دوشنبه, ۳۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 May, 2024
مجله ویستا
گاهی به اطرافت نگاه کن
عقربههای ساعت، رقابتشان را برای رسیدن به ساعت صفر آغاز کردهاند، انسانها برای لحظهای زودتر رسیدن به چارچوبی به نام خانه، سر از پا نمیشناسند، همهمهها اوج میگیرد.
در اوج دقیقههای تبآلود پایتخت اما گویی عدهای لقمهای نان حلال را در میان فریادهایی میطلبند که بیمحابا بر سر عابران سرازیر میکنند، نواهایی که گاه پاسخشان، بیاعتنایی رهگذران و گاه لحظهای توقف و باز هم قدمهایی است که بر زمین کوبیده میشوند.
در این میان اما صداهایی ثانیههای عابران را برای لحظاتی از آن خود میکند، صداهایی زیر که در همهمه صداهای بم لحظهای از تلاششان برای راهیابی به گوشهای این و آن نمیکاهند. آری این نواها از حنجرههای زنانی در فضا جاری میشوند که گوشهای از یک خیابان پایتخت برایشان کافی است تا بساط نه چندان شلوغشان را به رخ رهگذران بکشند.
دقیقههای پایانی روز برای اینان طعم شروعی دوباره دارد تا برای شبی دیگر به انتظار اسکناسهایی بنشینند که از جیبهای عابران راهی بهدستهایشان یابد. ثانیههای عمر این گوشهنشینان میگذرد تا شبهایی را برایشان به ارمغان آورد که مهر تکرار و روزمرگی بر پیشانی دارد. اینچنین این ثانیهها از یکدیگر سبقت میگیرند تا تو و آن دیگری نتوانید چشم بر حضورشان بسته و پلک بزنید حال چه ترحمی از وجودت بهسویشان شعله کشد و چه حضورشان را مانعی بدانی بر قدمهایی که بر سنگفرشهای پیادهروها بوسه میزنند.
● غمی که وجود ندارد
تهرانیهایی که از هفتتیر عبور میکنند، چهره و صدایش را به خوبی در میان خاطرات بیشمار روزمرهشان مییابند. روزی میدان هفتتیر، میزبان این مهمان ناخوانده است و روزی دیگر روبهروی پارک طالقانی برایش بهترین نقطه دنیاست که چشمهای مسافران دل زمین را به بساطی که از مقداری روسری زنانه تشکیل شده است، جلب کند.
همسایگان گوناگونش که این بار روبهروی پارک طالقانی در کنارش بساط چیدهاند «ایران خانم» صدایش میکنند. خطهای روی پیشانی اش خبر از دهههای چهارم یا پنجمی میدهند که از لحظه تولدش تاکنون پشت سر گذاشته، علامتهای سوال احاطهات میکنند لحظههایی که نگاهت را با حرکاتش پیوند میزنی، حرکاتی که میتواند هر معنایی را روانه ذهنت سازد منهای غمی که همراه همیشگی دیگر همکارانش در گوشه و کنار این ابر شهر است: «برای چه ناراحت باشم؟ شکر خدا بدنم سالم است و کار هم میکنم، روزیم هم که کم و بیش میرسد. حالا اگر یک گوشه بنشینم و زانوی غم بغل کنم همه چیز درست میشود؟»
در میان ذهنش که جستوجو میکند دلیل خاصی برای جابهجاییهای هر روزهاش نمییابد، از دلی میگوید که به او در یافتن مقصدش یاری میرساند: «راستش خودم هم نمیدانم چرا مدام از این ایستگاه به آن ایستگاه میروم شاید برای تنوع باشد، صبح که از پایین شهر سوار مترو میشوم در یکی از ایستگاهها پیاده میشوم و بساطم را پهن میکنم».
صحبت از دلیل پناه آوردنش به گوشه و کنار ایستگاههای مترو و پهنکردن بساطش که میشود، ابروهایش کمانی را تشکیل میدهند، کمی مکث کافی است که دریابی عجیبترین سوال زندگی اش به گوشهایش برخورد کرده است «چرا که نه؟ مگر چه اشکالی دارد؟ درآمدش که بد نیست، چرا این کار را نکنم؟ حالا حتما باید بروم که مغازهای را اجاره کنم و هر ماه کرایه سنگین بدهم؟» تنها تاملی به امتداد چند ثانیه کافی است تا کلمات در دهانش بازی کنند و راه به سوی بیرون یابند تا دریابی که همسر ایران خانم نیز همکار اوست، در گوشهای دیگر از تهران.
اما همسایگان این زن همیشه چهرهای اینچنین شاد را از او نمیبینند. او باران و برفی که از دل آسمان فرومیریزند و صورت خیابانهای پایتخت را تر میکنند، دشمن خود میداند: «روزهای برفی و بارانی را اصلا دوست ندارم حتی اخلاقم هم در این روزها عوض میشود آخر در فضای باز که نمیتوانم بساط کنم در داخل ایستگاه هم که همه مسافران عجله میکنند از بارندگی فرار کنند و به داخل بروند پس به بساط من کوچکترین نگاهی هم نمیکنند حتی بعضی وقتها آنچنان با عجله به داخل میروند که بساط من را هم خیس میکنند».
بیاعتنایی رهگذران واژهای غریب است برایش، آنچه ثانیههایی تفکر، روانه حافظهاش میکنند یادآوری همهمهای همیشگی است در اطراف بساطش: «کدام بیاعتنایی؟ من که تا به حال بهجز آن روزهای بارانی و برفی که گفتم بیاعتنایی ندیدم، برعکس بعضی وقتها آنچنان سرم شلوغ میشود که حتی نمیتوانم پاسخشان را بدهم.
به نظرم این روزها بیشتر مردم به این نکته رسیدهاند که خرید از دستفروشها به نفعشان است تا اینکه از مغازهها خرید کنند که اجناسشان گرانتر است».
کمی که در اطراف بساطش دل به پرسههایی کوتاه بسپاری همسایگانش نیز برایت از او میگویند، از تمسخرهای گاهبهگاه عابران و پاسخهای بیپروای زنی که مثل اینکه قرار نیست هیچ پدیدهای او را از گوشه و کنار ایستگاههای مترو و بساطش جدا کند.
● وقتی درها بسته است
گویی عروسکهای چیده شده در اطرافش نیز به مانند خود او نگاهشان را به سیل خروشان انسانهایی دوختهاند که پیادهروهای میدان انقلاب را برای رسیدن به خانههایشان انتخاب کردهاند. آنانی که میروند و حتی لحظهای از عمرشان را به این گوشهنشین نمیسپارند. التماسهایش در هیاهوی آهن و دود سرانجامی نمییابد تا پس از لحظاتی باز هم صدایش خاموش شود. زن جوان که نامش را پشت لبهایش پنهان میکند از تلخترین ثانیههای روزگارش جمله میسازد، از ۲ سال پیش و روزی زمستانی، از حادثهای که شوهرش را برای او به خانه نشینی مبدل ساخت تا صبر و استقامتش را به آزمونی سخت بسپارد: «۲ سال پیش شوهرم در حادثهای تصادف کرد و قطع نخاع شد و از آنجایی که او یک کارگر روزمزد بود چارهای جز کارکردن من باقی نماند، من هم که جز درستکردن این عروسکها کاری بلد نبودم پس ناچار شدم که عروسک درست کنم و برای فروش به گوشه خیابان بیاورم».
زن جوان از ثانیههایی سخن میراند که طعمش چندان شیرین نیست، از خدایی که روزیشان را هرچند اندک میرساند.رنگ چهرهاش خستگی را هویدا میکند، حروفی که بر زبانش میچرخند نیز مهر تاییدی بر این نشانه میزنند: «باور کن خودم هم از اینکه در وسط پیادهرو بنشینم و راه مردم را بند بیاورم و با التماس عروسکی را بفروشم خوشم نمیآید، دیگر از این وضعیت خسته شدهام اما چه کنم که مجبورم. آخر من اصلا توانایی کرایهکردن یک مغازه را ندارم. تازه اگر این کار را هم نکنم که من و همسر خانهنشینیم و از گرسنگی میمیریم. شما بگویید من چه کنم؟»
در میان بازی اش با کلمات اشکهایش بر پهنه صورتش جاری میشود تا از تحقیرها بگوید و تمسخرها، از کسانی که بیگانگی غریبی با تلاش برای کسب لقمهای حلال دارند: «کاش میدانستم که چطور بعضیها به خودشان اجازه میدهند من و دیگر زنان دستفروش را مورد تمسخر قرار دهند. نمیدانم گناه ما چیست ولی یک نکته را خوب میدانم و آن این است که این افراد حتی لحظهای برای کسب لقمهای حلال، زحمت و رنج نکشیدهاند.»
