دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

بی‌‌اعتمادی و ناخشنودی


بی‌‌اعتمادی و ناخشنودی
● بی‌اعتمادی
یا کم اعتمادی در امور خود بر خداوند، و اطمینان و وثوق به وسائط، و نظر داشتن به آنها. و سبب آن یا ضعف یقین است یا ضعف نفس یا هر دو. و این صفت از جمله رذائل دو قوهٔ عاقله و غضب است. و شکی نیست در این‌که از مُهلکات بزرگ و منافی ایمان بلکه شعبه‌ای از شرکت است. و از این‌رو در نکوهش آن آیات و اخبار رسیده است، خدای سبحان می‌فرماید:
کسانی را که غیر از خدا می‌خوانید بندگانی هستند مانند شما.
(اِنَّ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ‌‌اللهِ عِبادْ اَمْثالُکُمْ ) (سورهٔ اعراف، آیهٔ ۱۹۳)
و می‌فرماید:
کسانی که سوی خدا می‌پرستید روزی شما در دست آنها نیست، پس روزی را از نزد خدا بخواهید و او را بپرستید.
(اِنَّ الَّذینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ‌اللهِ لایَمْلِکُونَ لَکُمْ رِِزْقاً فَایْتَغُوا عِنْدَاللهِ الرِّزْقَ وَ اعْبُدُوهُ ) (سورهٔ عنکبوت، آیهٔ ۱۷)
و می‌فرماید:
خزائن آسمان‌ها و زمین از خداست ولیکن منافقان فهم نمی‌کنند.
(وَ لِلّٰهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَ لٰکِنَّ الْمُنافِقینَ لایَفْقَهُونَ ) (سورهٔ منافقون، آیهٔ ۷)
و در اخبار داود (علیه‌السلام) است: ”هیچ بنده‌ای از بندگان من دست به دامن هیچ یک از خلق من نزد که من بدانم نیّت وی همین است، مگر اینکه اسباب و وسائل آسمان‌ها را از دستش ببُرم، و زمینی را که در زیر پای اوست بر او خشمگین گردانم، و به هر ودای که هلاک شود باک ندارم.“
رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
هر که به واسطهٔ بردگان عزت جوید خدایش ذلیل کند.
(مَنِ اعْتَزَّ بِالْعَبیدِ اَذَلَّهُ اللهُ )
نقل شده است که ”در تورات نوشته است: کسی که اعتماد او به انسانی مثل خود باشد ملعون است.“ پس سزاوار مؤمن این است که از این صفت ناشایسته خالی و خلاص شود و به اکتساب ضدّ آن، یعنی توکّل، پردازد، که شرح آن خواهد آمد.
● ناخشنودی
ناخشنودی (سخط) عبارت است از مخالفت هوای نفس با واردات الهی و تقدیرات ربّانی، و مرادف آن انکار و اعتراض است، و آن یکی از شاخه‌های کراهت داشتن از افعال خدا و منافی ایمان و توحید است.
کسی که بر فعل خدا اعتراض می‌کند بدترین جاهلان است و آن که به قضاء الهی راضی نیست نادانی‌اش دوائی ندارد. و در خبر قدسی وارد شده است: ”خیر و شرّ بیافریدم، خوشا آن‌که وی را برای خیر آفریدم و بر دست او خیر روان ساختم، و وای بر آن‌که وی را برای شر آفریدم وبر دست او شر آسان کردم، و وای بر کسی که گوید چرا و چون“
و در خبر قدسی دیگر رسیده است: ”منم خدائی که جز من خدائی نیست، هر که بر بلای من صبر نکند و بر نعمت من شکر نکند، و به قضای من راضی نباشد، خدایی دیگر بجوید.“
و در مناجات موسی آمده است: ”پروردگار! چه مخلوقی نزد تو محبوب‌تر است؟ فرمود: کسی که هرگاه محبوب او را بگیرم سر تسلیم نهد. پرسید: ناخشنودی تو بر چه کسی است؟ فرمود: آن که در امری طلب خیر کند، و چون حکمی کنم به حکم من خشنود نباشد.“
و نیز در خبر قدسی است: ”اندازهٔ هر چیزی تقدیر کردم، و نظم هر امری تدبیر نمودم، و صُنع خود محکم ساختم، پس هر که راضی است رضای من او راست تا هنگامی که مرا ببیند، و هر که ناراضی است خشم و ناخشنودی من وی راست تا آنگاه که مرا ملاقات کند.“
امام باقر (علیه‌السلام) فرمود:
... و هر که از قضاء الهی ناخشنود باشد قضا بر او در آید و خدا اجرش را تباه سازد.
(وَ مَنْ سَخِطَ الْقَضَاءَ ، مَضیٰ عَلَیْهِ الْقَضاءُ وَ اَحْبَطَ اللهُ عَلَیْهِ اَجْرَهُ )
و امام صادق (علیه‌السلام) فرمود:
مؤمن چگونه مؤمن باشد با این‌که از قسمت خود ناخشنودی نماید، و مرتبهٔ خود را کوچک کند، و حال آن‌که حاکم بر او خداست، و من ضامنم برای کسی که جز رضا در دلش نگذرد دعایش مستجاب شود.
(کَیْفَ یَکُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً، وَ هُوَ یَسْخَطُ قِسْمَتَهُ، وَ یُحَقِّرُ مَنْزِلَتَهُ ، وَالْحاکِمُ عَلَیْهِ‌اللهُ وَ أنَاالضّامِنُ لِمَنْ لَمْ یَهْجُسْ فی قَلْبِهِ اِلاَّ الرِّضا اَنْ یَدْعُوَ اللهَ فَیُسْتَجابَ لَهُ )
و روایت است که: ”یکی از پیغمبران ده سال از گرسنگی و برهنگی و فقر به خدا شکایت می‌کرد، و دعایش به اجابت نمی‌رسید، سپس خداوند به او وحی فرمود: تا چند شکایت می‌کنی؟ پیش از آن‌که آسمان‌ها و زمین را بیافرینم قسمت تود در تقدیر من این بود، و پیش از آن‌که دنیا را بیافرینم چنین حکم کردم، آیا می‌خواهی برای تو آفرینش دنیا را سر گیرم؟ یا می‌خواهی تقدیر را برای تو دگرگون سازم، و چنان باشد که تو دوست داری نه چنانکه من، و ارادهٔ تو فوق ارادهٔ من باشد؟ به عزّت و جلال من که اگر بار دیگر این به‌خاطر تو بگذرد نام تو از دیوان نبوّت محو کنم.“
و روایت است که: ”خدای تعالی به داود (علیه‌السلام) وحی فرستاد: تو خواهی و من خواهم، و آنچه من خواهم پدید آید، و اگر به آنچه من خواهم سرتسلیم نهی آنچه را تو خواهی کفایت کنم، و اگر خود را به خواست من تسلیم نکنی تو را در آنچه خواهی به‌رنج آرم.“
و بالجمله: هر که دانست که عالم و آنچه در آن است، از جواهر و اعراض، بر وجه حکمت و خیریّت صادر از اوست، و نظام اصلح که بالای آن نظامی متصوّر نیست همین است، و اگر یک جزء آن دگرگون شود صلاح و خیریّت آن مختل می‌گردد، و هر که خدا را به ربوبیّت و خود را به‌بندگی شناخت می‌داند که ناخشنودی و اعتراض نسبت به آنچه بر او وارد می‌شود نهایت جهل و گستاخی است، و از این‌رو هیچ‌یک از پیغمبران در هیچ امری هرگز نگفت: کاش چنین بود، تا آنجا که یکی از اصحاب پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلم) می‌گوید: ”ده سال رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلم) را خدمت کردم، که هر چه کردم نفرمود: چرا کردی، و آن که نکردم نفرمود: چرا نکردی، و در آنچه بود هرگز نگفت: کاش چنین نبود، و در آنچه نبود هرگز نگفت: کاش بود، و چون یکی از اهل خانه از من بازخواست می‌کرد و می‌فرمود: او را واگذاید، اگر مقدّر می‌بود می‌شد.“
و روایت است که: ”فرزندان خُرد آدم (علیه‌‌السلام) بر بدن او بالا می‌رفتند و پائین می‌آمدند، و یکی از آنها پاهای خود را بر دنده‌های او می‌گذاشت مانند پله‌های نردبان، و بالا می‌رفت تا سر او، و سپس به‌همین نحو پائین می‌آمد، و او سر به‌پیش افکنده بود و سخنی نمی‌گفت سربلند نمی‌کرد، یکی از فرزندان بزرگتر او گفت: پدر! چرا او را از این عمل باز نمی‌داری؟ فرمود: پسرم! آنچه من دیده‌ام شما ندیده‌اید و آنچه من دانسته‌ام شما نمی‌دانید، یک حرکت کردم، از خانهٔ کرامت به سرای خواری و ذلّت و از جایگاه نعمت به منزل محنت افتادم، می‌ترسم حرکتی دیگر کنم رنج و گرفتاری دیگری که نمی‌دانم به من برسد.“


همچنین مشاهده کنید