یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

پند چینی


پند چینی
افسانه ای چینی می گوید کشاورزی را باد تند در رسید و در طویله اش ببرد و به ناچار پرده ای بر در طویله آویخت و در آن، اسبی داشت قیمتی. همسایه گفت: «چون شب در رسد، دزد آید و اسب ببرد، چاره ای باید کرد.» این پند، کشاورز را در گوش ننشست. پس چون به خانه شد، پسر ارشدش نیز چنین گفت و البته مرد در گوش نگرفت.
بخفت و صبحگاه، اسب را در طویله نیافت. فغان برآورد و مردمان را جمع کرد و گفت: «خداوند را شکر که فرزندی عاقل دارم که این محنت، از پیش گفته بود و من در گوش نگرفتم اما چه باید کرد با همسایه بد که او خود، دزد است و اسب را باید در پیش او جست!»
و می گویند که چینیان این افسانه را به جای خراج یک سال، به پیشگاه ارغون شاه مغول فرستادند که سیل آمده بود و زمین ها به زیر آب رفته بود و مرگ، فراوان بود و نه زر مانده بود و نه حریر و نه ابریشم و نه ماهی مطلا و رود زرد به طغیان، رؤیاهای آنان را هم به زیر آب برده بود.
پس بزرگان نشستند و تدبیر کردند و به خط زر این افسانه بنوشتند و به ایران فرستادند تا مهلت گیرند.
«ارغون» در خشم شد که چینیان او را پند داده اند و قصد جنگ کرد اما وزیری با کیاست داشت که دانست مردمان آن سرزمین را هیچ نمانده که چنین دست از جان شسته اند و ارغون را، روی از خشم ارغوان کرده اند. گفت: «چون جنگ خواهی به جنگ باش اما بدان که سپاه آرایند که غنیمت گیرند. اگر این خلق مال فراهم داشتند که به پند، تو را در خشم نمی گداختند.»
و فرزند ارغون نیز، این نظر، موافق آمد و پدر را گفت: «جنگ مکن! مهلت ده و مال، افزون گیر به سال بعد که محنت سیل، به نعمت بدل شود از آن که خاک، بار دهد بسیار»
ارغون را این سخن خوش آمد و مهلت داد چینیان را و سال بعد، خراج سه سال ستاند و آن سال، سال قتل وزیر ایرانی بود که گناهش، تهی ماندن خزانه بود و بخشش چینیان اما پسر را، ولایت چین بخشید چرا که جز حکمت -حیرتا- چیزی نگفته بود!

[یزدان سلحشور]
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید