جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

اندر فضیلت دیپلماسی!


اندر فضیلت دیپلماسی!
اما بزرگان ما برآنند که هرگونه شجاعت حتی اگر اقدام به کشتن سرگین غلتانی باشد تهور است و عاقل و معتدل کسی است که در هیچ کاری متهور نباشد، خاصه در نان دادن و سخاوت و دفاع از مظلوم و دفع ظالم و امداد خلق و از این قبیل صفات مذوم که مستمندان محتاج نانپاره بودندی و نه ظالمان بر مظلومان ستم کردندی. در خبر آمده است که «تخلقوا باخلاق الله» و براهل بصیرت پوشیده نیست که اقتضای اخلاق حضرت حق سبحانه
▪ باب اول: اندر نسبت معاش و معادِ دیپلمات بدان ای فرزند ایدک الله فی الدارین که سر رستگاری معاش است. در خبر آمده است که من لا معاش له لا معاد له، پس در همه حال به بزرگان اقتدا کن و بر آن باش که معاد در سرکار معاش کنی که چون معاش تمهید بسته شود معاد خود فراهم آید. مصرع: چون که صد آمد نود هم پیش ماست. و از همه معاشها فاضلتر آن است که آن را نه سرمایه ای ضرور باشد و نه دانشی، همچون سیاست و دریوزگی و طراری و از این قبیل. زنهار ای فرزند که به سخن غرچگان از راه نیفتی که: سیاست و امارت را شجاعت و کرامت دربایست است. آخر نه روزگار تو روزگار عباسیان است و نه تو یعقوب رویگری، نه عهد تو عهد سامانیان است و نه تو سبکتکین ترکی، بدان وفقک الله که درخت تهور را در این عهد جز دردسر ثمری نیاید و از آن جز فتنه و شر نزاید و گرچه حکمای سلف گفته اند که تهور شجاعتی است، که از حد عقل و اعتدال خارج شده باشد، اما بزرگان ما برآنند که هرگونه شجاعت حتی اگر اقدام به کشتن سرگین غلتانی باشد تهور است و عاقل و معتدل کسی است که در هیچ کاری متهور نباشد، خاصه در نان دادن و سخاوت و دفاع از مظلوم و دفع ظالم و امداد خلق و از این قبیل صفات مذوم که مستمندان محتاج نانپاره بودندی و نه ظالمان بر مظلومان ستم کردندی. در خبر آمده است که «تخلقوا باخلاق الله» و براهل بصیرت پوشیده نیست که اقتضای اخلاق حضرت حق سبحانه و تعالی، مداخله نکردن در امور مخلوقات است تا خود به هر شیوه که مرضی خاطر و اقتضای طبع و طبیعت آنهاست امور خود را سامان دهند، پس هوشیار باش تا اگر ترا به امارات یا وزارت یا وکالت برداشتند در امور بندگان خداوند جل جلاله الجبار مداخله نکنی و به هیچ روی از احوال مردم چیزی نپرسی که تجسس در احوال بندگان ایزد باری حرام است.
زنهار ای فرزند در تواریخ سلف به چشم عبرت و تعلم ننگری که هر چه در باب شجاعت و کرامت و سخاوت و عدالت و دیگر صفات زائد بر ذات آدمی، در کتب آمده است هم بدان روزگار راجع است و به کار مردمان این عهد نیاید که حکما فرموده اند: مصرع: حقیقت را به هر دوری ظهوری است. و حقیقت صفات مذکور در روزگار ما، مکر و کید و چاخان و خالی بندی است. مولانا احمد بن بنی هندل در شرح «اساس السیاسه و رأس الریاسه» ی حکیم احوال اعرج بغدادی، رساله ای تصنیف فرموده مشهور به «مفتاح الترانزیت فی ریاسه علی الدرپیت» و در باب اول آن آورده است: «بدان ای شاگرد شوفر وفقک الله فی اخذ الپایه یک، که احوال و صفات آمیزاد دو پا ـ سه پا چار پاشم داریم ـ در همه حال مغلوب اسماء و صفات خداس نوکرشم. در عهود ماضی ـ ینی اونوختا که با اسب و قاطر و گلاب به روت خر بارکشی می کردن ـ شجاعت و تهور ـ یعنی دل و جیگر داشتن ـ از آن رو ظهوری در عالم داشت که حضرت حق جل جلاله المهیمن ـ یعنی همون خدای خودمون ـ به اسمائی که تعلق به جلال و کبریا دارند، در عالم و آدم تجلی می فرمود همچون جبار و قهار. اکنون که اسم مکار حق سبحانه و تعالی ـ نوکرشم ـ غلبه دارد، پس شجاع نتوان خواند مگر آن را که مکر و کیدی دارد ـ یعنی سیراب شیردونشو ورداشتن ـ نبینی که مردمان این عهد، هر کس خود را به مهلکه دراندازد، هر چند در راه دین و شرف خویش، مخبطش خوانند ـ منظورش اینه که دوره دورة خالی بنداس، لوطی گری مالیده ـ چه دین و شرف را در نزد مردمان این عهد آن محل نباشد که جان گرامی فدای آنها کنند، احکم حکمای این عهد ابن ابی العوجای ثانی مشهور به «بوشسب» می فرماید: «دین در خدمت بهبود معاش مردمان است نه مردمان در خدمت دین، دیگر اینکه ای جوانمرد ـ یعنی ای شاگرد شوفر ـ خداوند رحمان فرموده است که «ولا تلقوا بایدیکم الی التهلکه» پس حقیقت شجاعت، گریز از جمیع مهالک و غلبه جستن به دیپلماسی و پلتیک است ـ اینجاشو چاکرتم نمی فهمه باس به فرهنگ عمید پمیدی معین پعینی چیزی یه سری بزنیم ببینیم چه خبره ـ خص شیم.»
بدان ای فرزند که شجاعت، ایمنی از مکر و کید دیگران و خزیدن در پسله جبن و چرت بلژیکی زدن در حصار قراولان و یساولان است و آن را که میسر باشد با بنز تردد کند، اگر با پیکان رود و آید مخبط گویند و آن را که ممکن شود با هلی کپتر بر بام وزارتخانه خویش نشیند، تردد با بنز در میان مردمی که زمرة خصومت و بدخواهی اند در نزد حکما شعبه ای از جنون باشد. دو دیگر اینکه ای فرزند مبادا به گفت دانشمندان مفلس خود را گرفتار علم و ادب کنی که امیران را از عهد آدم علی نبینا و علیه السلام تا به امروز حاجت به هیچ دانشی نبوده است که اگر دانش آموختندی به امارت میل نکردندی و پای در دامن قناعت کشیدندی. زنهار اگر در نهاد خود دغدغه علم و ادب و دانش می بینی به مجاهدة با نفس خود کمر بربند و خود را از وسوسه خناس وارهان، ورنه چون به امارت رسی میل به مصاحبت با عالمان و ادیبان و دانشوران کنی و از چپاول و غارت که افضل عبادات و سرمایة رستگاری در یوم المیعاد است، بازمانی و این خلاف قاعده و نقض غرض است و اگر ترا در خاطر خارخار این پرسش باشد که غارت خلق را چگونه در شمار عبادات توان نهاد بدان چنانکه شیخ اجل گفته است: عبادت به جز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجاده و دلق نیست و مر خلق را هیچ خدمتی شریفتر از این نباشد که آنان را چنان در مضیق اندازی که بام تا شام بر درگاه ایزد باری بنالند که فرزندان آدم ابی البشر علی نبینا و علیه السلام همگی صفت پدر خود دارند و احوال آنان چنان است که اگر به خسب نعمت و رفاه دچار شوند، همان کنند که پدر ایشان کرد، عصیان ورزند و قصد محرمات کنند و از هر شجره ای چنان خورند که اشتر، خار و عاشق مفلس، خون دل. پس زنهار اگر امارات یا وزارت یا وکالت یافتی چنان مکن که ذات باری کرد و هم از نخست سخن ملائکه فرا خاطردار که از سر فراست گفتند: «اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک السماء» و حلقوم این زمره ظلوم جهول، خاصه مستمندان و ناتوانان و فرودستان چنان بفشار که ریقشان درآید تا هوس کفر و انکار نکنند و خیال عصیان در خاطر نگذرانند و اگر کسی از نزدیکان بر تو اعتراض کرد، اعتنا مکن و او را نیز فروکوب، که بنی آدم محکوم به حکم «اولئک کالانعام بل هم اضل» باشند، پس آنان را که زمرة انعامند باربرنه و آنان را که فروتر از این مرتبتند پایمال کن و پروا مدار که مبادا خداوند ترا در فردای قیامت مؤاخذه کند و بدان که آنچه تو از ستم و بیداد بر فرزندان آدم روا می داری هم از ناحیت مشیت حق تعالی و تقدس است که اگر حضرت رحمان در این زمرة بوالفضل عبدالبطن خیری دیدی، ترا براینان نگماشتی.
