دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

مدنیت بالطبع انسان از چشم انداز فلاسفه


مدنیت بالطبع انسان از چشم انداز فلاسفه
مساله مدنیت بالطبع انسان ، از دیر باز میان فلاسفه یونان و حکمای اسلامی مورد بحث بوده و مسائل متعددی راجه به آن در خور بررسی و تحقیق است ؛ از جمله : مقصود حکما از این اصل چیست ؟ آیا انسان ، طبعاء مدنی است یا از روی ناچار و اضطرار به مدنیت روی می آورد ؟ آیا انسان با مدد جستن از عقل حسابگر خویش ، مدنیت را بر می گزیند یا آن که نسبت به آن ، لا اقتضاست ؟ نوشتار حاضر ، کاوشی است در یافتن پاسخ پرسشهای یاد شده و بررسی رهیافت پاره ای از حکمای یونان و اسلام در این باب.
کلید واژگان : فلسفه سیاسی ، مدنیت بالطبع ، طبیعت ، فطرت ، اضطرار ، انتخاب لالقتضا.
اشاره درباره مدنی بالطبع بودن انسان و در این که چه نسبتی با مدنیت دارد ، چهار نظریه قابل طرح است :
۱) انسان ، مدنی بالطبع است .
۲) انسان ، مستخدم بالطبع است و تنها از روی اضطرار و ناچاری به مدنیت واجتماع روی می آورد .
۳) انسان ، نسبت به مدنیت ، اقتضایی ندارد ( لا اقتضا ست ) . در واقع ، مدنیت انسان یک امر انتخابی است که آدمیان با پشتیبانی خرد حسابگر خود بدان روی می آورند .
۴) انسان ، متمایل به اجتماع و مدنیت ایست .
عده زیادی از فلاسفه اصل مدنی بودن انسان را در آثار مطرح کرده اند ، اما سخنان آنان در این باب ، بسیار کلی و مبهم است و آرای بیشتر آنها با نظریه اضطرار مطابقت دارد . نوشته حاضر ، کوششی است در جمع آوری ، تبیین و ارزیابی آرای فلاسفه اسلامی در این خصوص ، اصطلاح مدنی بودن و اجتماعی بودن انسان و مقصود فلاسفه از این اصل بیان شده است و سپس به تبیین آرای فلاسفه و کاوشی در این زمینه پرداختیم .
● معنای اصطلاحی مدنی
در اصطلاح فلاسفه اسلامی ، مدنی منسوب به مدینه و کنایه از اجتماع بشری است . خواجه نصیر الدین طوسی در این خصوص می گوید : التمدن فی اصطلاحهم هو هذا الاجتماع۱) تمدن در اصطلاح فلاسفه ،همان اجتماع بشری است . این خلدون می گوید : کلمه مدنی منسوب به مدینه است و در نزد حکیمان ، کننایه از اجتماع بشری است .
۲) ملاعبدالرزاق فیاض لاهیجی می گوید : و تمدن عبارت از آن اجتماع ، و مدینه عبارت از آن مکان باشد .
۳) بنابراین ، از مجموع سخنان فلاسفه اسلامی به این نتیجه می رسیم که تمدن در لسان آنان به معنای اجتماع بشری است و سخن از مدنی بودن انسان ، سخن از اجتماعی بودن آن است .
باری ، زندگی اجتماعی این نیست که گروهی از انسانها در کنار یکدیگر و در یک منطقه زیست کنند ، بلکه زندگی اجتماعی بدان معنی است که ماهیت اجتماعی داشته باشد ؛ یعنی بین افراد جامعه ، تعامل و همکاری وجود داشته باشد و بر این اساس ، مدنیت و اجتماع ،جوامع کوچکی را که دارای تعامل و همکاری می باشد ، اما فاقد حکومت است نیز شامل می شود .اشاره ای به سیر تاریخی بحث مدنیت بالطبع انسان اینان مساله که آیا انسان ، مدنی بالطبع است و در کل ، چه نسبتی با مدنیت دارد ، از دیر باز میان فلاسفه مطرح بوده است . آثاری که از فلاسفه یونان به جا مانده است ، نشان می دهد که افلاطون و ارسطو از نخستین کسانی بوده اند که این مساله را مطرح کرده اند . و این سخن معروف که انسان مدنی بالطبع یا حیوانی است سیاسی از ارسطوست . لکن پیش از او ، افلاطون نیز در این خصوص سخن گفته است که سخنان آنان بعدا به طور مفصل ذکر خواهد شد .
بعد از ارسطو نیز این مساله میان فلاسفه غرب ، بخصوص میان فلاسفه سیاسی - مطرح بوده است ؛ مثلا توماس اکونیاس قدیس ( ۱۲۲۴ - ۱۲۷۴ ) در این که انسان بنا بر طبیعت خود ، موجودی اجتماعی و سیاسی است ؛ با ارسطو هم عقیده بوده است . ولی هابز ( ۱۵۸۸ - ۱۶۷۹) این اصل را به شدت انکار کرده است و توافق افراد بشر بر حکومت را که صرفا از راه قرارداد به وجود آمده ، نه طبیعی ، کاملا مصنوعی می داند .
از فلاسفه اسلامی ، معلم ثانی - ابونصر فارابی - شاید نخستین کسی است که این اصل را در بحث حکومت و سیاست به صورت مستقل مطرح کرده است . پس از او شیخ الرئیس - هر چند به صورت غیر مستقیم و برای اثبات شریعت - به اینن اصل پرداخته است . ابن رشد ،، ابنن خلدون ، امام فخر رازی و بعضی دیگر از متکلمان اسلامی نیز این اصل را مورد بحث قرار داده اند که نظریات آنان بعدا به تفصیل ذکر خواهد شد .
بررسی اجمالی معانی فطرت ‌ ؤ طبیعت ‌ و غریزه ‌ از آن جا که در بررسی مساله مدنیت بالطبع ، با کلمه طبیعت نیز سرو کار داریم ، لازم است توضیح مختصری در معنایی آن و نیز تمایز میان معنای طبیعت و دو واژه دیگر ؛ یعنی فطرت و غریزه بیان شوود . هر چند که یافتن معنای دقیق برای این واژه ها و تمایز آنها از یکدیگر دشوار است ؛ زیرا در مواردی ، فطرت و طبیعت را به یک معنی به کار برده اند ، در عین حال ، می شود از موارد استعمال آنها ، وجه اشتراک و وجه افتراق آنها را به دست آورد . وجه مشترک این سه واژه این است که هر سه از امور تکوینی است ، نه اکتسابی . اما وجه افتراق آنها این است که طبیعت‌ ، بیشتر درباره بی جانها استعمال می شود ؛ گرچه درباره جاندار هم به کار می رود . به آن خصوصیتی که در اشیا منشأ اثر خاصی می شود ، طبیعت می گویند .
غریزه ‌ از نظر مورد ، اخص از طبیعت است ؛ زیرا غریزه بیشتر درباره حیوانان و کمتر در مورد انسان به کار می رود و درباره جمادات و نباتات به کار برده نشده است . اما فطرت نسبت به هر دو واژه اخص است ؛ زیرا تنها درباره انسان به کار برده می شود . علاوه بر آن ، فطرت از غریزه ، آگاهانه تر و از مسائل ماورای بعد حیوانای انسان است .۴
کلمه طبیعت ‌ یکی از کلماتی است که در ادوار مختلف تاریخی ، معانی متعددی به خود گرفته است و در لسان فلاسفه به کار برده شده است که به برخی از آن معانی اشاره می شود :
۱) به معنای استعداد قوی در شیء.
۲) برای تغییر و ثبات ذاتی .
۳) به معنای مبدأ تغییرات در اشیا.
۴) بر آنچه از ذات شیء - بدون رجوع به هیچ عامل خارجی دیگر - صادر شود ، طبیعت مطلقه گفته می شود .
۵) به معنای چیزی که فاعل ، بدون تعلیم به آن هدایت شود ، و معانی بسیار دیگر.۵
بعضی معتقدند که تمام معانی فلسفی ای که این لفظ دال بر آنهاست ، به این معنی بر می گردد که طبیعت عبارت است از نیروی پراکنده ای در اجسام که هر موجودی می تواند توسط آن ، به کمال طبیعی خود برسد .۶
طبع عبارت است از هیأتی که به واسطه آن ، نوع از انواع کامل گرددذ ؛ چه آن هیأت ، فعلی باشد یا انفعالی . گویا طبع ، اعم از طبیعت است ؛ زیرا می شود چیزی از طبع باشد ، اما از طبیعت نباشد .
طبع عبارت است از سرشتی که انسان بر آن آفریده شده است ( تعریفات جرجانی ) . یا مجموع استعدادهای خلقی و روانی ای که انسان متصف بدان است و مترداف خلق و طبیعت و سجیه است.۷مقصود فلاسفه از مدنیت بالطبع انسان با توجه به معانی ای که برای طبیعت و طبع ذکر شد ، از جمله انسان ، مدنی بالطبع است ، این معنی متبادر است که سرشت آدمی ، ورای هر عامل دیگری ، مدنی است ؛ یعنی انسان - بما هو انسان - اجتماعی و مدنی است . لیکن توجه حکمای اسلامی ، در این جمله ، بیشتر به ضرورت و لزوم مدنیت و اجتماع است تا بالطبع بودن آن . انسانن مدنی بالطبع است ، یعنی اجتماع و مدنیت برای رسیدن به کمالات انسانی ، امری لازم و ضروری است . دلایل ذیل ، این گفته را تایید میکند.
۱) عبدالرحمن بن خلدون می گوید :
اجتماع نوع انسان و حکیمان این معنی را بدین سان تعبیر می کنند که انسان دارای سرشت مدنی است ؛ یعنی ناگزیر است اجتماعی تشکیل دهد که در اصطلاح ایشان آن را مدنیت گویند و معنای عمران همین است .۸
۲) امام فخر رازی می گوید :
امتیاز انسان با حیووانات دیگر به این است که اگر انسان بخواهد به تنهایی و به دور از اجتماع زیست کند ، حسن معیشت وی تامین نخواهد گشت ، پس ناگزیر با هم نوعان دیگر خود باید همکاری داشته باشد تا با معاونت آنان حسن معیشت وی تامین و احتیاج او رفع گردد و از همین روست که انسان مدنی بالطبع می گردد .۹
۳) حکیم سبزواری در این خصوص می گوید :
انسان مدنی بالطبع است ‌ یعنی باید اجتماع کنند در مدینه ها .۱۰
۴۰ علامه طباطبایی می فرماید :
غیر ان الانسان لما وجد سایر الافراد من نوعه و هم امثاله یریدون منه ما یریده منهم صالحهم و رضی منه ان ینتفعوا منه وزان ما ینفع منهم و هذا حکمه بوجوب اتخاذ المدینه و الاجتماع التعاونی و یلزمه الحکم بلزوم استقرار الاجتماع بنحو ینال کل ذی حق حقه ... فهذا الحکم اعنی حکمه بالاجتماع المدنی و العدل الاجتماعی انما هو حکم دعا الیه الاضطرار ،و لو لا اضطرار المذکور لم یقض به الانسان ابدا و هذا معنی ما یقال ان الانسان مدنی بالطبع و انه یحکم بالعدل الاجتماعی.۱۱
هر چند که تبیین نظر علامه بعدا به تفصیل ذکر خواهد شد ، غرض از ذکر عبارت مذکور این است که مرحوم علامه تصریح نموده اند که معنای این که انسان مدنی بالطبع است و به لزوم عدل اجتماعی حکم می کند ، ضرورت و لزوم اجتماع مدنی و عدالت اجتماعی است که بشر از رو آوردن به آن ناگزیر است .
اگر به عبارات گذشته نیک بیندیشیم ، تردیدی باقی نخواهد ماند که مراد حکما از جملله انسان مدنی بالطبع است ضرورت و لزوم مدنیت است ۱۲ و از این جهت ، اختلافی میان آنان وجود ندارد و کمتر کسی ضرورت و لزوم مدنیت و اجتماع را برای بشر نمی پذیرد . اما این که مدنیت مقتضای طبع آدمی است یا به حکم عقل و یا دقت است . بدین جهت ، نخست احتمالات معقول در مساله مدنیت انسان را مطرح می کنیم ، سپس به داوری و ارزیابی آرای حکمای اسلامی در این خصوص می پردازیم که سخنان آنان با کدام یک از تئوریهای ذیل مطابقت دارد.
به طور کلی در مساله مدنیت انسان ، چهار نظریه قابل طرح است :
الف) مدنیت مقتضای طبع انسان است ؛ یعنی رد سرشت آدمی به دور از هر محرک دیگری ، اقتضای مدنیت وجود دارد .
ب) انسان ، مستخدم بالطبع است و تنها از روی اضطرار و ناچاری به مدنیت و اجتماع روی می آورد .
ج) انسان نسبت به مدنیت ، اقتضایی ندارد لااقتضاست و در واقع ، مدنیت انسان ، یک امر انتخابی است که آدمیان با پشتیبانی خرد حسابگر خود بدان روی می آورند .
د) انسان ، متمایل به اجتماع و مدنیت است .
طبق نظریه اول ، زندگی اجتماعی انسانها از قبیل زندگی خانوادگی زن و مرد است که هر یک از زوجین به صورت یک جزء از کل در متن خلقت آفریده شده است و در نهاد هر کدام ، گرایش پیوستن به کل خود وجود دارد .
مطابق نظریه دوم ، زندگی اجتماعی از قبیل همکاری دو کشور است که خود را به تنهایی در مقابل دشمن مشترک ، زبون می بینند و بناچار به همکاری و ارتباط با دیگران ، تن در می دهند .
نظریه سوم ، زندگی اجتماعی را از قبیل شرکت دو سرمایه دار می داند که برای تحصیل سود بیشتر ،یک واحد صنعتی یا تجاری را به وجود می آورند .۱۳
● نظریه افلاطون
افلاطون ( ۴۲۷ - ۳۴۷ پیش از میلاد ) نخستین فیلسوف و متفکر دنیای باستان بود که با روشی مشخص درباره سیاست و حکومت سخن گفت . او راه نجات جامعه بشری را استمرارر یک حاکمیت فلسفی می دانست و بر این باور بود که یا حکیمان باید زمامدار باشند و یا زمامداران باید حکیم شوند .
روش افلاطون این بود که باورهای فلسفی و دلایل خود را به صورت گفت و شنود و از دهان سقراط بیان کند . در خصوص مساله مدنیت و اجتماعی بودن انسان نیز همین روش را در پیش گرفته ، می گوید :
گفتم به عقیده من ، علت احداث شهر این است که هیچ فردی برای خود کافی نیست ، بلکه به بسیاری از چیزها نیازمند است . آیا به عقیده تو دلیل دیگری برای احداث شهرهاست ؟ گفت نه ، هیچ نیست . گفتم یک احتیاج باعث یم شود که انسانی ، انسان دیگر را با خود شریک کند ، سپس احتیاج دیگری او را وادار می کند که با شخص دیگری بپیوندند و بدین طریق کثرت حوائج موجب می شود که عده زیادی نفوس در یک مرگز گرد آمده ، با هم معاشر شوند و به یکدیگر کمک کنند و ما این محل تجمع را شهر می نامیم . گفتم اگر مردم با یکدیگر معامله می کنند ، مگر نه از این جهت است که نفع خود را در این داد و ستد تشخیص داده اند ؟ گفت یقینا همین طور است .( آنگاه نیازمندیهای مختلف انسان را بر شمرده ، هر یک از انسانها را فراهم کننده یکی از مایحتاج جامعه می داند و می گوید : ) گفتم : پس به حکم ضرورت ، شهر باید از چهار ، پنج نفر تشکیل شود .۱۴
آنچه از سخن افلاطون پیداست ، ضرورت تشکیل اجتماع و مدنیت است و به نظر وی ، محرک اصلی مدنیت انسان ، نیازمندیهای او و دسترسی به منافع بیشتر و بهتر است و این ، همان نظریه اضطرار است که در واقع ، انسان مضطر به مدنیت و اجتماع است ، نه این که مدنیت مقتضای طبع اولی آدمی باشد . ما از سخنان افلاطون چیزی نیافتیم که انسان را مدنی بالطبع بداند .
