دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

انسان در مقام وجود


انسان  در مقام وجود
انسان علی رغم نزدیكی بیش از حد به خویش هنوز در پی یافتن حقیقت خویش است و از آن جا كه حقیقتِ «داشتن مغزی بزرگ تر» از سایر جنبندگان برای او كافی نیست، لاجرم همواره در جست وجوی همان چیزی است كه در ناخودآگاه خود تجسمی عینی از آن را می پرورد و به مثابه آینه ای می تواند رویكرد او را به جهان پیرامون در احاطه گیرد. بازتاب این موضوع در تمام دستاویزهایی كه بشر برای نیل به حقیقت وجودی بدان ها می آویزد یكسان نیست، اما جملگی در تائید این حقیقت اولیه نمود دارد كه در صدد پاسخ به پرسش مذكور بر می آیند؛ مثلاً این مفهوم در آینه دین - كه ما را با اسلام آشنایی بیشتری است - در عبارت «من عرف نفسه فقد عرف ربه» بیان گردیده است و در رویكرد عرفانی نیز بشر به مثابه عالم صغیر و جهان ، عالم كبیر عنوان شده است و پرسش «من كیستم ؟» او و جهان را در جایگاه موضوع شناسایی خویش قرار داده است.«ابزارها» گوناگون اند و روش های حركت در راستای این هدف متفاوت است. در این جا می خواهیم به ابزار خود انسان برای نیل به مقصود چیستی بشر بپردازیم، یعنی رویكردی درون گرایانه و این كه« بشر هیچ نیست مگر آنچه از خود می سازد » (سارتر- اگزیستانسیالیسم)
پیش از آن كه بخواهیم تعریفی از شیوه تفلسف فیلسوف وجودی به دست دهیم نخست باید مختصر تعریفی از وجود داشته باشیم.
در فلسفه وجودی، انسان از انسان آغاز می كند نه از طبیعت؛ اما از انسان در مقام موجود و نه انسان در مقام فاعل شناسایی. هرچند سارتر محور اصلی فلسفه اش را سوژه می داند، اما اشاره دقیق او «سوژه فردی» است كه فردیت در آن به موجودیت انسان اشاره می كند. تاكید بر وجود بدین معناست كه ما نمی توانیم فطرت یا ماهیتی برای انسان قائل شویم و سپس درباره او استنتاجی كنیم.
اصولاً تمایز وجود existence و ماهیت essence یكی از قدیمی ترین تمایزها در فلسفه است و هنگامی كه از «وجود داشتن» چیزی سخن به میان می آید به منشأ اثر بودن شیء در خارج اشاره می شود و این در سطحی متمایز با چیستی آن قرار می گیرد.
به طور كلی ماهیت موصوف به صفت انتزاعی بودن و كلی بودن است و تمامی سننی كه از افلاطون سرچشمه می گیرد ماهیت را به بهای از دست دادن وجود ستوده است و عقل در پی ماهیات تغییرناپذیر و كلی به جست وجوی قلمرو صور و مثل برمی آید .
«وجود داشتن» در اصل به معنای برون ایستادن یا ظهور است؛ در نگاه فلسفی یعنی برون ایستادن از نیستی. اما این مفهوم امروزه انفعالی تر شده و به معنای قرار گرفتن در حول و حوش جایی فهمیده می شود. در واقع چیزی وجود دارد كه ما در جایی از جهان با آن روبه رو می شویم، اما فلاسفه وجودی در نحوه استفاده خویش از واژه existence به وجودی توجه می كنند كه متعلق به انسان است، یعنی اعطای مقام اول هستی به آن نوع هستی كه متمثل در انسان است. ناگفته نماند كه خصلت عمده وجود این است كه همواره می خواهد از خود پیشتر باشد و این همان است كه سارتر projet می نامد و تمثیل به جهشی می كند توأم با آگاهی. سارتر همه كیفیات روحی را نیز ماحصل این آگاهی می داند و بشر با این پیشبرد آگاهانه رشد می كند. بنابراین هیچ آرزوی باطنی و خواستنی در گستره وجود فرد راه ندارد؛ چرا كه «خواستن» و خواهان كیفیتی بودن نسبت به جهش وجودی كه دارای شعور است پیش قدم است.
نزد نخستین فیلسوف وجودی یعنی كی یر كگور، وجود در وهله نخست به معنای هستی ملموس و قائم به فردیت انسان است. پس موجود existent ممكن به امكان های خاص و جزیی است. نزد این فیلسوف دانماركی تحقق هستی انسان منوط به وجود داشتن و ظاهر شدن به عنوان فردی در فردیت خویش در خارج از یك نظام است. كی یركگور انسانی را كه بر فردیت خویش قائم گشته و در ندای وجودی كه از خویش ساطع می شود جمله آدمیان را مشمول مفهوم بشریت می سازد، در بند دلهره ای موسوم به «دلهره ابراهیم» می داند و فرد را به تنهایی مسئول پاسخ به این دلهره قلمداد می كند.
از آن جا كه فلسفه وجودی وجود را مقدم بر ماهیت می شمرد، آن چه را كه بشر در طول حیات خویش برای خویش انتخاب می كند همان چیزی است كه برای انسان ماهوی معتبر است. این كه چه كسی باید به انسان اطمینان بخشد كه مامور این انتخاب است، منجر به دلهره ابراهیم -در قربانی كردن فرزند- یا همان angoisse یا به بیان هایدگر «ترس آگاهی» می گردد.
در نزد یاسپرس نیز نحوه دیگری از سخن گفتن درباب وجود را می یابیم. او از مفهوم دازاین یا existence صرفاً برای اشاره به این واقعیت استفاده می كند كه ما خویشتن را در جهانی می یابیم كه به تعبیر وی «دست نوشته هایی است كه نمی تواند تحت قرائت همگانی واقع شود» و در آن ما وجود را به عنوان «تجربه زیستن» به كار می بریم كه تنها راه، «رمزگشایی» آن است.
این واقعیت كه هر چیزی باید به درون آید تا برای ما واقعی باشد امری بدیهی است، اما یاسپرس در خصوص كلمه وجود به این امر اشاره می كند كه existence نوعی از هستی است آن هم هستی بالقوه. به عبارت دیگر من وجود نیستم، بلكه امكان وجود هستم. من خود را ندارم، بلكه به خود می رسم. یاسپرس existence را تحقق وجود محض dasein)) می شمارد به همان گونه كه وجود نزد كی یر كگور به تحقق هستی انسان اشاره می كند.
برگردیم به مقوله فلسفی دیدگاه اگزیستانسیال. سارتر می گوید كه وجود انسان مقدم بر ماهیت اوست. ابتدا انسان وجود دارد و با خود مواجه می شود و در جهان ظهور می كند و از آن به بعد خود را تعریف می كند: «انسان در ابتدا هیچ است. او چیزی نخواهد بود مگر این كه بعدها بشود و در آن هنگام همان چیزی می شود كه از خودش می سازد.»
از آن جا كه ماهیت فلسفه وجودی اقتضا می كند كه در آن برخی مضامین بیش از برخی دیگر مورد توجه قرار گیرند؛ مضامینی چون منطق و معرفت شناسی (epistemology ) در آن چندان مورد دقت قرار نمی گیرند. مفاهیمی چون آزادی، اختیار، تصمیم، مسئولیت، تنهایی، یأس، غربت، مرگ و در مجموع نیمه پر دغدغه و تراژیك آدمی كه همواره در مناسباتی متشنج با عالم قرار دارد در فلسفه وجودی مورد توجه است و مسائل عاطفی آدمی و حالات درونی زیستی او آماج تحلیل های درخشانی از فلاسفه اگزیستانسیال قرار گرفته اند. همین امر می تواند یكی از بزرگ ترین دستاوردهای فلسفه وجودی برای آیندگان باشد.
