دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


قاتل زنجیره یی ۸۰ سال پیش


قاتل زنجیره یی ۸۰ سال پیش
برداشت ما از شهرنشینی به مفهوم جدیدش حاصل نگاه فرمالیستی به ظواهر شهرنشینی در غرب است و محصولش مثلاً در نمایی عمومی شده است؛ یک معماری عجیب و غریب که هیچ انتظامی را نمایندگی نمی کند. در اینجا همه سخن روی اصل و جوهره ساختارهای مدرن است و البته «نقد» که حلقه مفقوده آن در نظامات و ساختارهای ماست و اینکه روی خودمان را از عیب می گردانیم و چرخ معیوب را نمی بینیم یا اینکه اساساً نمی خواهیم ببینند و اصلاً چیزی به مفهوم «نقد» را برنمی تابیم.
به ظاهر از غرب شکل را گرفته ایم و اجراهایی از آن را به فراخور حال و موقعیت و شرایط شهری به دست آورده ایم اما «نقد» را که شالوده اندیشه مدرن است به باد فراموشی سپرده ایم.
در امریکا وقتی در اوایل قرن بیستم کارخانه های هنری فورد به «انقلاب صنعتی» هویت می بخشیدند و خرسندی عمومی و رونق اقتصادی را در پی داشتند، سینمایی بود که همچون بالانس کننده جامعه، حضوری قوی داشت؛ اما اینجا منهای چند پردیس سینمایی که به تازگی راه اندازی شد ه اند در همین دو سه سال گذشته تماشاگر روی صندلی هایی می نشست که نیم قرن از عمرشان می گذشت، در غرب چارلی چاپلینی بود که «عصر جدید»ی می ساخت و از الینه و مسخ شدن آدمی توسط ماشین پرده برمی داشت و آیین های تازه دست ساز بشری را به زبان کنایه و طنز به نقد می کشید. اینجا خیلی کم پیش می آید که هنرمندی بتواند وارد نقادی حتی شکل های وارداتی نوعی از شهرنشینی تازه و مدرن شود. مثالش همان «اجاره نشین ها»ی مهرجویی است. اگر هم بشود باید قوی باشد زیرا نگاه ها نکته سنجی را به مسیرهای دیگر می برند و موضوع را از اصالت نقد تهی می سازند.
در آلمان قبل از جنگ جهانی دوم «متروپولیس» ساخته شد که در فردا شهر تخیلی اش به بشر هشدار می داد. کار و سرمایه دو عنصر مهم فیلم لانگ بودند و شهر خدایان و شهر کارگران (که در آن آدم ها مثل آدم های ماشینی کار می کردند) جدای از هم می زیستند. «متروپولیس» بخشی مهم از اخلاق و رویکردهای آتی بشر را به نقد می کشید. اصلاً سینمای آلمان ۸۰ سال پیش چنان سینمایی زنده و پویا بود که به قتل های خیابانی هم پرداخته بود. فیلم دیگر فریتس لانگ «M» از ماجرای واقعی «قاتل دوتسلدورف» برداشت شده بود و ناامنی در شهر و ناتوانی پلیس را در حفظ و تامین امنیت شهر و شهروندانش گوشزد می کرد و اینچنین از تصویری کردن موضوعی واقعی؛ قاتل دختربچه ها؛ به شمایی کلی تر هم می رسید. اینجا اما چند سال پیش قاتل پاکدشتی بود و قاتل زنجیره یی در یکی از شهرها که چند روزی تیتر رسانه ها شدند و تمام،برای کشوری که طی ۵۰ سال میلیون ها بیکار داشته، «دزد دوچرخه» (ویتوریو دسیکا) تاثیری شگرف در نهادهایش می گذارد؛ زیرا از آینه یی که این فیلم پیشاروی معضلات می گیرد، می توان درس هایی عمیق گرفت و به حل آنها فکر کرد. در فیلم کرامت مرد تنها در جامعه پیشرفته ایتالیا با دزدیده شدن دوچرخه اش از کف می رود؛ و فیلم «دزد دوچرخه» نشان می دهد همین عنصر کم ارزش در رم (که به اندازه مگس در آن دوچرخه پیدا می شود،) تا چه حد می تواند عنصری حیاتی در زندگی صاحبش به حساب آید. به نظر شما آیا افول زودهنگام جریان نئورئالیسم در ایتالیا به خاطر تاثیرهایی نبود که فیلم هایی چون «دزد دوچرخه» گذاشتند؟ موضوع فیلم، بیکاری است و نشان می دهد بی تفاوتی در مقابل آن، چه هزینه های سنگینی در پی دارد.
می خواهم برگردم به ثقل این نوشته و اینکه شهر مدرن بی حفظ کرامت انسانی و تضییع حقوق شهروندی هرچقدر هم که مدرن و پیشرفته باشد، ارزشی ندارد.
آری ما شکل شهرهایمان را از غرب گرفتیم و متناسب با پیشرفته ترین شهرهای جهان توسعه یافتیم؛ اما باید بدانیم توسعه واقعی را باید در نهادهای مرتبط با مدرن پیدا کنیم. اینجا سینما و سینماگری می خواهیم که مثل چاپلین «عصر جدید»، «M» فریتس لانگ و «دزد دوچرخه» ویتوریو دسیکا عمل کند. اینجا هنرمندانی را می خواهیم که نسبت مستقیم با مردم داشته باشند و از طریق توجه عمیق به مسائل شان راهی برای حفظ کرامت انسانی پیدا کنند؛ اینجا سینمایی می خواهیم که هرچقدر هم که جریان قابلی را نمایندگی کرد، به زودی همچون نئورئالیسم ایتالیا، با حذف فقر و نمایش معضلات، زود زود افول کند و خاطره اش بماند برای نسل هایی که از آن فکت بیاورند.
رضا درستکار
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید