شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا


چیزی نپرسیدم تا دروغ نشنوم


چیزی نپرسیدم تا دروغ نشنوم
از ساخته شدن فیلم مشهور «قاپ زنی/ Snatch» گای ریچی، هشت سال می گذرد و میان سینمادوستان ایرانی آشنا با لحن عجیب و غریب و هم شوخ و هم مهیج این رده از سینمای پست مدرن، خوب دیده شدن و محبوبیت این فیلم باعث شده ریچی نیز شهرت قابل ملاحظه یی پیدا کند و هرچند نه به اندازه کوئنتین تارانتینو، اما در همان طیف مخاطبان نوجو و علاقه مند به شیطنت های ساختاری، جایگاه ویژه یی در بین فیلم بین های ایرانی بیابد. اگر به دلیل زمان نسبتاً زیادی که از آن فیلم می گذرد، جزییات آن را از یاد برده اید، به یادتان می آورم «قاپ زنی» همان فیلم سرحال و باطراوتی است که دو گنگستر خرده پای بخت برگشته (یکی از آنها ملقب به «Turkish» با بازی جیسون استاتن بازیگر اصلی اکشن های دنباله دار «حاملTransporter /») را در پی جلب رضایت یک «رئیس دزدها»ی بی رحم نشان می داد و انبوهی خلافکار روس و انگلیسی و امریکایی در آن به دنبال قطعه الماسی می گشتند که اولش در اختیار بنیسیو دل تورو بود و بعد، از شکم یک سگ سر درمی آورد. نقش مشهور یک کولی ایرلندی که برد پیت در آن فیلم بازی می کرد و ساختار چندداستانی متقاطع فیلم که به اندازه فیلم های همراه با روایت رفت و برگشتی در زمان، پیچیده و تودرتو بود، به مشهورترین ویژگی های «قاپ زنی» بدل شد. بعد از تجربه های دیگری که ریچی در این سال ها از سر گذرانده و در متن به آن اشاره خواهیم کرد، فیلم تازه اش با نام قابل فهم ولی غیرقابل ترجمه «Rock,n,Rolla»، از جهات مختلف ادامه همان سیاق و فضای «قاپ زنی» محسوب می شود و می توان مطمئن بود به همان شکل، به سرعت در ایران نیز به محبوبیتی خاص خواهد رسید. به همین بهانه، اینجا به بازشناسی سبک و خصوصیات این فیلم و سینمای گای ریچی پرداخته ایم.
● Rock,n,Rolla
کارگردان و نویسنده فیلمنامه؛ گای ریچی. مدیرفیلمبرداری؛ دیوید هیگز. تدوین؛ جیمز هربرت. موسیقی؛ استیو آیلز. انتخاب بازیگران؛ رگ پاراسکات ادجرتون. بازیگران و نقش ها؛ تام ویلکینسون (لنی کول)، جرارد باتلر (آقای یک-دو/ وان-تو)، تندی نیوتن (استلا)، مارک استرانگ (آرچی/آرچیبالد)، ادریس البا (مامبلز)، تام هاردی (باب)، کارل رودن (یوری اوموویچ)، لود اکریس (میکی)، جرمی پیوًن (رومن)، دیوید بارک جونز (برتی) و... توبی کبًل (جانی کویید، پسر ناتنی لنی). تهیه کنندگان؛ گای ریچی، جوئل سیلوًر. محصول ۲۰۰۸ انگلستان.
آقای وان-تو و دوست و همکار سیاهپوستش مامبلز که خلاف و قمار می کنند، از لنی کول ملاک و زمین خوار معروف که اختیار نیمی از قضات و ادارات لندن را دارد و معتقد است خودش این شهر را می گرداند، ساختمانی می خرند و با زرنگی او، بابت بخشی از پول که هنوز باید به لنی بپردازند، ساختمان را به طور موقت از دست می دهند. لنی با یک بساز و بفروش شیاد اهل روسیه به نام یوری اوموویچ وارد معامله می شود و بابت مجوزهایی که برای ساختمان سازی انبوه در لندن برای او جور می کند، با هم در مورد رقم هفت میلیون پوند به توافق می رسند. در همین حین، یوری برای جلب اعتماد لنی تابلوی نقاشی محبوب خود را به طور موقت به او می بخشد که تا انتهای مبادله پول، پیش او بماند. یوری حسابدار زن دست نیافتنی و جذابی به نام استلا دارد که بر اثر یکنواختی کار و زندگی اش، دو خلافکار را که همان آقای وان-تو و مامبلز هستند، اجیر می کند تا محموله هفت میلیون پوندی یوری را بدزدند.
