شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا


دیوانگان فراری از دنیا


دیوانگان فراری از دنیا
نمی دانم میان مفهوم تبادر به ذهن من منتقد تئاتر و خواننده نقد تئاتر مبنی بر تئاتر مردمی و روشنفكران عرصه تئاتر مبنی بر جذب مخاطب و تماشاچی چه نقطه مشتركی می تواند وجود داشته باشد؟ ولی به هر حال زندگی تئاتر در نقطه اشتراك با زندگی مردم جذابیت خاص خود را برای مردم و اهل تئاتر دارد، تئاتر تا سراغ مسایل مورد علاقه مردم و سراغ فرهنگ مردم نرود هیچ جذابیتی برای مردم نخواهد داشت.
نمایش دنیای دیوانه دیوانه دیوانه شاید رمز موفقیتش در این باشد كه یك نمایش اجتماعی است، یك نمایش اجتماعی بدبینانه و در عین حال دارای روح جبری و صدالبته كه برای كم كردن تلخی این بدبینی از زبان و شیوه كمدی استفاده شده بود.
در واقع كار با الهام از اثرات نمایش سنتی سیاه بازی كه شیوه تلخ نمایی را همیشه در درون خود دارد و به رغم پایان خوب سیاه، هم چنان سیاه باقی می ماند، تسری این الهام در درون این نمایش وجود دارد و تم این نمایش در واقع از همین تلخی نشأت می گیرد. انسان هایی كه در عین دیوانگی عاقل اند و عاقلانی كه در عین عاقلی چون دیوانه ها رفتار می كنند.
این تناقض موجود در كل نمایش از همان ابتدا و هنگام آشنایی با نام نمایش نمودار می شود نمایش می خواهد بگوید كه این دنیا، دنیای دیوانه هاست و البته و صدالبته دیوانه های عاقل چون كسانی كه به جرم دیوانگی در آرام سایشگاه امید به سر می برند واقعاً به سبب كارهای خلاف عقل خود در این جا به سر نمی برند، بلكه واكنش مثبت آنان نسبت به ناروایی های رفته در حق آن هاست كه سبب شده آن ها را در یك نسبت وارونه دیوانه بنامیم و این نسبت از آنجا ناشی می شود كه نام متناقض نمایش از متن این اثر ناشی می شود.
یعنی در واقع باید نام این اثر را دنیای وارونه وارونه وارونه نامید كه همه چیز در آن معنای وارونه دارد. از جمله دیوانگی، عاقلی، واكنش این ظاهراً دیوانه ها نسبت به فجایع رفته بر آن ها بیار انسانی تر نسبت به واكنش آن افراد امثال تیمسار، كاكا یوسف و یا خاچاطوریان است.
زمانی كه خانم دكتر اظهارات مندرج در پرونده آن اشخاص را برایش بازخوانی می كند این واكنش غلط كاملاً آشكار می شود. بنابراین می بینیم و با غور در سیر نمایش كاملاً درك می كنیم كه منظور فراهانی واقعاً از آرام سایشگاه، آرام سایشگاه نبوده است، بلكه منظور او همانی بوده كه نامش بر روی نمایش به چشم می خورد.
منظور او گزاره ای از كل دنیا و جزیی كردن آن در یك آرام سایشگاه مثالی بوده است كه افراد مثالی در آن هم گزاره ای از شخصیت های مثالی دنیا بوده و گزینه هایی كه در نظر گرفته شده از گماشته، هنر دوست و زن مستقل همه و همه حكایت از این گزاره گرایی ووسواس در گزینش آن ها دارد.
ولی نكته ابهامی كه وجود دارد و جای سوالی باقی می گذارد این است كه اراده انسان ها در این میان چه می شود همه آن هایی كه به نوعی در حق گماشته، هنر دوست (فیلسوف سینما) و زن ظلم می كنند چرا خود دچار روان پریشی می شوند. در اینجا دو نوع پاسخ در ذهن من بیننده شكل می گیرد جبر محتوم از فراوانی ظلم، كه در زمان بعد از آن ظالمان را مجنون می كند و یا این كه دیوانه بودن ناخودآگاه آنان و آشكار شدن ناخودآگاه و تبدیل شدن آن به خودآگاه ایشان!
به نظر می رسد فراهانی از آنجا كه بیشتر علاقه مند به ادبیات كارگری و ادبیات جناح زیردست در جامعه است در این نمایش نیم نگاهی به این قشر از جامعه داشته است ولی به دور از شعارهای رایج و مرسوم به گونه ای روانكاوانه به مسایل آنان پرداخته است. مثلاً زمانی كه گماشته زیردست تیمسار قلمداد می شود و یا فیلسوف سینما زیردست خاچاطوریان سرمایه دار بزرگ ویلی زن اشرافی ای كه به هیچ وجه از خصوصیات اشرافی خوشش نمی آید و او هم كاكا یوسفی را می خواهد كه نوكر خانه شان بوده ولی او از پیوند اجباری امتناع می كند و عاقبت كار او هم به دیوانگی می كشد و بیكاری! هم چنین خاچاطوریان عاقبتی جز جنون ندارد! جنون گزاره ای محتوم در این نمایش است كه عاقل و دیوانه از آن بهره ای یكسان می برند و این گره گشایی و گره افكنی در این نمایش را نیز با هم تعویض نموده است.
در واقع سرنوشت تلخی كه در طول این نمایش برای همه رقم می خورد به نوعی جنون است، جنون عاقلان و عقل مجنونانه آدم ها تا آنجا پیش می رود كه حتی تهدید با اسلحه نمی تواند این روند را به انتقام صحیح فراریان از آرام سایشگاه برگرداند.
مجنون شدن عاقلان عاقل نماد عاقل شدن مجنونان مجنون نما در واقع سیر مشخص كار ار مخدوش می كند و كارگردان به عمد خواسته كه این دنیا را محل مجنونان قلمداد كند و با این همه نقطه ابهام در آخر كار باقی می ماند و آن به قتل رسانیدن آن سه تن است، باید در اینجا از بهزاد فراهانی پرسید آیا دیگر نمی شد انتهایی تلخ تر از این را برای این نمایش متصور بود یا كمی بهتر بگوییم انتهایی مبهم چرا برای این نمایش در نظر گرفته شده است؟ آیا اگر صداقت انسان ها این گونه پای جنون قربانی می شود؟! آیا عاطفه نیز این گونه؟! در این میان خوبی های آدم ها در كجا تاثیرگذار است؟ و در كجا نمود پیدا می كند آیا صداقت، صمیمیت و حتی هنرمندی آدم ها را باید با جنون آدمیان یكی دانست و برابر قلمداد نمود؟!
شاید این ها از نظر جبر تاریخ كه به طرز محتومی در این نمایش مورد تاكید قرار گرفته است، از منظر كارگردان قابل توجیه باشد ولی جای امید و امیدواری كجاست؟ به نظر می رسد آقای فراهانی هیچ عرصه ای را برای امید متصور نبوده و نیستند كه بر جبر تاریخ مصر بوده و هستند.
البته در آخر لازم می دانم كه اشاره ای به بخش فنی قضیه داشته باشم این كار شاید از معدود كارهای نسبتاً موفق بهزاد فراهانی باشد كه من دیده ام! این كار نشان می دهد كه تجربه فراهانی قابل قبول، پختگی در متن و كارگردانی را مشهود كرده است.
به نظر من استفاده از تجربه فراهانی در ایجاد انسجام این كار كاملاً موثر افتاده است و وی با تسلط خوبی از ساختار و ساختمان معقولی در كار بهره برده است و تحسین برانگیزترین وجه كار سیار كردن سكوی گرد است كه به عنوان نماد و گزاره جبر حاكم بر كار دایماً در صحنه می چرخد و سیر محتوم جاری بر زندگی تمامی اشخاص نمایش را نشان می دهد و این پرداختن جابه جا و هدفمند به جبر محتوم نمایش را گاهی اوقات به سمت كلاسیك و تقدیرگرایانه هنر نمایش به پیش می برد، تقدیر محتوم و جاری بر سرنوشت انسان ها كه پایان غم انگیز و تراژیكی را برای آن ها رقم می زند.
این همان سیری است كه ما در نمایش سیاه بازی هم شاهد آن هستیم و آن را به مرور تجربه می كنیم سیاه هم اسیر تقدیر محتوم خویش می ماند و روی سیاه زندگی را دوباره شاهد می شود هر چند او برای خویش غیر از این را بخواهد.
علی اكبر باقری ارومی
منبع : روزنامه جوان