● آسیبهایی که متولد میشوند
اما پدیده رو به افزایش زنان دستفروش حتی کارشناسان را نیز نگران کرده است. دکتر «محسن کریمی» جامعهشناس از قشری سخن میگوید که بر اثر رواج این شغل کاذب در حال تولد است: «متاسفانه پدیده زنان دستفروش، مسالهای رو به افزایش بهشمار میآید. چنانچه اگر این روزها به مناطق پرتردد شهر دقت کنید اثری از این زنان را میبینید. زنانی که بیشترشان بیسرپرست و سرپرست خانوار بوده و در اثر عدم حمایتهای مالی و کار آفرینیهای موثر از سوی نهادهای حمایتی جامعه به شغلی کاذب روی آوردهاند».
دکتر کریمی از بیکاری پنهان میگوید و آسیبهایی که این بیکاری گریبانگیر جامعه خواهد ساخت: «شغلهای کاذب از مشتقات بیکاریهای پنهان محسوب میشوند که چنین مشاغلی و در کل بیکاریهای پنهان باعث بروز آسیبها و بزههایی در بطن جامعه میشوند. آسیبهایی که در دراز مدت خطرات جدی را به روحیه افراد جامعه و اقتصاد آن وارد میسازد.»
دکتر کریمی چاره کار را در همکاری جمعی میداند و نه تلاش سازمان نیافته یک یا دو سازمان: «برای حل مساله زنان دستفروش به یاری سازمانهای گوناگونی نیاز است و نه یک یا دو سازمان. تاکنون در این رابطه تلاشهایی از سوی یک یا دو نهاد صورت گرفته حال آنکه ابعاد این مساله بسیار بزرگتر بوده و نیازمند حضور و مشارکت چند سازمان و نهاد است و در نهایت فراموش نکنیم که حل این معضل نیازمند ارتباط مستمر سازمانهای مربوطه با دانشگاهیان است».
هادی زندی
منبع : روزنامه تهران امروز
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
رئیس جمهور سیدابراهیم رئیسی سید ابراهیم رئیسی بالگرد رئیسی ابراهیم رئیسی سقوط بالگرد رئیسی سقوط بالگرد مجلس شورای اسلامی دولت سیزدهم دولت مجلس
هلال احمر تهران سیل هواشناسی سلامت تتلو مشهد سیلاب بارش باران آموزش و پرورش پلیس سازمان هواشناسی
خودرو قیمت دلار دلار یارانه بازار خودرو قیمت خودرو حقوق بازنشستگان ایران خودرو قیمت طلا مالیات بورس قیمت سکه
جشنواره کن سینمای ایران سینما نمایشگاه کتاب لیلا حاتمی زری خوشکام علی حاتمی کتاب تلویزیون فیلم
قرآن ایلان ماسک مریخ
رژیم صهیونیستی غزه اسرائیل فلسطین روسیه آمریکا جنگ غزه حماس چین اوکراین ترکیه نوار غزه
فوتبال پرسپولیس استقلال لیگ برتر انگلیس لیگ برتر منچسترسیتی فدراسیون فوتبال بازی تراکتور بارسلونا باشگاه پرسپولیس اشکان دژاگه
هوش مصنوعی گوگل ناسا هواپیما آیفون اپل تبلیغات اینترنت نمایشگاه ایران هلث
خواب استرس سازمان غذا و دارو آلزایمر رژیم غذایی کاهش وزن پزشک سلامت روان ویتامین دیابت