دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

عقل و نفس


عقل و نفس
- آیا، اینکه از عقل تعبیر به “من” می‌شود درست است؟
- فرق عقل با نفس چیست؟
- فرق عقل با روح و سرو خفی چیست؟
- فرق عقل با معرفت و شناخت چیست؟
مصحح محترم کتاب “ نفحات الانس من حضرات القدس” دکتر محمود عابدی، در بخش تعلیقات و توضیحات کتاب با آوردن توضیحی از “تکمله عبدالغفور لاری- شاگرد و مرید جامی- بر نفحات الانس”، در تکمیل (این سخن عارف نامی ابوالحسن نوری که از وی پرسیدند: الله- تعالی- را به چه شناختی؟ گفت: به الله، گفتند: پس عقل چیست؟ گفت: عاجز است، راه ننماید مگر به عاجز) درباره عقل به همه پرسش‌های بالا پاسخ می‌دهد، که به شرح زیر می‌باشد.
“... عقل چیست: لطیفه‌ای انسانی، آنکه هر کس از روی تعبیر به “من” کند. وی را دو حال است: ادراک و تصرف در بدن مثل تحریک و تغذیه و تنمیه الی غیر ذلک، وی را به اعتبار تصرف در بدن “نفس” گویند و به اعتبار آنکه مدرک است به اسباب متعارفه مثل اعمال حواس و تجربه و ترتیب امور معلومه از برای تحصیل مجهول، وی را “عقل” گویند، به اعتبار آن که مدرک است نه بر اسباب متعارفه، وی را اسامی دیگر است مثل “روح” و “سر” و “خفی” و این اسامی، تابع احوال آن لطیفه است. در نورانیت و صفا و انخلاع از قیود و پس در بعض مراتب وی را “روح” نامند و بعض مراتب که اصفی شود و انخلاع وی از قیود بیشتر گردد، او را “سر” گویند و چون کمال یا بدوی را “خفی” نامند و نورانیت و انخلاع از قیود که مورث معرفت است حاصل نگردد مگر به متابعت سنت و پاسبانی آن لطیفه. و ادراک حق- سبحانه- در عقل و روح و سر و خفی توان، اما ادراک عقل قاصر است، زیرا که ادراکی است غیر ذوقی و به قیاس و تخمین حاصل شده، اما ادراکی که به اعتبارات دیگر باشد ادراکی است معتبر نزدیک این طایفه، زیرا که ادراکی است ذوقی نه از روی تخمین و قیاس و این ادراک را “معرفت و شناخت” گویند.” (۱)
“... و بعضی از عرفا گفته‌اند که: سر معنای لطیفی است مکنون در ضمیر روح. همچنان‌که زبان ترجمان و معبر دل است، عقل ترجمان روح و مفسر سر اوست. و هر که از برای روح از غیب منکشف شود و به نظر عیان او را مشاهده کند. و خواهد که به طریق مکالمه و محادثه با دل در میان نهد، عقل که ترجمان اوست واسطه شود و تفسیر آن با دل تقریر کند. ولیکن بیشتر معانی مدرکه روح آن بود که عقل از تقریر آن با دل قاصر آید، چنانکه بیشتر معانی مدرکه با دل آن بود که زبان از تقریر آن عاجز شود پس آن معانی که در روح باقی ماند، عقل از تفسیر آن قاصر باشد، اسرار روح است که دل را بر آنها اطلاع نباشد. و آن معانی که در دل باقی ماند و زبان از تعبیر آن عاجز باشد، اسرار دل بود که مخاطب بر آن اطلاع نیابد. و عقل اگرچه مخلوقی است شریف و درصدر آفرینش به حکم “اول ما خلق الله العقل” تصدر و تفوق یافته، اما مرتبه روح بالاتر از مرتبه اوست. چه اولیت و تصدراو در عالم خلق است و روح از عالم امراست نه از عالم خلق و نیز قیام عقل به روح است نه قیام روح به عقل. و مثال او با روح مثال نور آفتاب است با جرم آفتاب و نور آفتاب اگرچه شریف، لیکن قیامش به جرم آفتاب است و همچنان‌که به نور آفتاب صور محسوسات در زمین ظاهر می‌شود به واسطه عقل صور معلومات و معقولات دردل روشن گردد.”
