پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

به سوی صلح ابدی


به سوی صلح ابدی
گفت آرزو بر نوجوانان عیب نیست! البته جهان بدون جنگ استبعاد عقلی ندارد. علی‌رغم ادعاهای زیادی هم که می‌شود کسی طبیعت انسان را زیر ذره‌بین نگذاشته که اثبات کند انسان بذات جنگجوست. خدا را چه دیدید، شاید هم ذات ما صلح‌طلب بوده و همه این تاریخ پر از جنگ بشر را باید به حساب استثنائات بگذاریم.
بعضی‌ها هم اصلا‌ً خیال همه را راحت کرده و می‌گویند ذات‌انسان هم جنگ‌طلب است و هم صلح‌خواه. مثلا‌ً نیچه دوگانگی طبایع آپولونی (به پیروی آپولو خدای موسیقی و هنر یونانی) و دیانیزوسی ( به پیروی دیانوسیس برادر ناتنی آپولو و خدای شراب) را در <تبارشناسی اخلا‌ق> و <مرگ تراژدی> خود مطرح کرده است. انسان‌شناس آمریکایی فرانس بواز هم در مطالعه بومیان آمریکایی‌با استفاده از نیچه این فرهنگ‌ها را به آپولونی یعنی فرهنگ‌دوست و صلح‌طلب و دیانوزی یعنی ضداجتماعی و جنگجو تقسیم می‌کند.
به‌ یادمان باشد که بر سر در معبد آپولو در دلفی نوشته بود: <خود را بشناس> حال آنکه شعار دیونوسیس این بود که <خود را گم کن> به نظر نیچه این دو تمایل همیشه در حال جنگ نیستند چنانکه تراژدی یونانی در اوج خود (نمایشنامه‌های اسکلوس) مرهون همیاری این دو تمایل بود و بر کشیدن آپولو در کارهای <سوفوکل> و بالا‌خره <اوریپیدیس> باعث مرگ تراژدی شد. حال اگر دو طبع متخالف در ما هست ببینیم تصویر ما در آئینه تارخ بیشتر آپولونی است یا دیانوزی. ‌
پاسخ روشن است. در تاریخ بسیار کوتاه پنجاه هزار ساله انسان (این تاریخ را نه از شروع تکامل انسان دو پا که به پنج میلیون سال پیش باز می‌گردد بلکه از شروع تکلم انسان هومو ساپین حساب می‌کنیم) روی این کره خاکی تمایل به هردو قطب را می‌بینیم.
ندای صلح‌طلبی از ابتدای عصر تمدن یعنی شش هزار سال پیش طنین‌انداز بوده ولی به‌قول ملک‌الشعرای بهار <فغان زمرغ جنگ و مرغ وای او> که آن‌هم در این عصر هرگز خاموش نشده ‌است.
پس از انسان‌شناسی فلسفی یا مطالعه نفس تاریخ در حل این معما خیری نخواهیم دید. رسم این روزها در علوم اجتماعی این است که بگویند <ذات> انسان را زبان و فرهنگش می‌سازد. اما این دیدگاه فرامدرن نیز قضیه را به داستان مرغ و تخم مرغ تبدیل می‌کند؛ چطور می‌شود که بعضی فرهنگ‌ها صلح و دیگران جنگ را موضوع اجتماعی شدن قرار می‌دهند؟
قدر مسلم شواهد تاریخی این را نشان می‌دهد که صلح پایدار جهانی تا به حال عملی نشده‌است. نسل انسان در تاریخ کوتاه تمدنش تنازع بقا حیوانی را با اسلحه و به نحوی مرگبارتر ادامه داده‌است. به ‌عبارت دیگر صلح‌طلبی اخلا‌قی که پدیده‌ای انسانی است ظاهراً بر <غریزه> حیوانی تنازع برای بقا نتوانسته چیره شود. بعضی گفته‌اند که صلحی نیست جز زنگ تفریحی بین دو جنگ.
آیا مطالعه تاریخ می‌تواند برای ما در این خصوص راهنمایی باشد؟ بعضی مثل فلا‌سفه عهد کلا‌سیک یونان تاریخ را بی‌‌معنی می‌دانند و برخی دیگر سیر تاریخی را قهقرایی می‌دانند. فعلا‌ً این دو گروه را کنار بگذاریم که اینجا مجالی برای پرداختن به تئوری‌های شان نیست. بیشتر ناظران قائل به نوعی پیشرفت بشر هستند. مشکل این نگرش این است که اگر تکاملی رخ داده پس چرا جنگ و کشت و کشتار از میان ما رخت بر نبسته است. ‌
به این سوال دو جواب داده شده‌است؛ یک گروه می‌گویند بشر در حد فردانیت پیشرفت زیادی کرده‌است ولی وقتی به رفتار جمع می‌نگریم می‌بینیم که انسان‌ها هنوز مثل بچه‌ها رفتار می‌کنند. افراد ممکن است عالم و عاقل و متخلق به اخلا‌ق از خودگذشتگی و ایثار باشند ولی وقتی همین افراد در ملت‌ها جمع می‌شوند بر سر یک تکه خاک بی‌آب و علف حاضرند سال‌ها بجنگند.
بعضی فلا‌سفه فاشیست مانند کارل اشمیت حتی گفته‌اند که نفس جنگ مردآفرین است و معنی زندگی را فقط در بحبوحه جنگ می‌توان تجربه کرد. اما از اینها که بگذریم فلا‌سفه رئالیست در سیاست می‌گویند افراد ممکن است بر هم ببخشایند و با هم مدارا کنند ولی کشورها تنها وقتی صلح می‌کنند که تعادل قوا بر قرار باشد اما به محض اینکه این تعادل به هم بخورد قوی سعی بر غلبه بر ضعیف خواهد کرد. از بنیانگذاران این نظریه می‌توانیم فیلسوف انگلیسی جان هابز را ذکر کنیم که می‌گفت، جنگ در طبیعت مفروض است.
در تمدن این جنگ طبق قرارداد اجتماعی به حالت تعلیق درمی‌آید. ولی بین کشورها هرگز قرارداد اجتماعی ممکن نیست، چون برخلا‌ف جوامع، قدرتی که قابل مقایسه با دولت باشد در فراز کشورهای مستقل متصور نیست. فلا‌سفه رئالیست و اخیراً نومحافظه‌کار دنباله‌رو این تئوری هستند. در برابر این طرز فکر گروه دیگری هستند که درست بر عکس آنها فکر می‌کنند. اینها می‌گویند بشر در حد غرایز فردی ترقی چندانی از عصر حجر نکرده‌است. ترقی انسان در سطح نهادهای اجتماعی است. تمدن و تشکیل دولت ترقی اجتماعی است، نه فردی.
امانوئل کانت که پیشرو این نظریه بود فکر هابز را یک قدم جلو برد. در رساله معروف <صلح ابدی> کانت استدلا‌ل کرد همان فشارهایی که موجب صلح در حد درون‌اجتماعی می‌شود بالا‌خره در حد بین‌المللی نیز موجب تشکیل یک جامعه مدنی در سطح جهانی خواهد شد. چطور شد که انسان‌ها وضع طبیعی را رها کردند و به جامعه مدنی پیوستند؟ مگر نبود ترس از <جنگ همه علیه همه> که زندگی را بر همه حرام می‌کرد؟
به قول هابز در وضع طبیعی هیچ نظامی متصور نیست، حتی نظام حکومت قوی بر ضعیف زیرا ضعفا می‌توانند از راه اتحاد یا حیله بر اقویا غالب شوند و لذا در وضع طبیعی هیچکس خواب راحت نخواهد داشت. خوب همان وضع در جامعه بین‌المللی هم هست. اوضاع موجود جهان به نظر من ارجحیت تئوری کانت را در برابر تئوری‌های رئالیست‌ها و نومحافظه‌کاران اثبات می‌کند. نظم بین‌المللی نمی‌‌تواند بر اساس قدرت باشد زیرا ضعیف‌ترین‌ها هم می‌توانند از طریق تروریسم راحت همه را سلب کنند. لا‌زم است که
قد‌رت‌های قوی به قدرت خود ننازند و همه سعی کنند در جامعه جهانی به هم دست یاری بدهند. خلا‌صه اینکه به پیروی از کانت من می‌گویم صلح بین‌المللی نه تنها ممکن بلکه برای بقای بشر لا‌زم است. ولی این صلح ابدی با نیل به یک دولت جهانی ممکن خواهد شد. این دولت باید قوی‌تر از سازمان ملل متحد کنونی ولی کمرنگ‌تر از یک دولت واحد جهانی و تقریباً چیزی در مایه‌های اتحادیه اروپا باشد. آرزو بر میانسالا‌ن هم عیب نیست.
احمد صدری
استاد جامعه‌شناسی و صاحب‌کرسی گورتون در مطالعات جهان اسلا‌م دانشگاه لیک
منبع : روزنامه اعتماد ملی