وان-تو و مامبلز با پولی که از همین طریق به دست می آورند و در اصل به خود لنی تعلق داشته، سراغ او می روند تا ساختمان از دست رفته را زنده کنند. اوضاع وقتی پیچیده تر می شود که هم تابلوی نقاشی محبوب یوری از خانه/ دفتر لنی به سرقت می رود و هم دومین محموله هفت میلیونی، این بار هم به دست وان-تو و مامبلز و دوست شان باب بعد از درگیری فلاکت بار آنها با دو محافظ خلافکار و جان سخت روس دزدیده می شود. لنی پسر ناتنی منفوری از همسر مرده اش دارد که نامش جانی کویید و دلیل شهرتش راک خواندن است. در حالی که او خودش را برای چندمین بار مرده جا زده، معلوم می شود نقاشی را خودش دزدیده و به خلوت خود برده است. اما آرچیبالد، وردست وفادار لنی از طریق خبری که به واسطه وان-تو به دست می آورد و او به نوبه خود آن را از برتی شوهر استلا شنیده، برای همه رو می کند که لنی حتی به دوستان و زیردستانش چه ناروی بزرگی زده...
▪ یک؛ بازگشت به لحن «قاپ زنی»
به لحاظ نسبت بین ساختار روایت دو فیلم اول و دوم، گای ریچی همانندی محسوسی با کوئنتین تارانتینو دارد؛ فیلمسازی که منتقدان و مورخان سینمایی گاه ریچی را متاثر از او توصیف کرده اند. اما شباهتی که در اینجا مورد اشاره ام است، ربطی به تاثیرپذیری سبکی ندارد و فقط به نوع نسبت و رابطه بین دو فیلم اول این دو کارگردان نسل معاصر بازمی گردد. فیلم دوم تارانتینو یعنی «قصه عامه پسند/Pulp Fiction» به لحاظ گسترش ایده های بدیع، روایت توام با جهش در دل زمان و دیالوگ هایی که عمداً بی ربط به موقعیت گنگسترها نوشته شده بود، نسخه جاه طلبانه یی از فیلم اولش «سگ های انباری/سگدانی» به حساب می آمد. اما بسیاری معتقد بودند و هستند فیلم اول، با روایت متمرکزتری که داشت و تجربه های تازه یی که با فرم «کار در فضای بسته و واحد» کرده بود، حتی خلاقانه تر از «قصه عامه پسند» است. در مقایسه فیلم اول گای ریچی یعنی «قنداق، ضامن و دو لوله دودکنان» (۱۹۹۸) و فیلم دوم و مشهورترش «قاپ زنی» نیز مشابه همین بحث، گاه مطرح می شود. اما اینجا دلیلی که برخی فیلم بین های حرفه یی برای طرح فرضیه برتری آن فیلم می آورند، به روایت متمرکز ربطی ندارد و به جایش، به خصلت بریتانیایی عجیب و کم نظیر و شباهت لحن سیاه شوخی ها و موقعیت های گروتسک فیلم به کمدی های سیاه و قدیمی استودیوی انگلیسی ایلینگ مانند «مردی با لباس سفید»، «اوباش لاوندرهیل» و «قاتلین پیرزن» مربوط می شود. این گروه از علاقه مندان فیلم های ریچی اعتقاد دارند «قنداق، ضامن و دو لوله دودکنان» در مقطعی ساخته شده که ریچی بعد از سال ها کار در حیطه های تجربی و ویدئویی همچون ویدئوکلیپ، می خواسته نخستین فیلم بلندش را بسازد و هدف بدعت گذارانه یی که در ذهن داشته، ایجاد تغییر یا دست کم تکانی کوچک ولی قابل توجه در سینمای راکد و متصنع و سنت زده بریتانیا بوده است. در این اًشًل، بدیهی است که او از خصلت های بریتانیایی اصیل فیلمش مثل لهجه های کاکنی و ایرلندی یا روابط متکی به محله ها و فضاها و تقسیمات شهری لندن هیچ گونه پرهیزی ندارد و در نتیجه، فیلم اولش بیشترین موفقیت اقتصادی را در کشور خود کسب می کند و همین حالا هم شهرت جهانی آن قابل قیاس با «قاپ زنی» نیست. اما در «قاپ زنی» ریچی طبعاً این دغدغه را داشت که جهانی شود و اگر آنقدر انتلکتوئل مآب نباشیم که تصور کنیم حواشی هیچ دخلی به جایگاه حرفه یی هنرمند ندارد، باید گفت در فاصله این دو فیلم، ازدواج با مدونا هم آمادگی و اشتیاق شهرت جهانی را در ریچی بیشتر و تحقق آن را امکان پذیرتر کرده بود. طبیعی بود که استفاده از بازیگران بین المللی مطرحی چون بنیسیو دل تورو و برد پیت و همچنین داستانی با درگیری شخصیت هایی از کشورها و حتی قاره های مختلف، به امکانات دم دست ریچی برای بخشیدن ابعادی فراانگلیسی به فیلم «قاپ زنی» تبدیل شود. اما به رغم این اتفاق، برخی همچنان فیلم اول را «ارژینال»تر و خلاقانه تر از «قاپ زنی» ارزیابی می کنند.
ولی دلیل عمده جا ماندن ریچی از سیر رو به فزونی شهرت و محبوبیت فیلمسازان دیگر همین دوران و همین شیوه های شیطنت آمیز داستانپردازی و فضاسازی پست مدرن از تارانتینو تا کوئن ها و از سودربرگ تا فینچر و دیگران، نه صرف بریتانیایی بودن او و مهجور ماندن طبیعی آثارش در قیاس با فیلم های هرچند مستقل امریکایی، بلکه بیش از آن وقفه های موقتی است که در کارنامه و سبک او می افتد. ریچی بعد از «قاپ زنی» دو فیلم بلند، یک فیلم تلویزیونی و یک اپیزود از یک فیلم چنداپیزودی ساخت که تقریباً فقط این آخری (که البته پیش از بقیه ساخته شد) خصوصیات هجوآمیز و خاص سبک او را با خود داشت و دو فیلم «پیچ خورده/ Swept Away» (۲۰۰۲) و «تپانچه» (۲۰۰۵) هر دو با بازی همسر او مدونا، آن شیرینی و بداعت و پیچیدگی غریب و در عین حال خنده آور روابط آدم های دزد و دغل «قاپ زنی» را نداشتند و تنها در اپیزود «ستاره» (۲۰۰۱) از فیلم هشت اپیزودی «استخدام» محصول کمپانی ب ام و که اپیزودهای دیگرش را فیلمسازانی چون جان فرانکنهایمر فقید، ایناریتو، وونگ کار-وای و سایرین ساخته بودند، رفتار فیلم و روایت و شخصیت اصلی یعنی یک راننده حرفه یی (کلایو اوون) با مدونا در نقش یک ستاره موسیقی - همچون خودش- شوخ طبعی و گستاخی مبسوطی همپای فیلم های اول و دوم ریچی داشت. حالا و بعد از آنکه مدونا خود با فیلمنامه ریچی نخستین فیلم بلندش را ساخت، باز ریچی در فیلم دیگری بدون نقش آفرینی او به همان سبک ویژه خود بازگشته و «Rock,n,Rolla» می تواند علاقه مندان «قاپ زنی» و «قنداق، ضامن و دو لوله دودکنان» را به همان حال و هوای پرشور با خصلت ها و تاثیرات خاصی ببرد که در ادامه به آنها خواهیم پرداخت.
