دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


گوهر حماسه‌ در جهان‌ شعری‌ شاملو


گوهر حماسه‌ در جهان‌ شعری‌ شاملو
«دن‌كیشوت‌» اثر معروف‌ میگوئل‌ سروانتس‌، نمادی‌ از آرزوهای‌ یك‌ ملت‌ است‌ كه‌ در وجود قهرمانی‌ خیالی‌ تبلور می‌یابد، قهرمانی‌ كه‌ با همه‌ سادگی‌هایش‌ با شمشیری‌ چوبین‌ به‌ جنگ‌ پلشتی‌ها، كاستی‌ها، ظلم‌ها و هر آنچه‌ با كرامت‌ انسانی‌ سر ستیز دارد، می‌رود و در این‌ پیكار خیالی‌ خود، چنان‌ صادقانه‌ عمل‌ می‌كند كه‌ خواننده‌ را به‌ شك‌ می‌اندازد كه‌ گویا حماسه‌یی‌ واقعی‌ را می‌خواند.
این‌ نوشتار موجز حاصل‌ نگاهی‌ گذرا است‌ بر روح‌ حماسی‌ اشعار شاملو، این‌ شوالیه‌ حماسه‌سرای‌ شعر معاصر كه‌ با اسب‌ سركش‌ شعر سپیدش‌، با شمشیری‌ آخته‌ به‌ تك‌ از فراز گردنه‌های‌ صعب‌ می‌گذرد و بر هر چه‌ سیاهی‌ و تباهی‌ و پلشتی‌ است‌ می‌تازد. مرگ‌ و زندگی‌ را چنان‌ در هم‌ می‌آمیزد كه‌ گاهی‌ مرگ‌ شیرین‌تر از زندگی‌ و زندگی‌ بس‌ تلخ‌تر از مرگ‌ جلوه‌ می‌كند. گاهی‌ نیز از این‌ خاكدان‌ به‌ كفر آلوده‌ اوج‌ می‌گیرد و این‌ بیتوته‌ كوتاه‌ را كه‌ برایش‌ حقیر می‌نماید، پس‌ پشت‌ می‌اندازد و در ورای‌ عالم‌ مادی‌ به‌ نوعی‌ وحدت‌ می‌رسد كه‌ گاه‌ در مصراع‌ آذرخش‌گونه‌یی‌ به‌ درخشش‌ درمی‌آید:
محرابی‌ كه‌ در آن‌ عابد و معبود
عبادت‌ و معبد
جلوه‌یی‌ یكسان‌ دارند
و بنده‌ پرستش‌ خدای‌ می‌كند
هم‌ از آن‌ گونه‌ كه‌ خدای‌ بنده‌ را.
(اگر خدای‌ را دوست‌ داشته‌ باشید، خدا نیز شما را دوست‌ خواهد داشت)
در سرتاسر اشعار شاملو این‌ برتری‌ روح‌ حماسی‌ چون‌ موج‌های‌ اقیانوسی‌ توفانی‌، ساحل‌نشستگان‌ خواب‌آلوده‌ را هراسان‌ و از خواب‌ بیدار می‌كند و چراغی‌ به‌ دست‌، چراغی‌ در مقابل‌ به‌ جنگ‌ سیاهی‌ می‌رود. مرگ‌ را چنان‌ عاشقانه‌ به‌ تصویر می‌كشد كه‌ مرگ‌ دوست‌داشتنی‌تر می‌نماید:
بگو برهنه‌ به‌ خاكم‌ كنند
سراپا برهنه‌
بدان‌گونه‌ كه‌ عشق‌ را نماز می‌بریم‌
كه‌ بی‌شایبه‌ حجابی‌ با خاك‌
عاشقانه‌ درآمیختن‌ می‌خواهم‌
قهرمان‌ شعر شاملو را هیچ‌ توفانی‌ مسخ‌ نیارست‌ كردن‌. به‌ گونه‌یی‌ عظیم‌ و زورمند و سترگ‌ است‌ كه‌ در كمرگاه‌ دریا دست‌ حلقه‌ تواند كردن‌.
