یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


فرهنگ و قدرت


فرهنگ و قدرت
در بازی های المپیک رسمی قدیم وجود دارد که رئیس کشور میزبان در یک جمله می گوید اکنون (مثلاً بیستمین) بازی های المپیک را افتتاح می کنم. سالیان پیش در ۱۹۹۲در گزارش ها آمده بود وقتی که بیست و پنجمین بازی های المپیک در شهر بارسلون برگزار شد پادشاه اسپانیا سخن افتتاحیه خود را به دو زبان بیان کرد. بیانیه رسمی خود را به زبان کاتالان که خاص چند ناحیه مانند بارسلون و از شاخه زبان های هند و اروپایی است آغاز کرد و سپس به زبان اسپانیایی به پایان برد. به همین نحو در همه مراسم هر دو زبان را به کار می بردند. اما در آغاز پیش از شروع بازی ها یک مشکل پیش آمده بود که هیچ توافقی بر سر آن صورت نگرفت. با چه الفبایی می باید نام حدود یکصد و هفتاد کشور شرکت کننده را به هنگام برگزاری مراسم افتتاحیه تنظیم کرد؟ البته این جریان ساده و پیش پا افتاده ای نبود. زیرا بسته به حروف الفبا ترتیب قرار گرفتن کشورها و در نتیجه ورود آنها به صحنه فرق می کرد. سرانجام توافق شد که در این مورد خاص زبان فرانسه را انتخاب کنند. به بیان دیگر اختلاف میان اجزای یک کشور بدانجا کشید که به یک عنصر فرهنگی بیرونی تن دادند. امروز هم پان ترکیست های وطنی در خارج از کشور در نشست های خود زبان فارسی را طرد می کنند و به انگلیسی با شرکت کنندگان حرف می زنند.
بدیهی است که چنین اتفاقی از یک اختلاف قدیم نشأت می گیرد. اسپانیا مانند بسیاری از کشورها یا درست تر آنکه بگوییم کشور- ملت ها خصلتی ترکیبی دارد. گروه های کوچک زبانی و قومی مشترکاً یک دولت مرکزی ایجاد کرده اند. اغلب نزاع و ستیزی مدام در جریان است میان نیروهایی که می خواهند این اجزا را در چارچوب نظم غالب یا حاکم قراردهند و نیروهایی که به گریز از مرکز میل می کنند یا خواستار موقعیتی مستقل اند. نمونه های برجسته این مورد را می توان در ارتباط با همین منطقه کاتولونیا در اسپانیا مشاهده کرد یا در ارتباط با مثلاً اسکاتلند در بریتانیا. اندکی متفاوت از این دو مثال می توان از نمونه تبت در چین یا تاتارستان در روسیه یاد کرد. وضعیت ایالت کبک در کانادا گونه ای دیگر از این دست نمونه هاست. نمونه های جدایی طلبانه نیز کم نداریم، همچنین نمونه های ترکیبی و در حال گذار. واقعیت این جریان در مقیاس جهانی البته پیچیده تر از آن است که آوردیم. در ضمن نباید سعی کرد از این وضع یک الگوی همسان آفرید و به ساده سازی روآورد.
در اینجا خوب است توجه کنیم که تاریخ و فرهنگ، خصوصیات اساسی زندگی روزانه ما را تشکیل می دهند. به ما حس هویت می دهند، به ما می گویند کی هستیم، از کجا می آییم و به کجا می رویم. هر جامعه ای که خرده فرهنگ های خود را نادیده می گیرد و بدتر از آن انکار می کند با پیامدهای عمیق این کار در حوزه هویت مواجه می شود. جامعه های ترکیبی به خصوص باید به وجهی از زندگی فرهنگی که معرف حضور فرهنگ هایی جز فرهنگ غالب و حاکم است توجه کنند. در عرف انسان شناسی این دسته از فرهنگ هایی را که در کنار فرهنگ عمده قرار دارند در ضمن خرده فرهنگ هم می نامند. اما الان به این نکته نمی پردازیم. مهم این است که ببینیم ترکیبی از فرهنگ ها در ارتباط و در کنار فرهنگ مسلط چه موقعیتی دارند و چگونه باید به آنها نگریست.