دیگر اینکه از رد و قبول و فهم و وهم عوام مردم میندیش و هر چه خواهی کن که حکما فرموده اند: از پی رد و قبول عامه خود را خرمکن زانکه نبود کار عامی جز خری یا خرخری گاو را باور کنند اندر خدایی عامیان نوح را باور ندارند از پی پیغمبری و اگر ناگزیر باشی از سر و کار داشتن با عامیان، به همه حال در آن کوش که ترا باور کنند
و دیگر بدان ای فرزند که اساس سطوت و سیاست آن است که نه تو مردم را بینی و نه مردم ترا بینند و زنهار اگر در بنز نشستی هرگز پیاده نشوی و رعنایی نکنی که: «حال مردمان باز خواهم پرسید و به آنان دیدار خواهم نمود» ورنه بر تو دلیر شوند و صداع دهند و هیچ وهنی عظیم تر از این نباشد که مملوک بر مالک خود گستاخ شود که حکما گفته اند: اختلاط مالک با ممالیک خود سخت شوم و از قاعده امارت به دور است و اگر فهم این معنی بر تو دشوار است در احوال خلفای رسول خدای تأمل کن، ویژه در احوال امیرمؤمنان صلوه الله علیه، که اگر آن عالیجناب مدیریت و دیپلماسی دانستی و کتب «شهریار» مولانا و سیدنا ماکیاولی دیده بودی، هرگز بی قراوال و یساول به هیچ مسجدی قدم ننهادی. زنهار! رنهار! سخن مغرضان نشنوی که می گویند مرگ به دست خداست و به قضای ایزد عزّ ذکره تعلق دارد. حاضا که چنین باشد و اگر در کتاب خدابینی «قل ان الموت الذّی تفرون منه فانه ملاقیکم» اعتنا مکن که حق جل جلاله الجبار، امثال این آیت از برای تنبیه و عبرت عوام الناس فرستاده است، نه از برای بزرگان. و اگر گستاخی، نبهره ای، بی ادبی در گوش تو این آیت فرو خواند که «اینما تکونوا یدرککم الموت و لو کنتم فی بروج مشیده» بدان که قصد آن کرده است که تو بی پروا در میان مردم ظاهر شوی تا ظالمی از کمین بدر آید و تختگاه امارت و وزارت از تو خالی کند، پس بیدرنگ به گردن زدن آن گستاخ اشارت کن تا مایة عبرت دیگران باشد. زمرة حکمای متأخرین برآنند که اگر شاه شهید ناصرالدین میرزای قاجار رضوان الله تعالی علیه و علی ملیجکه، آن روز از بارگاه فلک اشتباه بیرون نرفتی به چنگ میرزا رضا نیفتادی و آن مصیبت عظمی پیش نیامدی و اگر نادانی گوید قضای حق بود که شاه شهید به زیارت بیرون شود، جواب گوی که اگر بیرون نرفتی هم قضای حق بود جل جلاله.
یوسفعلی میرشکاک
منبع : مطالبه