چهارشنبه, ۲۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 15 May, 2024
مجله ویستا

پیامدهای منفی مدرنیسم چیست؟


پیامدهای منفی مدرنیسم چیست؟
از آن جا كه مدرنیسم، همه عرصه های زندگی بشری را درنوردیده است، پی آمدهای آن نیز در یك زمینه محدود نمی شود. البته جدا كردن عرصه های گوناگون و بحث جداگانه درباره هر یك از این موضوع‌ها در توان این گفتار نیست، ولی اشارهای گذرا به برخی پی آمدهای آن، سودمند خواهد بود.
از آن جا كه مدرنیسم، همه عرصه های زندگی بشری را درنوردیده است، پی آمدهای آن نیز در یك زمینه محدود نمی شود. البته جدا كردن عرصه های گوناگون و بحث جداگانه درباره هر یك از این موضوع‌ها در توان این گفتار نیست، ولی اشارهای گذرا به برخی پی آمدهای آن، سودمند خواهد بود. هرچند پی آمدهای مثبت مدرنیسم مانند: افزایش رفاه در زندگی بشر و پیدایش سازمانهای خیریه همچون پزشكان بی مرز و... را نمی توان انكار كرد،[۱] در این گفتار برآنیم تا به پی آمدهای منفی مدرنیسم بپردازیم. پی آمدهای یاد شده بدین‌قراراست:
۱. تزلزل فكری در عرصه اندیشه و فلسفه با پیدایش پدیده مدرنیسم، سیل اندیشه ها و ایسمهای گوناگون به فلسفه و ایده های بشر هجوم آورد. بدینگونه، هر مكتبی در دورهای تأثیرگذار بود، ولی نمی توانست به عنوان مكتبی چیره و ثابت بر اندیشه بشر حكومت كند. به طور كلی، جهان پیشرفته را می توان جهان تازگی، گونهگونی و تعارض اندیشه ها و مكتبهای فلسفی دانست. در این میان، فلسفه غرب در یافتن ملاكی معتبر و معقول برای ارزیابی درستی یا نادرستی اندیشه ها ناكام مانده است.
۲. ترویج اندیشه های مادی گرایانه اندیشه های فلسفی، منبع تغذیه فكری جامعه ها هستند. اگر جامعه، اندیشه فلسفی یك پارچهای نداشته باشد، كمبود فكری بزرگی پدید خواهد آمد. البته توده مردم و آنان كه از دانش تخصصی بی بهره اند، جذب اندیشهای خواهند شد كه با تمایل آنها سازگارتر باشد و از محسوسات دم بزند. به همین دلیل، در دوران مدرنیته، اندیشه های مادی گرایانه در شكلهای گوناگون پدید آمده و گاهی در جنبه های گوناگونی، شهرت فراوانی به دست آورده اند.
۳. تزلزل باورها تزلزل اندیشه ها، مرز باورهای سنتی و دینی جامعه را در می نوردد. پس شگفت نیست كه در جهان مدرن، اندیشه ها و مكتبهای شكگرایانه بی شماری پدید آیند و گاه به انكار پایهای ترین اصول اخلاقی بشر حكم دهند. در این دوران، سست شدن باورهای دینی و گرایش شدید به بی دینی، الحاد و انكار امور مقدس و مسایل دینی ابتدا گریبان دانشمندان غرب را گرفت و پس از آن به میان مردم گسترش یافت. گفتنی است نبود پایه های ثابت فلسفی و عقلی در اندیشه انسان غربی همواره به چشم می خورد و اندیشه فلسفی غرب همچون كشتی كوچكی در میان امواج خروشان از سویی به سوی دیگر می رود.
۴. بردگی فكری و خودباختگی پرنمودترین پی آمد مدرنیسم، پیشرفت صنعتی و افزایش استانداردهای زندگی بود. به همین دلیل، كشورهای غیرصنعتی بدون توجه به تفاوت عرصه های گوناگون مدرنیسم، به زودی در برابر اندیشه های مدرنیته تسلیم شدند. این شیفتگی كوركورانه و بی اندیشه به گونهای بود كه حتی سران برخی از این كشورها، پیشرفت سطح زندگی مردم خود را در گرو دلسپاری كامل به اندیشه های غربی می دانستند. بدین گونه غربگرایی و غربپرستی به زودی كشورهای جهان سوم به ویژه اسلامی را فراگرفت. برای نمونه، زمامداران برخی كشورهای اسلامی بدیهی ترین اصول اسلامی مانند حجاب را برای تقلید كوركورانه از غرب، زیر پا گذاشتند. شاید گفته شود هدف آنان دستیابی به تكنولوژی و سطح زندگی بالای غربی بوده است، ولی باید پذیرفت كه آنان برای رسیدن به این هدف هیچگونه برنامهای نداشتند و هیچ گاه در پی یافتن ریشه های اصلی پیشرفت غرب بر نیامدند.
۵. گسترش مصرف گرایی پیشرفت شتابناك صنعت و رقابت شدید شركتهای تولیدی با یكدیگر فراوانی و انباشت كالاها را در بازار به دنبال داشت. در این حالت، تبلیغات گسترده درباره كالاها كار گریزناپذیری بود كه شركتهای تولیدی بدان روی آوردند. آنان همچنین تا می توانستند،بهای قیمت كالاهای خود را كاهش دادند. نتیجه طبیعی این كار، رشد زیاد مصرفگرایی و لوكسگرایی بود.