از طرف دیگر نباید تصور کرد که تفاوت های فرهنگی همواره ناشی از تفاوت های قومی و زبانی اند. این تصور به ساده سازی موضوع مورد بحث می انجامد. دو تن از محققان رشته سیاست های فرهنگی به نام «جïردن و ویدان» می گویند در فاصله ۱۹۴۵ تا ۱۹۸۹ دو تفسیر از تاریخ آلمان در برابر هم قرار داشت که بازتاب آنها را می شد در موزه های آلمان شرقی و برلین غربی مشاهده کرد. امروز دیگر این ستیز و اختلاف را پس از وحدت آلمان نمی بینیم. به نظر می رسد که تاریخ آلمان نیز به وحدت رسیده است و بیشتر معانی و ارزش های تبلیغ شده در آلمان غربی را پذیرفته و در درون خود نشانده است. در هفتاد سال گذشته این سومین بار است که بخش عمده ای از آلمان شاهد انکار یا بازنویسی تاریخ خود بوده است. مهم است توجه کنیم که این مورد با نمونه های بالا تفاوت دارد. در روسیه وقتی که بلشویکان به قدرت رسیدند تاریخ روسیه را یکسره از نو نوشتند و در زمان استالین چندبار نگارش این تاریخ را از نو آراستند به نحوی که هر چاپ دایره المعارف روسیه با چاپ های پیشین تفاوت هایی را به نمایش می گذاشت. به بیان دیگر تفسیر از یک فرهنگ همواره بسته به حضور اقوام و اقلیت های زبانی و دینی تغییر نمی کند بلکه در ارتباط با نظام سیاسی نیز می تواند دگرگون شود.
با این حال «جردن و ویدان» می گویند می خواهیم در اینجا به یک نکته توجه دهیم و آن اینکه بررسی و پاسخگویی به چنین مسائلی و پرسش هایی از نظر علمی در چه حوزه ای مطرح می شوند؛ کدام فرهنگ باید فرهنگ حاکم باشد و کدام فرهنگ را فرهنگ تابع می دانیم؟
کدام فرهنگ ارزش آن را دارد که عرضه شود و کدام فرهنگ را باید پس زد یا در حاشیه قرار داد یا اصولاً کنار گذاشت؟ کدام تاریخ را باید به یاد آورد و کدام تاریخ را باید به فراموشی سپرد؟ چه بخش هایی از زندگی اجتماعی را باید برجسته کرد و چه بخش هایی را باید به حاشیه راند؟ به کدام نداها باید گوش فراداد و به کدام اصوات بی اعتنا بود؟ چه کسی بر چه اساسی نماینده کیست؟ به عقیده این دو محقق مسائل یاد شده همه باید در قلمرو سیاست فرهنگی بررسی و چاره جویی شوند.
هر جامعه ای دسته بندی ها یا اختلافات یا طبقه بندی های اجتماعی هم دارد. همین تفاوت ها بیانگر مرزهای بالفعل و بالقوه ستیز میان گروه های مختلف اجتماعی است. در همه جوامع تقسیم بندی هایی هم داریم که ترکیب سنی، جنسی و خویشاوندی را می نمایانند. همه یا بیشتر جوامع مرزهایی هم دارند با جوامع همسایه. چنین تفاوت هایی در شکل ظاهر، رفتار و سخن گفتن بروز می کند. بازتولید چنین جلوه هایی به طور عمده از طریق فرهنگ صورت می گیرد و نظام های اعتقادی، آیین های اجتماعی، ایدئولوژی ها و دیگر شکل ها و شیوه های فکری و رفتاری نیز در بازتولید آنها موثرند.
اغلب تقسیم بندی های اجتماعی بازتاب نابرابری های اجتماعی اند. تفاوت میان سفید و سیاه، زن و مرد و حتی میان غنی و ثروتمند با حوزه فرهنگ ارتباط پیدا می کند هرچند که همه جامعه شناسان با این امر موافقت ندارند. در واقع پراکسیس و عمل و بازده نهادها و سازمان های فرهنگی هر جامعه در شکل گیری بسیاری از تفاوت های اجتماعی تاثیر گذارند، مثلاً نظام آموزشی، نظام رسانه ای، نظام حقوقی و نوع سازمان های مذهبی. از طریق این سازمان ها و نهادهاست که می آموزیم چه چیز درست است و چه چیز نادرست، خوب چیست و بد چیست، زیبا و زشت چیست و کدام است، امر متعارف و عادی چیست و امر نامتعارف و غیرعادی چه تفاوتی با آن دارد، کدام پوشاک مناسب است و کدام پوشاک نامناسب. در واقع از طریق فرهنگ است که حتی نابرابری های اجتماعی موجه می شوند. از همین طریق است که شماری از امور را طبیعی و خواست پروردگار جلوه گر می سازند و شماری دیگر را غیرطبیعی.
