شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا


زن و تاریخ ، زنانگی و جنبش زنان


زن و تاریخ ، زنانگی و جنبش زنان
از دیر باز آنچه در تاریخ ، چونان پژواك آوای آشوبها و دگرگونیها به گوش می رسد ، آوایی و فریادی است ، بر سر " زنان " ، از سنت جاهلی زنده به گور كردن كودكان "دختر " در بین اعراب گرفته تا در آثار هومر كه زنان جوان ، تبدیل به اشیایی برای ارضای شهوت فاتحین می شوند ، از ایلیاد كه بر محور جنگ بین آشیل و آگاممنون به خاطر چنین برده زنی می چرخد ، تا در اودیسه كه می توان دید كه چگونه " تله ماشوس " به مادر خود نهیب می زند و او را ساكت می كند و ...كه همگی تصویرهایی بازتاب یافته از " زن " در ادبیات كهن می باشد . آنچه این بازتاب از تصویر " زن " را كامل می كند ، معنا و مفهوم هتاریسم (زنا ) ، را در تاریخ به خود گرفته و وابستگی شدید به آنچه امروز " معیارهای اخلاقی " می نامیم ، دارد . هتاریسم از دیدگاه تاریخی ، ریشه در ازدواج گروهی ، از تسلیم قربانی وار زنان ، كه توسط آن حق خود به عفت را خریداری می كردند ، منشاء می گیرد . تسلیم به خاطر پول ، در ابتدا یك عمل مذهبی بود و در معبد خدای عشق انجام می گرفت و پول آن در ابتدا به خزانه معبد ریخته می شد ، هی یرودول ها در آنیتس ارمنستان و معبد "آفرودیت " در كرینیت و نیز دختركان رقاص مذهبی معابد هندوستان به اصطلاح از این گونه می باشند .
از آغاز "عصر آهن " و آشنایی بشر با كشاورزی و ساختن "خیش گاو آهن " ، تغییراتی در جنبه مادی زندگی بشر حاصل می گردد كه این به تدریج سبب تغییرات معنوی زندگی بشر می گردد و لذا خانواده براساس "یكتا همسری" ، به تدریج شكل می گیرد ، " هدف آن آشكارا تولید فرزندانی با " ابویت مسلم " است ، این ابویت برای این كه فرزندان در زمان لازم بتوانند ثروت پدرشان را به مثابه ورثه طبیعی او به ارث برند ضروری است ، كه البته این شكل ، از خانواده " همخون" متكاملتر بود ، " خانواده ای تشكیل شده از همه پدربزرگها و مادربزرگها ، كه در محدوده خانواده همگی شوهران و زنان یكدیگر بودند و همین امر در مورد فرزندان آنها یعنی پدران و مادران صادق بود "، خانواده" یكتا همسر" اولین شكل از خانواده است كه نه بر اثر شزایط طبیعی بلكه براثر و اساس شرایط اقتصادی مبتنی بود ، یعنی براساس غلبه مالكیت خصوصی بر مالكیت اشتراكی اولیه كه به طور طبیعی بوجود آمده بود .
همچنان كه می دانیم ، براساس " برداشت ماتریالیستی عامل تعیین كننده در تاریخ ، در تحلیل نهایی ، تولید و تجدید تولید حیات بلافاصله است . ولی این به نوبه خود خصلت دوگانه ای دارد ، از یكسو تولید وسایل معاش ، خوراك ،پوشاك ، پناهگاه و ابزاری كه برای آنها ضروری می شوند ، و از سویی تولید خود موجودات انسانی ، تكثیر انواع نهادهای اجتماعی كه انسانهای یك دوران تاریخی معین و یك كشور معین ، تحت آنها زندگی م یكنند ، بوسیله هردو نوع تولید مشروط می شوند ، از یكسو ، مرحله تكامل كار و از یك سوی دیگر ، بوسیله تكامل خانواده . به طو رمثال ، پیدایش "یكتا همسری " كه معلول آغاز عصر آهن و كشاورزی می باشد .