▪ بررسی نظریه افلاطون
درباره نظریه افلاطون باید گفت که هم مدعا و هم دلیل وی ، هر دو شفاف و روشن است ؛ زیرا مدعای او ضرورت و لزوم اجتماع و پیوستن انسان به مدینه است و دلیل وی بر این ادعا این است که انسان به تنهایی از عهده تامین نیازمندیهای متعدد خویش بر نمی آید و بدون پیوستن به مدینه ، به کمال مطلوب و نیز منافع بیشتر و بهتر دست نمی یازد . پس به حکم ضرورت ، شهر باید تشکیل شود . و این مطلبی معققول و منطقی است که ابهامی در آن وجود ندارد .
● نظریه ارسطو
ارسو ( ۳۸۴ - ۳۲۲ پیش از میلاد ) از فلاسفه معروف یونان باستان است . وی در زمیینه های مختلف ادبی ، فلسفی ، اخلاقی و سیاسی ، آثار متعدد و مفیدی از خود به جای گذاشته است و در واقع ، بشریت قرن بیستم هنوز از قبضه افکار ارسطویی رهایی نیافته است و کم نیستند دانشمندانی که هنوز هم پای بند باورههای فلسفی اخلاقی و سیاسی ارسطو هستند .
وی در خصوص مساله مدنیت انسان ، در دو اثر عمده خود ( سیاست و اخلاق نیکو ماک ) سخن گفته و این جمله معروف از اوست که : انسان ،مدنی بالطبع است .
هر چند که ارسطو درمواردی این جمله را به کار برده است ، اما مقصود او از این سخن ، روشن نیست . از این رو ما عبارات ارسطو را در این خصوص گرد آورده ایم تا شاید با نظر ژرفی در آن ، به مقصود وی دست یابیم .
او می گوید :شهر { نقطه کمال و } غایت جوامع دیگر است و طبیعت هر چیز در کمال آن است . از این رو هر گاه چیزی - خواه آدمی باشد و خواه اسب و خواه خانواده - به مرحله کمال رسد ، می گوییم که آن چیز ، طبیعی است . وانگهی ، غایتی که هر چیز به سبب آن وجود دارد ، یا علت غائی ، برترین خیر آن است و اتکا به ذات ، غایت و برترین خیر است . از این جا آشکار می شود که شهر ، پدیده ای طبیعی است و ...
و انسان به حکم طبیعت ، حیوانی اجتماعی است و آن کس که از روی طبع و نه بر اثر تصادف ، بی وطن است ، موجودی یا فروتر از آدمی است یا برتر از او . همچنان که می دانیم شهر ، نوع اجتماع است ... آن جامعه ای که بالاتر از همه و فراگیرنده همه جوامع دیگر است ،خیر برین را می جوید و ( این گونه ) جامعه است که شهر یا اجتماع سیاسی نام دارد ... بدین گونه ،می بینیم که شهر ، طبعا مقدم بر فرد است ؛ زیرا افراد چون نمی توانندد به تنهایی نیازهای خویش را برآورند ، ناگزیر باید به کل شهر بپیوندند ؛ همچنانکه هر جزء دیگری به کل خویش می پیوندد.
منبع : پرسجو


همچنین مشاهده کنید