یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


اجرای روان سیال و لغزنده


اجرای روان سیال و لغزنده
● یاد داشتی بر نمایش «نوای اسرارآمیز» نوشته «اریك امانوئل اشمیت» و كارگردانی «سهراب سلیمی» اجرا شده در جشنواره تئاتر فجر
مولانا گفت: «در نگنجد عشق در گفت و شنید‎/ عاشقی دریاست قعرش ناپدید». شك نكن از عشق نوشتن و برای عشق نوشتن سخت تر از آن است كه در كلام بنشیند. این انسانی ترین مضمون بشری كه آفریده شده، به تیغه تیغی می ماند كه منعطف است.
طرفه متاعی است این عشق، نه در رنگ می گنجد، نه در مرام و نه در محیط. هفت خطی است از شیوه ساغرین مدهوشی های ازلی. آینه ای است در برابر دل. كلمات به سبب حضورش غنی می شوند، اگر گوینده اش خبره دست باشد و البته عاشق. هر كه بی بهره عشق چیزی بنویسد از همین كالا. بازارش كساد و جنسش جعل و جهل است.
«اریك امانوئل اشمیت» از همین قماش است. داستان ها و نمایشنامه هایش تب آلودانه. لذت سر می رود از تماشاكن وقتی كه می بیند یا می خواند چیزی ازین بوردوی فرانسوی. نصیب «اشمیت» برای عشق نوشتن شده و نیكو هم می نویسد. هر چه او نوشته از «اسكار و بانوی گلی پوش» میلارپا، ابراهیم آقا و گل های قرآن، انجییل پیلات و... همه طعم غلطان عشق را ترشح می كند كه هم تلخ و شیرین هر دو را دارد.
شاهكار نیست كه تو چیزی بنویسی كه در هیات هر كلمه از هر زبانی كه در آید بكارت داشته باشد و ترجمه خفیفش نكند. عاشقی دانش است بی تردید. این كه اشمیت می نویسد را به تحلیل می توان تحلیل كرد و جویا شد. در داستان های او به راحت ردپایی از مذهب و عرفان را می توان پی جست و دریافت.
مضمون در آثار او بیش از هر چیز متوجه انسان و تمنیات خصالش است. جز دل آشوبه و تموج و طغیان دل هیچ چیز نیست، در كاغذ اریك عزیز.
راهبرنده تمام این عبارات در آثار او حرف تمام و بی نقص و تاویل رندانه عشق است كه تبلورش در متن به مخاطب خط هدیه می كند. «نوای اسرارآمیز» قصه دو روی یك سكه است. دو كرانه كه مرتبط یك میان اند.
دو مرد یكی، «ابل زنوركو» و دیگری «اریك لارسن» دو وجه از عشق كه بنابر خلق و منش هر كدام تعریفی از یك تندیس واحد دارند. این هر دو از معشوق به قدر وسع، بی آن كه حضور دیگری را درك كنند، سهمی می برند. (البته تا وقتی كه وی پا در حیات است.)
اما هر دو به طبع جاودان عشق معترف اند. مسیرشان ولی جداست و دور از هم، یكی انزوا و عزلت و دوری را انتخاب كرده (منظور زنوركو است كه برنده جایزه ادبی نوبل شده و كتاب جدیدش همان نامه های عاشقانه ای است كه میان او و معشوقش در رد و بدل بوده) و آن یكی لارسن كه وصل و تنعم حضور را پسندیده. داستان اشمیت از رویارویی این دو حریف از هم بی خبر آغاز می شود.
البته لارسن بعد از مرگ همسرش پی به مكاتبات عاشقانه او می برد و بنابر همان همت عشق، از این پس اوست كه نامه نگاری را با زنوركو ادامه می دهد و حالا پس از چاپ شدن آن نامه ها بنا به ترفندی خود را روزنامه نگار قالب زده و آمده تا با معشوق نخستین همسرش بنشیند راز مرگ و مراسلات بعد از فوت او را بازگو كند.
داستان به قدریك داستان بسیار ساده است، اما آنچه بر می دارد تو را از كیف، فن روایت و سمت بیان آن است كه استادانه است. مثلاً داستان كوتاه «پل» را ببینید، نوشته «فرانتس كافكا». این داستان از دیدرس شخص یكم روایت می شود، یعنی پل، بنابراین تصویر و كاركرد كلمات عوض می شوند و رنگ دیگری می گیرند، اما اگر همان قصه را در خیك یك راوی كل جا بزنیم، آنچه می ماند یك قصه، شلتوك بی رمق است. اشمیت هم بر این اصل نمایشنامه می نویسد. آثار او مانند آثار دورنمات تمام پر از گشایش رازها و آوازهاست. هر لحظه چیزی را برای تو در گوشه ای از قصه كشف می كند. پرده برداری از زوایای ساده ولی در این مسیر شگفت انگیز حیرت.
آنچه در ذهن تو به عنوان خط قصه ربط می شود. یا جنبه پیش بینی به خود می گیرد. تمام در هم می ریزد. شكل دیالوگ نویسی او همه اش نكته سنجی، پیش برندگی، ایجاد بهت و عاشقانگی دارد.
یك در میان حقیقتی مطرح می شود و تو مابقی را حدس می زنی، اما یكباره سرنوشت جاهای خالی را با روندی دیگر تكمیل و پردازش می كند. شیوه اشمیت برای بیان این غافلگیری، آگاهی یكی از كاراكترها و جهل دیگری نسبت به اتفاق، وقایع است.
تكنیكی كه به مثال در «خرده جنایت های زناشویی» هم می بینیم. در هر دو جا یكی از كاراكترها به همه قصه واقف است. او حقیقت را كتمان می كند و به تقریب با پیشروی دراماتیك متن، كه اهرم آن طرف مقابل است، جزییات و مكنیات داستان واگو می شود. اصل تعجب در این لحظات همانقدر بازی می شود كه در یكه خوردن های تماشاگر. نمایشنامه ها و داستان های اشمیت اصولاً با دو آدم شكل می گیرد. یكی آن كه آگاه است كه خود اوست و دیگری كه چیزی نمی داند از چند و چون در پس پرده كه ما هستیم. این برآیند همذات پنداری را در شیوه داستان پردازانه اشمیت اگر ستایش نكنیم، چه كنیم. جدا از این پایان مسرت بخش اكثر آثار اوست كه به رغم وجود رگه های تند و تیز و ترش تراژیك، پایانی شیرین دارد.
او بر خلاف هموطنش «ماتئی ویسنیك» كه معتقد است «هیچ عشقی را فرجام خوش نیست» نمایشنامه هایش را با غلغل پر حباب جنبش دل آغاز می كند، می جوشاند و انگار متلاطم است تمام جغرافیای سینه. سوزی كم رنگ، سوزن می زند یا نیشتر ذوق به احساس و پایان یك پایان آرزومندانه است.
اجرای نمایش به تأسی از متن اجرایی رئالیته است كه البته فرم به كارگیری از جام های شرب و ایراد نواختن پیانو، این یكدستی را می شكند و نیز طراحی صحنه «علی رفیعی». صحنه در دو قسمت كه به وسیله پرده كركره های مشبك جدا شده است، شكل یافته.
در انتها تابلویی حجیم از غروب آفتابی در كش و دار خاموشی است كه با قدرتی ساكت حضور ابرهای پیش رو را پس می زند و هی كم جان تر از قبل، تمایل به غرق در اقیانوس پرموج و چین چین بی آرام را دارد. تصویری از طبیعت آبی یك جزیره كه گهگاه پرده ها تكه هایی از آن را می پوشانند و گاه تمام آن را پرده برداری می كنند، «سلیمی» جدا از تحلیل به كار آمده و بازی گیری مطلوب، میزانسن را در این دو قطعه محوطه بنای قسمت گذاشته و از نورپردازی نیز در این وهله كمك گرفته.
بازی در هر یك از دو سمت كه باشد، تكه دیگر نور خود را از دست می دهد. این ترفند را شاید از بابت زیبایی شناسی برای القای صحنه قشنگ نمایش بتوان قلمداد كرد. وگرنه كه این تغییرات مكرر نور در شكل اجرایی هیچ تاثیر بالفعلی نمی تواند داشته باشد. اجرای «نوای اسرارآمیز» اجرایی روان، سیال و لغزنده است بی حشو و زوایدی كه حضورش آزار دهنده باشد. به راحتی كلمات انتخاب شده فارسی برای ترجمه، بازی ها و اصلاً اجرا با تاخت به سمت آخر می تازد و تماشاگر را از بدو با یك نمایش قابل قبول مواجه می كند.
علی شمس
منبع : روزنامه جوان