همان گونه که تسلط گروه حاکم ابعاد فرهنگی خود را دارد، گروه تحت سلطه یا گروه مقاوم هم دارای ریشه ها و تجربیات فرهنگی خاص خود است. گروه های مقاوم در واقع خواستار تغییرند و می خواهند نظام ارزشی و آموزشی را دگرگون کنند و عمل و هستی انسان را از نو شکل دهند. در اساس و به بیان دیگر مشروعیت بخشیدن به روابط نابرابر اجتماعی از یک سو و کوشش در جهت دگرگون ساختن آنها از سوی دیگر، موضوعات اصلی در قلمرو سیاست فرهنگی محسوب می شوند. در سیاست فرهنگی است که به معنای عمل و پراکسیس اجتماعی می پردازیم و روشن می کنیم که چه کسانی و کدامین گروه ها می توانند این معناها را تعیین کنند و قدرت تصمیم گیری در این زمینه ها دارند. سیاست فرهنگی به موضوعاتی چون تبعیت (به معنای پیروی و وفاداری یعنی بعد ناخودآگاهانه و نیمه آگاهانه نسبت به خود) و هویت (یعنی حس خودآگاهی نسبت به خود) هم توجه دارد. البته عده ای تصور می کنند اگر دانستند سیاست فرهنگی به چه اموری می پردازد می توانند به طور دلخواه با برخورداری از قدرت تصمیم گیری به هر نحو که بخواهند دست به انتخاب و گزینش بزنند و جامعه و افراد را مانند موم در دست خود شکل دهند. این اشتباه در برداشت از سیاست فرهنگی موجب شد و شده است که دردسرها و شکست های پی در پی به بار آید و جامعه در معرض ناامنی قرار بگیرد و حتی به بیرون میل کند و از فرهنگ درون بپرهیزد.
پیکارهای فرهنگی اغلب احساسات و عواطف را بازمی تابانند و حتی تولیدکننده آنها به حساب می آیند. احساساتی مانند میهن پرستی، تبعیض نژادی، نخبه گرایی، ضدیت با نژادپرستی و جز آن در این حوزه جای می گیرند.
به بیان دیگر بسته به اینکه چگونه به این امور می نگریم و چگونه راجع به آنها می اندیشیم، نوع نگرش و ارتباط ما با قدرت مسلط نیز شکل می گیرد و تعیین می شود. بیشتر این امور با اشکال تبعیت و تقلید در جامعه سر و کار دارند. بسته به اینکه چه شکلی از تبعیت و تقلید و ذهنیت را بپذیریم یا طرد کنیم به واقع ارتباط خود را با قدرت حاکم نیز روشن می کنیم.
در اساس در این جا ما از طریق فرهنگ با قدرت سروکار داریم. به بیان دیگر می خواهیم ارتباط فرهنگ و قدرت را روشن کنیم. طبیعی است که اگر بخواهیم اندکی ژرف تر بیندیشیم حوزه هایی دیگر نیز داریم که در قلمرو سیاست فرهنگی جای داده می شوند.
اکنون فقط می خواستیم توجه دهیم که فرهنگ چه ارتباطی با قدرت دارد. آیا آن را می خواهد و می طلبد یا با آن به مخالفت می پردازد و استقرار گونه ای دیگر از قدرت را هدف می گیرد. از طرف دیگر می خواهیم بدانیم فرهنگ چه نقشی ایفا می کند در حوزه بازتولید و نقد تفاوت ها و تقسیم بندی های اجتماعی (طبقه، جنسیت، نژاد، دین و غیره). از این گذشته باید به نگرش های رایج در گذشته و حال نیز بپردازیم و بدانیم چه بر سر نگرش طبقاتی یا دینی آمده است و قومیت گرایی افراطی چه عواقبی برای جامعه های ترکیبی و حتی خود قومیت ها به بار می نشاند.
چنگیز پهلوان
منبع : روزنامه شرق