۶. شكاف شدید طبقاتی گرایش به مصرف روزافزون، مردم را به سوی فقر ناخواسته كشاند و در میان سرمایهداران و شركتها، رقابتی سخت و بی رحمانه پدید آورد. در این میان، شركتهای كوچكی كه توانایی رقابت با شركتهای بزرگ را نداشتند از بین رفتند و این روند به طور طبیعی به قدرتمندتر شدن شركتهای بزرگ انجامید. این وضعیت روز به روز، سطح زندگی و چشم داشت توقعات مردم را افزایش می داد. در مقابل، محدودیت سرمایه ها سبب می شد گروه بیشتری از مردم در فقر و بدبختی فرو روند. از این رو، گرچه گاه رشد اقتصادی و ثروت ملی و سرانه كشورهای صنعتی بسیار بالا بود، ولی این ثروت به گونهای ناعادلانه توزیع شده و در اختیار اندكی سرمایهدار بود. در حقیقت، هر روز بر شكاف طبقاتی میان فقیر و غنی افزوده شد و جهان مدرن هرگز نتوانست این مشكل را برطرف سازد.
۷. سستی بنیان خانواده دلبستگی شدید به رفاه مادی در دوره مدرنیته، انسانها را بیش از پیش از عواطف و احساسات معنوی دور كرد. حرص شدید برای به دست آوردن رفاه مادی كه گاه شكل بسیار پست و غیر انسانی به خود گرفت، سبب شد انسان غربی هر چه بیشتر از همنوعان و حتی خانواده خود فاصله بگیرد و به ماده و ظواهر لوكس زندگی صنعتی روی آورد. افزون بر آن، انسان مدرن غرب به خانواده كه محكمترین نهاد طبیعی انسان اجتماعی است، پشت كرد و برآوردن خواستهای جنسی خود را نیز در بیرون از آن جست و به مصداق آیه شریفه «كلا ان الانسان لیطغی ان رآه استغنی»، به طغیانی بی سابقه دست زد. وجود و گسترش جرم و جنایت در دنیای امروز نشان دهنده پوكی و پوچی فرهنگی است كه تجددهای بی بند و بار را در خود پذیرفته و هضم كرده است.[۲]
۸. كمرنگ شدن ارزشها انسان فریفته مدرنیته هنگامی كه با جلوه های بسیار دلكش و خدعهگر مادیات و جاذبه ایسمهای گوناگون مادی گرا روبهرو شد، خود را به موج مادی گرایی و ظاهربینی سپرد و هرگونه ارزش فراطبیعی و الهی را انكار كرد. امروزه مدرن بودن نزد بسیاری از مردم به معنای ترك ارزشهای انسانی و اخلاق است. از نظر انسان مدرن غرب، مسایل اخلاقی به مسخره گرفته می شود و افراد در برابر آن چه زشت و زیبا خوانده می شود، بی اعتنا شده و به چیزهای موهوم سرگرماند.[۳]
●پی آمدهای منفی مدرنیته درسخن تیلر
در اینجا مناسب است به سخن تیلر[۴]، فیلسوف برجسته معاصر درباره پی آمدهای منفی مدرنیته اشاره كنیم. تیلر از سه پیامد به عنوان نقطه ضعف اصلی مدرنیته یاد می كند، كه عبارتند از:
۱ـ فردگرایی افراطی[۵]; فردگرایی افراطی به احساس بی معنا بودن زندگی و كمرنگ شدن افقها و ارزشهای اخلاقی می انجامد. این آزادی نوین بر پایه رد سلسله مراتبی است كه در گذشته تعیینكننده نقش افراد در زندگی بود. تمركز بر فرد كه در مدرنیته بسیار برجسته است، سبب كم شدن هرچه بیشتر توجه فرد به دیگران و در نتیجه پدید آمدن خودبینی می شود.
۲ـ چیرگی عقلانیت آلی[۶]; چیرگی عقل آلی هنگامی است كه ساختار مقدس جامعه رخت بر بندد و برنامهریزی نظام اجتماعی و شیوه های كاری آن بر اساس نظام جهانی یا هدف الهی نباشد در این صورت، كیفیت فدای كارآیی و سود بیشتر خواهد شد و این وضعیت به معنای نابودی اهداف عالی بشری است. البته همین وضعیت، گرایشی است كه برای بازار، دولت، بوروكراسی نوین و شیوه نوین تولید، امری ذاتی به شمار می رود; همان چیزی كه ماكس وبر[۷] از آن به قفس آهنین[۸]تعبیر می كند.
۳ـ استبداد آرام[۹]; نخستین بار توكویل[۱۰]، اندیشمند فرانسوی در كتاب «دموكراسی در آمریكا» استبداد آرام را برای اشاره به دموكراسی موجود در آمریكا به كاربرد. این وضعیت هنگامی رخ می دهد كه شهروندان مصرف كننده به قدری در زندگی خود غرق باشند كه به فكر دخالت در امور سیاسی و مزاحمت آفرینی برای دولت نیافتند. تیلر پس از برشمردن این سه پی آمد مدرنیته می كوشد از هواداران پروپا قرص مدرنیته و مخالفان شدید آن فاصله بگیرد و به انصاف و میانهروی در نقد روی آورد. از دید وی، باید از جنبه های پست و انحراف یافته مدرنیته دور شده و به جنبه های خوب و عالی مدرنیته اولیه و اصیل روی آورد.[۱۱]
یكی از رخدادهای دوران مدرنیته، دین گریزیِ مشهودی بود كه پس از قرون وسطی و در عصر روشنگری و مدرن پیش آمد. از این رو، برخی دینداری را با واپسگرایی برابر دانستند. همچنانكه پیشتر اشاره شد این امر اثر خود را در دیگر كشورها نیز بر جای گذارد و به تبع آن، شیفتگان تمدن مادی غرب، پیشرفت و توسعه را در نفی احكام دین جستجو كردند. مدرنیسم، ویژگی فرهنگی یك دوران تاریخی اروپا است كه پس از رنسانس آغاز شد. بعضی نیز آغاز صنعتی شدن جامعه های اروپایی را نقطه آغازین مدرنیته می دانند. برتری خرد انسانی بر باورهای سنّتی (اسطوره های دینی، اخلاقی، فلسفی و...)، گسترش علم تجربی جدید، پدید آمدن نهادهای نوین اجتماعی، سیاسی و آموزشی، جدایی مذهب از نهادهای سیاسی و گسترش نظامهای مردم سالارانه، نمادهای اصلی این دوران هستند. اندیشه ها و شیوه های نوین، جایگزین اندیشه ها و شیوه های سنتی شده و همه جنبه های فردی و اجتماعی انسان غربی به ویژه جنبه های مربوط به دین، معرفت دینی، هنر و زیبایی او را در برگرفته است. دین گریزی، تزلزل اعتقادی، جایگزینی اندیشه های مادّی به جای باورهای دینی، سستی اندیشه و فلسفه، گسترش مصرف گرایی و شكاف شدید طبقاتی از جمله پی آمدهای منفی این دوران به شمار می آید. در این بخش، برای آشنایی بیشتر خوانندگان با مبحث نوگرایی، به موضوعهای زیر پرداخته می شود:
۱ـ ویژگی های مدرنیسم;
۲ـ پی آمدهای منفی مدرنیسم;
۳ـ رابطه دین گریزی با پیشرفت علمی و صنعتی در غرب;
۴ـ عوامل دینزدایی در دوره نوگرایی.●مدرنیسم چه ویژگی هایی دارد؟
در بیان ویژگی های مدرنیسم، گروهی از اندیشمندان به بیان ویژگی های كلی آن بسنده كرده اند،[۱۲]ولی برخی دیگر به طور مشخصتر و جزئی تر، ویژگی های مدرنیسم را در شاخه های گوناگون، همچون معرفت شناسی، انسانشناسی و جامعه شناسی برشمرده اند. روشن است كه این رویكرد بسیار روشنتر و گویاتر از رویكرد نخست است. ما نیز بر همین اساس، به پاسخ این پرسش خواهیم پرداخت.
الف ـ ویژگی های معرفتشناسی مدرنیسم
۱. مدرنیسم مدعی است كه انسان تنها توانایی شناخت ظواهر و پدیده ها را دارد و نمی تواند به واقعیتها دست یابد.
۲. مدرنیسم با اصالت دادن به علم تجربی، آن را از دیگر شناختها برتر می داند و در امور گوناگون زندگی بر آن تكیه می كند.[۱۳] در حقیقت، پس از رنسانس هنگامی كه اندیشه اروپایی در پی گریز از ساختارها و سختگیری های حكمت مدرسی برآمد، شكلگیری دو الگوی برجسته در اندیشه فلسفی; یعنی عقلگرایی و تجربهگرایی آغاز شد. بدین گونه، عقلگرایان و تجربه گرایان با جدیت درصدد ارایه ویژگی های جایگزین برای ویژگی های ارسطویی فلسفه قرون وسطی برآمدند و فهم ارسطو از استدلال و معرفت و علم را مورد انتقاد قرار دادند. تجربه گرایان با تأكید بر نقش تجربه حسی در شناخت معرفت به سیطره كامل علم تجربی بر اندیشه غربی كمك كردند. به همین دلیل، پیشینه همه علوم از فیزیك و زیستشناسی گرفته تا روانشناسی و اقتصاد، را نمی توان بدون توجه به تأثیر اندیشه تجربه گرایی بر پیشرفت این علوم، بررسی كرد.[۱۴]
۳. مدرنیسم در معرفتشناسی، رویكردی غایتگرایانه[۱۵] و ابزارگرایانه[۱۶] را در پیش گرفت و آن را با ملاك بیرونی یعنی خرد ارزیابی كرد. به همین دلیل، فراهم ساختن قدرت و سود برای زندگی دنیوی انسان را ملاك معرفت قرار داد. بر همین اساس، بازگشت منبع شناخت، موضوع شناخت و هدف آن به جهان محسوس و دنیوی و به دیگر سخن، واقعیت این جهانی است.[۱۷]
ب ـ ویژگی های هستی شناسی مدرنیسم
ویژگی های اندیشه مدرنیسم در باب ساختار كلی جهان و چگونگی ارتباط عناصر آن با یكدیگر بدین قرار است:
۱. ماوراءالطبیعهزدایی از جهان: اندیشه مدرنیسم هرگونه رویكرد، اسطوره محور یا ماوراءالطبیعهگرا را رد می كند و منكر تأثیر هرگونه امر ماوراءطبیعی بر امور زندگی است.[۱۸]
۲. دگرگون كردن اندیشه رابطه انسان، جهان و خدا: براساس تفكر سنتی، خداوند حاكم مطلق و انسان، فرع دانسته می شد، ولی مدرنیسم، خدا را از حاكمیت مطلق بر انسان و جهان به زیر آورد و با اصالت دادن به انسان، وی را بر طبیعت، چیرهدانست.[۱۹]
ج ـ ویژگی های انسان شناسی مدرنیسم
۱. تأكید بر فردگرایی و اصالت انسان: مدرنیسم، ذهن[۲۰] یا حیثیت درونی انسان را در استقلال و آزادگی كامل وی تعیینكننده می داند. كانت در پاسخ به این پرسش كه «روشنگری چیست؟» می گوید: «برداشتن قیمومیت از انسان، تكیه مطلق بر داوری های خود انسان و به رسمیت شناختن وجود او است ...».[۲۱] در بستر مدرنیسم، لیبرالیسم پدیدار شد و بر حقوق فردی انسانها و رعایت بیچون و چرای آنها پافشاری ورزید. همه گونه های لیبرالیسم در این ویژگی مشترك هستند كه با فشارهایی مقابله می كنند كه قدرتی بیرونی ـ با هر خاستگاه و غایتی ـ برای خنثی كردن تعینات فردی به كار می برد.[۲۲]تیلر، فیلسوف برجسته معاصر هنگام بحث از پی آمدهای برجسته مدرنیته، فردگرایی افراطی[۲۳] را یكی از ضعفهای مدرنیته می شمارد، و آن را عاملی می داند كه به احساس بی معنا بودن زندگی و كمرنگ شدن افقها و حدود اخلاقی می انجامد. در دیدگاه او، تمركز بر فرد كه در دموكراسی بسیار برجسته است، كم شدن توجه فرد به دیگران و پدید آمدن خودبینی را در پی خواهد آورد.[۲۴] باید دانست فردگرایی، گونه های بی شماری دارد[۲۵] كه در جای خود باید به آن پرداخت.
