پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

کوماندو - Commando


کوماندو - Commando
سال تولید : ۱۹۸۵
کشور تولیدکننده : آمریکا
محصول : جوئل سیلور
کارگردان : مارک‌لستر
فیلمنامه‌نویس : استیون دِ سوزا، برمبنای داستانی نوشته جوزف لوب سوّم، ماتیو وایزمن و دِ سوزا.
فیلمبردار : ماتیو ف. لیونتی.
آهنگساز(موسیقی متن) : جیمز هورنر.
هنرپیشگان : آرنولد شوارتسنگر، ری داون چونگ، دان هِدایا، ورنن ولز، جیمز اولسن، دیوید پاتریک کلی، آلیسا میلانو، بیل دوک و جرج فیشر.
نوع فیلم : رنگی، ۹۰ دقیقه.


«جان ماتریکس» (شوارتسنگر)، رئیس سابق یک گروه عملیات مخفی ارتش آمریکا، بازنشسته شده و می‌خواهد زندگی آرامی را دور از شهر بگذراند. اما «ژنرال کربی» (اولسن)، رئیس سابقش، به او خبر می‌دهد که کسی در حال کشتن اعضای گروه او است، و بعدتر «بنت» (ولز) - همرزم سابق «ماتریکس» که خیانت کرده و حالا به دنبال تسویه حساب او است - دختر او، «جنی» (میلانو) را می‌رباید. «بنت» برای «ژنرال آریوس» (هِدایا) کار می‌کند؛ دیکتاتور سابق وال ورده که طی انتخاباتی دموکراتیک جایش را به «رئیس‌جمهور ولاسکز» داده و حالا از «ماتریکس» می‌خواهد - در مقابل آزادی دخترش - «ولاسکز» را بکشد. افراد «آریوس»، «ماتریکس» را به هواپیمائی به مقصد وال ورده سوار می‌کنند، ولی او می‌گریزد و تصمیم می‌گیرد پییش از آنکه آدم‌ربایان از فرار او با خبر شوند، «جنی» را نجات دهد. او به کمک «سیندی» (چانگ) - مهمانداری که در فرودگاه به زور با خود همراه کرده - یکی از افراد «آریوس» را به‌نام «سالی» (کلی) تعقیب و پس از گرفتن (دوک) را می‌کشد، و از شواهد به جا مانده در انبار مورد استفاده «آریوس» در می‌یابد که آنان «جنی» را در قلعه‌ای در یک جزیره نگه داشته‌اند. حالا خودش را با سلاح‌های زرادخانه «آریوس» مهجز می‌کند و «سیندی» او را با هواپیما به جزیره می‌برد. «آریوس» که از فرار «ماتریکس» باخبر شده، به «بنت» دستور می‌دهد که «جنی» را بکشد. «ماتریکس» به تنهائی جزیره را به هم می‌ریزد، ارتش کامل محافظ «آریوس» را شکست می‌دهد و «آریوس» را می‌کشد. بعد به‌دنبال «بنت» می‌رود و طی رویاروئی نهائی، او را هم به قتل می‌رساند. سپس، پیشنهاد «ژنرال کربی» را برای بازگشت به شغل سابقش رد می‌کند و همراه «سیندی» به زندگی آرامش باز می‌گردد.
* هرچند که به‌نظر می‌رسد شوارتسنگر در قیاس با دیگر بازیگران عضلانی و قدرتمند سینما (از قبیل سیلوستر استالون و ژان کلود وان‌دام و سایرین) به دستاوردهای مهمتری رسیده باشد و تلاشش برای «ایفای نقش» - به جای صرفاً به نمایش گذاشتن عضلات و توانائی‌های جسمانی - بیشتر به چشم می‌آید، برخلاف فیلم‌هائی که برای جیمز کامرون بازی کرده، کاماندو را نمی‌توان برای او (یا هر کدام از عوامل دیگر فیلم) گامی به جلو دانست. فیلم با وجود بهره‌بردن از عوامل به‌ظاهر هیجان‌انگیزی مثل ضرب‌الاجل زمانی (که مدام با کرونومتر ساعت مچی آرنولد یادآوری می‌شود و به یک باره هم رها می‌شود)، انفجارها و تعقیب‌ و گریزهای بی‌وقفه و اسیر شدن دخترکی بی‌گناه در چنگال آدم‌کشان بی‌رحم، هرگز حتی برای لحظه‌هائی هم به نقطه‌های اوج نمونه‌های مثال‌زدنی این ژانر نزدیک نمی‌شود و کارهای باور نکردنی قهرمان داستانی (مثل بلند کردن یک باجه تلفن با آدم درونش به بالای سر) و اضافه شدن چانگ نیز برای افزودن بار احساسی یا کمیک به فیلم، راه به جائی نمی‌برد. کاماندو حتی آن‌قدر تماشاگرش را سر ذوق نمی‌آورد که به نقطه ضعف‌ها و تحریف‌های بارز داستان (از جمله این که کاماندوهای آمریکائی برای سرنگونی رژیم‌های دموکراتیک هرگز نیازی به گروگان گرفتن دخترشان نداشته‌اند!) توجهی کند.