نخستین شكل عشق جنسی كه در تاریخ به صورت شور و شهوت ظاهر می شود و به صورت شور و شهوتی كه همه كس ( لااقل از طبقات حاكم ) حق درگیر شدن در آن را به مثابه عالی ترین شكل تحرك جنسی داشت و دقیقا" ویژگی خاص آن بود ، عشق شووالیه وار قرون وسطایی كه به هیچ وجه به معنای عشق زناشویی نبود برعكس در شكل كلاسیكش در میان پزوونسال ها ، با سرعت تمام به سوی "زنا " می رفت . و شاعرانش آن را ستایش می كردند . آلباها در تاگه لیدر ژرمن (ترانه های سحرگاه ) گلهای اشعار عاشقانه پرووانسال ها هستند . آنها با رنگ آمیزی درخشانی نشان می دهند كه چگونه شوالیه با معشوقه خود – زن یك شوالیه دیگر همبستر می شود ، در حالی كه نگهبان در بیرون كشیك می دهد و به مجرد پیداشدن اولین پرتوهای ضعیف سحرگاهی (آلبا) او را هشدار می دهد تا قبل از آن كه دیده شود ، فرار كند . ازدواج بورژوایی زمان ما بر دو نوع است . د ركشورهای كاتولیك والدین مانند گذشته برای پسر جوان بورژوای خود ، زن مناسبی پیدا می كنند و طبعا" نتیجه این كار ، كاملترین بروز تضادهای ذاتی " یكتا همسری " می باشد ، هتاریسم رشد یابنده از جانب مرد و زنای رشد یابنده از جانب زن .
كلیسای كاتولیك ، بدون تردید طلاق را از این جهت ممنوع كرد كه فاتح شده بود كه برای " زنا " نیز مانند مرگ هیچ راه علاجی وجود ندارد . از جانب دیگر ، در كشورهای پروتستان قاعده بر این است كه پسر بورژوا اجازه دارد زنی از طبقه خود را كم و بیش آزادانه ، انتخاب كند ، بالنتیجه ازدواج ممكن است تا اندازه معینی مبتنی بر عشق باشد ، كه به خاطر رعایت نزاكت ناشی از دورویی پروتستانی ، تصور می شود كه همیشه مبتنی بر عشق است ، ولی از آنجا كه مردم ن در طول هر نوع ازدواج ، همان كسانی نیستند كه قبل از ازدواج بودند و از آنجا ك شهروندان كشورهای پروتستان غالبا" انسانهای بی فرهنگی هستند این یكتا همسری پروتستانی – اگر كه حد متوسط بهترین موارد را در نظر بگیریم – صرفا" به یك زندگی زناشویی بی روحی منجر می شود ، بهترین آینه این دو نوع ازدواج ، رمان است ، رمان فرانسوی برای نوع كاتولیكی و رمان آلمانی برای نوع پروتستانی .
در رمان آلمانی مرد جوان ، دختر را به چنگ می آور : در رمان فرانسوی ، شوهر كار فاسق را می سازد ، اما در هر دو مورد ، تعیین كننده ازدواج ، موضع طبقاتی طرفین است و تا اینجا همواره ازدواج مصلحتی باقی می ماند . در هر دو مورد ، ، این ازد.اج مصلحتی ، غالبا" تبدیل به ناهنجارترین نوع فحشاء – گاهی از طرف جانبین ولی معمولا" بیشتر از جانب زن می شود ، كه تنها تفاوت او با فاحشه معمولی در این است كه او مانند یك مزدور قطعه كار ، تن خود را به اجاره نمی دهد ، بلكه یكبار برای همیسه به بردگی م یفروشد و این گفته "ژان باتیست فوریه " (ریاضیدان و فیلسوف ) برای تمام ازدواجهای مصلحتی صادق است . درست مانند دستور زبان كه در آن دو منفی یك مثبت را می سازد . در اخلاقیات ازدواج نیز ، دو فحشاء یك عفت را می سازند . "اوكتایوپاز" معتقد است كه " در آغاز انقلاب سنعتی كه زن خانه را به قصد كارخانه و اداره ترك كرد ، جذب سپاه مزدبگیران شد ، این به هیچ وجه رهایش (زنان ) نبود ، بلكه از این نقطه نظر ، رهایش " زن " بخشی از رهایش مزدبگیران خواهد بود . زنان برای ساختن تصویر مرد و تصویر خود ، باید ابتدا از تن خود شروع كنند ، زنان با رهایش خویش از آن تصویر معوج و ناسازی كه مردان از آنا ساخته اند ، مردان را نیز به رهایی خواهند رساند ، نمایش تلخ اخذ حقوق زنان در امریكای شمالی براساس این واقعیت متكی است كه صورت نوعی و باستانی جامعه آنان ، مردانه است ، هواداران نهضت زنان خود را از دریچه چشمانی مردانه می نگرند ، " بورخس" در تبیین این رهایش برای تبار انسان ، معتقد است : "در برج عاج ، نشستن و در به روی خود از همگان بستن و به چیزی دیگر اندیشیدن شاید خو یكی از راههای تغییر دادن واقعیت باشد ، من در برج عاج می نشینم و شهر می گویم یا كتاب می نویسم و این خود می تواند چون هرچیز دیگری واقعی باشد ، واقعیت را تنها زندگی روزمره گرفتن و مابقی را غیرواقعی دانستن اشتباهی است ، عموما" از طرف مردمان سر می زند ، در سیر طولانی زمان ، عواطف ، عقاید و اندیشه ها نیز ، چون وقایع زندگی روزانه واقعی خواهند شد و حتی شاید خود سبب وقوع بعضی وقایع در زندگی روزانه شوند . من یقین دارم كه همه رویازدگان و فیلسوفان جهان در زندگی امروزی به نحوی موثر بوده و هستند .