۲. تعریف رستگاری انسان به سعادت دنیوی: در اندیشه مدرنیسم انسان هنگامی رستگار است كه از رفاهی هرچه بیشتر در این جهان برخوردار باشد. این رویكرد لذتگرایانه بر همه بخشهای مدرنیسم حاكم است.[۲۶] این ویژگی مدرنیسم در رویكرد لیبرالیستی آن ریشه دارد; زیرا لیبرالیسم در عرصه سعادت بشری كاملا فردگرا و لذتجو و در پی فراهم آوردن رفاه فردی است. از نظر جان لاك كه از پیشوایان لیبرالیسم به شمار می رود، سعادت به معنای تام كلمه عبارت است از حداكثر لذتی كه به دست آوردن آن از ما ساخته باشد.[۲۷]
۳. تأكید بر جنبه مادی انسانشناسی: گرایش شدید به برآوردن لذتهای دنیوی، ایشان را در جنبه های مادی متمركز می سازد و از شناخت دیگر جنبه های وجودی اش باز می دارد. بدین گونه، شناخت ناقص، بسیار جزئی و دروغین از انسان به دست می دهد. پی آمد پافشاری بر این شناخت دروغین افزون بر پیدایش خودبینی ـ كه تیلر به آن اشاره می كند ـ پدیدار شدن خود فراموشی است. در حقیقت، انسانِ غربی برای برآوردن هرچه بیشتر لذتهای مادی، با تكیه بر علم تجربی، به شناخت جهان طبیعت و مهار آن روی می آورد و بدین گونه خود را فراموش می كند. از این رو، باید این فرهنگ را فرهنگ جهان آگاهی و خودفراموشی دانست. انسان در این فرهنگ هرچه بیشتر به جهان آگاه می شود، بیشتر خویشتن را از یاد می برد و راز اصلی سقوط انسانیت در غرب نیز همین نكته است.[۲۸]
د ـ ویژگی های اجتماع شناسی مدرنیسم
رویكرد مدرنیسم به بنیادهای زندگی اجتماعی و مبانی سیاسی، اخلاقی و اقتصادی آن از ویژگی های چندی برخوردار است كه آن را می توان چنین برشمرد:
۱. پایهریزی اندیشه مدنیت نوین: مدرنیسم با تأكید بر جایگاه مستقل انسان و آزادی و حقوق ویژه او، اندیشه مدنیت نوین را پایهریزی كرد. بدین ترتیب، مدرنیسم مصالح عمومی را به خواست افراد پیوند داد و دولت را حافظ حقوق و آزادی شهروندان دانست.[۲۹] این ویژگی برآیند مبانی لیبرالیسم است، بر اساس اندیشه لیبرالیسم، برای تأمین منافع فردی باید همه قید و بندها و محدودیتها را از سر راه فرد برداشت. بدین ترتیب، دولت فی نفسه مطلوب نیست; زیرا برای تأمین منافع فردی گونهای محدودیت ایجاد می كند. البته از این پدیده گریزی هم نیست; زیرا رقابت برای به دست آوردن منافع فردی سبب پیدایش گونهای تناقض طبیعی در منافع شخصی می شود. از این رو اگر قرار است جامعه انسانی حفظ شود، باید دستی دخالت كند.[۳۰] در غیر این صورت، اجتماعی ثابت و استوار وجود نخواهد داشت تا در پرتو آن بتوان به منافع فردی دست یافت. این دست دخالتگر همان حكومت است كه هرچند فی نفسه مطلوب نیست، و شر است، ولی از آن گریزی نیز نیست. باید دانست این ویژگی مدرنیسم هیچ گاه در جامعه های لیبرالی كه در چنگال سرمایه داری بودند،مجال ظهور نیافت.
۲. كنار نهادن خدا و معرفت الهی از زندگی اجتماعی: مدرنیسم، تجربه و زندگی اجتماعی دنیوی را از شهود و تعبد الهی برتر دانست و خدا و معرفت الهی را از زندگی اجتماعی و اقتصادی، كنار نهاد.[۳۱]
۳. جایگزین ساختن اخلاق نسبی و جمعی: مدرنیسم، اخلاق قطعی و مطلق را كه بر پایه معرفت دینی یا فلسفی بنا شده بود، كنار زد و اخلاق نسبی یعنی متغیر بودن صفات اخلاقی را جایگزین آن ساخت. از نظر مدرنیسم، اخلاق نسبی بر اخلاق قطعی، برتری دارد.[۳۲] در حقیقت، تأثیر اندیشه تجربهگرایانه مدرنیسم به علوم محدود نماند و به قلمروهای دیگر نیز راه یافت. در اخلاق، گرایش تجربهگرایان آن بود كه حسن اخلاق[۳۳] را بر اساس ارضای خواسته ها و عقل عملی را بر اساس كارآیی آن در به دست آوردن حسن اخلاقی، تجزیه و تحلیل كنند.[۳۴]
۴. پی ریزی اندیشه سیاسی نوین:[۳۵] در اندیشه مدرنیسم، حكومت ودولت تنها در طولِ تأمین منافع فردی معنا مییابد. بنابراین، اگر آزادی ها و منافع فردی به منافع گروهی، آسیب نرساند، دولت حق محدود ساختن آنها را ندارد. پس حكومت باید به شرطهایی محدود باشد. راه برپایی حكومت محدود و مشروط نیز همانا تفكیك قواست كه نخستین بار منتسكیو، فیلسوف بزرگ فرانسوی، آن را مطرح ساخت.[۳۶] جامعه مدنی نیز در همین راستا شكل می گیرد; زیرا انجمنها و گروه های فكری، فلسفی، مذهبی، فرهنگی و سیاسی گوناگونی را در بردارد و وجود آنها سبب جلوگیری از تمركز قدرت و منافع در یك جا و تشكیل حكومت استبدادی در جامعه می شود.[۳۷]نظارت مردم بر زمامداران و سیاستهای آنان از جمله اصول اندیشه سیاسی مدرنیسم است كه در قالب مبانی لیبرالیسم شكل گرفته است.[۳۸] مدرنیسم در این راه به گسترش اندیشه دموكراسی، آزادی، شكلگیری احزاب سیاسی، ایدئولوژی های حزبی و نظام پارلمانی می پردازد.[۳۹] گیدنز، جامعهشناس برجسته معاصر، نیز یكی از ویژگی های جامعهشناختی مدرنیسم را پیدایش برخی نهادهای مدرن اجتماعی نظیر نظام سیاسی دولت ملی می داند كه پیشتر هیچگونه سابقهای نداشتند.[۴۰]
۵. دگرگونی شتاب آلود و گسترده اجتماعی: دو ویژگی دیگر كه گیدنز به آنها اشاره كرده است بدین قرارند: دگرگونی شتابناك تمدنها و اجتماعها در عصر مدرن و گسترده بودن ـ جهان شمول بودنِ ـ این دگرگونی.[۴۱]●پیشرفت علمی و صنعتی غربیان با دین گریزی آنان چه رابطهای دارد؟
برخی پنداشته اند كه دین گریزی در غرب عامل اصلی پیشرفتهای چشمگیر علمی و صنعتی غرب است، ولی این پندار نادرست است.
