و دستی در علوم روز(،)، نرم افزاری می خریم تا به جای کلیک کردن روی مطلب مان، رایانه کار را به دست بگیرد تا از پله های برقی ترقی بالا برویم. این هم از کشف تازه. گاهی هم مطلب خودمان نیست. خدا را شکر که نان روابط را می خوریم. پس اگر دوست و رفیقی داشتیم که از قبلش چیزی می ماسید، روی مطلبش کلیک می کنیم تا به صف بالاترین ها بیاید. بعد تماس می گیریم و مجیزش را می گوییم بلکه در آینده چیزی رسد.
چندی پیش نقدی دیدم بر کتاب یکی از دوستان که آمار بیشترین بازدیدکنندگان را داشت. شک نکردم. بدیهی بود و اظهر من الشمس. چیزی نبود که پیش ذهن زیر و رو کنم و پس آن به دنبال جواب باشم. منتها در پاسخ یکی از دوستان گفتم به چند جهت از همان کشف هایی است که می دانیم و می دانی. فرض که این نوشته، صواب و مظهر انتقاد و نقد و نقادی باشد؛ چند نفر هستند که کتاب را خوانده باشند. اصلاً مگر این روزها یک داستان کوتاه ایرانی چقدر رغبت خواندن برمی انگیزد. اصلاً اگر رغبت برانگیخت، مگر چند نفر کتاب می خوانند و چند نفر نقد فلانی را روی فلان کتاب فلان کس ایضاً. باری، صد اگر و مگر دیگر پیش کشیدم که حتی اگر کتاب را خوانده باشند هم بر چه حکمی می توان استناد کرد که این مطلب تا این حد شیفته و مشتاق داشته باشد. مشتاقی خیل کتابخوانان و علاقه مندان چنان است که بر پیشانی بازار خرید و فروش و تیراژ آن هویدا است. مهجوری این جمعیت از نقد کتاب که دیگر گفتن ندارد.
نقد را خواندم. نظری بود و از آن رو که نظری است به نظرم قابل تامل. همین. منتها اینکه همه بخواهند بخوانند و بدانند در این نوشته چه رفته، به نظرم نهایت تïنïک مغزی آمد. یا ما از این بازار قلب نقدنما به دوریم یا دوستان زیادی نزدیک، اگر دوریم که دوریم و اگر نزدیک، این از همان خودشیفتگی های نسل ماست. امثال این بازی ها سر هر کسی را که گرم کند، ادبیات و ادبیت متن را نمی تواند. فردا که شد کتاب فلان کس (اگر بنا باشد از یاد رود) از یاد رفته است؛ نقد فلان کس که جای خود دارد. قصدم زیر سوال بردن شخص خاصی نیست. گاه پیش آمده روح طرف هم خبر نداشته از دوستی ها و دشمنی های بیجا که در حقش کرده اند.
در آخر گله یی می ماند از سایت نویسان و وب نگاران و لینک کاران. اوضاع فرهنگی روشن تر از آن است که با بزرگنمایی یا کوچک نمایی ما تغییر کند. به نوعی همکاریم و درد هم از غیر بیشتر می فهمیم. اما با حذف و الصاق و اتصال این و آن به نویسندگی و شاعری و نقادی و این حرف ها دیگی نمی جوشد. روی عجوزه به رنگ و روی و خال و خط، زیبا نمی شود. جدای اینها گاهی در نوازش یکدیگر هم خبره ایم. شکایتی نداریم. حرفی نیست. تمام آنچه نوشته ایم و ننوشته ایم از آن شما. نوشته ها را بگیرید. پیش و پس کنید. همه را به هم بریزید. از دل مطلب پاره یی بیرون بکشید و جای اصل جا بزنید. نام نویسنده را قلم بگیرید. هر چه خواستید ویرایش و پیرایش کنید بلکه به خواسته ها برسید. اگر رسیدید به ما هم بیاموزید تا دست به دست هم دهیم و آباد کنیم اگر آباد می شود با این قبیل زیرکی ها و چاره گری ها و زبل بازی ها. این سفره ها یک شبه است. پنج روز و شش باشد و دوامی ندارد. زمان به این خرد و بزرگ کردن ها اهمیتی نمی دهد. هنری اگر بود می ماند و گر نبود با کشف های تازه یی که ذکر آن رفت، فردا روز می رود.
نام مقاله برگرفته از جمله پایانی داستان «زخم شمشیر» نوشته خورخه لوئیس بورخس است.
یاسر نوروزی
منبع : روزنامه اعتماد