‌● عجز و ناتوانی در مبارزه با نفس، در اشعار مولوی
قبل از آوردن اشعار مولوی درباره عجز و ناتوانی عقل در مبارزه با نفس که اشعار بسیاری را شامل می‌شود، ذکر مقدمه‌ای از کتاب “شرح بر مقامات اربعین” یا “مبانی سیر و سلوک عرفانی” خالی از فایده نیست. “شاید از آن‌رو که عقل و هوش هنگام غلبه هوی و آرزو، روی در حجاب می‌کند و از کار فرو می‌ایستد. و چون مستی شهوت نیرو گرفت مانند حالت سکر و بی‌خردی که از خوردن شراب دست می‌دهد، عقل آدمی از تصرف باز می‌ماند. و قوای بدن از اطاعت خرد و هوش سر می‌پیچد. و چه بسا که در این حالت عقل و هوش به دنبال هواهای نفسانی می‌روند و آن را توجیه می‌کند و بر صحت و فایده آن دلیل می‌تراشند. و راه و نقشه‌های دقیق برای وصول بدان نشان می‌دهند و طرح می‌کنند. پس عقل و هوش عادی نمی‌تواند نفس را در زیر بار اطاعت کشد. مگر عنایت الهی مددکار شود و انسان به پشتیبانی آن عنایت و رهبری ولی کامل به تزکیه و تهذیب نفس توفیق یابد.”
و اما مولوی نیز معتقد است که نفس را به نیروی عقل و هوش مسخر نتوان کرد و اشعار زیر موید این گفتار است.
نفس با نفس دگر چون یار شد
عقل جزوی عاطل و بیکار شد (۲)
عقل نورانی و نیکو طالبست
نفس ظلمانی بر او چون غالبست
زانک او در خانه عقل تو غریب
بر در خود سگ بود شیر مهیب (۳)
نفس و شیطان هر دو یک تن بوده‌اند
درد و صورت خویش را بنموده‌اند
چون فرشته و عقل کایشان یک بدند
بهر حکمتهاش دو صورت شدند
دشمنی داری چنین در سر خویش
مانع عقلت و خصم جان و کیش (۴)
عقل قوت گیرد از عقل دگر
پیشه‌گر کامل شود از پیشه‌گر
من ز مکر نفس دیدم چیزها
کو برد از سحر خود تمییزها (۵)
هر که این سگ (نفس) را به مردی کردبند
در دو عالم شیر آرد در کمند
هر که این سگ را زبون خویش کرد
گرد کفشش را نیابد هیچ مرد
هر که این سگ را نهد بندی گران
خاک او به تر ز خون دیگران
ای شهان کشتیم ما خصم برون
ماند خصمی زان بتر در اندرون
کشتن این کار عقل و هوش نیست
شیر باطن سخره خرگوش نیست
دوزخ است این نفس و دوزخ اژدهاست
کو به دریا‌ها نگردد کم و کاست
هفت دریا را درآشامد، هنوز
کم نگردد سوزش آن خلق سوز
این قدم حق را بود، کورا کشد
غیر حق خود کی کمان او کشد(۶)
نتیجه‌گیری:
مولوی ضمن تشبیهات و تمثیلات زیبایی، دشواری و سختی مبارزه با نفس را گوشزد می‌کند و آن را از حیطه قدرت و توان عقل جزئی بیرون می‌داند، از آن جمله است موارد زیر؛ وی نفس را به “سگی” تشبیه می‌کند که درخانه تن منزل گزیده است و سگ بر در خانه از شیر ژیان نیز درنده‌تر و شجاع‌تر است و زیان و ضررش مداوم بر خلق می‌رسد و کشتن و رام کردن آن کار عقل نیست.
و همچنین، وی نفس را به شیری تشبیه می‌کند که در “باطن آدمی” آرمیده است و مسخر کردن آن کار خرگوش ترسو و بزدل (عقل جزئی) نیست و این مهم از او برنمی‌آید.
و در جای دیگر، وی نفس را به “دوزخ” تشبیه می‌کند که آتش و شعله‌های سرکش آن مدام زبانه می‌کشد و لحظه‌ای از سوزش و تباهی باز نمی‌ایستد و همچون اژدها خلق را به کام خود می‌کشد. و سیری نمی‌پذیرد و لذا مبارزه با چنین موجودی و چیرگی و غلبه بر آن، به نیروی عقل و هوش میسر نیست مگر با عشق به حق و عنایت و مدد حق.
نکته: مسئله شناخت نفس و مبارزه با آن یکی از مسائل پیچیده و مهم عرفان اسلامی‌است. که اکثر عرفا درباره آن سخن گفته‌اند و به حدیث معروف از رسول خدا (ص) توجه داشته‌اند که فرمود: “من عرف نفسه فقد عرف ربه”، از آن جمله است موارد زیر:
در مرصاد العباد آمده، “ و از شناخت نفس، شناخت حق لازم می‌آید که من عرف نفسه فقد عرف ربه” (۷)
سنایی غزنوی نیز در این باره گفته است:
“ای شده از شناخت خود عاجز
کی شناسی خدای را هرگز
چون تو در علم خود زبون باشی
عارف کردگار چون باشی” (۸)
شیخ شهاب‌الدین سهروردی در رساله بستان القلوب فصل پنجم می‌نویسد:
“بدان که شناخت حق تعالی موقوف است بر شناخت نفس خود، چنانکه مصطفی- علیه السلام- می‌فرماید: من عرف نفسه فقد عرف ربه... و بدان که به اتفاق جمله خلایق، معرفت حق تعالی واجب است بر خاص و عام و چون معرفت حق تعالی که واجب است موقوف است بر معرفت نفس، پس معرفت نفس نیز واجب باشد، زیرا که وصول به معرفت حق تعالی صورت نبندد الا به معرف نفس. (۹)
خلاصه، آن‌که خود را نشناسد و مقام و موقعیت خویش را درک نکند هر عملی انجام دهد بر مبنای خودخواهی و خودپرستی صورت می‌گیرد و این خود عاملی است که موجب فساد کلیه اعمال است.
استاد علی جوادی
g mail. com ؛ ۱۱۰ ali javadi
پی‌نوشتها:
-۱ نفحات الانس بین حضرات القدس. تالیف نورالدین عبدالرحمن جامی، مقدمه، تصحیح و تعلیات دکتر محمود عابدی، انتشارات اطلاعات، چاپ دوم، سال ۱۳۷۳، ص .۶۹۵
-۲ مثنوی معنوی، جلال‌الدین مولوی، به کوشش و اهتمام نیکلسون، با مقدمه محمد عباسی، نشر طلوع، دفتر دوم، ص۱۷۶
-۳ همان، دفتر سوم، ص۴۳۹
-۴ دفتر سوم، ص۵۰۲
-۵ همان منبع، دفتر دوم، ص ۲۶۵
-۶ همان منبع، دفتر اول، ص۶۱
-۷ مرصاد العباد، نجم الدین رازی، تصحیح محمد امین ریاحی، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۵۲، ص.۱۷۳
-۸ حدیقه الحقیقه، سنایی غزنوی، تصحیح مدرس رضوی، ج ۱، بی‌نا، ۱۳۲۹، ص۶۳
-۹ مجموعه آثار فارسی شیخ اشراق، تصحیح سیدحسین نصر. انتشارات انستیتو ایران و فرانسه، ۱۳۴۸ ص۳۴۷
منبع : روزنامه رسالت


همچنین مشاهده کنید