جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

ما به جز آینده چیزی نداریم


ما به جز آینده چیزی نداریم
فیلسوف، دانشجو است. کسی که ادعا می کند در جهان چیزی برای یادگیری نیست و معتقد است ما در همه مسائل به انتها رسیده ایم و همه چیز گفته شده و آینده ای نداریم، سخت در اشتباه است. ما به جز آینده هیچ چیزی نداریم. بشر با آینده زنده است. مدرنیته در زبان فعلی ما به گونه ای مرادف تجدد منفی است. وقتی می خواهیم یک جور خرابی و ویرانی را در فرهنگ یا عرصه های دیگر ببینیم به آن اشاره می کنیم. مدرنیته را وارد شده از فرنگ می دانیم که ناخواسته گرفتار آن شده ایم. من معتقدم واژه مدرنیته در زبان ما بار معنایی دارد که تجدد آن را ندارد. تجدد، تجدید حیات است و بار زندگی را نشان می دهد. مدرنیته را برای چیز خراب شده و ضایع شده به کار می بریم ولی بهتر است تسلیم واژه ها نشویم. در به کار بردن بی محابا کلمات خارجی که تظاهر به فرهنگ است جلوگیری کنید؛ در صورتی که عین بی فرهنگی و همچنین نوعی سفسطه گری است.
به نظر من بهتر است کمی تعصب ملی و بومی هم داشت. تنها حقی که ما داریم و هیچ کس نمی تواند آن را بگیرد یا به ما بدهد، حق یادگیری است. ظالمانه ترین کار هم مانع شدن از یادگیری و مطالعه است. سقراط هیچ وقت نمی گفت من می دانم. او به دنبال یادآوری دانسته ها بود. اگر در جامعه ای جوانان آن فکر نکنند آن جامعه مشکل خواهد داشت. نه تنها فلسفه بلکه طب و مهندسی و ادبیات و زبان آن هم ضایع می شود.
حال به مسئله روشنگری و عصر جدید می پردازیم. مسئله تجدید حیات فرهنگی در اواخر قرون وسطی در ایتالیا شروع شد و ادامه پیدا کرد. دقت کنید که قرن ۱۸ که قرن روشنگری نام گرفته است با تجدید حیات فرهنگی فرق می کند. غربیان در تجدید حیات فرهنگی به ریشه های یونانی و رومی خود بر می گردند؛ افلاطون را در فلورانس ترجمه می کنند و ارسطو را از نو می خوانند. با بازگشت به ریشه های باستانی، تجدید و احیاء فرهنگ باستانی رخ می دهد. از لحاظ معماری، ساختمان های مذهبی شکل عوض می کنند. سبک گوتیک به سبک دوره نوزایی تبدیل می شود. این یعنی بازگشت به ارزش های سابق و جدید کردن آن ها. ولی قرن ۱۸ با عصر تجدید حیات فرهنگی فرق دارد. قرن ۱۶ و قرن ۱۸ قرن عزیزی است. تبعات آن تا به امروز به اینجا رسیده است. در اواخر قرن ۱۸ سه چیز یا واقعه را فراموش نکنید؛ یکی انقلاب صنعتی انگلستان است که صنایع و تولید متحول شد و استعمار به شدت به کار خود ادامه داد، البته این انقلاب صنعتی زیربنای فلسفی عجیبی دارد، آدام اسمیت اصول جدید اقتصادی را بیان کرد و سنت های فردی را با انقلاب صنعتی کنار زد که این امر در سی سال آخر قرن ۱۸ رخ داد، سپس انقلاب سیاسی اجتماعی فرانسه که در سال ۱۷۸۹ رخ داد و ۱۰ سال تمام ادامه داشت و انقلاب و نهضت فرهنگی در آلمان.
