پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

تنها تویی که...


تنها تویی که...
خدا بود و دیگر هیچ نبود. خلقت، هنوز قبای هستی بر عالم نیاراسته بود؛ ظلمت بود؛ جهل بود؛ عدم بود؛ سرد و وحشتناك و در دایره امكان، هنوز تكیه‏گاهی وجود نداشت. خدا، كلمه بود؛ كلمه‏ای كه هنوز القا نشده بود. خدا، خالق بود؛ خالقی كه هنوز خلاقیتش مخفی بود. خدا، رحمان و رحیم بود؛ ولی هنوز ابر رحمتش نباریده بود. خدا، زیبا بود؛ ولی هنوز زیبایی‏اش تجلی نكرده بود. خدا، عادل بود؛ ولی عدلش هنوز بروز ننموده بود. خدا، قادر و توانا بود؛ ولی قدرتش هنوز قدم به حوزه عمل نگذاشته بود؛ در عدم، چگونه كمال و جلال و جمال خود را بنمایاند؟ در سكوت، چگونه كلمه زاییده شود؟ در جمود، چگونه خلاقیت و قدرت تظاهر كند؟
اراده خدا، تجلی كرد؛ كوه‏ها، دریاها، آسمان‏ها و كهكشان‏ها را آفرید. چه انفجارها! چه طوفان‏ها! چه سیلاب‏ها! چه غوغاها كه حركت اساس خلقت شده بود و زندگی، باشور و هیجان زائدالوصفش، به هر سو می‏تاخت.
درخت‏ها، حیوان‏ها و پرنده‏ها به حركت در آمدند. جلال، بر عالم وجود خیمه زد و جمال، صورت زیبایش را نمایان ساخت و كمال، اداره این نظام عجیب را به عهده گرفت. حیوانات به جنب و جوش و پرندگان به آواز درآمدند و وجود، نغمه شادی آغاز كرد و فرشتگان، سرود پرستش سردادند.
آن گاه، خدا، انسان را از «حَمَاءِ مَسْنُون»۱ آفرید و او را بر صورت خویش ساخت و روح خود را در او دمید۲ و این خلقت عجیب را در میان غوغای وجود رها ساخت.
انسان، غریب و ناآشنا، از این همه رنگ‏ها، شكل‏ها، حركت‏ها و غوغاها وحشت كرد و از هر گوشه به گوشه‏ای دیگر می‏گریخت و پناهگاهی می‏جست كه در آن، با یكی از مخلوقات همرنگ شود و در سایه جمع، استقرار بیابد و از ترس تنهایی و شرم بیگانگی و غیرعادی بودن، به درآید.
به سراغ فرشتگان رفت و تقاضای دوستی و مصاحبت كرد؛ همه با سردی از او گذشتند و او را تنها گذاشتند و در جواب الحاح پرشورش، سكوت كردند. این انسان وحشت‏زده و دل‏شكسته، نومیدانه با خود می‏گفت: مرا ببین؛ یك لجن خاكی‏۳ می‏خواهد انیس فرشتگان آسمان شود و آن گاه با عتاب به خود می‏گفت: ای لجن! چطور می‏خواهی استحقاق همنشینی فرشتگان را داشته باشی و سرشكسته و خجل، گریخته در گوشه‏ای پنهان شد تا كم كم توانست بر اعصاب خود مسلط شود و از زاویه خجلت، بیرون آید و برای یافتن دوست، به مخلوقی دیگر مراجعه كند.
پرنده‏ای یافت در پرواز كه بال‏های بلندش را باز می‏كرد و به آرامی در آسمان‏ها سیر می‏نمود؛ خوشش آمد و از این كه این پرنده توانسته خود را از قید زمین خاكی آزاد كند، شیفته شد؛ اظهار محبت كرد و تقاضای دوستی نمود و گفت: آیا استحقاق دارم كه هم‏پرواز تو باشم؟ اما پرنده جوابی نداد و به آرامی از او گذشت و او را در تردید و ناراحتی گذاشت و او افسرده و سرافكنده، با خود گفت: مرا ببین كه از لجن خاكی ساخته شده‏ام؛ ولی می‏خواهم از قید این زمین خاكی آزاد گردم! چه آرزوی خامی! چه انتظار بی‏جایی!
به حیوانات نزدیك شد؛ هر یك بلاجواب از او گذشتند و اعتنایی نكردند. خود را به ابر عرضه كرد و خوش داشت همراه تكه‏های ابر، بر فراز آسمان‏ها پرواز كند؛ اما ابر نیز جوابی نداد و به آرامی گذشت. به دریا نزدیك شد و طلب دوستی كرد؛ اما دریا با سكوت خود، طلب او را بلاجواب گذاشت. او دست به دامن موج شد و گفت: آیا استحقاق دارم كه همراه تو بر سینه دریا بلغزم؟ از شادی بجوشم و از غضب بخروشم و بر چهره تخته‏سنگ‏های مغرور، سیلی بزنم و بعد تا به ابدیت خدا پیش بروم و در بی‏نهایت، محو گردم؟ اما موج، بی‏اعتنا از او گذشت و جوابی نداد. انسان دل‏شكسته و ناراحت، روی از دریا گردانید و به سوی كوه رفت و از جبروت عظمتش شیفته شد و تقاضای دوستی كرد. كوه، جبروت كبریایی خود را نشكست و غرور و جلالش اجازه نداد كه به او نگاهی كند. انسان دل‏شكسته و ناامید، سر به آسمان بلند كرد؛ از وسعت بی‏پایانش خوشحال شد و با الحاح، طلب دوستی كرد؛ اما سكوت اسرارآمیز آسمان به او فهماند كه تو لجن خاكی، استحقاق همنشینی مرا نداری.
