یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


من ‌یک‌ پدر حقیقی هستم‌


من ‌یک‌ پدر حقیقی هستم‌
شخصی‌ می‌خواهد پاکت‌های‌ لیپتون‌ را مرتب‌ سازد. او این‌ کار را به‌ گونه‌ای‌ انجام‌ می‌دهد که‌ به‌ نظر می‌رسد از هوش‌ کافی‌ برای‌ انجام ‌سریع‌ آن‌ برخوردار نیست‌.
او با عجله‌ به‌ بیمارستان‌ می‌رود و به‌ تختی‌ می‌رسد که‌ زنی‌ در حال‌ زایمان‌ است‌. پرستارها از او می‌پرسند که‌ او پدر نوزاد است‌؟ نوزاد را به‌ وی)سام‌) می‌دهند.
زنی‌ که‌ نوزاد را به‌ دنیا آورده‌ هنگام‌ خروج‌ از بیمارستان‌ حواس‌ سام‌ را پرت‌ می‌کند و در می‌رود و بچه‌ را روی‌ دستش‌ می‌گذارد!
سام‌ نوزاد را برداشت‌ و سوار اتوبوس‌ شد. او از این‌ پس‌، زندگی‌ خویش‌ را وقف‌ آن‌ می‌کند؛ به‌ او شیر می‌دهد، برایش‌ خرید می‌کند،کهنه‌ی‌ او را عوض‌ می‌کند و خلاصه‌ عملاً "پدر بچه‌" می‌شود.
زنی‌ که‌ بچه‌ را بدنیا آورده‌ بود (که‌ مادرش‌ پنداشته‌ می‌شود)، گفت‌ او را نمی‌خواهد، سام‌ عقب‌ افتاده‌ است‌ و بچه‌اش‌ هم‌ مثل‌ او می‌شود!!
سام‌ از ساعت‌ سر در نمی‌آورد و هنگامی‌ که‌ می‌خواهد به‌ نوزاد شیر دهد باید آن‌ را با برنامه‌ای‌ در تلویزیون‌ هماهنگ‌ کند که‌ هر روز سرساعت‌ خاصی‌ پخش‌ می‌شود. دوستان‌ سام‌ که‌ اکثراً عقب‌ مانده‌اند و هر یک‌ به‌ نوعی‌ مشکل‌ روانی‌ دارند، عصر پنج‌شنبه‌ برای‌ دیدن‌ فیلم‌سینمایی‌ به‌ نزد او می‌آیند.
سام‌ حتی‌ موقع‌ کار، نوزاد را بغل‌ کرده‌ و این‌ سرویس‌ دهی‌ در محیط کار را برایش‌ دشوار می‌سازد. اسم‌ بچه‌ را لوسی‌ می‌گذارد. بچه‌اش‌ که‌ بزرگ‌ می‌شود خیلی‌ باهوش‌ به‌ نظر می‌رسد و سوالات‌ زیادی‌ از سام‌ می‌کند. از پدرش‌ می‌پرسد که‌ او از اول‌ این‌ گونه‌ بوده‌ یا بر اثرحادثه‌ای‌ چنین‌ شده‌ است‌; چون‌ مثل‌ بقیه‌ی‌ پدرها نیست‌. سام‌ به‌ دفعات‌ می‌گوید: من‌ متأسفم‌، متأسفم!؟ اما لوسی‌ می‌گوید من‌خوشبختم‌ چون‌ هیچ‌ پدری‌ بچه‌اش‌ را به‌ پارک‌ نمی‌برد (او با این‌ که‌ بسیار کم‌ سن‌ و سال‌ است‌، بدون‌ این‌ که‌ دروغ‌ بگوید روی‌ نکته‌ای‌دست‌ می‌گذارد که‌ هم‌ درست‌ است‌ و هم‌ نقطه‌ی‌ قوت‌ پدرش‌ به‌ شمار می‌رود).
لوسی‌ که‌ دیگر خواندن‌ یاد گرفته‌، شب‌ها برای‌ سام‌ قصه‌ می‌خواند تا چه‌ کسی‌ بخوابد! شبی‌ از پدرش‌ می‌خواهد زودتر بخوابد و بقیه‌ی‌قصه‌ را برای‌ شبی‌ دیگر بگذارد! سام‌ از معدود اولیایی‌ است‌ که‌ در سر کلاس‌ دخترش‌ حضور دارد (کاری‌ که‌ به‌ خصوص‌ بسیاری‌ ازپدرها نمی‌توانند انجام‌ دهند. این‌ حضور سام‌ نشان‌ از "وظیفه‌شناسی‌اش‌ " به‌ عنوان‌ والد لوسی‌ دارد). زمانی‌ که‌ لوسی‌ در حال‌ ارایه‌ی ‌مطالبی‌ است‌ که‌ شب‌های‌ پیش‌ آموخته‌، وقتی‌ چیزی‌ یادش‌ می‌رود، سام‌ می‌داند که‌ نباید او را دستپاچه‌ کند، در ضمن‌ خودش‌ نیز مطالب‌ را به‌ او نمی‌گوید تا خود لوسی‌ به‌ یاد بیاورد، اما با گفتن‌ این‌ جمله‌ که‌ حفظ کردن‌ آن‌ همه‌ مطالب‌، کار بسیار سختی‌ است‌، به ‌لوسی ‌" اعتماد به‌ نفس‌" می‌دهد تا یاد بیاورد. با آن‌ که‌ لحن‌ و صحبت‌های‌ او از منظر دیگران‌ ممکن‌ است‌، چون‌ عقب‌ افتاده‌ها به‌نظر رسد، او تا این‌ حد نسبت‌ به‌ نکات‌ ضروری‌ برای‌ لوسی‌ واقف‌ است‌. در حالی‌ که‌ یکی‌ از اولیای‌ بچه‌ها که‌ سالم‌ و تحصیل‌ کرده‌ به‌نظر می‌رسد، وقتی‌ بچه‌اش‌ هنگام‌ گزارش‌، مطالبی‌ را به‌ یاد نمی‌آورد، او را بیشتر دستپاچه‌ می‌کند و حتی‌ مطالبی‌ را به‌ او می‌گوید که‌ مانع‌ از آن‌ می‌شود، فرزندش‌ آن‌ها را به‌ یاد بیاورد.