▪ دو؛ کمدی گنگستری انگلیسی
این نکته یی بدیهی است که بارزترین خصوصیت پست مدرن فیلم های گای ریچی، لحن دوگانه آنها در روایت، پرداخت سکانس های اکشن و دیالوگ نویسی است که هم کمیک و مفرح به نظر می رسند و هم جدی و مهیج و توام با تعلیق. این ویژگی، در کنار نمایش زد و بندهای یک مشت گنگستر عجیب و پرمدعا و تعدد پاره های داستانی مختلف که موجب روایت خارج از امتداد مستقیم زمانی می شود و گاه زمان فصول متوالی را در فیلم های او پس و پیش می کند، دلایل اصلی شباهتی است که اغلب منتقدان سینمایی میان کارهای ریچی و آثار تارانتینو یافته اند و به آن اشاره کرده اند. اینجا و با متمرکز شدن بر «Rock,n,Rolla» می خواهم به چند خصلت مهم بپردازم که مختص فیلم های ریچی است و آنها را از شیوه و لحن ویژه تارانتینو متمایز می کند. نکته اول همان خصلت بریتانیایی است که به طور کاملاً بنیادین در بطن تمام موقعیت ها و درگیری های فیلم جریان دارد و نمی توان رخ دادن هیچ اتفاقی را بدون این خصلت ها ممکن دانست. فقط به عنوان یکی از نمونه ها که به بازی های کلامی ریشه دار سنت کمدی بریتانیایی برمی گردد، به این شوخی درخشان در بازی با واژه ها توجه کنید که رئیس دزد های اصلی فیلم، لنی کول (تام ویلکینسون) درباره دو مدیر برنامه ناپسری اش جانی کویید (توبی کبًل) به کار می برد و از وردست همیشگی اش آرچی/آرچیبالد(مارک استرانگ) می پرسد «اسم اون دو تا عوضیا چی بود؟ گریک و ماینی؟» و آرچی می گوید «نه، رومن و میکی»، یعنی لنی به جای رومن به معنای رومی، گریک به معنای یونانی در ذهنش مانده و به جای میکی، نام دوست دختر شخصیت کارتونی میکی ماوس یعنی ماینی را به خاطر سپرده است و اینها را به جای اسامی دو خلافکار که مدیر برنامه جانی اند، بر زبان می آورد، روشن است که میزان ارجاعات شوخی به سرچشمه های مربوط به معانی واژگان، بیش از حد به خصلت لفاظی و واژه پردازی انگلیسی وابستگی دارد.
تفاوت دوم، نوعی بلاهت رندانه است که در گنگسترهای ریچی به چشم می خورد و به این شکل و با این جلوه ها در گنگسترهای رجزخوان تارانتینو و متاثرینش مثل لری بیشاپ یا همپالکی هایش مثل رابرت رودریگز وجود ندارد. گنگسترهایی که در «Rock,n,Rolla» شرمگینانه اقرار می کنند هیچ وقت مدرسه نرفته اند، گاه روش جا انداختن دنده عقب یک ماشین دزدی را از صاحبان اصلی اش می پرسند، بر سر اینکه کدام شان در خلافکاری بیشتر زخم خورده و بخیه زده با هم رقابت می کنند و در همین حین که حواس شان نیست، ماشین شان زیر یک تریلی له و داغان می شود. روش تارانتینویی «گفتن دیالوگ های بی ربط به موقعیت پرالتهاب صحنه» در رفتار گنگسترهای او، اینجا به انجام اعمال احمقانه یی که در عین حال نوع زرنگی توضیح ناپذیر خود را دارد، بدل شده است. در همین زمینه می توان به سکانس مشهوری از «قاپ زنی» اشاره کرد که دو خلافکار تصور می کنند در پشت دیوارهای اضطراری ورودی یک کازینو محصور شده اند و بعد دوست چاق شان که خنگی هایش مبنای برخی سکانس های دیگر را شکل می داد، در کمال تعجب دری را که درست جلوی آنها و کنار دیوار بوده، باز می کند و آن دو متوجه می شوند با اطمینانی ابلهانه از قفل بودن در، حتی یک بار هم آن را امتحان نکرده اند، این نوع حماقت حتی در ابزوردترین موقعیت فیلم های تارانتینو مثل فلاش بک قصه کاملاً ساختگی آقای اورنج/نارنجی (تیم راث) در «سگ های انباری» یا در رفتن گلوله از هفت تیر جولز (ساموئل ال. جکسون) و کشتن جوان مفلوک روی صندلی عقب ماشین در «قصه عامه پسند» هم در آدم ها نیست و به جای آن، خود شرایط و وضعیت پیش آمده مثل کل «موقعیت بانی» در یکی از واحدهای داستانی/ Segmentهای فیلم که درست بعد از همین ترکیدن مغز جوان در فضای توی ماشین پدید می آید، مضحک و غریب است. خود این روش یعنی نزدیک کردن کمدی پست مدرن گنگستری به شیوه هایی که بازیگر را به کمدین شبیه می کند و دردسرها را بلاهت گنگسترها به وجود می آورد و نه خود شرایط و اتفاقات تصادفی، در جایگاه یک تمایز محسوس، فضایی دیگر به آثار ریچی می بخشد که به نظر، کمتر تجربه شده می رسد.