هر چند كلیسا در دورهای از تاریخ غرب، نقشی منفی داشته و با هرگونه پژوهش علمیِ خارج از چارچوب كلیسا مخالفت ورزیده است، ولی نمی توان از آن، نتیجه كلی گرفت و دین گریزی را عامل پیشرفت علمی و صنعتی غرب دانست. در این باره باید گفت:
۱. از سالهای پایانی سده دهم میلادی به بعد شكوفایی دانش و معرفت در كلیساها و مجامع دینی آغاز شد. با این حال، زنده شدن دانش و معرفت در این دوره، احیای غیر دینی به شمار نمی رود. دانشگاه های سده های میانه، مراكزی علمی بود كه مدرسان و طلاب شاغل یا فعّال یك شهر در آن شركت می جستند.[۴۲] به جز این دانشگاه ها، بسیاری از كلیساها و مجامع دینی نیز مركز علم بودند.[۴۳]
۲. گذشت زمان نشان داد كه گریز از دین نه تنها پی آمد مثبتی برای آنان نداشت، بلكه پی آمدهای منفی نیز بر جاگذاشته است. در حقیقت، روی آوردن به علم پی آمد دین گریزی نبود[۴۴] بلكه، پی آمدهای دین گریزی چندین قرن پس از عصر نوزایی[۴۵] به صورت ویرانگری نظام ارزشهای اخلاقی، از هم پاشیدگی نظام خانوادگی و پایمال شدن اصول و مبانی ارزشی به رخ نمود.[۴۶]
۳. بسیاری از دانشمندان مشهور غرب به دین پای بند بودند و به هم آهنگی و پیوند علم و دین می اندیشیدند. اینشتاین، دانشمند معروف لهستانی تبار می گفت: «علم بدون مذهب، لنگ است و مذهب بدون علم، كور.» این سخن اندیشه همآهنگی علم و دین را نشان می دهد.[۴۷] هم چنین نیوتون كه یكی از پرآوازهترین دانشمندان غرب است، فردی دینگرا و مذهبی بود. وی در خداشناسی حتی بیش از دانش خود جدّی بود و باور داشت كه نظام مكانیكی فلكی اش، دلیلی بر وجود خدا فراهم می آورد. وی می گفت: «ممكن نیست حركت سیاره ها تنها از علتی طبیعی ریشه بگیرد، بلكه این حركتها از عاملی هوشمند اثر می پذیرند.[۴۸] جان لاك نیز كه پایه گذار تجربه گرایی[۴۹] است، فردی مسیحی و باورمند به وحی الهی بود.[۵۰] رابرت بویل[۵۱] شیمی دان برجسته انگلیسی می گفت: «علم، رسالتی دینی است برای گشودن اسرار آفرینش بدیعی كه خداوند در جهان پدید آورده است.»[۵۲] در كتاب اثبات وجود خدا نیز مقاله هایی در اثبات وجود خداوند به قلم چهل دانشمند و كارشناس رشته های گوناگون علمی مانند: ریاضی، فلسفه، پزشكی، فیزیك و... آمده است كه به تعارض نداشتن علم با دین و بی ارتباط بودن پیشرفت علمی با دین گریزی گواهی می دهد.[۵۳] بنابراین، ریشه های دین گریزی در غرب را باید در جای دیگری جستوجو كرد.
●ریشه های دین گریزی در نظام اجتماعی غرب و عصر نوگرایی كدامند؟
هرچند دین گریزی در غرب بیشتر در پی پیدایش پدیده های فكری در عصر نوگرایی رخ داده است، اما همه زمینه های آن را در اندیشه های نوگرایانه نمی توان جست; زیرا دین گریزی، از پیشینهای نیز برخوردار بوده است و هیچگاه دین گریزی را نمی توان رهآورد پیشرفت علوم و فنون در عصر نوگرایی دانست.