پلیس‌ به‌ اشتباه‌ به‌ سام‌ مظنون‌ می‌شود و او را دستگیر می‌کند. سام‌ می‌گوید تا حالا پیش‌ نیامده‌ که‌ شبی‌ لوسی‌ را تنها بگذارد، از این‌ رواز همان‌ اداره‌ی‌ پلیس‌، تلفنی‌ حال‌ او را جویا می‌شود و این‌ که‌ آیا مسواک‌ زده‌ یا نه‌ و حتی‌ از لحن‌ او می‌فهمد که‌ مسواک‌ نزده‌ است‌.
لوسی‌ که‌ هنگام‌ خواندن‌ به‌ کلمه‌‌ "تفاوت‌" می‌رسد، می‌گوید نمی‌تواند آن‌ را بخواند. اما سام‌ متوجه‌ می‌شود که‌ چرا او مصر در نخواندن‌آن‌ است‌ و به‌ لوسی‌ می‌گوید او می‌تواند، و وقتی‌ لوسی‌ آن‌ را می‌خواند او دوست‌ دارد. شاید او می‌فهمد که‌ دخترش‌ یواش‌ یواش‌ بایدواقعیت‌ تفاوت‌ پدرش‌ با سایرین‌ و لوسی‌ را درک‌ کند. سام‌ آن‌ قدر فهمیده‌ است‌ که‌ متوجه‌ می‌شود، لوسی‌ از روی‌ عمد آن‌ واژه‌ رانمی‌خواند و می‌خواهد به‌ او بفهماند نباید از آن‌ واقعیت‌ فرار کند و آن‌ واقعیتی‌ است‌ که‌ با پنهان‌ کاری‌ تنها "بزرگ‌نمایی‌" می‌شود) و یاشاید از این‌ که‌ دخترش‌ با او تفاوت‌ دارد، خرسند می‌شود (چون‌ خودش‌ را عقب‌ مانده‌ می‌داند!!
سام‌ برای‌ لوسی‌، تولدی‌ با حضور دوستان‌شان‌ ترتیب‌ می‌دهد. اومی‌خواهد تا لوسی‌ را شگفت‌ زده‌ کند. از این‌ رو به‌ دیگران‌ می‌گوید به‌محض‌ آمدن‌ لوسی‌، همه‌ با هم‌ بگویند: تولدت‌ مبارک‌.
در همین‌ موقع‌ در باز می‌شود و لوسی‌ وارد می‌شود، لوسی‌ سام‌ را پدرصدا می‌کند، ولی‌ یکی‌ از دوستانش‌ می‌گوید، تو نباید اونو پدر صدا کنی‌،چون‌ گفتی‌ اون‌ پدر واقعیت‌ نیس‌. لوسی‌ با شنیدن‌ این‌ جملات‌، جا خورده ‌و ناگهان‌ فرار می‌کند. البته‌ لوسی‌ بعدها آن‌ را انکار می‌کند، ولی‌ واقعیت‌ آن ‌است‌ که‌ تکرار عقب‌ افتادگی‌ پدر لوسی‌ توسط اطرافیان‌ و دوستانش‌ و این‌که‌ او هم‌ شاید عقب‌ افتاده‌ باشد، برای‌ کودکی‌ چون‌ او بسیار دشوار است ‌(از این‌ که‌ همسالانش‌ او را نیز عقب‌ افتاده‌ به‌ پندارند، چون‌ اگر او پدرواقعی‌اش‌ باشد، احتمالاً باید عقب‌ ماندگی‌اش‌ به‌ لوسی‌ منتقل‌ شده‌ باشد! شاید به‌ همین‌ سبب‌ چنین‌ حرفی‌ زده‌ است‌) و تا آن‌ موقع‌ نیز او به‌ کمک‌ فیلم‌نامه‌نویس‌ و کارگردان‌ فیلم‌ بدون‌ تنش‌ و درگیری‌ ادامه‌ داده‌ است‌ و معمولاً بچه‌های‌ طبیعی‌ با مواردی‌ از این‌ قبیل‌ و حتی‌ با تضادهای‌ عاطفی‌ و درونی‌ بیش‌ از لوسی‌ مواجه‌ می‌شوند، در حالی‌ که‌ لوسی‌ بیشتر با دوستان‌ کم‌ سن‌و سالش‌ این‌ مشکل‌ را داراست‌.
لوسی‌ را روز تولدش‌ از سام‌ جدا می‌کنند. نکته‌ی‌ ظریفی‌ که‌ سام‌متوجه‌ی‌ آن‌ است‌ و این‌ بار دیگر کمتر پدری‌ست‌ که‌ به‌ چنین‌ مواردی‌توجه‌ کند و معمولاً مادران‌ حساس‌ هستند که‌ بر روی‌ آن‌ انگشت‌می‌گذارند.
هر یک‌ از دوستان‌ سام‌ به‌ نوعی‌ او را یاری‌ می‌رسانند. همگی‌ در موقع‌لزوم‌ به‌ او مشاوره‌ داده‌ و حتی‌ در کارها سهیم‌ می‌شوند. اگر مبلغی‌ کم‌ بیاورد و به‌ ویژه‌ اگر آن‌ برای‌ لوسی‌ باشد، "همه‌ی‌ اندک‌ دارایی‌شان‌" را روی‌ هم‌ می‌گذارند تا کسری‌ آن‌ها جبران‌ شود. یکی‌ با یادآوری‌ مشابهت ‌بین‌ وقایع‌ و مشکلات‌ پیش‌ آمده‌ برای‌ او با شخصیت‌های‌ فیلم‌های‌ سینمایی‌ به‌ او کمک‌ می‌کند. آنان‌ از این‌ طریق‌ می‌توانند با نگاهی‌ بیرون‌ از قضایا به‌ آن‌ها بنگرند و دیدی‌ بهتر نسبت‌ به‌ آن‌ها پیدا کنند (کاری‌ که‌ تحلیل‌ فیلم‌ "... با این‌ همه‌، من‌ یک‌ پدر حقیقی‌ هستم‌" می‌کوشد تا برای ‌خود، بینندگان‌ و خوانندگان‌ انجام‌ دهد). حتی‌ آن‌ دوستی ‌نیز که‌ به‌ نظرمی‌رسد، بیماریش‌ بدبینی‌ شدید به‌ دیگران‌ و چیزهای‌ ناشناخته‌ است‌، مفید واقع‌ می‌شود. او به‌ سام‌ هشدار می‌دهد که‌ اگر وکیل‌ مدافع‌ را دادگاه‌ تعیین‌ کند، نمی‌تواند نسبت‌ به‌ کسب‌ خواسته‌هاپی ‌(نه‌ حقوقش‌) واقعی‌اش‌ زیاد امیدوار باشد. پس‌ سام‌ تصمیم‌ می‌گیرد تا با وکیلی‌ در این‌خصوص‌ صحبت‌ کند. او که‌ قبلاً فکر می‌کرد، پولی‌ برای‌ گرفتن‌ وکیل‌ندارد، مصمم‌ می‌شود از راه‌ اضافه‌ کاری‌ آن‌ را جبران‌ کند.
سام‌ قراری‌ با یک‌ خانم‌ وکیلی‌ می‌گذارد. وکیل‌ متوجه‌ می‌شود که‌ سام‌ کمی‌ عقب‌ افتاده‌ است‌ و پاسخ‌ منفی‌ به‌ او می‌دهد. سر وکیل‌ خیلی‌ شلوغ ‌است‌، در حالی‌ که‌ با کسی‌ تلفنی‌ صحبت‌ می‌کند، پسرش‌ نیز تماس‌ می‌گیرد و او به‌ پسرش‌ می‌گوید که‌ پشت‌ خط منتظر بماند. اما پس‌ از اتمام ‌گفتگوهایش‌ یادش‌ می‌رود که‌ با پسرش‌ صحبت‌ کند، ولی‌ سام‌ به‌ او یادآوری‌ می‌کند (حواسش‌ برای‌ چنین‌ چیزهایی‌ بیش‌ از هر کسی‌ جمع ‌است‌). سام‌ در رستوران‌ نیز مدام‌ از لوسی‌ و دغدغه‌های‌ او حرف‌ می‌زند (و از این‌ طریق‌ تمامی‌ دل‌نگرانی‌های‌ یک‌ والد واقعی‌ را به‌ ثبوت‌می‌رساند). وکیل‌ تغییر رأی‌ می‌دهد و وکالت‌ او را بدون‌ دستمزد می‌پذیرد.
وکیل‌ باید از شاهدانی‌ که‌ می‌توانند در دادگاه‌ گواهی‌ دهند که‌ سام‌ قادر به‌اداره‌ و پرورش‌ لوسی‌ بوده‌ است‌، شهادت‌ بگیرد. اما گواهی‌ هیچ‌ یک‌ ازدوستان‌ سام‌ برای‌ دادگاه‌ قابل‌ قبول‌ نیست‌، چون‌ آن‌ها عقب‌ افتاده‌اند. آنی‌تنها شاهدی‌ست‌ که‌ از سلامت‌ جسمی‌ و روانی‌ برخوردار است‌ و شهادتش‌در دادگاه‌ می‌تواند مورد قبول‌ واقع‌ شود. ولی‌ آنی‌ می‌گوید نمی‌تواند کمکی‌بکند و اگر می‌توانست‌ حتماً می‌کرد. روان‌ شناسی‌ که‌ سام‌ را معاینه‌ کرده‌ دردادگاه‌ اذعان‌ می‌کند که‌ سام‌ اعتراف‌ کرده‌ که‌ اشتباهات‌ بزرگی‌ را مرتکب‌شده‌ است‌. وکیل‌ سام‌ که‌ درباره‌ی‌ روان‌ شناس‌ تحقیق‌ کرده‌ است‌، او را گیرمی‌اندازد و از او می‌پرسد، وقتی‌ فرزندش‌ معتاد شده‌ بود، به‌ عنوان‌ یک‌مادر آیا فکر نکرده‌ جایی‌ اشتباه‌ بزرگی‌ کرده‌ است‌ (در چنان‌ شرایطی‌، این‌احساس‌ واقعی‌ هر والدی‌ "ولو بی‌گناه‌" است‌. سام‌ نیز در مورد عملکردش‌ چنین‌ قضاوتی‌ کرده‌ است‌، زیرا نمی‌خواسته‌ اعمالش‌ را توجیه‌ کند. مردمی‌که‌ از دور نظارگر روابط انسانی‌ هستند، هنگام‌ پیروزی‌، همه‌ی‌ کارهای‌قضاوت‌ شوندگان‌ را درست‌ و وقت‌ شکست‌، "همه‌" را غلط داوری‌ می‌کنند!)
