دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

قاتل سریالی کیست؟


قاتل سریالی کیست؟
● نماد یک فرهنگ بیمار
اصطلاح قاتل سریالی را نخستین بار کارآگاه رابرت ریسلر در اواسط دهه ۱۹۷۰ وضع کرد. او که بنیانگذار واحد رفتارشناسی در اف بی آی بود، پس از وضع این اصطلاح چنان شهرتی یافت که تامس هریس برای نگارش رمان های مشهورش درباره هانیبال لکتر از او به عنوان مشاور استفاده کرد. اشاره ریسلر به واژه سریال در این اصطلاح کنایه یی به جهان رسانه ها و نمایش بود. با فراگیر شدن سریال های تلویزیونی در دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ و کنجکاوی بیمارگونه تماشاگران برای دنبال کردن حوادث سریال در هفته بعد، اینکه بالاخره ماجراها به کجا می انجامند، چه حوادثی رخ خواهد داد و بر سر قهرمانان چه خواهد رفت، نوعی عادت فرهنگی - اجتماعی به خصوص در امریکا فراگیر شد که ریسلر با وضع این اصطلاح قصد طعنه زدن به آن را داشت. در واقع قاتل سریالی روی این طول موج اجتماعی و فرهنگی است که دست به قتل های هدفدار و کنجکاوی برانگیز می زند. او همانند یک سریال مهیج تلویزیونی که افسار احساسات و عواطف انبوهی از تماشاگران را در دست دارد، از طریق کشتن هدفمند تعدادی قربانی این هیجان و هراس را در عرصه واقعیت ایجاد می کند. جامعه همان گونه که در انتظار قسمت بعدی یک سریال، یک هفته را سر می کند، در انتظار و هول و ولای جنایت بعدی نیز منتظر می ماند. جامعه کنجکاو است بداند قربانی بعدی کیست و به چه منطقه یی تعلق دارد.
در واقع قاتل سریالی با آگاهی از این میل جمعی است که اقدام به قتل های هدفمند می کند. او میان قربانیانش مولفه یا مولفه هایی مشترک می گذارد، تا برای جامعه مشخص کند که این قتل ها یک مولف دارند. یا قربانیانش را از کودکان برمی گزیند، یا از زنان یا از اشخاصی که حروف اسامی شان از نظم و سامانی خاص برخوردار است، یا از کسانی که به حرفه یا سرگرمی خاصی تعلق دارند. با پیوند برقرار کردن میان قربانیان و ایجاد مولفه یی مشترک و ثابت میان آنها نشان می دهد قاتل همه آنها یک نفر است. یا حتی فراتر از طریق نوع قتل ها و اینکه همگی آنها به یک شکل رخ می دهند یعنی مولفه فرمال مشترکی دارند، این پیام را منتقل می کند، پس در وهله اول کار قاتل سریالی جلب توجه جامعه است و در وهله دوم اینکه نشان دهد این قتل ها زاییده مهارت و ایده یک نفرند و در وهله سوم هم اینکه خود را به چهره مطرح و در عین حال مبهم، رازآمیز و ترسناک جامعه تبدیل کند. به همین دلیل است که قاتلان سریالی عمدتاً و اکثراً در امریکا ظهور می کنند یعنی جایی که زمینه های فرهنگی مثل رسانه، تلویزیون، شهرت و نمایش در اغراق آمیزترین و مساله زاترین شکل خویش حضور دارند و قتل سریالی به عنوان فرمی که در آن وجوه بیمارگونه این فرهنگ تجلی عینی می یابد همه این عناصر را یکجا در خود دارد.
رابرت ریسلر البته در تحقیقاتش نشان می دهد که از جک درنده خو قاتل انگلیسی قرن نوزدهم که شکل اولیه این مفهوم است تا تد باندی، جفری دامر و دنیس نیلسن همگی درصدد آن هستند که از طریق جنایت های پیاپی، هدفمند، ماهرانه و هوشمندانه به کنش شان کیفیتی هنری و آیینی بخشند.
با توجه به توضیحات فوق اطلاق اصطلاح قاتل زنجیره یی در برابر قاتل سریالی هم به لحاظ زبانی و هم به لحاظ حقوقی و فرهنگی توجیه چندانی ندارد. اصطلاح قاتل سریالی یک اصطلاح حقوقی و متعلق به جرم شناسی مدرن است که دارای مصادیق و تعاریف مشخص و معینی است و به همین دلیل نمی توان آن را لزوماً به یک قاتل به خاطر کشتن چند نفر نسبت داد. نخست اینکه در اینجا به خاطر تمایزهای فرهنگی آشکار مساله شهرت، رسانه ها و نمایش از آن شکل امریکایی اش فاصله فراوان دارد و هیچ قاتلی نمی تواند حتی اگر اراده کند از طریق قتل و کشتن به یک چهره مرموز، ترسناک و مولف تبدیل شود. در عین حال رسانه ها نیز مجاز نیستند از عواطف و احساسات مخاطبان و جامعه استفاده کنند و بدین ترتیب جنایت را به یک درام واقعی تبدیل کنند.
جامعه تنها پس از دستگیری قاتل و اعتراف اوست که متوجه می شود این قتل ها کار یک نفر بوده است و قاتلی ترسناک به دلایلی خاص اقدام به این رشته جنایت ها می کرده است. پس در اینجا نه قاتل از طریق کشتن یکسری آدم قصد شهرت و مطرح شدن را دارد (مثلاً پس از دستگیری تد باندی، محاکمات او به یکی از جنجالی ترین اخبار روز تبدیل شد) و نه اینکه اصولاً سازوکار رسانه ها به نحوی است که بتواند این شهرت را به یک قاتل عطا کند. قتل های زنجیره یی در اینجا یا نیات جنسی دارند (بیجه، خفاش شب) یا نیت اقتصادی و چندان از سازوکار اصطلاح قتل سریالی تبعیت نمی کند.

مازیار اسلامی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید