دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

همسایه مهربون گنجشک خانم


همسایه مهربون گنجشک خانم
بهروز گنجشک خانم دور لونه قدیمیشون که سال قبل در اون زندگی می کرد، می چرخید و همه جا رو نظافت می کرد. هر چند وقت یک بار هم برگ خشکی، پری، تکه پارچه خیلی کوچولویی رو که پیدا کرده بود به منقارش می گرفت و گوشه و کنار خونش رو با اون می پوشوند. گنجشک خانم خیلی در انتخاب لونه دقت کرده بود. نمی خواست باد خونشو خراب کنه، یا پرنده های دیگه جوجه هاشو اذیت بکنند.
خونه اون باید جایی باشه که به راحتی بتونه غذا پیدا بکند و از باد و بارون هم در امان باشه برای همین روی درخت محکمی که شاخه های کلفتی داشت و در یک حیاط قدیمی بود، این لونه محکم رو پیدا کرده بود.
اما امسال روی این درخت گنجشک کوچولو همسایه های جدیدی داشت، ۲ تا پرنده خوشگل که پرهای رنگی و نوکی قرمز داشتند هم با اون همسایه و دوست صمیمی شده بودند. خلاصه مدتی گذشت و این همسایه های پر جنب و جوش و پر سر و صدا، هر کدوم چند تا تخم گذاشتند و اول از همه هم تخم های گنجشک ما تبدیل به جوجه شد. حالا آقا گنجشک و خانم گنجشک مجبور بودند حرکت و جنب و جوش بیشتری داشته باشند تا بتونند غذای جوجه هاشونو تهیه کنند.اون ها می پریدند و می پریدند و هر روز برای جوجه ها غذا می آوردند. آخه پرنده ها از دسته حیواناتی هستند که روزانه بیشتر از ۵ برابر وزن جوجه هاشون برای اون ها غذا تهیه می کنند. راستی که کار خیلی سختیه که با نوک های کوچولو، غذاهای مختلف رو برای رشد جوجه هایی که همیشه گرسنه هستند، فراهم کرد!
عاقبت جوجه های همسایه های گنجشک خانم هم از تخم بیرون اومدند و هر روز این پرنده های خوشگل برای جوجه هاشون غذا تهیه می کردند و این کار باعث شده بود که همسایه ها اصلا نتونن مثل گذشته با هم باشند. یک روز که پرنده خوش رنگ قصه ما خسته شده بود به گنجشک خانم گفت: امروز برای بچه هام نتونستم غذای خوبی فراهم کنم اگر بتونی چند تا از دونه هایی رو که داری به من بدی ممنون می شم اما گنجشک خانم خودشو به نشنیدن زد و پرید و رفت تا چند ساعت صدای جیک جیک جوجه های گرسنه به گوش می رسید. چند روز گذشت یک روز آقا گنجشک هر چه منتظر شد خانم گنجشک نیومد، پرید و رفت تا اونو پیدا کنه.
جوجه گنجشک ها گرسنه شدن، تشنه شدن اما کسی نبود از اون ها مراقبت کنه و صدای جیک جیکشون هم تا چند خونه اون طرف تر به گوش می رسید. عاقبت پرنده خوش رنگ طاقت نیاورد و پرید و اومد تو لونه گنجشک خانم مقداری آب و غذا برای جوجه ها آورد، جوجه ها خیلی تشکر کردن و غذاها رو خوردن اما باز هم گنجشک خانم و آقا گنجشک نیومدند. شب شده بود همه به خواب رفته بودن اما دوباره جیک جیک گنجشک ها بلند شد و باز پرنده همسایه به اون ها آب و غذا داد.
مدتی بعد گنجشک ها برگشتن و همسایه ها فهمیدن که یک گربه ناقلا خواسته بود خانم گنجشکه رو بخوره و اون موقع فرار بالش شکسته بود. وقتی اومد به لونه و دید بچه هاش سیر و سر حال خوابیدن خیلی خوشحال شد اما آقا گنجشک با تعجب گفت: جوجه ها خیلی گرسنه بودن کی بهشون غذا داده، آب داده و مراقبشون بوده؟
جوجه گنجشک ها گفتند: خانم همسایه به ما آب داد، غذا داد و مراقبمون بود. خانم گنجشکه حالا دیگه علاوه بر این که بالش درد می کرد، خجالت هم می کشید چون به یاد روزی افتاده بود که به جوجه های پرنده خوش رنگ غذا نداده بود و با خودش عهد کرد که از این به بعد بیشتر به فکر همسایه هاشون باشه و به مشکلات اون ها رسیدگی کنه.
منبع : روزنامه خراسان


همچنین مشاهده کنید