عاشقانه‌هایش‌ با همه‌ ظرافت‌ و شكنندگی‌، روحی‌ بس‌ بلند و حماسی‌ دارد كه‌ خواننده‌ را در مقابل‌ آن‌ همه‌ عظمت‌ به‌ تعظیم‌ وامی‌دارد:
شادی‌اش‌ طلوع‌ همه‌ آفتاب‌هاست‌
و لبخندش‌ نشانه‌یی‌ از آمرزش‌
و فلاح‌ و رستگاری‌ است‌
مرگی‌ كه‌ در جای‌ جای‌ اشعارش‌ سرك‌ می‌كشد، ابهت‌ و عظمت‌ حماسی‌اش‌ را بازمی‌نمایاند و دوست‌داشتنی‌تر از زندگی‌ به‌ طنازی‌ مشغول‌ می‌شود. او مرگ‌ را ادامه‌ زندگی‌ می‌داند و نه‌ پایان‌ آن‌:
مرگ‌ را دیده‌ام‌
در دیداری‌ غمناك‌ من‌ مرگ‌ را به‌ دست‌ سوده‌ام‌
من‌ مرگ‌ را زیسته‌ام‌
خوشا آن‌ دم‌ كه‌ با شادترین‌ نیاز
تن‌ به‌ آغوشش‌ كشم‌
و گاهی‌ این‌ شوالیه‌ آنچنان‌ تازیانه‌ را بی‌رحمانه‌ بر گرده‌ انسان‌ غفلت‌زده‌ فرود می‌آورد كه‌ از پس‌ چند دهه‌ كبودی‌ آن‌ از كتف‌ و پشت‌ها محو نمی‌شود:
بین‌ شما كدام‌،
بگویید بین‌ شما كدام‌
صیقل‌ می‌دهید
سلاح‌ آبایی‌ را
برای‌ روز انتقام‌
او تنها برای‌ پدیده‌ها و پدیدارهای‌ بزرگ‌ حماسه‌سرایی‌ نمی‌كند بلكه‌ برای‌ نوزاد دشمنش‌ نیز حماسه‌ می‌سراید كه‌ انسان‌ دنیایی‌ است‌.
این‌ شوالیه‌ شب‌بیدار به‌ همه‌ كوچه‌ها سرك‌ می‌كشد و همه‌ انسان‌ها را به‌ بیداری‌ فرا می‌خواند. اگر چه‌ گاهی‌ موج‌ سنگین‌ گذر زمان‌ چون‌ فولادی‌ تحمیل‌ می‌شود و زندگی‌ را منجمد می‌كند،از بین‌ آن‌ همه‌ یاس‌ و خستگی‌ها ناگهان‌ بر سنگفرشی‌ فرود می‌آید تا خود را به‌ كودكی‌ بی‌پناه‌ برساند و دست‌ كوچكش‌ را در دستان‌ بزرگ‌ خود گیرد و لبانش‌ را بر گونه‌ معصوم‌ او بگذارد و همراه‌ ابرها و ناودان‌ها ببارد تا غم‌ها را بشوید و بخاطر هر آنچه‌ كوچك‌ و پاك‌ است‌ به‌ خاك‌ افتد.
روح‌ حماسی‌ و انسانی‌ كه‌ در شعر بلند «به‌ خاطر آفتاب‌، نه‌ به‌ خاطر حماسه‌...» موج‌ می‌زند، با همه‌ صلابت‌ حماسی‌اش‌ آمیزه‌یی‌ از اشك‌ شوق‌، اشك‌ حسرت‌ و اشك‌ اندوه‌ بر رخساره‌ زردگون‌ زمان‌ جاری‌ می‌كند.
هر چند كه‌ روح‌ شعری‌ شاملو را با دن‌كیشوت‌ سروانتس‌ مقایسه‌ كرده‌ام‌، ولی‌ به‌ جرات‌ می‌توانم‌ بگویم‌ كه‌ شاملو حماسه‌ انسانی‌ را به‌ فروتنی‌ غنی‌تر و كوبنده‌تر از سروانتس‌ سروده‌ است‌. ولی‌ متاسفانه‌ بررسی‌ و تحلیل‌ و نقد زبانی‌ و فنی‌ اشعار شاملو باعث‌ شده‌ است‌ كمتر به‌ تحلیل‌ محتوایی‌ و روح‌ بلند انسانی‌ و حماسی‌ او توجه‌ شود. اما پای‌ اسب‌ سركش‌ او در تمام‌ كوچه‌های‌ این‌ بوم‌ كهنسال‌ نقش‌ بسته‌ است‌. امید است‌ كه‌ دوستداران‌ و رهپویان‌ شعرش‌ به‌ جنبه‌ حماسی‌ شعرش‌ توجه‌ شایان‌ كنند.
و برای‌ آیدا كه‌ در «كوچه‌ها»ی‌ ایران‌ به‌ دنبال‌ پا و رنگ‌ و بوی‌ شاملو می‌گردد و طنین‌ صدای‌ او را در هر كوچه‌ می‌شنود، آرزوی‌ برومند ماندن‌ و بودن‌ می‌كنم‌ و معتقدم‌ كه‌ اگر زمانی‌ شاملو، آیدا را در آینه‌ سرود، اینك‌ زمان‌ آن‌ است‌ كه‌ آیدا نیز شاملو را در آینه‌ «كوچه‌» بسراید.
آهای‌...
از كدام‌ پیمانه‌ نوشیده‌یی‌
ای‌ مرد
كه‌ حرف‌ حرف‌ كلامت‌ مستی‌ می‌فزاید
از خم‌خانه‌ كدام‌ پیر لب‌ تر نموده‌یی‌ كه‌
این‌گونه‌ مرگ‌ را به‌ هیچ‌ گرفته‌یی‌
منبع : روزنامه اعتماد