روان‌ شناس‌ به‌ گریه‌ می‌افتد و می‌گوید چرا چنان‌ فکری‌ کرده‌ است‌. بعداز دادگاه‌ سام‌ به‌ وکیلش‌ اعتراض‌ می‌کند که‌ روان‌ شناس‌ را به‌ گریه‌ انداخته‌است‌، ولی‌ وکیل‌ می‌گوید، این‌ از خوش‌ شانسی‌ ما بوده‌ است ‌(او تصورمی‌کند که‌ قطعاً موکلش‌ چون‌ از این‌ شگرد وی‌ سودمند می‌شود، با آن‌موافق‌ است‌)، اما سام‌ به‌ چیزی‌ ورای‌ آن‌ می‌اندیشد و می‌گوید اونو به‌ گریه‌انداختی‌ و این‌ کارت‌ "درست‌ نبود". تو نباید اون‌ کارو می‌کردی‌.
هنگام‌ صرف‌ غذا، وکیل‌ مدام‌ سام‌ را امر و نهی‌ می‌کند و این‌ سام‌ راناراحت‌ می‌کند. سام‌ به‌ وکیلش‌ اعتراض‌ می‌کند که‌ چون‌ دیگران‌، او راناتوان‌ می‌پندارد. وکیل‌ سام‌ می‌گوید که‌ نظر او مهم‌ نیست‌ و نظر دادگاه‌ مهم‌است‌، ولی‌ سام‌ پاسخ‌ می‌دهد که‌ برای‌ او مهم‌ است‌ که‌ وکیلش‌ در مورد وی‌چه‌ فکر می‌کند (او چون‌ بسیاری‌ درصدد "ظاهرسازی‌" رفتارش‌ نیست‌)
در دادگاه‌ دادستان‌ از بابت‌ معلولیت‌ ذهنی‌ سام‌ حرف‌ می‌زند و به‌دادگاه‌ می‌گوید، من‌ هر روز چنین‌ مواردی‌ را می‌بینم‌، شما کسانی‌ رامی‌بینید که‌ از این‌ در بیرون‌ می‌روند، ولی‌ من‌ کسانی‌ را می‌بینم‌ که‌ دوباره‌ بازمی‌گردند. او می‌گوید که‌ بنا به‌ نظر پزشک‌، سام‌ هوش‌ یک‌ بچه‌ی‌ هفت‌ساله‌ را دارد و نمی‌توان بچه‌ای‌ را که‌ مدام‌ رشد می‌کند به‌ او سپرد و او ازدرک‌ نیازها و خواسته‌هایش‌ "عاجز" است‌. حتی‌ دوستانش‌ نیز هیچ‌ یک‌نمی‌توانند یک‌ شهادت‌ درست (منظور شهادت‌ مورد قبول‌ دادگاه‌ است) بدهند.
پس‌ از دادگاه‌، لوسی‌ به‌ مراقبانش‌ کلک‌ می‌زند و از سام‌ می‌خواهد که‌ باهم‌ در بروند. وکیل‌شان‌ وقتی‌ آنان‌ را می‌یابد، عصبانی‌ شده‌ و برایشان‌توضیح‌ می‌دهد که‌ این‌ وضع‌ ما را بدتر می‌کند. وکیل‌ وساطت‌ می‌کند و ازموسسه‌ می‌خواهد که‌ این‌ اشتباه‌ او را نادیده‌ گرفته‌ و "یک‌ فرصت‌ دیگر" به‌ او بدهند.
لوسی‌ را به‌ موسسه‌ بر می‌گردانند و او موقع‌ رفتن‌ به‌ سوی‌ وکیل‌ می‌دودو پاهایش‌ را بغل‌ کرده‌ و از وی‌ می‌خواهد که‌ آنان‌ را تنها نگذارد. آن‌ اتفاق‌تقصیر سام‌ نبوده‌، بلکه‌ درخواست‌ خودش‌ بوده‌ است‌.
فیلم‌ پرسش‌های‌ دادستان‌ از لوسی‌ پخش‌ می‌شود و لوسی‌ می‌گوید،هرگز نگفته‌ است‌، سام‌ پدرش‌ نیست‌ و بچه‌ها دروغ‌ گفته‌اند. دادستان‌ درخصوص‌ این‌ که‌ سام‌ او را از موسسه‌ دزدیده‌ است‌، سوال‌ می‌کند، ولی‌لوسی‌ آن‌ را انکار می‌کند. اما سام‌ به‌ سوی‌ تصویر لوسی‌ که از ویدئو پخش می شود رفته‌ و به‌ وی خاطرنشان‌ می‌سازد، او نباید دروغ‌ بگوید و باید حقیقت‌ را بگوید.
خلاصه‌ آنی‌ حاضر می‌شود در دادگاه‌ شهادت‌ بدهد. به‌ دادگاه‌ می‌گویدکه‌ به‌ لوسی‌ نگاه‌ کنند تا دریابند که‌ او چقدر از احساسات‌ طبیعی‌ وسلامت‌ روحی‌ و روانی‌ برخوردارست‌ و این‌ به‌ خاطر مراقبت‌های‌ سام‌است‌. وکیل‌ مدافع‌ سوال‌ می‌کند که‌ آیا او نگران‌ لوسی‌ نیست‌؟
و آنی‌ جواب‌ می‌دهد که‌ هست‌ و اغلب‌ با خود فکر می‌کند که‌ اگر لوسی‌را از سام‌ جدا کنند، برای‌ لوسی‌ چقدر مشکل‌ است‌ و بقیه‌ی‌ عمرش‌ راباید صرف‌ پر کردن‌ این‌ "خلاء" کند.
هنگامی‌ که‌ دادستان‌ پرسشی‌ درباره‌ی‌ پدر آنی‌ می‌کند، او به‌ شکلی‌ناراحت‌ شده‌ و گریه‌اش‌ می‌گیرد که‌ انگار قافیه‌ را باخته‌ و در بن‌بست‌ گیرافتاده‌ است‌.
همین‌ موقع‌ سام‌ شلوغ‌ می‌کند و به‌ وکیل‌ مدافع‌ می‌گوید باید اعتراض‌کند. در حالی‌ که‌ بسیاری‌ ممکن‌ است‌ نفهمند و تصور کنند که‌ سام‌ ودوستانش‌، کارهای‌ بی‌موقع‌ و عجیب‌ و غریب‌ انجام‌ می‌دهند، اما سام‌ به‌خوبی‌ می‌داند "کی‌" باید شلوغ‌ کند. وقتی‌ که‌ همه‌ در مقابل‌ گریه‌ی‌ آنی‌ و تیغ‌پرسش‌های‌ دادستان‌ ساکت‌اند، او شلوغ‌ می‌کند تا از دوستش‌ که‌ به‌ خاطراو به‌ دادگاه‌ آمده‌ است‌، "دفاع‌ کند". (دادگاه‌ می‌خواهد چه‌ بگوید؟ حداکثربه‌ او اعتراض‌ کنند یا تصور کنند او خول‌ و چل‌ است‌. و این‌ تصورات‌درباره‌ی‌ سام‌ نیز برای‌ دادگاه‌ و سام‌ تازگی‌ ندارد. آنچه‌ مهم‌ است‌، دفاع‌ ازآنی‌ در زمانی‌ که‌ حتی‌ انسان‌های‌ سالم‌ دادگاه‌ قادر به‌ چنین‌ کاری‌ نیستند). سام‌ با چنین‌ رفتاری‌ نشان‌ می‌دهد، که‌ انسان‌ محکوم‌ به‌ منطق‌ نیست ‌(اصلی‌ که‌ انسان‌های‌ سالمی‌ که‌ در دادگاه‌ حضور دارند و حتی‌ بسیاری‌ ازما، از آن‌ بی‌اطلاع‌ایم‌). جایی‌ که‌ قواعد بازی‌، اخلاقیات‌ را و منطق‌،احساسات‌ انسانی‌ را قربانی‌ می‌کنند، باید آن‌ها را زیر پا نهاد; حتی‌ اگر ازمنظر دیگران‌ غیرمنطقی‌ یا مهمور به‌ هر برچسب‌ دیگری‌ پنداشته‌ شویم‌.
پس‌ از دادگاه‌ که‌ آنی‌ هنوز در هیجانات‌ دادگاه‌ به‌ سر می‌برد، از ماشین‌وکیل‌ پیاده‌ نمی‌شود. وقتی‌ وکیل‌ می‌خواهد به‌ آنی‌ کمک‌ کند تا پیاده‌ شود،سام‌ برخلاف‌ او می‌داند که‌ آنی‌ الان‌ آمادگی‌ ندارد. جیغ‌ آنی‌ استنباط سام‌ راتأیید می‌کند.
روز شهادت‌ سام‌ در دادگاه‌ فرا می‌رسد. او آن‌ قدر حواسش‌ آنجاست‌که‌ در محل‌ کار خرابکاری‌ می‌کند. وقت‌ دادگاه‌ نیز سراسیمه‌ و با پیشبندی‌که‌ در مغازه‌ کثیف‌ شده‌ است‌، به‌ دادگاه‌ وارد می‌شود. وکیلش‌ دستپاچه‌می‌شود، ولی‌ سام‌ سریع‌ به‌ خود می‌آید و پشت‌ جایگاه‌ شهادت‌ می‌نشیند.او در مقابل‌ "رگبار حملات‌ دادستان‌" قرار می‌گیرد که‌ توانایی‌ها وواقعیت‌ها را به‌ وجود سام‌ "می‌کوبد" (دادستان‌ در بخشی‌ از انتقادش‌ محق‌است‌، زیرا واقعیت‌ نیز با آنان‌ چنین‌ خواهد کرد و ایشان‌ باید برای‌ زندگی‌در کنار یکدیگر توانایی‌ مواجه‌ با آن‌ را داشته‌ باشند). در این‌ هنگام‌ که‌واکنش‌ هر شخصی‌ دفاع‌ از خویشتن‌ است‌، سام‌ تنها از مواردی‌ دفاع‌می‌کند که‌ "قابل‌ دفاع‌" می‌بیند (دقیقاً اینجاست‌ که‌ به‌ ثبوت‌ می‌رساند، او قادر به‌مبارزه‌ با واقعیت‌ برای‌ بزرگ‌ کردن‌ لوسی‌ است‌). دادستان‌ می‌گوید سام‌یک‌ "عقب‌ افتاده‌" است‌، چه‌ شده‌ که‌ تصور می‌کند می‌تواند یک‌ دختر ۷ساله‌ را بزرگ‌ کند!؟ (سام‌ چون‌ همچون‌ کودکان‌ است‌، بهتر از بسیاری‌ ازوالدین‌ به‌ اصطلاح‌ کامل‌، لوسی‌ و دوستانش‌ را در می یابد، چون‌ نگاهش‌ به‌کودکان‌ نزدیکتر است‌; همان‌ طور که‌ با پسر وکیلش‌ بهتر و راحت‌تر از اورابطه‌ برقرار می‌کند) سام‌ می‌گوید که‌ "کامل‌ نیست‌ و حتی‌ پدر کاملی‌ نیزنیست‌، اما پدر است‌ و لوسی‌ را دوست‌ دارد".( او به‌ روی‌ نکته‌ای‌ دست‌می‌گذارد که‌ تنها یک‌ "والد" می‌تواند درک‌ کند). او تنها از خود نیز دفاع‌نمی‌کند و می‌خواهد تا جواب‌ سرزنش‌های‌ پیشین‌ دادستان‌ از "دوستانش را نیز بدهد. او می‌گوید، دوستانش‌ نیز اگر نمی‌توانند شهادت‌ درست‌بدهند، اما لوسی‌ را دوست‌ دارند. اما دادستان‌ این‌ نکته‌ را در ذهن‌ بیدارمی‌کند، که‌ ممکن‌ است‌، لوسی‌ چون‌ سام‌ را دوست‌ دارد و به‌ او عادت‌ کرده‌است‌، بخواهد نزدش‌ بماند، ولی‌ سام‌ نتواند نیازهای‌ واقعی‌ دختری‌ چون‌او را که‌ مدام‌ در حال‌ رشد است‌، تأمین‌ کند! اینجاست‌ که‌ سام‌ به‌ محض‌درک‌ و احساس‌ این‌ احتمال‌، دیگر دفاع‌ از خود و حقوق‌ خویش‌ را کنارمی‌گذارد. در این‌ کنش‌ انسانی‌، انسانی‌ عقلایی‌تر از او سراغ‌ دارید؟! او هرگاه‌ که‌ پای‌ لوسی‌ و موضوع‌های‌ مربوط به‌ وی‌ به‌ میان‌ می‌آید، آن‌ چنان‌ ازاحساسات‌ و خواسته‌های‌ بر حق‌ خویشتن‌ صرف‌ نظر می‌کند که‌ برای‌ ماحتی‌ تصورش‌ مشکل‌ است‌، چه‌ به‌ جای‌ تجربه‌ی‌ واقعی‌ آن‌. بنابراین‌، سام‌می‌گوید: "شاید شما حق‌ داشته‌ باشین‌"، دیگه‌ تمومش‌ کنین‌، تمومش‌کنین‌ ...
دادگاه‌ بچه‌ را به‌ موسسه‌ می‌سپارد تا والدینی‌ مناسب‌ برای‌ او پیدا کنند.امادر لحظه‌ی‌ جدایی‌ که‌ سام‌ و لوسی‌ یکدیگر را در آغوش‌ می‌کشند، لوسی‌حاضر به‌ جدایی‌ نیست‌ و سام‌ نیز محکم‌ او را بغل‌ کرده‌ است‌. او به‌گونه‌ای‌ به‌ سام‌ چسبیده‌ که‌ جداشدنی‌ به‌ نظر نمی‌رسد. سام‌ تا موقعی‌ که‌لوسی‌ دست‌هایش‌ را به‌ او بسته‌، رهایش‌ نمی‌کند تا وقتی‌ که‌ لوسی‌دست‌هایش‌ را رها می‌کند، سام‌ هم‌ دست‌هایش‌ را از هم‌ باز می‌کند. وقتی‌لوسی‌ را می‌برند، تصویر زانو زده‌ی‌ سام‌ که‌ او را در آغوش‌ گرفته‌ بود،همچنان‌ باقی‌ می‌ماند، تا تأویلی‌ دیگر را نیز در ذهنمان‌ بیدار سازد.
لوسی‌ را به‌ خانواده‌ای‌ می‌سپارند. سام‌ نیز پس‌ از آن‌ منزوی‌ در خانه‌،در حقیقت‌ در خود غرق‌ شده‌ است‌. وکیلش‌ نیز آن‌ قدر با آن‌ها اخت‌ شده‌که‌ از بسیاری‌ برنامه‌هایش‌ با پسر و شوهرش‌ می‌زند تا به‌ کار آن‌ها بپردازد.او که‌ می‌بیند، سام‌ در جلسات‌ شرکت‌ نمی‌کند، به‌ خانه‌ای‌ وی‌ می‌آید و ازبیرون‌ با سام‌ داد و فریاد می‌کند و وقتی‌ می‌بیند که‌ او جوابی‌ نمی‌دهد، در راباز کرده‌ و داخل‌ می‌رود. می‌بیند که‌ سام‌ اتاق‌ را به‌ گونه‌ای‌ در هم‌ ریخته‌ که‌از فروریزی‌ درونی‌اش‌ حکایت‌ دارد. او سر گفتگو را باز می‌کند. اما سام‌ به‌او می‌گوید: تو نمی‌فهمی‌. تو نمی‌فهمی‌ که‌ هی‌ سعی‌ کنی‌، سعی‌ کنی‌، ولی‌ بازبازنده‌ باشی‌، یعنی‌ چی‌. آدمایی‌ مثل‌ تو کاملن‌، اما من‌ کامل‌ نیستم‌ و تو اینونمی‌فهمی‌ که‌ چقدر سخته‌ وقتی‌ هی‌ تلاش‌ کنی‌، ولی‌ نتونی‌ . البته‌ وکیل‌ سام‌نیز با مشکلات‌ بسیاری‌ مواجه‌ است‌ و از بسیاری‌ خواسته‌هایش‌ زده‌ وحتی‌ با دعواهای‌ پسر و همسرش‌ رو در رو شده‌، اما ادامه‌ داده‌ است‌. سام‌وقتی‌ برخی‌ از مشکلات‌ وکیلش‌ را از زبان‌ وی‌ می‌شنود، در حالی‌ که‌همزمان‌ چشمان‌ وکیلش‌ پر از اشک‌ شده‌ و گریه‌اش‌ سر ریز می‌شود، درک‌می‌کند که‌ هیچ‌ کس‌ کامل‌ نیست‌ و وکیلش‌ را به‌ گرمی‌ یک‌ دوست‌ همدل‌ درآغوش‌ می‌کشد.
با این‌ همه‌ سام‌ حاضر می‌شود، در جلسات‌ شرکت‌ کند. با وجود این‌که‌ وقت‌ دیدن‌ فیلم‌ سینمایی‌ همیشگی‌ سام‌ و دوستانش‌ است‌، و وکیلش‌ به‌او می‌گوید که‌ اگر سام‌ مایل‌ است‌ می‌تواند با دوستانش‌ برود، اما سام‌ باسکوت‌ می‌فهماند که‌ دوست‌ دارد بماند تا بیشتر درباره‌ی‌ لوسی‌ صحبت‌کنند و دوستانش‌ نیز بدون‌ این‌ که‌ حرفی‌ بین‌ آنان‌ رد و بدل‌ شود، آن‌ را درک‌می‌کنند.
سام‌ به‌ دیدن‌ لوسی‌ می‌رود. لوسی‌ از او دلخور است‌ که‌ چرا به‌ دیدنش‌نیامده‌ (تا این‌ حد به‌ او وابسته‌ است‌) و گریه‌ می‌کند و سام‌ را با دستان‌کوچکش‌ به‌ آرامی‌ می‌زند. سام‌ می‌گوید که‌ متأسف‌ است‌ و دیشب‌ نامه‌ای‌برای‌ او نوشته‌ و در آن‌ حرف‌های‌ خوب‌ به‌ لوسی‌ زده‌ است‌. (ممکن‌ است‌،ناظری‌ کم‌ تجربه‌ چنان‌ که‌ زمانی‌ خود نگارنده‌ در شرایط مشابه‌، چنین‌استنباط می‌کرده‌ تصور کند، این‌ جملات‌ بسیار احمقانه‌ است‌، اما کسی‌که‌ تجربه‌ای‌ به‌ عمق‌ سام‌ داشته‌ باشد، می‌تواند درک‌ کند، او به‌ خوبی‌می‌داند که‌ نه‌ باید دروغ‌ بگوید و نه‌ حرف‌هایی‌ برای‌ توجیه‌ رفتارش‌ بیاوردو تنها از موارد مثبت‌ سخن‌ می‌گوید تا آن‌ها از آن‌ فوران‌ احساسات‌ گذرکنند. او نه‌ دست‌ روی‌ لوسی‌ بلند می‌کند (حماقتی‌ که‌ بسیاری‌ از والدان‌ "به‌ اصطلاح‌ سالم‌" مرتکب‌ می‌شوند) و نه‌ عصبانی‌ می‌شود (رفتاری‌ که‌ در شرایط دشوار تنها شخصی‌ که‌ کاملاً بر خود "مسلط" است‌ می‌تواند انجام ‌دهد).
از سام‌ در مورد سگ‌ها سوال‌ می‌کنند و او می‌گوید باید برای‌ تهیه‌ی‌مخارجش‌ پول‌ بیشتری‌ در بیاورد و این‌ کار جدید را برای‌ آن‌ یافته‌ است‌ (نمودی‌ دیگر از "احساس‌ مسؤولیتی‌ پدرانه‌" که‌ سام‌ داراست‌، اما کسی‌نمی‌بیند). مادر خوانده‌ی‌ جدید لوسی‌ نگران‌ است‌ و به‌ سام‌ یادآوری‌می‌کند، ما باید به‌ لوسی‌ کمک‌ کنیم‌ تا استقلال‌ پیدا کند و دیدارشان‌ به‌ نفع‌لوسی‌ نیست‌. سام‌ تأیید می‌کند که‌ درست‌ است‌، ما باید آنچه‌ را که‌ به‌ نفع‌اوست‌، انجام‌ دهیم‌.
روزی‌ لوسی‌ با مادر خوانده‌اش‌ از محله‌ای‌ در نزدیکی‌ منزل‌شان‌ عبورمی‌کنند، ناگهان‌ سام‌ را می‌بینند که‌ از یکی‌ از خانه‌های‌ مجاور پایین‌ می‌آید.سام‌ می‌گوید اینجا منزل‌ جدید اوست‌ و آنجا را کرایه‌ کرده‌ تا به‌ لوسی‌نزدیکتر باشد و بیشتر همدیگر را ببینند. مادر خوانده‌ی‌ لوسی‌ همچنان‌نگران‌ است‌.
شب‌ وقتی‌ همه‌ خواب‌اند، لوسی‌ از خانه‌اش‌ بیرون‌ می‌آید و به‌ منزل‌سام‌ می‌رود و سام‌ وقتی‌ او در آغوشش‌ کاملاً به‌ خواب‌ می‌رود، لوسی‌ را به‌منزل‌ مادرخوانده‌اش‌ می‌آورد و به‌ آن‌ها می‌گوید که‌ خواب‌ رفته‌ و اگر شبی‌خوابش‌ نبرد، باید چه‌ کارهایی‌ بکنند (به‌ خوبی‌ به‌ ظرایفی‌ از دخترش‌ آگاه‌است‌ که‌ بسیاری‌ از والدین‌ بی‌اطلاع‌اند). آن‌ها که‌ کمی‌ گیج‌ شده‌اند لوسی‌را از او می‌گیرند (مادر خوانده‌اش‌ تازه‌ در می‌یابد که‌ سام‌ نه‌ تنها انسان‌خودخواهی‌ نیست‌، که‌ بسیار نگران‌ لوسی‌ است‌ و حتی‌ نمی‌گذارد شبی‌لوسی‌ بدون‌ اطلاع‌ خانواده‌ی‌ جدیدش‌ سپری‌ کند و آنچه‌ را قانون‌ تعیین‌کرده‌ با وجود این‌ که‌ عادلانه‌ نمی‌داند، ولی‌ در اجرای‌ آن‌ خود را "متعهد" می‌داند. سام‌ خداحافظی‌ می‌کند، ولی‌ همچنان‌ پیش‌ در می‌ایستد (نگران‌لوسی‌ است‌) تا آن‌ها در را می‌بندند (گواهی‌ دیگری بر این‌ که‌ او واقعاً کنش‌یک‌ پدر مسؤول‌ را داراست‌).
از این‌ پس‌ دیگر، آن‌ کار همیشگی‌ لوسی‌ است‌ که‌ شب‌ها به‌ نزد سام‌بیاید و در آغوش‌ او بخوابد (انگار لوسی‌ عادت‌ کرده‌ که‌ در آغوش‌ پدرش‌و سر روی‌ سینه‌های‌ او گذاشته‌ و با "نفس‌ها" و حتی‌ "بوی‌ بدن‌ پدرش‌" بخوابد) و سام‌ نیز همان‌ روال‌ را تکرار می‌کند. تا یکی‌ از شب‌ها که‌ لوسی‌مثل‌ همیشه‌ می‌خواهد یواشکی‌ از منزل‌ بیرون‌ برود، مادرش‌ روی‌ صندلی‌نشسته‌ است‌ و او را صدا می‌زند و با مهربانی‌ به‌ او می‌گوید هر موقع‌ که‌بخواهد می‌تواند پدرش‌ را ببیند و لزومی‌ ندارد تا پنهانی‌ چنین‌ کند. آن‌ گاه‌لوسی‌ را به‌ منزل‌ سام‌ می‌برد و هنگام‌ سپردن‌ لوسی‌ به‌ سام‌ گریه‌اش‌می‌گیرد و می‌گوید نمی‌دانسته‌ که‌ آنان‌ چقدر به‌ هم‌ وابسته‌اند. فردا جلسه‌ی‌دادگاه‌شان‌ است‌ و سام‌ به‌ مادر خوانده‌ی‌ لوسی‌ می‌گوید که‌ چیزی‌ رامی‌خواهد به‌ او بگوید چون‌ نمی‌تواند آن‌ را در دلش‌ نگه‌ دارد، ولی‌ آیا او آن‌را فردا به‌ قاضی‌ خواهد گفت‌؟ که‌ مادر خوانده‌ در حالی‌ که‌ هنوزاحساساتش‌ فروکش‌ نکرده‌ با تکان‌ سر به‌ او می‌فهماند که‌ نه‌. سام‌ می‌گوید "من‌ همیشه‌ فکر می‌کردم‌ که‌ لوسی‌ به‌ یه‌ مادر خوب‌ نیاز داره‌، اما نه‌ هرکسی‌، یه‌ مادر خوب‌. تو توی‌ نقاشی‌های‌ لوسی‌ قرمز هستی‌" (او تا این‌ حددر احساسات‌ لوسی‌ غرق‌ است‌).
روزی‌ که‌ قرار است‌ دادگاه‌ برگزار شود، وکیل‌ نگران‌ است‌ و سام‌ این‌نکته‌ را در می‌یابد. وکیل‌ به‌ او می‌گوید می‌ترسد رابطه‌ای‌ را که‌ او بیش‌ از هرکسی‌ از آن‌ چیزهای‌ زیادی‌ یاد گرفته‌ است‌، از دست‌ دهد (تمامی‌چیزهایی‌ که‌ از سام‌ به‌ عنوان‌ یک‌ والد مسؤول‌ و وظیفه‌شناس‌ فرا گرفته‌است‌)، و سام‌ می‌گوید: نه‌، من‌ در تمام‌ این‌ مدت‌ یه‌ وکیل‌ خوب‌ داشتم. فیلم‌ "من‌ سام‌ هستم‌" نشان‌ می‌دهد که‌ اگر سام‌ از نظر هوش‌ رشد نکرده‌، امااز بعد احساسات‌ و بلوغ‌ شخصیتی‌ (احساس‌ مسؤولیت‌ در مقابل‌ دیگران‌،وظیفه‌شناسی‌، ابراز محبت‌، پشتکار حتی‌ در کارهایی‌ که‌ ناتوان‌ بوده‌ و زیرطوفان‌ حملات‌ دیگران‌ راه‌ درست‌ را برگزیده‌ و...) در حدی‌ ورای‌ دیگران‌رشد یافته‌ و از این‌ منظر کامل‌ است‌.
دوربین‌ هرگز به‌ دادگاه‌ نمی‌رود، تنها تصاویر بازی‌ لوسی‌ را نشان‌می‌دهد که‌ در آن‌ سام‌، مادرخوانده‌ی‌ لوسی‌، وکیل‌، دوستان‌ سام‌ وهمبازی‌های‌ لوسی‌ حضور دارند و در کمال‌ شادی‌ بازی‌ می‌کنند و این‌تصاویر خود گواه‌ همه‌ چیزند.
دکتر کاوه احمدی علی آبادی، دکترای فلسفه و مطالعات ادیان از تگزاس آمریکا


همچنین مشاهده کنید