فروغ درنقدی بر "آزادی زنان " می نویسد : "من اگر فكر می كنم چون یك زن هستم پس تمام مدت راجع به زنانگی خودم صحبت كنم ، این نه به عنوان یك شاعر بلكه به عنوان یك آدم ، دلیل متوقف بودن و یك نوع از بین رفتگی است چون آن چیزی كه مطرح است این است كه آدم جنبه های مثبت خودش را چوری پرورش دهد كه به حدی از ارزشهای انسانی برسد اصل كار آدم است . زن و مرد مطرح نیست " در تبیین این پرورش و رهایش روان انسان ، نیچه معتقد است : " كمتر كسی مستقل است زیرا استقلال امتیاز مردمان قوی است ، و آن كس كه به شایستگی تمامی در پی دست یافتن به آن می كوشد بی آن كه جبری در كار بوده باشد ، ثابت می كند كه چه بسا نه تنها انسان قوی بلكه تا حد بی باكی جسور است او خود را به یك هزار دالان می افكند ، از جمله این خطرها ، كه كوچكترینشان نیز نیست این است كه هیچ كس شاهد آن نخواهد بود كه او ، كی و كجا ، راه گم می كند و بی یار و یاور می شود و به دست یكی از دیوان مردم خوار غار (مینوتورس) وجدان تكه پاره می شود ، چنین كسی اگر كه نابود شود ، نابودیش چنان دور از فهم آدمیان روی می دهد كه نه كسی درد آن را حس می كند و نه با آن همدردی می كند . چنین كسی دیگر باز نمی تواند گشت ."در جایی دیگر نیچه ، این رهایش كه برای آزمودگی گوهر انسانی است را چنین وصف می كند:"مرد می باید خویشتن را بیازماید كه آیا برای ناوابستگی و فرماندهی ساخته شده است یا نه ؛ و این كار را به هنگام می باید كرد .از آزمون خویش سرباز نمی باید زد ، اگر چه این كار خطرناكترین بازیی است كه بشر تواند كرد ، و آزمودنی است كه تنها شاهدش خودمانیم نه هیچ داور دیگر، به هیچ كس نچسبیدن ، اگر چه عزیزترین كس باشد ، زیرا هركس زندانی است و زاویه ای (برای در بند نگاه داشتن ما )و نچسبیدن به هیچ میهن ، اگر چه رنج دیده ترین و یاری جوینده ترین میهن باشد (دل كندن از یك میهن پیروزمند آسانتر است ) نچسبیدن به هیچ همدردی ، اگر چه همدردی با انسانهای والاتر باشد ، كه بخت یكبار ما را به تماشای عذاب و درماندگی كم مانندشان رهنمون شد . نچسبیدن به هیچ علم ، اگر چه ما را به ارزنده ترین كشفهای وسوسه می كند كه گویی بهر ما كنار نهاده اند . نچسبیدن به وابستگی خویش ، به آن دور پرواز بیگانگی سرمستانه پرنده وار ، كه مدام بالاتر می پزد تا مدام هرچه بیش را در زیر (پر ) خویش بیند – خطری كه در كمین پروازگران است ، نچسبیدن به فضائل خویش و كل خویش را فدای جزیی نكردن به مثل ، فدای "مهمان نوازی " خویش – كه روانهای والاگهر و توانگر را خطر خطرهاست . روانهایی را كه خویش را بی حساب و كمابیش بی تفاوت صرف می كنند و كار فضیلت بخشندگی را به رذیلت می كساند . مرد می باید خویشتن پایی بداند این است سخت ترین آزمون ناوابستگی " .