نکته سوم که به «RockصnصRolla» خصلتی متفاوت از فیلم های هجو آمیز مشابه این دوران می بخشد، گرفت و گیرهایی است که بین آقای وان-تو (جرارد باتلر) و باب (تام هاردی) بر سر تمایلات رفتاری عجیب باب و اصرار او به دوستی با وان-تو پیش می آید. او که سال هاست بین دوستانش به ظاهر مردانه جذاب شهرت دارد، با این اصرار در گرایشی که ناگهان بعد از پنج سال همکاری با وان-تو در کارهای خلاف نشان می دهد، تعجب و انزجار همزمان وان-تو و مخاطب فیلم را برمی انگیزد و فیلم برخلاف نمونه های مشابه امریکایی که تا انتها بر خصایل مردانه قهرمان یا دقیق تر بگوییم، ضدقهرمان تاکید می کنند (حتی در فیلم های افراطی و البته بسیار بدیعی چون «دومینو» اثر تونی اسکات) به سمت شوخی های ابزوردی در این حیطه می رود که به عمد تا تیتراژ پایانی هم با نمایش فصل پیشتر دیده نشده امتداد می یابد.
▪ سه؛ بدمن های هنرشناس
در یکی از زیرمجموعه های کم و بیش ثابت سینمای متمایل به جذب انبوه مخاطب عام در ایران، هر سال دست کم دو سه فیلم در میان تولیدات مان داریم که محور داستان شان قاچاق، سرقت یا تبهکاری های دیگر است. اما نکته فراموش شده اصلی در فیلمنامه و طراحی شخصیت ها و پیشبرد کنش های مرکزی تمامی این فیلم ها (فقط به عنوان چند مثال از یک دهه اخیر، «تب» رضا کریمی، «ساقی» محمدرضا اعلامی، «عطش» حسین فرحبخش و در راس همه آنها «شغال» اصغر نصیری) اصلی ترین عامل موفقیت این نوع در تاریخ سینماست؛ لذت طراحی دقیق و هوشمندانه نقشه دستبرد یا بمب گذاری یا هر عمل خلاف دیگر توسط فیلمنامه نویس و کارگردان، در ذهن تان هر نمونه جذاب و درگیرکننده سینمای جهان در ۱۰ ، ۱۵ سال اخیر را مرور کنید. از «ضربه/ امتیاز/Score» فرانک آز تا «دام افکنی» یون آمی یل تا هر فیلم تارانتینو یا سودربرگ با داستانی در این زمینه، همیشه از بداعت نقشه دزدی و گریز گنگسترها متعجب و مبهوت شده ایم وگرنه امکان همراه کردن بیننده با این زیرژانر سینمای گنگستری بعد از این همه سال و این همه فیلم که در قالب آن ساخته شده، فراهم نمی آمد. اینکه در فیلمی چون «تب» راه حل دو خلافکار مدعی (حمید فرخ نژاد و لعیا زنگنه) برای باز کردن یک گاوصندوق، استفاده از امکانات فنی یک آهنگر بخت برگشته (محمود جعفری) است یا در «ساقی» نقشه ظاهراً پیچیده رئیس دزدها (محمدرضا داودنژاد) و بهرام رادان و یکتا ناصر برای سرقت تا آن حد ناشیانه و ابتدایی و مضحک از آب درمی آید، دلایل اصلی ضعف مفرط این فیلم ها را شکل می دهند، نه آن گونه که خود سازندگان شان ادعا می کنند، امکانات تکنولوژیک ضعیف سینمای ایران.