شاید بتوان گفت كه انسان گرایی فلسفه وجودی بدین معناست كه از انسان و ارزش های شخصی و همچنین از تحقق یافتن وجود اصیل او بسیار سخن می گوید. اما آن چه مهم است وجه تفاوت این اصالت بشر است با انسان گرایی كه منجر به فاشیسم می گردد و مبتنی بر تحلیل انسان گرایانه اگوست كنت، در راستای پرستش آدمی پیش می رود. اگزیستانسیالیسم از این شیوه تفكر به شدت طفره می رود و در تفكر خویش انسان را در قالب معرفتی اصیل و ذاتی از خویش بازیابی می كند.
فلسفه وجودی رسالتی پیامبرانه داشته و از جهان معاصر بسیار انتقاد می كند و بیش از همه این انتقاد متوجه چیزی است كه در صدد تهدید امكان انسانیت اصیل برمی آید. اهمیت فلسفه وجودی یا هر فلسفه دیگری را تا اندازه ای می توان با این بررسی سنجید كه این فلسفه چه نفوذی در دیگر فلسفه ها داشته و تاثیر فرهنگی آن تا چه حد است.
با این حال اگزیستانسیالیسم قدرتی مطلق و واجب الوجود را طی رفتاری غیرمذهبی طرد نمی كند، بلكه او را صرفاً نادیده می گیرد و هرچند با رویكردی رادیكال با او برخورد نمی كند، اما حذف او را نیز موثر نمی داند و مفاهیم اخلاقی از پیش تجربی را در خطر اضمحلال می بیند و راه حل را در انضمامی دانستن اخلاق می جوید نه انتزاعی دانستن آن؛ بدین نحو كه محتوای اخلاق غیرقابل پیش بینی و مبتنی بر موقعیت است و باید نزد انسان آفریده شود و این آفرینش باید بر مبنای آزادی صورت پذیرد؛ چرا كه هدف اخلاق چیزی جز آزادی نیست و از آن جا كه انسان همواره در حال نو شدن و ایجاد است، اخلاق نمی تواند در موضع وضع اصول و قواعد قرار بگیرد و بدین سان انضمامی بودن آن بر اساس تجربه زیستن انسان و پویایی او در جهان قابل توجیه است.
فلسفه وجودی در زمینه اعتقاد به اصالت آدمی علاوه بر اخلاق در حوزه های دیگری از علوم انسانی و هنرهای بصری نفوذ قابل توجهی دارد. یكی از این حوزه ها روان شناسی است. كاربرد عمده این فلسفه با ظهور مكتب تازه ای در روان شناسی پا به عرصه ظهور گذاشته و روان شناسان امروز به این باور دست یافته اند كه كوشش در جهت منطبق ساختن روان شناسی با دانش طبیعی اشتباه بوده و آن چه در فهم شخصیت چه در صحت و چه در بیماری مفید فایده بیشتری قرار می گیرد، فلسفه وجودی است و بدین نحو برخی الگوهای قدیمی تر از جمله الگوهای فرویدی را می شكنند.
مقوله تعلیم و تربیت نیز با دیدگاه های اگزیستانسیال كه حاكی از بیرون نهادن و برون جستن است توجیه درخوری می یابد. تربیت به معنای پرورش دادن یا
بار آوردن است و در معنای وسیع كلمه پروراندن امكان های پنهان در وجود فرد كه باید از او بیرون جسته و در فضایی كه وجود شخص برای او مهیا می كند رخصت نمود یابد و از او فردیتی اصیل بسازد.
در ادبیات تاكید فلسفه وجودی بر امر انضمامی در رمان ها و نمایشنامه ها به وضوحی بیشتر از تفلسف ها در این زمینه مشهود است. كامو، سارتر، گابریل مارسل، شاید بارزترین مثال های این امر باشند كه تعالیم فلسفه وجودی در خلق مردمانی نمودار می شود كه در رمان های طاعون، تهوع، در بسته، در انتظار گودو، مسخ و ... زندگی می كنند و هرگز رساله ای فلسفی نخوانده اند.
هوشیارقادری
منابع در دفتر روزنامه موجود است.
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید