پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


حقیقت ، زیبایی، معماری


حقیقت ، زیبایی، معماری
برای اولین بار گوتلیب بومگارتن میان آگاهی زیبا شناسانه آدمی و ادراک حسی او از زیبایی قائل شد . که ادارک حسی همان دانش به زیبایی طبیعی است که در مقابل مفهوم زیبایی هنری که نتایج هنر آفریده آدمی است قرار می گیرد .
بومگارتن زیبایی هنری را هنر آزاد خوانده و آن را استتیک نامید . او سودای بنیان علمی تازه را در سر داشت که آن را استتیک می خواند و مدعی بود که با این علم اعتبار آگاهی هنری بیشتر دانسته می شود و در بحث از این علم شکاف ژرف میان علم طبیعی و شناخت از زیبایی را به شیوه روشنگران مورد تأکید قرار می دهد .
وکانت در کتاب سنجش نیروی داوری واژه استتیک را به معنای مورد نظر بومگارتن به کار برد ولی یادآور شد که علم مورد نظر بومگارتن به وجود نمی آید و هیچ گونه علم زیبایی وجود ندارد بلکه فقط نقادی زیبا شناسانه وجود دارد نه علم زیبایی بلکه هنرهای زیبا .
هیوم در رساله اش در رابطه منابطه ذوق از جدایی ادراک زیبایی شناسانه از ادراک علمی یاد می کند و می پذیرد که برای زبان هنر نمی توان قاعده ای نهایی و قطعاً درست یافت . او می گوید هر گونه احساسی بیرحق است ، زیرا حس به هیچ چیزی فراتر از خود باز نمی گردد و نمی توان برای فهم از زیبایی قائل به همان ابزار مفهومی ای شد که در ادراک علمی کارایی دارد و این از دستاوردهای مدرن فلسفه هنر است که راه علمی پژوهش حقیقت از راه شناسانه آن متفاوت است .
به گفته نیچه زیبایی شناسی سخنی نظری است که هنر را در موقعیت مستقل خود بررسی می کند و بارها حقیقی تر است از حقفیقت تجربی یا آن مواردی که نتیجه بررسی دانشی خاص است و در پیکر مفاهیم و قوانین بیان می شود دانشی که در واقع حقیقت را نسبت میان داده های موجود با احکام ، قوانین و نظریه ها می داند . از نظر نیچه هنر بارها بیش از عدالت لیبرال درست است و ارزشی بیش از احکام اخلاقی ای دارد که در پی ارمان آن عدالت بنیان یافته است . در فرهنگ اصطلاحات فنی و نقادانه فلسفی لالاند زیبایی شناسی به دو معنی تعریف شده :
۱)هر آنچه به زیبایی مرتبط شود و هر آنچه منشیء زیبایی را تعریف کند .
۲) علمی که موضوعش داوری و ارائه حکم باشد درباره تفاوت میان زشت و زیبا
از نظر افلاطون هیچ فرقی بین یک شاعر یا یک معمار یا پزشک وجود ندارد یعنی هر کدام اجزا و مصالح کار خود را با نظمی خاص فراهم می سازد و هر جزء ، را به شکلی در می آورد که با جزدیگر سازگار باشد و آنگاه از تلفیق جزء ها اثری منظم و هماهنگ و زیبا پدید می آورد و به نظر افلاطون و یونانیان هیچ تفاوتی میان هنرمند و دیگر شکل های ساختن و تولید کردن نبود .
در رابطه با هنر مدرن باید بدانیم که مدرنیته با مدرنیسم تفاوت دارد . کل دگرگونی های فرهنگی ، اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی را از رنسانس به بعد را مدرنیته می گویند . ولی مدرنیسم اندیشه و فرهنگی است که با نهادها ، باورها و خرافه های سنتی مبارزه کند و با خرد باورری یا راسیونالیسم و نیز با انسان باوری و بینش دنیوی همراه باشد . به نظر تئودور آدورنو هنر مدرن از خرد باوری مدرنیته به هیچ رو دفاع نمی کند و برعکس با آن سر جنگ دارد .