اینها را بدون ارتباط مستقیم با موضوع مطلب یعنی فیلم «RockصnصRolla» مطرح کردم تا به اینجا برسم که سینمای اروپای غربی و امریکای شمالی - و حتی سینمای آفریقا در نمونه های بدیع و برجسته یی چون «تسوتی» یا سینمای امریکای لاتین در جلوه های جذابی چون «شهر خدا»- از این زاویه توانسته اند همچنان منازعات گنگسترها با هم و با پلیس را به عنوان یکی از مهم ترین سرچشمه های نمایش چالش های اخلاقی و اجتماعی در فیلم ها نگه دارند که برای ترسیم موقعیت های خاص و درگیرکننده، «شخصیت ها»ی ویژه و منحصر به فردی خلق کرده اند. کسانی که درست منطبق بر تعریف کلاسیک و کلی «شخصیت» در نقطه مقابل «تیپ» در درام پردازی، عادات و علایقی دارند یا دست به کارهایی می زنند که از پس زمینه اجتماعی و بزهکاری و محیط اطراف شان برنمی آید و برای افرادی با کار و وضع آنها عجیب به نظر می رسد. «RockصnصRolla» سرشار از این گونه نقشه ها و شخصیت هاست و بخش عمده یی از جذابیت خود را از تعارض بین همین زمینه ها به دست می آورد. تمام کینه یوری نسبت به لنی که منجر به آن انتقامجویی دردناک از پیرمرد تبهکار می شود، از اهمیتی که برای تابلوی نقاشی محبوبش قائل است، سرچشمه می گیرد. استلا اغلب قرارهایش را با وان-تو در گالری های نقاشی آبستره یا هنر مفهومی فرامدرن می گذارد و آشکارا به این جلوه های نه چندان عامه فهم هنرهای تجسمی، علاقه و در آن تخصص دارد. جانی که ظاهراً فقط یک خواننده راک کافه ها و کلوب هاست و اعتیاد شدید دارد، در وصف رهایی و شور در زندگی روزمره یا قدر و قرب هنر برای آدمی، چنان نغز و نوآورانه داد سخن می دهد که گویی پای کلام یک زیبایی شناس متبحر نشسته ایم.
اما منهای این تعارض های فکرشده که در دل هر یک از شخصیت ها و گرایش های متضادشان به بزهکاری از یک سو و ادراک هنر و اخلاقیات از سوی دیگر مشهود است، تقابل میان شخصیت های مختلف نیز بخش مهمی از تاثیرگذاری گنگستریسم هجو آلود «RockصnصRolla» را در پی می آورد. این مسیری است که در فیلم و فیلمنامه ریچی با پیچ های کاملاً پیش بینی ناپذیر طی می شود و حتی به جایی می رسد که گره نهایی فیلم یعنی یکی بودن سیدنی شاو و لنی کول را شخصیت آرام و ظاهراً کم اهمیت شوهر استلا می گشاید؛ کسی که از ابتدا و در فصل معرفی استلا در ماشین با شوخی مربوط به مردانگی او، یکی از آدم های فرعی و گذرای قصه به چشم می آید و حتی بعدتر که در آن مهمانی عجیب وعده یک خبر بسیار مهم را به گروه سه نفره وان-تو و مامبلز و باب می دهد، باز شکل پرداخت تکنیکی فیلم و گذر سریع تدوین و موسیقی از حرف های او طوری است که تصور نمی کنیم بنا باشد پیچ پایانی مهمی به واسطه او شکل بگیرد. وضعیتی مشابه و البته بسیار کلیدی تر حول محور تابلویی پدید می آید که یوری به طور موقت به لنی هدیه می دهد. باز شیوه پرداخت فیلم به گونه یی است که حسی کاملاً تصادفی از این رویداد به ما منتقل می کند و اصلاً تصور نمی شود که قرار است یکی از مهم ترین تقابل های داستان یعنی سوء ظن و بعد جدل میان یوری و لنی بر سر همین تابلو دربگیرد. جالب تر اینکه فیلم در تمام مراحل پیگیری نوع به سرقت رفتن و محل نگهداری تابلو، هرگز آن را در قاب تصویر نشان نمی دهد و همیشه تابلو را از پشت می بینیم و در عوض، واکنش صورت افرادی که آن را می بینند، در تصویر دیده می شود. تقابل بین آدم ها و دار و دسته های مختلف بیش از همه در مورد کشمکش و نفرت میان لنی و پسر همسرمرده اش جانی کویید عجیب و ویژه جلوه می کند. این رابطه غریب که در دو فلاش بک کودکی جانی هم تصاویر مهیبی از آن می بینیم (و در بخشی دیگر به آن خواهم پرداخت)، تا حد دوئل نهایی و نهانی بین پسر و ناپدری پیش می رود و حتی به ولع جانشینی جانی به جای لنی و تلاش برای تصاحب میراث تبهکار زمین خوار لندن می انجامد. بازی درخشان تونی کبل به نقش جانی و حرکات و میمیک و رفتار بدنی غیرقابل پیش بینی او - از جمله در سکانس درگیری با نگهبان بدرفتار کلوب شبانه راک یا در فصل عالی آسانسور در اواخر فیلم- که با حرکات اریب و سیال و پیش بینی ناپذیرکادر و نور و دوربین همراه می شود، جذابیتی مضاعف به چالش در ابتدا نامرئی و در نهایت آشکار بین جانی و لنی بخشیده. به بازی تام ویلکینسون اشاره نکردم، چون به نقش پذیری دقیق و مهارت اجرایی او در باورپذیرکردن شخصیت های غریب و نامتعارف، از «آفتاب ابدی ذهن بی آلایش» تا «مایکل کلایتون» و از «دختری با گوشواره مروارید» تا «RockصnصRolla» عادت کرده ایم.
▪ چهار؛ گرم ترین جنگ سرد سینما
هم در «قاپ زنی» و هم در «RockصnصRolla»، نزاعی تدریجی و گاه توان فرسا میان روس ها و بقیه (انگلیسی ها و ایرلندی ها و حتی یکی دو امریکایی) درمی گیرد که هم یکی از شیرین ترین منابع شوخی های فصول مهیج و تعقیب و گریز و کشت و کشتارهای دو فیلم را تشکیل می دهد و هم نشانگر تعمد قطعی ریچی در کار با سخت جانی و سردی و بی احساسی روس های فیلمنامه هایش است. اینجا و در «RockصnصRolla»، بازی به شکل گام به گام و سنجیده یی از سوی ریچی و تدوینگرش جیمز هربرت نقطه گذاری می شود و به تدریج به پیش می رود؛ دو مامور اولی که وان-تو و مامبلز محموله هفت میلیون پوندی را از آنها می دزدند، به قدری آرام و سست و بی دست و پا هستند که حتی در جا زدن دنده ماشین به دزدها کمک می کنند، ما به خود می گوییم این دیگر چه شیوه برقراری تقابل میان دو قطب گنگسترهاست که به این سادگی، بی تعلیق و هیجان برگزار می شود؟ اما در نوبت بعد، وقتی زمان رویارویی وان-تو و انگلیسی ها با دومین دسته دو نفری محافظان روس فرامی رسد، با چنان بازی نفسگیر مرگ باری از تعقیب و گریز و جان سختی دیوانه کننده روس ها مواجه می شویم که تازه کارکرد سهولت سرقت در نوبت اول، به دست مان می آید. نکته ظریف اینجاست که حتی معرفی همین روس های وحشتناک و فولادین نوبت دوم، در آغاز به شکل دیگری برپا می شود و وقتی آنها حین رقابت بر سر بخیه ها و زخم هایشان زیر تریلی له می شوند، ما چنین می پنداریم که باز بناست سرقت محموله هفت میلیونی به همان آسانی بار اول صورت گیرد. در حالی که از این خبرها نیست و تعقیب چندمرحله یی وان-تو توسط روس ها و کشیدن مسیر انتقامجویی تا خانه وان-تو، عملاً همان بخش دینامیک پرالتهابی را در «RockصnصRolla» می سازد که در فیلم «قاپ زنی» با سکانس روده برکننده افتادن شیر روی شیشه ماشین و اصابت به شخصیت روس با پاکتی بر سر خلق می شد. برای اثبات ارژینالیته سبک ریچی، واقعاً بازبینی همین چند سکانس متوالی درگیری هولناک دو روس آهنین و به شدت آنتی پاتیک با وان-توی مفلوک و از پاافتاده، می تواند کافی باشد.