در دسته بندی عوامل دین گریزی در غرب، اختلاف نظر وجود دارد، ولی همگان در زمینه نقش منفی ارباب كلیسا در دین گریزی غربیان، هماندیشه اند و از نظر ما نیز همین امر مهمترین عامل به شمار می رود. اینك به دسته بندی عوامل دینستیزی می پردازیم:
۱. برخورد دوگانه حكمرانان بی اعتنا به دین حكمرانان فاسد اروپا از یك سو نمی توانستند به مخالفت آشكار با دین برخیزند و از سوی دیگر، كامجویی های مادی را عزیزتر از آن می دانستند كه از آن دست بشویند. از این رو، در ظاهر به دین و دیانت تظاهر می كردند، ولی در عمل، هیچگونه شباهتی به دینداران نداشتند. وضع آن گاه دردناكتر می شود كه همین حاكمان فاسد، نماینده خدا معرفی شوند. برای نمونه، حكومت فرانسه در دوران لویی پانزدهم و شانزدهم (قرن ۱۸)، سلطنتی بود و اشراف (یا طبقه آریستوكرات) حكومت را در دست داشتند. در این حكومت شاه براساس سنت دیرینه، نماینده خداوند معرّفی می شد. از این رو، مردم، سلطنت را در دست پادشاه، ودیعهای الهی می دانستند و نسبت به كردار وی، حق اعتراض نداشتند.[۵۴] لویی شانزدهم در اكتبر ۱۸۸۷، در پارلمان پاریس اظهار داشت: «شاه در كردار خود جز خدای تعالی به هیچ كس پاسخگو نیست».[۵۵] مال مردم نیز در چنگ همین پادشاهان بود و شاه و خانودهاش آشكارا به عیش و نوش می پرداختند و از فساد مالی و اخلاقی روی گردان نبودند.[۵۶] چون میان اینگونه رفتارهای نمایندگان خدا و اسوه های دینی مردم هیچگونه سنخیتی نبود، این رفتارها كمكم به سست شدن باورهای دینی مردم انجامید. افزون بر آن، به دلیل نبود الگوی دینی مناسب و اولیای دین، در جای گزینی با آن رفتارها، مردم نسبت به مسایل دین بهطور كامل بی اعتناشدند.
۲. عملكرد نادرست و ضعیف كلیسا در این گیرودار فكری، كلیسا به جای بازیابی نقش هدایتگر خود در گسترش آموزه های دین، روش بسیار غلطی را در پیش گرفت. ارباب كلیسا به نام دین، باورهای خرافی را گسترش می دادند و هرگونه مخالفت با آ راء بدعت و سزاوار عذاب می دانستند. از همین رو بسیاری از دانشمندان را تنها به دلیل بیان اندیشه علمی شان كه با آموزه های كلیسا مخالف بود، شكنجه دادند یا اعدام كردند. برای نمونه، زبان وافن، دانشمند ایتالیایی را بریدند و وی را سوزاندند. همچنین اتیندوله فرانسوی و جوردانو برونو ایتالیایی را زنده زنده در آتش انداختند.[۵۷] و نمونه های فراوان دیگر كه همواره لكه ننگی در تاریخ كلیسا بوده است. در حقیقت، كلیسا بر اساس باورهای قرون وسطی، نظام سلسله مراتب زمینی را بازتاب نظام سلسله مراتب آسمانی می دانست كه هر كس باید نقش ویژه خود را می پذیرفت كه به باور آنان، پروردگار به ایشان سپرده بود. همه باید از پادشاهان یا مالكان بزرگ پیروی می كردند و حكم آنان همچون حكم خدا واجب بود[۵۸]. رفتارهای نادرست ارباب كلیسا تنها در مرز اندیشه و باور آنان باقی نماند، بلكه در عمل به احكام دین نیز سستی ورزیدند و دامان خویش را به مفاسد اخلاقی و گناه آلودند. سستی اخلاق و احكام دین در میان روحانیان كلیسا به گونهای بود كه مردم، راهبان و كشیشان را خدمتگزاران و شیطان نامیدند و گرایش آنان به زنا، همجنس بازی و ناپرهیزكاری بر سر زبانها افتاد.[۵۹] به یقین، این امور در دین گریزی غربیان، نقش انكارناپذیری داشته است.
۳. پیدایش لیبرالیسم لیبرالیسم، پی آمد دو عامل پیشین است. این روند با تعریف اصطلاحی لیبرالیسم نیز سازگار است. لیبرالیسم را چنین تعریف كرده اند: جریان فكری عقیدتی است كه خواهان پیشرفت از راه آزادی بوده و با اقتدار كم و بیش مطلق دستگاه سلطنت و كلیسا مخالفت دارد.[۶۰] از این رو، لیبرالیسم را باید نفی قدرتهای مقدس یا سلطنتی و رها شدن از قید و بند مقدسات و شاهان با شعار آزادی دانست.[۶۱] فیلسوفان لیبرال، سلسله جنبان و رهبران فكری این پدیده نوپیدا بودند كه می گفتند: «ما اهل تحلیلیم، نه تجلیل. این مفهوم دقیق لیبرالیسم و راسیونالیسم همزاد آن است.»[۶۲] این پدیده در عرصه دینی به گسترش گونهای تجاهل و تساهل مذهبی پرداخت و مبانی آموزه های دینی را اندك اندك سست كردند «چنین برخوردی را می توان نوعی مبارزه و ستیز مؤدبانه با دین و دینمداری دانست روشنفكر بر مبنای آن به اسم دین و با تظاهر به دینداری، به مبارزه با دین برمی خیزد».[۶۳]
در حالی كه لیبرالیسم و مكتبهای همزاد و همگون با آن، به پیشروی و نفوذ فوقالعاده خود ادامه می دادند، قدرت فكری و عملی كلیسا ناتوانتر از آن بود كه در مقابل این هجوم بایستد. از همینرو، چون پدیده و مكتب لیبرالیسم در آغاز پیدایش از جنبه الهیاتی و كلامی هیچگونه معنای مثبت و مطلوبی در محفلهای دینی و كلیسایی نداشت، با مخالفت اندیشمندان مسیحی روبهرو شد، به گونهای كه برخی از آن به آزادی دروغین اندیشه یاد كرده اند. با این حال، كمكم این دیدگاه جای خود را به دیدگاه هایی داد كه بر اساس آن، الهی دانان كم و بیش از اصول اعتقادی مأثور یا برداشتهای سنتی از متون مقدس، انتقاد می كردند. بنابراین، به كارگیری واژه «لیبرالیست» در تقابل با نگرشهایی كه با تحقیر آنها را سنتگرا[۶۴]، جزماندیش[۶۵] یا مخالف روشنگری[۶۶]می نامیدند، مورد توجه قرار گرفت.[۶۷] بدین گونه، نفوذ لیبرالیسم روز به روز گستردهتر شد و كم كم بر همه محفلهای دینی اثر گذاشت.
صرف نظر از تعدیلهایی كه بعدها در لیبرالیسم رخ داده، لیبرالیسم هم چنان به همان معنای اصلی خود كه از اصولی هم چون: آزادی فكر، آزادی بیان، آزادی فردی تا آنجا كه با آزادی دیگران منافات نداشته باشد و اصالت فرد[۶۸] (به معنای خاص خود) هواداری می كند، همواره در راه سست كردن بنیادهای دین و دیانت و اخلاق جامعه گام برداشته است. پس هیچ گاه نمی توان آن را با دین سازگار دانست. گفتنی است لیبرالیسم شاخهای برآمده از زمینه دیگری به نام راسیونالیسم است. راسیونالیسم به معنای اصالت فرد بر پایه این باور استوار است كه انسان با خرد خویش می تواند آنچه را لازم دارد، بشناسد و خرد انسان به تنهایی برای راهبری و راهنمایی او كافی است. راسیونالیسم بر این باور است كه انسان عقلانیتی كامل و كافی دارد و با این عقلانیت دیگر به حاكمیت دین و مذهب یا دو گونه قانونی فراتر از قانونی كه انسان با عقل خویش مییابد و وضع می كند، نیازی ندارد... و بالطبع به وجود پیامبران نیز نیازی نیست. در حقیقت، مكتب راسیونالیسم، وحی را به عنوان سرچشمه مستقل آگاهی و شناخت نمی پذیرد... .[۶۹] از نظر ما، عوامل اصلی دین گریزی در غرب را باید در همین سه عنصر پیش گفته جستوجو كرد و می توان دیگر عوامل را در قالب این سه علّت گنجاند.
●شهید مطهری این عوامل را چنین برمی شمارد:
۱. نارسایی مفاهیم دینی كلیسا (و خشونتهای كلیسا);
۲. نارسایی مفاهیم فلسفی غرب;
۳. نارسایی مفاهیم اجتماعی و سیاسی;
۴. اظهارنظر غیر كارشناسان;
۵. انحصار غلط بشر در دوراهی خداپرستی یا زندگی;
۶. محیط اخلاقی و اجتماعی نامساعد;
۷. قهرمانی و پرخاشگری فلسفه ها و نحله های مادی و كشش آفرینی آن برای جوانان.[۷۰]
عواملی هم چون اندیشه های ساخته و پرداخته روشنفكر مآبان كه به شبه ه افكنی در ساحت دین می انجامد و برخورد اصلاح طلبانه و روشنفكرمآبانه با اساس دین ـ كه گروهی[۷۱] در شمار عوامل دین گریزی در غرب آورده اند ـ در ردیف همان عامل سوم می گنجد. به هر ترتیب، روشن شد كه گرایش به ابتكارهای علمی و پیشرفت صنعتی هرگز در فهرست عوامل دین گریزی نمی گنجد.[۷۲] از این رو، باید گفت پیشرفت صنعتی همچنان كه ممكن است با بی دینی و دینستیزی همراه باشد، می تواند با دین باوری نیز باشد. از اینها حتی اگر بپذیریم كه در غرب میان سكولاریسم و به انزوا كشیدن دین و پیشرفت علمی و صنعتی، رابطهای وجود دارد، در جامعه های اسلامی كه بر اساس آیین اسلام، دانشجویی را فریضه دینی خود می شمارند هیچگاه نمی توان چنین اعتقادی داشت.[۷۳]
منصور نصیری
[۱]. The Ethics of Authenticity, Charles Taylor, Harvard
University press Cambridge, Massachusetts and London, England, ۱۹۹۱, p.
[۲]. اسلام و مدرنیسم، علی قائمی، قم، انتشارات ارشاد، ۱۳۵۸، ص ۱۲.
[۳]. همان، ص ۱۳.
[۴]. Charles Taylor
[۵]. excessive indivi dualism
[۶]. instrumental rationalism
[۷]weber
[۸]. iron cage
[۹]. "soft" despotism
[۱۰]. Tocqueville
[۱۱]. برای نقد و بررسیِ دیدگاه تیلر و دفاع او از مدرنیته اصیل و نخستین نك: اخلاق اصالت (نقد و بررسی كتاب اخلاق اصالت نوشته تیلر محمد لگنهاوزن، برگردان: منصور نصیری.
[۱۲]. مقاله «تجدد، سنت و احیاگری»، ابوتراب طالبی، اندیشه حوزه، سال ۶، ش ۱،مرداد و شهریور ۱۳۷۹، صص ۵۹ ـ ۶۵.
[۱۳]. مقاله «تجدد، سنتواحیاگری»، ابوترابطالبی، اندیشه حوزه، سال۶، ش۱، مردادوشهریور ۱۳۷۹، ص۵۹.
[۱۴]. Contemporary topics of Islamic Thought, Muhammad Legenhausen, Tehran, Alhoda, ۲۰۰۰, p. ۸۴.
[۱۵]. Teleolgical
[۱۶]. Instrumental
[۱۷]. «تجدد، سنت و احیاگری»، ص ۶۳.
[۱۸]. «تجدد، سنت و احیاگری»، ص ۶۴.
[۱۹]. همان.
[۲۰]. Subject
[۲۱]. تجدد، سنت و احیاگری، صص ۶۳ـ۶۴.
[۲۲]. لیبرالیسم، ژرژ بوردو، برگردان: عبدالوهاب احمدی، تهران، نشر نی، ۱۳۷۸، چ ۱، ص ۱۶.
[۲۳]. excessive_individualism
[۲۴] The Ethics of Authenticity, Charles Taylor, Harvard University press Cambridge, Masschusetts and London, England, ۱۹۹۱. p.
[۲۵]. Ibid.
[۲۶]. تجدد، سنت و احیاگری، ص ۶۴.
[۲۷]. تاریخ فلسفه غرب، برتراند راسل، برگردان: نجف دریابندری، تهران، كتاب پرواز، ۱۳۷۳، چ ۶، صص ۸۴۳ـ۸۴۴.
[۲۸]. مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، مرتضی مطهری، قم، انتشارات صدرا، ص ۲۸۵.
[۲۹]. تجدد، سنت و احیاگری، ص ۶۴.
[۳۰]. ظهور و سقوط لیبرالیسم غرب، آنتونی آربلاستر، برگردان: عباس مخبر، تهران، نشر مركز، ۱۳۶۷، چ ۱، صص ۵۴۲ـ۵۴۳.
[۳۱]. تجدد، سنت و احیاگری، ص ۶۵.
[۳۲]. همان.
[۳۳]. The good
[۳۴]. Contemporary Topics of Islamic, p. ۸۵.
[۳۵]. تجدد، سنت و احیاگری، ص ۶۵.
[۳۶].سیری در اندیشه های سیاسی معاصر، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی انتشارات الست، ۱۳۷۰، چ ۱، ص ۲۲.
[۳۷]. درسهای دموكراسی برای همه، حسین بشیریه، تهران، مؤسسه پژوهشی نگاه معاصر، ۱۳۸۰، چ ۱، صص ۲۱ـ ۲۲.
[۳۸]. همان، ص ۲۲.
[۳۹]. تجدد، سنت و احیاگری، ص ۶۵.
[۴۰]. پی آمدهای مدرنیت; آنتونی گیدنز، برگردان: محسن ثلاثی، ص ۹.
[۴۱]. همان.
[۴۲]- مبانی و تاریخ فلسفه غرب، ص ۱۲۲.
[۴۳]- غربشناسی، ص ۱۰۷.
[۴۴]- همان.
[۴۵]. Renaissance
[۴۶]- غربشناسی، ص ۱۰۷.
[۴۷]- همان.
[۴۸]- دین و نگرش نوین، استیس والتر ترنس، برگردان: احمدرضا جلیلی، تهران، حكمت، ۱۳۷۷، ص ۱۲۱.
[۴۹]. Empiricism
[۵۰] Contemporary Topic of Islamic Thought, Muhammad Legenhausen, Tehran, Alhoda, ۲۰۰۰, p ۸۶.
[۵۱]. Robert_Boyle (۱۶۲۷_۱۶۹۱)
[۵۲]- علم و دین، ایان باربور، برگردان: بهاءالدین خرمشاهی، تهران، مركز نشر دانشگاهی، ۱۳۷۴، چ ۲، ص ۴۵.
[۵۳]- نك: اثبات وجود خدا، جان كلوور مونسما، برگردان: احمد آرام و دیگران، تهران، انتشارات حقیقت، ۱۳۵۵، چ ۴.
[۵۴]- مقاله «لیبرالیسم اندیشه ها و تحول»، گروه بررسی مكاتب، فصلنامه اندیشه حوزه، سال دوم، ش ۶، ۱۳۷۱، ص ۳۴.
[۵۵]- همان، برگرفته از: انقلاب كبیر فرانسه، ژل ایزاك آلبرماله، برگردان: رشید قاسمی، ص ۳۴۲.
[۵۶]- برای نمونه نك: انقلاب فرانسه، مهرداد مهرین، بی جا، چاپ میهن، ۱۳۳۵، صص ۱۶ـ۱۹.
[۵۷]- سیر حكمت در اروپا، محمدعلی فروغی، انتشارات زوار، ج ۱، ص ۱۳۲.
[۵۸]- گریز از آزادی، اریكا فروم، برگردان: عزت الله فولادوند، تهران، انتشارات مروارید، ج ۶، ۱۳۷۰، ص ۶۰.
[۵۹]- تاریخ تمدن، ویل دورانت، برگردان: صفدر تقیزاده و ابوطالب صاری، ج ۵ (رنسانس)، ص ۶۰۴.
[۶۰]- فرهنگ علوم اجتماعی، آلن بیرو، برگردان: باقر ساروخانی، ص ۲۷۴.
[۶۱]- نك: دین و لیبرالیسم (باورهای دینی)، منصور نصیری، قم، موسسه آموزشی ـ پژوهشی امام خمینی، ۱۳۸۰.
[۶۲]- مقاله «لیبرالیسم»، سروش عبدالكریم، آیینه اندیشه، ش ۱، ص ۳۶.
[۶۳]- غربشناسی، سید احمد رهنمایی، ص ۱۱۸.
[۶۴]. Tradicinalist.
[۶۵]. Dcgmatist.
[۶۶]. Cbscurantist.
[۶۷]. Christian Modernism, Bernard M.G.Reardon, The Encgclopedia Of Religion Mircea Eliade, Vol. ۱۰,p
[۶۸]- مكتبهای سیاسی، بهاءالدین پازارگاد، انتشارات اقبال، صص ۱۷۲ ـ ۱۷۳.
[۶۹]- پنج گفتار، سید محمد حسینی بهشتی، قم، انتشارات قیام، صص ۹۴ ـ ۹۵.
[۷۰]- علل گرایش به مادی گری، مرتضی مطهری، صص ۴۰ و ۱۲۵.
[۷۱]- غربشناسی، ص ۱۱۸.
[۷۲]- همان.
[۷۳]- همان، ص ۱۱۹.
منبع : خبرگزاری فارس