او مصائب انسان مدرن را نتیجه مدرنیته دانست و تاکید کرد که هنر مدرن علیه این مصیبت ها و سرچشمه های انها موضع دارد . به نظر یورگن ها برماس هنرمدرن از ناقدان بی رحم و سازش ناپذیر خود ابزاری است و به هیچ رو با آن خودباوری ای همراه نیست که با تکیه برپیشرفت های تکنولوژیک به توجیه نابرابریهای اجتماعی و بی عدالتیهای مناسبات تولید سرمایه داری می پردازد . امام مسئله اصلی این است که هنر مدرن در بنیان خود مدافع گونه ای دیگر از خودباوری مدرنیته یعنی « خرد ارتباطی » است . شاید به همین دلیل است که این هنر به کمترین میزان ممکن در مدار ارتباط های انسانی قرار گرفته یعنی توانایی ایجاد ارتباط با توده های مردم را نداشته .
تا جایی که مخالفان هنر مدرن آن را هنر سرآمد گرا می نامند . بله هنر مدرن هنری بیانگر نیست یعنی نکته مرکزی در آن بیان واقعیتی در دنیای بیرون یا حس یا عاطفه یا هیجانی از روح هنرمند نیست و در نتیجه مقلد واقعیت هم نیست . آنچه پیش تر از نظر عام قطعی و حتمی فرض می شد به چشم هنرمند مدرن چیزی است قراردادی که قطعیت وجودی ندارد و برعکس چشم اندازی که بنا به زیبا شناسی کلاسیک در تمامیت خود معنا داشت .
هنرمند مدرن به ادارک حسی خود نامطمئن است و نمی خواهد آنچه را که می بیند نقش کند بلکه در پی آنست که آنچه را که به آن می اندیشد بیافریند . زیرا به خوبی دانسته است که حسش چیزی نیست جز عادت های دیواری یعنی پذیرش قراردادهای نشانه شناسانه ای که مقادیری تعریف را به عنوان واقعیت معرفی می کند و همچنین است که در کوبیسم کلیت که در واقع نظام بسته ای ناشی از قرارداد بود تقدس خود را از دست داد و نقاش آن را به اجزاء دلخواه خود تقسیم کرد و هر جزء را آنسان که به نظرش درست آمد تصویر کرد و قراردادهای جدیدی با مخاطب به وجود آورد با این مزیت که این قراردادها آگاهانه بود .
بیان مدرن از آنچه پیش تر شناخته و تبیین شده دور می شود نه فقط به خاطر پیش بردن پیکارش با سنت ها بلکه بیش از هر چیز به خاطر ادراکش از دروغین بود تمامیت آشنا ، هنر گریز از زبان آشنا و دست یابی به لذت بیگانگی است . هنر مدرن از آنچه بنیان هنر رمانتیک بود یعنی از عاطفه و شور دور می شود . حس از راه مستقیم شکل منتقل می شود و نه از راه بیانی قراردادی . در دنیای حقیر زندگی هر روزه نا امنی کم نیست ، اما هیچ چیز نا امن تر از آن نیست که شکل زندگی دگرگون شود .
کاسیرر تاکید می کند تجزیه یک اثر مورد محسوس به اجزاء آن تلاش برای کشف زندگی هر یک از این اجزاء مستقل از دیگری کاری نادرست است . در این حالت شاید بتوان هر یک از اجزاء را به گونه ای علمی تبیین کرد . امام این به هیچ رو به معنای شناخت تمامیت مورد محسوس نیست .
می توانیم رنگ را به مفهوم فیزیکی – ریاضی آن تبدیل کنیم ، یعنی آن را چیزی جز حرکت نشناسیم . اما با این کار آن را در مقام اثری زیبایی شناسانه از بین برده ایم . شناخت کلیت مورد محسوس از دقت به مجموعه به دست می آید و تنها هنرمند می تواند این کلیت را به ما نشان دهد .
منبع : معماری اینجاست