▪ پنج؛ شیطنت و طراوت در روایت و تصویرسازی
اینکه تجربه های طولانی و ممتاز کلیپ سازی ریچی را دلیلی کافی و کامل برای میزان خلاقیت های بصری و تکنیکی فیلم های پرجنب و جوش و مدام در حال تغییر ریتم او بدانیم، اندکی ساده انگارانه است. به ویژه از این جهت که الزام و جاذبه این بازی های تصویری و نوری، بیشتر از دل بازی های روایی متن فیلمنامه های او برمی آید و به همین دلیل، نمی توان آنها را ناشی از پروسه یی صرفاً اجرایی به مفهوم خالص خلاقیت های کارگردانی دانست. نمونه آشکار این رویکرد در «RockصnصRolla»، لحن روایت آرچی/آرچیبالد دستیار همه کاره لنی است که گفتارمتنVoice Over / فیلم را می گوید و گاه به عین موقعیت جاری توی صحنه، ارجاع و بر آن تاکید می کند و مثلاً در سکانس کنار زمین تنیس که لنی آن فندک به خصوص را به مشاور هدیه می دهد، آرچی درست در جایی به حرکت و رفتار رندانه لنی اشاره می کند که نوع دکوپاژ فیلم او را در یک کلوزآپ دونفره در کنار مشاور قرار داده و عملاً نریشن را به شرح لحظه به لحظه تصویر بدل کرده است.
یکی از جلوه های بکر این همسویی میان بازی های تصویر و روایت، دو فلاش بک گذرا و ظاهراً فقط طنزآمیز کودکی جانی است که در واقع بخش مهمی از جوهره جدال تا سرحد مرگ او و ناپدری اش لنی را با ارجاعات روانشناختی به عقده های فروخورده قدیمی پسرک، ترسیم می کند. در هر دو سکانس یعنی کتک خوردن جانی کودک علاقه مند به راک خواندن و بازی جانی نوجوان با هفت تیر آرچی در جلوی مدرسه، کار نور صحنه و فیلترهای به کاررفته، به گونه یی است که حس ظریفی از یک فضای مه آلود و کمی محو تار برای بیننده می سازد و این تمهید، ضمن آنکه روش تکرارشونده یی برای بخشیدن حس یک خاطره دور و دراز در تصویرسازی سینمایی است، به طور مشخصی با حال و هوای آشفته و اعتیاد و ذهنیات مالیخولیایی جانی نسبت دارد. حال و هوایی که دیوید هیگز فیلمبردار در انتقال آن کمک بزرگی به ریچی و ایده های بصری اش کرده نمونه درخشانش را در فصل صحبت لنی با دو مدیر برنامه جانی - در مقطعی که هنوز همه تصور می کنند جانی مرده است و لنی می داند این طور نیست- می بینیم. سایه روشن های این سکانس در تقابل با نور آبی سکانسی که چند دقیقه بعد شکل می گیرد و دو مدیر برنامه به محل اقامت به هم ریخته و غریب جانی می روند، حتی در غیاب جانی هم به کار القای فضای ذهنی کابوس وار و در عین حال مسلط و مقتدر او می آیند.
شاید تدوین موازی دو سکانس مختلف فیلم در نیمه دوم که پیچ و خم ماجراها و خط و ربط های حتی ندانسته میان آدم ها به اوج می رسد، در جایگاه منحصر به فرد ترین خصوصیت تکنیکی و روایی «RockصnصRolla» بتواند بهترین انتخاب برای پایان بندی این نوشته هم باشد؛ دو سکانسی که اولی شان یعنی تدوین موازی درگیری وحشتناک وان-تو و مامبلز با روس ها از یک سو و دسر هلندی خوردن استلا با آن مکث و کشداری حرکات زنانه اش از سوی دیگر، دست کم یک بهانه کوچک روایی دارد (وان-تو دارد همزمان با دسر خوردن زن، ماجرای درگیری را برای او تعریف می کند) اما دومی با نمایش همزمان و متناوب حرف های فیلسوفانه جانی با پیت/پدرو در پشت پیانو و مکالمه یوری و لنی که اتهام نهایی و کامل را به لنی وارد می کند و به کتک خوردن سخت او می انجامد، فقط برپایه دینامیسم کنش ها به هم پیوند خورده و هیچ بهانه و نسبت روایتی و زمانی و مکانی کلاسیک و سرراستی با هم ندارند. از خلال همین بازی های سرشار از طراوت و بازیگوشی ساختاری است که «RockصnصRolla» همچون خود گای ریچی به یکی از سرزنده ترین پدیده های سینمای پست مدرن امسال بدل می شود.
امیر پوریا
منبع : روزنامه اعتماد