یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا
چند حکایت از تذکره الاولیاء عطار
● پادشاهی و درویشی
وقتی سلطان محمود از غزنین برخاست و به زیارت، روبه صومعه شیخ نهاد، چون از در صومعه درآمد و سلام کرد، شیخغابوالحسن خرقانیف جواب داد اما برپا نخاست. پس، چون وقت رفتن رسید، شیخ برای او به پا خاست. محمود گفت؛ «اول که آمدم التفات نکردی، اکنون برپا می خیزی؛ این همه کرامت چیست و آن چه بود؟»شیخ گفت؛ «اول، در خودبینی و خودخواهی پادشاهی و به امتحان درآمدی، و آخر، در فروتنی و درویشی می روی - که آفتاب دولت درویشی بر تو تافته است. اول، برای پادشاهی تو برنخاستم، اکنون، برای درویشی تو برمی خیزم».
● چهل درویش
وقتی، شیخ با چهل درویش، در صومعه نشسته بود و هفت روز بود که هیچ طعام نخورده بودند.مردی - با یک گوسفند و خرواری آرد - بر در صومعه آمد و گفت؛ «اینها را از برای صوفیان آورده ام».چون شیخ این شنید، گفت؛ «من زهره ندارم که لاف تصوف زنم. از شما، هرکه، نسبت به تصوف درست می تواند کرد، بستاند».همه دم در کشیدند تا آن مرد، آرد و گوسفند بازگردانید.
● چه افتاد
نقل است که؛ «شیخ، چهل سال، سربر بالین ننهاده بود و در این مدت، با وضوی نماز شام، نماز بامداد می کرد. روزی، ناگاه بالش خواست. یاران، شاد گشتند. گفتند؛ «شیخا، چه افتاد؟!»گفت؛ «بولحسن، امشب، بی نیازی خدای تعالی دید!»
● ترس یا امید
روزی، ]ابوالحسن خرقانی[ درحال انبساط، کلماتی می گفت. به سرش ندا آمد که؛ «بولحسنا! از خلق نمی ترسی!؟»
گفت؛ «الهی! برادری داشتم که از مرگ می ترسید، اما من نمی ترسم!»گفت؛ «اشتری که چهار دندان شود، از آواز جرس نمی ترسد!»گفت؛ «از قیامت و دشواری هایش نمی ترسی؟»
گفت؛ «در آنجا، من، پیراهن بولحسنی خود از سر برمی کشم و در دریای یکتایی غوطه می خورم تا همه «یکتا» باشد و بولحسن، در میانه، نماند و «ترس یا «امید» با من نباشد!»
● لطف الهی
نقل است که؛ شبی، نماز می کرد. آوزای شنید که؛ «هان بولحسنو! خواهی که آنچه از تو می دانم، با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟»شیخ گفت؛ «ای بار خدایا. خواهی که آنچه از رحمت تو می دانم و از کرم تو می بینم، با خلق بگویم تا دیگر هیچ کس سجودت نکند؟»
● ای غافل
روزی ابوبکر واسطی به تیمارستانی رفت و دیوانه ای را دید که های و هوی می کرد و نعره می زد گفت؛ «با این بندهای گران که بر پای تو نهاده اند، چه جای نشاط است؟»
گفت؛ «ای غافل! بند، بر پای من است، نه بر دل من».
● خود و خدا
وقتی ابوالحسن خرقانی از حق تعالی خواست که؛ «خدایا، مرا به من بنمای، آنچنان که هستم!»
او را به وی نمود؛ با پلاسی آلوده و نجس. او خود را می نگریست و می گفت؛ «من اینم؟!»
ندا آمد که؛ «آری!»
گفت؛ «آن همه ارادت و شوق و زاری چیست؟»
ندا آمد که؛ «آن همه، ماییم. تو، اینی!»
منبع : روزنامه کارگزاران
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
مجلس شورای اسلامی ایران مجلس انتخابات مجلس انتخابات مجلس دوازدهم انتخابات مجلس دوازدهم انتخابات مجلس شورای اسلامی دولت ستاد انتخابات کشور رهبر انقلاب دولت سیزدهم
تهران هواشناسی آتش سوزی زلزله سیل فضای مجازی شهرداری تهران سازمان هواشناسی پلیس بارش باران سلامت وزارت بهداشت
قیمت دلار قیمت خودرو خودرو گاز حقوق بازنشستگان قیمت طلا بازار خودرو ایران خودرو بانک مرکزی نمایشگاه نفت مالیات دلار
نمایشگاه کتاب کیانوش عیاری نمایشگاه کتاب تهران رضا عطاران تلویزیون کتاب سینمای ایران نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران دفاع مقدس سینما نمایشگاه سریال
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین جنگ غزه آمریکا روسیه حماس سازمان ملل رفح اوکراین افغانستان
پرسپولیس فوتبال استقلال لیگ برتر هوادار لیگ برتر فوتبال ایران لیگ برتر ایران رئال مادرید باشگاه پرسپولیس سپاهان بازی باشگاه استقلال
هوش مصنوعی ایلان ماسک فناوری ناسا اپل اینترنت طوفان خورشیدی روزنامه گوگل سامسونگ
سرطان آلزایمر استرس کاهش وزن دیابت درمان و آموزش پزشکی سیگار فشار خون توت فرنگی افسردگی بارداری