مقدمات این سه واقعه از کجا شروع شده بود؟ گرچه این سه حادثه در آخر قرن ۱۸ اتفاق افتادند ما می توانیم سیر این امور را در قرن ۱۸ پیگیری کنیم. چی شد که اینگونه شد؟ مقدمات این واقعه چی بود؟ متاسفانه ما در بیان علت این وقایع از اصطلاحاتی چون روشنگری و منورالفکری استفاده می کنیم ولی خود غربی ها سه اصطلاح و لفظ متفاوت دارند. انگلیسی ها از واژه "روشن شدن" و "عصر وضوح" استفاده می کنند و آلمانی ها از لفظ "واضح" و فرانسوی ها از لفظ "روشنایی ها" استفاده می کنند. چیز مشترک در بین این سه تعریف کلمه نور و وضوح است. اصل این سه از "لوکس" در زبان لاتینی گرفته شده که ما در فارسی هم از آن استفاده می کنیم که به معنای نور است. در قرون گذشته از ذهن روشن صحبت می کردند. ذهن روشن یعنی مقید به چیزی نبودن، یعنی استقلال. همان انسان معلق ابن سینا که رها شده از همه چیز است و دارای ذهن فعال است. کوگیتوی دکارت است که می بیند از همه چیز رها است ولی نمی تواند از فکر خود رهایی یابد؛ یعنی وضوح و تمایز و ذهن مستقل. در قرن ۱۸ متفکران به انحاء مختلف ادعا می کردند که به استقلال ذهنی رسیده اند. یعنی ذهن انسان مستقلا می تواند مسائل را دریابد. چرا این را می گفتند؟ زیرا معتقد بودند علوم از نظر اصول، شکل نهایی خود را پیدا کرده است؛ علوم نیوتنی. اسم کتاب او "اصول فلسفه طبیعت" است. یعنی اصول آن روشن است. از لحاظ عقل انسانی هم روان شناسی انسان روشن است؛ جان لاک. علم از تجربه آغاز می شود، آن تجربه در درون ما انعکاس پیدا می کنند و در درون ما به تصورات تبدیل می شود. تصورات و معانی ریشه تجربی دارند، سپس تداعی می شوند و در اثر تطابق، مجاورت و توالی و تقارن زمانی، تداعی می شوند. مقولات کانت نیز از اینجا ریشه می گیرند. در این قرن که قرن روشنگری نام گرفته، این جریان در فرانسه و انگلیس تا حدی خودجوش ولی در آلمان وارداتی است. به بیان دیگر در آلمان روشنگری فرانسوی را تحمیل می کنند. فردریک دوم امپراطور آلمان که تحصیلات فرانسوی دارد و به فرانسه شعر و کتاب نوشته است، ولتر، مظهر روشنگری فرانسه را به آلمان دعوت کرد. فردریک دوم در ۱۷۸۶ مرد. حکومت فردریک دوم در آلمان به استبداد منور معروف شده است. یعنی به زور می خواست در آلمان در عرصه فرهنگ و علوم و افکار تجدید نظر پدید آورد. او به دنبال ایجاد تحول اجباری در آلمان بود. ولتر فیلسوف رسمی او بود که روشنگری می کرد. همان اتفاقی که پتر کبیر در روسیه انجام داد. اگر فردریک دوم ولتر را به آلمان دعوت می کند، پتر کبیر دیدرو را به روسیه دعوت می کند. این پروسه گاهی در ترکیه و ایران بعد از مشروطیت اتفاق افتاد؛ یعنی تغییر اجباری.
در آلمان فلاسفه رسمی و دانشگاهی تشویق می شدند تا جایی که در آن زمان به مانند آلمان هیچ کجا اینقدر فلاسفه و دانشگاه حضور نداشتند. به عقیده من فلسفه غربی یعنی فلسفه آلمان. دکارت، اسپینوزا، لاک، هیوم و یا بارکلی سهم مهمی در فلسفه غرب دارند ولی در آلمان این قضیه به اوج خود می رسد.
فلاسفه رسمی و دانشگاهی سعی می کنند در روشنگری سهمی داشته باشند. کتاب نقادی کانت درسال ۱۷۸۱ چاپ شد؛ یعنی آخر قرن. من معتقدم کانت نسبت به روشنگری متاخر است. او دیر به قافله رسید. ولی او تا حدودی وارث روشنگری است. کانت به علوم جدید و فلسفه نیوتن و لاک توجه زیادی داشت که مؤلفه های اصلی عصر روشنگری هستند. در سال ۱۷۸۳ یعنی دو سال پس از چاپ کتاب نقادی عقل محض یک کشیش پروتستان در یک ماهنامه معتبر برلن نامه ای می نویسد و جریان مهمی را سبب ساز می شود. عنوان مقاله او این است: روشنگری چیست؟ مفهوم عنوان او این است که آیا روشنگری این است؟ نظر او انتقادی است. زیرا در روزنامه ها عده ای از ازدواج غیردینی و عرفی حمایت می کنند. این روحانی با اعتراض می گوید روشنگری چیزی است که می خواهد خانمان برانداز باشد و خانواده را متزلزل کند و از این رو اعتراض می کند. روزنامه معروف برلین سپس نظر خواهی می کند که روشنگری چیست؟ اولین کسی که جواب می دهد البته کانت نیست بلکه مندلسون است که فیلسوف کلیمی و رسمی است که دربرلین کار می کرد. مقاله دوم دو ماه بعد توسط کانت ارائه می شود که ۴ صفحه است. به نظر من شهرت این مقاله کمی کاذب است. افرادی که حوصله ندارند کتاب های اصلی کانت را بخوانند به نقد و بررسی این مقاله می پردازند. کانت نظر خود درباره روشنگری را چنین ابراز می دارد که روشنگر شدن رسیدن به حد بلوغ است؛ نه بلوغ جسمانی. منظور او این است که روشنگری خروج انسان از حالت نابالغی است. ولی این عدم بلوغ تحمیل خود آدمی است. یعنی خود آدمی نمی خواهد از حالت نابالغی خارج شود. چرا آدمی این امر را تحمیل می کند؟ می خواهد مسئولیت را به گردن دیگران واگذارد. او می خواهد قیمومیت را بپذیرد. کاری ندارد که درست و نادرست چی است. چیزی که عدم استقلال عقل انسان است. انسان نمی تواند قبول کند که ذهن او می تواند مستقل و مسئول خود باشد؛ یعنی سلب مسئولیت. کانت می گوید این نقص فاهمه نیست. بلکه نوعی عادت نادرست است. ما عادت به تنبلی ذهن داریم. یک گونه طبیعت ثانویه است که البته دست خودمان است. انکار وجود عقل نزد خودمان است به سبب تنبلی خود. حال کانت بر این اساس می خواهد شعاری بدهد و عبارتی از شاعر رومی به نام هوراس به کار می برد : "شهامت به فکر کردن داشته باش." روشنگر کسی است که شهامت به فکر کردن داشته باشد. کسی که شهامت فکر کردن ندارد هنوز نابالغ است. آیا فیلسوفی تا به حال نگفته است که استقلال فکری نداشته باش؟ انسان معلق ابن سینا توجه دادن به فکر کردن نیست؟ دکارت در کوگیتو همین منظور را داشت. سقراط با گفتن اینکه خودت فکر کن و نظر بده همان حرف را می زند. دکارت در روش اول می گوید چیزی را نپذیر مگر اینکه واضح و متمایز باشد. وضوح را پیدا کن. وضوح همان روشنگری است. حال چیزی که دکارت دارد و کانت ندارد مهم است. دکارت بعد از روش اول چه می آورد؟ از سَبَق ذهن بپرهیز؛ یعنی پیش داوری و شتابزدگی. من فکر می کنم اگر دقت کنیم، پیام جدیدی نیست. فلسفه همیشه سعی کرده این پیام را به ما بدهد. حتی اگر مقایسه کنید پیام کانت، اینکه شهامت برای فکر کردن داشته باش، یعنی در فکر کردن مستقل باش. من فکر می کنم گفته دکارت عمیق تر است. شهامت گفتن با شهامت فکر کردن متفاوت است. شهامت فکر کردن همان تحصیل و یاد گرفتن است. همان چیزی است که سقراط در محاورات خود یاد آوری می کرد. خیال نکنید شهامت در تفکر داشتن شعاری تو خالی است. از این لحاظ می شود با کانت موافق بود به شرط اینکه دو شرط دکارت را به آن اضافه کرد. این تحول منورالفکری در آخر قرن و در اروپا حالت انحطاطی پیدا کرد. حالت تمسخر سنت و کنار گذاشتن برخی ارزش های قدیمی را پیدا کرد. شد آن چیزی که ما امروز هم درگیر آن هستیم به نام تجدد کاذب.
نوشته های طنز آمیز ولتر در فرانسه را به یاد بیاورید که در داستانهای مستهجن توسط دیگران اقتباس شد. این انحطاط مسلم است. انتقادات هامان و هگل را از روشنگری به یاد آورید. هگل روشنگری را روشنایی کاذب می نامد. تحلیل های هگل درباره قرن ۱۸ بسیار مهم است. او سطحی شدن را نشان می دهد نه روشنگر شدن را. من معتقدم درست است که روشنگری می تواند مثبت باشد و استقلال ذهن و فاهمه اصل است ولی یک آسیب شناسی هم دارد. اگر قرار باشد به اسم روشنگری یک چیزهایی را انجام دهند که محتوای درون آن چیز اصلی نیست، این انتقادات می تواند بر چیزی که مدرنیته یا تجدد کاذب نامیده می شود، وارد باشد. در نتیجه جنبه های منفی و آسیب شناسی دقیقی باید از روشنگری انجام شود. آنچه که من در کانت تجلیل می کنم این مقاله ۴ صفحه ای نیست، بلکه خود فلسفه کانت است. آنچه که از قرن ۱۸ به بشر می رسد فلسفه استعلالی کانت است. با او عصر جدیدی شروع می شود. تاملات جدیدی پیش می آید که تا الان هم ادامه دارد. چیزی که به فرهنگ بشر می رسد و می شود استفاده کرد و افق جدیدی بر روی ما گشوده است، شناخت امکانات ماتقدم است. امکانات زیربنایی ماتقدم چیزی است که بر آن اساس باید آینده را بسازیم و مصرف کننده غربی نباشیم و از ریشه بروئیم. از این لحاظ کانت خیلی مهم است. فلسفه، آبِ زیر کاه است. فکر همیشه راه خود را یک جوری پیدا می کند. شما دانشجویان فلسفه باید افتخار کنید که فلسفه می خوانید و همیشه به دنبال یاد گرفتن باشید و شهامت یادگیری را بعد از شهامت تفکر داشته باشید.
متن حاضر سخنرانی دکتر کریم مجتهدی، استاد و محقق فلسفه دانشگاه تهران است که با عنوان «کانت و روشنفکری» در تاریخ ۵ آذر ۱۳۸۷ در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران ایراد گردید.
سخنران: کریم - مجتهدی
خبرنگار: سعید - بابایی
منبع : باشگاه اندیشه