به ستارگان رجوع كرد؛ ولی هر یك بی‏اعتنا گذشتند و جوابی ندادند. انسان به صحراهای دور رفت و خواست در كویری تنها، زندگی كند و تنهایی خود را با تنهایی كویر، هماهنگ نماید و از تنهایی مطلق به درآید؛ ولی كویر نیز با سكوت سرد و سوزان خود، انسان آشفته و مضطرب را سرگردان باقی گذاشت.
انسان، خسته، روح مرده، پژمرده، دل‏شكسته، وحشت‏زده، مأیوس و تنها، سر به گریبان تفكر فرو برد و احساس كرد كه استحقاق دوستی با هیچ مخلوقی را ندارد. او از لجن است؛ لجن متعفن، از پست‏ترین مواد و هیچ كس او را به دوستی نمی‏پذیرد... آن گاه صبرش به پایان رسید؛ ضجه كرد؛ اشك فرو ریخت و از ته دل فریاد برآورد: كیست كه این لجن متعفن را بپذیرد؟ من استحقاق دوستی كسی را ندارم؟ من پستم. من ناچیزم. من بدبختم. من گناهكارم. من روسیاهم. من از همه جا رانده شده‏ام. من پناه‏گاهی ندارم. كیست كه دست مرا بگیرد؟ كیست كه ناله‏های مرا جواب بگوید؟ كیست كه بدبختی مرا ملاحظه كند؟ كیست كه مرا از تنهایی به درآورد؟ كیست كه به استغاثه من لبیك بگوید.۴
ناگهان طوفانی به پا شد؛ زمین به لرزه درآمد؛ آسمان غریدن گرفت؛ برق همچون تازیانه‏های آتشین، بر گرده آسمان كوفته می‏شد؛ گویی كه انفجاری در قلب عالم به وقوع پیوسته است. صدایی در زمین و آسمان، طنین‏انداز شد كه از هر گوشه و از دل هر ذره و از زبان هر موجود، بلند گردید:
ای انسان! تو محبوب منی؛ دنیا را به خاطر تو خلق كرده‏ام و تو را بر صورت خود آفریده‏ام و از روح خود، در تو دمیده‏ام و اگر كسی به ندای تو لبیك نمی‏گوید، به خاطر آن است كه هم‏طراز تو نیست و جرأت برابری و همنشینی با تو را ندارد؛ حتی جبرئیل. بزرگ‏ترین فرشتگان، قادر نیست كه هم‏طراز تو شود؛ زیرا بالش می‏سوزد و از طیران به معراج، باز می‏ماند.
ای انسان! تنها تویی كه زیبایی را درك می‏كنی و جمال و جلال و كمال، تو را جذب می‏كند. تنها تویی كه خدای را با عشق - نه با جبر - پرستش می‏كنی! تنها تویی كه در تنهایی، نماینده خدا شده‏ای! ای انسان! تنها تویی كه قدرت و خلاقیت خدا را درك می‏كنی. تنها تویی كه غرور می‏ورزی و عصیان می‏كنی و لجوجانه می‏جنگی و شكسته می‏شوی و رام می‏گردی و جلال و جبروت خدا را با بلندی طبع و صاحب‏نظری خود، درك می‏كنی!
تنها تویی كه قادری فاصله بین لجن و خدا را بپیمایی و ثابت كنی كه افضل مخلوقاتی! تنها تویی كه با كمك بال‏های روح، به معراج می‏روی! تنها تویی كه زیبایی غروب، تو را مست می‏كند و از شوق می‏سوزی و اشك می‏ریزی!
ای انسان! خلقت، در تو به كمال رسید و كلمه، در تو تجسّد یافت و زیبایی، با دیدگان زیبابین تو، ظهور كرد و عشق، با وجود تو مفهوم و معنی یافت و خدایی خود را در صورت تو تجلی كرد.۵
ای انسان! تو مرا دوست می‏داری و من نیز تو را دوست می‏دارم؛ تو از منی و به سمت من باز می‏گردی.۶
شهید دكتر مصطفی چمران‏
۱. لجن: گل تیره ریخته شده (اشاره به آیه ۲۶ سوره حجر).
۲. وَ نَفَخْتُ فیهِ مِن روحی؛ حجر، آیه ۲۹.
۳. اِنّا خَلَقنا هُم مِن طینٍ لازِب؛ صافات ، آیه ۱۱.
۴. اَمِّن یُجیبُ المُضْطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَكْشِفُ السُّوءَ؛ نمل، آیه ۶۲.
۵. اشاره به اِنّی‏ جاعِلٌ فِی الاَرْضِ خَلیفَهٔ؛ بقره، آیه ۳۰.
۶. اشاره به اِنّا لِلَّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعون؛ بقره، آیه ۱۵۶.
منبع : نشریه الکترونیکی پرسمان