پنجشنبه, ۲۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 16 May, 2024
مجله ویستا


گفت و گو به آزادی منجر می شود


گفت و گو به آزادی منجر می شود
دیوید بوهم زمانی گفته بود؛ «اگر گفت و گو به شکلی مناسب و کامل انجام گیرد، به آزادی وسیع منجر می شود.» بی چنین اظهار نظری من در شگفت بودم که آیا می توان ایده یی ایجاد کرد که به نتیجه رسیدن چنین امری را نشان دهد. همه می دانیم که گفت و گو می تواند به مردم کمک کند یکدیگر را بهتر درک کنند و اینکه در صورت وجود شرایط متعارض و دغدغه آور به امکان اجماع منجر شود. پس دیگر چه نیازی به درگیری و خشونت است. تجربه نشان داده است گفت و گو می تواند روی برخی افراد تاثیر روان درمانی بگذارد. تمامی این مدعیات قابل توجه اند و می توان از طریق آنها به ضروری بودن گفت و گو مدد رساند. با این وجود، همان طوری که دیوید بوهم می گوید اگر گفت و گو به آزادی منجر می شود، پس باید معنای عمیق تری برای گفت و گو وجود داشته باشد که نیازمند بررسی و تحقیق است. دیوید بوهم همواره عادت داشت در جریان گفت و گوها ایده ایجاد محرک درونی را مطرح سازد. به نظر می رسد این نکته همواره برای او اهمیت داشت. او همچنین معتقد به این نظریه بود که این موضوع سه بعد دارد؛ اجتماعی، فردی و جهانی. مایلم این اجزای کلیدی را با کنار یکدیگر قرار دادن قطعات تصویر، کامل کنم. به ذهن من این گونه خطور کرد که شاید بتوانیم گفت و گو را در بعد اجتماعی، ایجاد تحرک از درون را در بعد شخصی و آزادی را در بعد جهانی منظور کنیم.
اگر بتوان نشان داد که چگونه ابعاد اجتماعی، شخصی و جهانی به یکدیگر مرتبط هستند، آنگاه شاید بتوانیم رابطه بین گفت و گو و مقوله آزادی را دریابیم. به منظور متناسب ساختن چیزها در این طرح دریافتیم که تاکید خاص بر یکی از جنبه های گوناگون گفت و گو و همچنین تاکید خاص بر هدف تحریک از درون مفید است. همان گونه که ملاحظه خواهید کرد، ارائه یک نظریه احساسی جدید نیز ضرورت خواهد داشت.
● بعد اجتماعی
از این نظر هدف اصلی یک گروه گفت و گوکننده ایجاد فرصتی است که افراد از فرهنگ های مختلف و البته با زمینه های اجتماعی متفاوت، همین طور اختلاف نظرهای دینی و سیاسی بتوانند گردهم آیند.
این افراد نقطه نظرات شان را برای بررسی ارائه می دهند و خود آنها نیز باید نظرات ارائه شده توسط دیگران را بررسی کنند. نکته مهم در این میان حالت مجادله یی بودن دیدگاه ها است. اینکه افراد مشارکت کننده در گفت و گو، نظریات متفاوتی در ذهن داشته باشند. از سوی دیگر یک گروه یکنواخت، شامل مجموعه افرادی که در قبال یکدیگر به طور همسان بیندیشند یا گروهی از افراد مبادی آداب که تظاهر به بردباری و تحمل کنند، برای نزدیک تر ساختن ما به آزادی مناسب نخواهد بود.
پس دیدگاه های مجادله یی برای ایجاد واکنش های روشنفکرانه و هیجانی و احساسی محتمل تر هستند. این واکنش ها بیانگر آنند که موضوعی مهم و شخصی تحت تاثیر قرار گرفته است، شاید چیزی که فرد حتی از آن مطلع نبوده است. به هر حال ارزش واقعی گفت و گو، چندان روی دیدگاه های ارائه شده قرار ندارد بلکه بر واکنش های احساساتی و روشنفکرانه ایجاد شده و مبتنی بر وامگیری از آنهاست. دیدگاه ها نیز به نوبه خود ممکن است جالب باشند، اما این واکنش است که اهمیت دارد.آنگاه که تنش و فشاری شدید ایجاد می شود، واکنش ها در لحظات سکوت نیز می توانند بروز کنند. این واکنش ها همچنین می توانند از احساس ناامیدی در عدم دستیابی به موفقیت و اتلاف وقت ناشی شوند. در این احساس نا امیدی نیروی بالقوه عظیمی وجود دارد زیرا دقیقاً این همان واکنشی است که به آن نیاز داریم. بروز احساسات در سطحی عمیق تر و مشخص رخ می دهند. بنابراین با تاکید کردن روی واکنش ها به طور طبیعی خودمان را به درون بعد شخص هدایت می کنیم.
● بعد شخصی
گفت و گوها تنها طریق دچار آشفتگی و عصبی شدن نیستند. افرادی که فرصتی برای مشارکت در گروه گفت و گوکننده ندارند، نباید احساس کنند که از چیزی محروم شده اند؛ همان گونه که همه احتمالاً به آن واقف هستیم، برخورد با شرایط و اوضاع در زندگی روزمره به همان اندازه می تواند احساسات را دچار غلیان سازد. این واکنش ها، صرف نظر از اینکه چگونه تحریک شده اند، آنگاه که فرد به آن توجه کند قابل احساس هستند. حس کردن واکنش خود فرد تحریک درونی نامیده می شود. دیوید بوهم در این خصوص از اصطلاح «تحریک درونی» استفاده کرده است. من این نکته را مسلم فرض می کنم و معتقدم واکنش های «ماده غذایی» برای ایجاد تحریک از درون هستند، چرا که بدون واکنش ها چیزی برای ایجاد تحریک از درون وجود ندارد. در این ارتباط هدف گفت و گو ، فراهم ساختن فرصتی برای ایجاد تحریک از درون است.
شرکت کننده هایی که معمولاً در جریان گفت و گو زیاد مطلبی نمی گویند، همچنان می توانند در سطح فردی بسیار فعال باشند، چرا که به خوبی می توانند به تحریک درونی مشغول باشند. اگر گروه یکنواخت و موافق در قبال ایجاد واکنشی که خود به خود به وجود می آید بسیار همسان و در حالت موافق باشد در آن صورت شرکت کننده ها می توانند توسط واکنش های برانگیخته شده تعهدی، به شکل دوستانه به یکدیگر کمک کنند.فرد می تواند از واکنش ها چیزهایی را فرا گیرد، همان گونه که فرد از بازی با اشیا چیزهایی را یاد می گیرد (ایجاد آگاهی)، همچنین این فرد می تواند با بازی کردن با واکنش های فردی خود چیزها یا مطالبی را فراگیرد و این یعنی ایجاد خودآگاهی، بنابراین ایجاد تحریک از درون باید بیشتر شدن آگاهی از خود را نتیجه دهد و این همان نکته با اهمیت است. منظور از ایجاد تحریک از درون، قادر بودن در ایجاد خودآگاهی است.خودآگاهی اثرات خوداصلاحی بسیاری دارد و زمینه امکانات جدیدی را فرا روی انسان می گشاید. یکی از این امکانات این است که بتوانیم از این پس به سمت کشف ماهیت و هویت خود فرد پیش برویم. به نظر من شخصیت و هویت یک ابداع روشنفکرانه است(من همانی هستم که فکر می کنم). این نظر که این موضوع تنها یک ابداع است، باید به سمت تلقی ذهنی به نحوی که فرد علاقه مند است با این هویت بازی کند، منجر شود. همان گونه که فرد می تواند با هر نظریه یی بازی کند، حتی می توانیم با رها ساختن این ایده آن را تجربه کنیم. آنگاه که بتوانیم به هویت فردی خودمان پایان بخشیم. در آن صورت آماده خواهیم بود خود را در بعد جهانی حل کنیم.
● بعد جهانی
پایان هویت فردی، باری به این معناست که ما خود را محدود به تعاریفی که تشکیل دهنده هویت هستند، نمی کنیم و این تعاریف مرزهای روشنفکرانه فرد هستند. درهم رفتن و حل شدن مرزها در یکدیگر همانند پایان یافتن خود است که به این نکته اشاره دارد که ما «چیزی» نیستیم. بنابراین اکنون با این نکته مواجه هستیم که «کسی» نیستیم. به هر حال، فقدان محدودیت ها به این نکته اشاره دارد که ما حالا محدود نیستیم. از این جهت، «هیچ کس» نبودن به معنای «محدود» نبودن است. عدم محدودیت همان بعد جهانی است، بر این اساس اگر فرد، به نامحدود بودن علاقه مند باشد، باید خواستار مستقیم یا از دست دادن خود باشد و در نتیجه دارای هویتی نباشد (دارای شخصیت فردی نباشد).
● دفاع از خود
تسلیم و از دست دادن خود امری ساده نیست. غریزه طبیعی در زمینه حفاظت از خود می خواهد که از خویشتن خود حفاظت کند. این امر وظیفه غریزه طبیعی است. در این صورت مشکلی پیش روست. نظریه مستقیم و از دست دادن خود در مقابل غرایز قرار می گیرد و حاصل آن احساسی ناخوشایند است. تمامی احساسات ناخوشایند به مثابه تهاجمی در نظر گرفته می شوند که سیستم دفاع شخصی را به تحریک وامی دارند. یکی از واکنش های دفاعی کهن، می تواند فکر کردن به این نکته باشد که تمام این مطالب بی معنا هستند یا دلایلی برای انجام ندادن آن پیدا کنند. ما به فوت و فنی نیاز داریم که از کار غریزه در حمایت از خود جلوگیری کنیم. در این صورت، دفاع از خود مناسب و مقتضی نیست. من سیستمی را برای حفاظت از خود نمی خواهم چرا که مانع از ورود من به بعد جهانی می شود. پس چه کار می توانم بکنم؟
● احساسات و انفعالی بودن
من مکاشفه حالات مختلف احساسات و انفعالی بودن را پیشنهاد می کنم. در اینجا لغت «احساسات و انفعالی بودن» در مفهوم اصلی آن به عنوان کلمه مخالف «عمل» استفاده شده است (درست مانند حالتی که منفعل، نقطه مقابل فعال است). اقدام به معنای انجام کار است. احساسات و انفعالی بودن به معنای رها ساختن است. احساسات و انفعال حاصل حالت انفعالی در قبال سیستم احساسی - روشنفکری، چیزی که به منظور واکنش نشان ندادن از روی احساسات و انفعالی بودن در قبال واکنش های دفاعی نیازمند آن هستیم. در غیر این صورت دچار واکنش های زنجیره یی می شویم که ما را در بعد شخصی اسیر می سازد. احساسات و انفعالی بودن این امکان را به ما می دهد که از احساس مهم بودن رها شویم. این امر ممکن است مخالف آن چیزی باشد که ما معمولاً خواستار آن هستیم اما دارای عوارضی جنبی است و چیزی را که نیازمند محافظت باشد، برجای نمی گذارد. نظریه احساسات و انفعالی بودن تا حدی پیچیده است و نیاز به بسط و توضیح بیشتر دارد.
● آزادی
فرو ریختن مرزهای من، متلاشی شدن و درهم شکست حصارهای روشنفکرانه و دیوارهای احساسی- عاطفی نیز معنی می دهد. اما آیا این آزادی است؟ بنابراین قطعاً مسیری از گفت وگو به ایجاد تحریک از درون، خودآگاهی و احساسات و انفعالی بودن به سوی آزادی وجود دارد. به هر حال بهایی که باید برای آن پرداخت، تسلیم کردن و رها ساختن خود است. شما نمی توانید شخص یا فردی باشید و در همان زمان آزاد هم باشید (اگر شما نسبت به این موضوع واکنش نشان دهید تحریک از درون خود را فعال خواهید کرد). در هر حال همچنان مطالب بیشتری در این مورد وجود دارد.
● خلاقیت و عشق
در ورای آزادی، خلاقیت و دوست داشتن قرار گرفته است. رفع محدودیت های روشنفکرانه امکان عمل آزادانه و درک و استعداد طبیعی را مقدور می سازد که خود مقدمه و شرط لازم برای خلاقیت است. به همین ترتیب عدم وجود موانع احساسی- عاطفی، جریان آزاد احساسات طبیعی را مقدور می سازد که آن نیز مقدمه و شرط لازم برای دوست داشتن است. بنابراین آزادی به خلاقیت و عشق منجر می شود.
● بازگشت به جامعه
احساس می کنم ما دارای مسوولیت اجتماعی هستیم که از خودمان آزاد شویم تا درک و استعداد نامحدود بتواند از ماورای فرد عمل کند. احتمالاً خلاقیت و عشق در جامعه اثر بازگشتی خواهند داشت. جامعه می تواند به این شکل تغییر حالت یابد (اگر در برابر تغییر مقاومتی نکند). بنابراین مجدداً به بعد اجتماعی بازمی گردیم. در نتیجه جنبه های اجتماعی، شخصی و جهانی می توانند به عنوان مراحل یک چرخه کامل تصور و درک شوند. زمینه و محدوده گفت وگو باید گسترده شود تا تمامی این چرخه را دربرگیرد. این امر به گفت وگو اهمیت و برجستگی عمیق تری می دهد. بدون گسترده ساختن زمینه و محدوده گفت وگو، هر اندازه هم که گفت وگو جالب باشد، مثل این است که فقط روی سطحی را خراش می دهیم.
ویلیام ون دن هیوول
ترجمه؛ محمدتقی قزلسفلی
منبع : روزنامه اعتماد