هرچند نیچه به ساخت فردیت مستقل توجه می نماید ، اما او به گونه ای هیستریك ، طعنه ها و حمله ها ، نثار زنان می نماید ، او به این موضوع نمی اندیشد كه اگر انسان ، در سیر تایخ با گشایش چشم اندازهایی نو ، در پیش دیدگانش در اغاز راه " ابر انسان " می رسد "زن" نیز در طول همین سیر تاریخی ، با دیدن افقهای نو ، می تواند در چنین جایگاهی بایستد ، و اگر در چنین جایگاهی نایستاده ، نه به خاطر ذات او كه از دید نیچه همه چیز "زن " معماست ، و همه چیزش یك راه گشودن دارد كه نامش آبستنی بلكه به خاطر نیروهایی ، چون نهادینه های پرورشی سنتی قانون برخاسته در بستر سنت ، روابط اقتصادی و ... است ، همچنان كه نیچه به عنوان كسی كه به اصل مسئله اخلاق ، یعنی سنجیدن بسی اخلاقیات برخورد كرده در زمان خاصی ظهور كرده است ، همچنان كه در دیگ رزمانه ای ، هرگز نیچه ، نیچه نم یشد ، " زرتش مرگبارترین اشتباه یعنی اخلاق را آفرید ، در نتیجه ، او باید همچنین ، اولین فردی باشد ، كه آن را باز شناخته است .
در این جا ، او نه تنها درازمدت ترین و مهم ترین تجربه را نسبت به هر اندیشمند دیگری داشه است كل تاریخ به واقع انكار تجربی پیش نهاده به اصطلاح " نظم – جهانی اخلاقی" است كه مهم تر از هر موضوعی بر تقسیم جهان به خدای خوبیها و خدای بدیها و آفرینش خوب و بد كه در سیر تایخ سبب پیدایش وجدان اخلاقی و روح حقیقت جویی می شود و در نهایت خود ، به چشم اندازهای داروین یا فروید ، منجر می شود ، كه در نهایت خود باعث انكار تجربی " نظم – جهانی اخلاقی " می شود . تعالیم او و تنها او ، راستگویی را به مشابه فضیلت برین در نظر دارد – به كلام دیگر قطب مخالف بزدلی " ایده آلیسمی " است كه با دیدن واقعیت پا به فرار می گذارد . زرتشت از مجموع اندیشمندان دلیرتر بودن ، گفتن حقیقت و پرتاب تیر و كمان ! را آموزاند ؟ از راه راستگویی اخلاق فراسوی خود می رود ، اخلاق گرا به فراسوی خود پا می گذارد به ضد خود – به من – تبدیل می شود . نیچه با پیش داوری عجین بودن زیبایی و ضعیف بودن ، می نویسد : " چرا زنان باید بخواهند مثل مردان شوند درحالی كه سنجیدگی و هنر زن در دلربایی ، شوخ و شنگی و سبكسری است ؟ چرا آنان باید به دنبال كشف حقیقت زن باشند ، در حالی كه هنر بزرگ او دروغگویی و مهم ترین مساله مورد علاقه اش سر و وضع زیبایی است . " لوس ایریگای در نقد دیدگاه نیچه نسبت به زن می نویسد : " تو می گویی مردی كه واقعا" عاشق باشد ، از سر تقصیر معشوقش نمی گذرد و همین نشان می دهد كه تو چه درك ناچیزی از خود داری از جنگیدن با زنت داری ، تو رشك و نفرت خود را برای شب نگاه می داری " . روزالین دیپروز بنابر وجود " ایهام " هویت متكثر و تایید " خود " برساخته به عنوان كاری هنری كه در آن انسان آزادانه شخصیت خویش را صاحب سبك می كند ، در اندیشه نیچه ، از او دفاع می نماید . به تظر ژاك دریدا ، در آثار نیچه می توان سه چهره از زن را باز شناخت .
" مرد بود ، مرد از این زن اخته می هراسید
مرد بود ، مرد از این اخته كننده می هراسید
مرد بود ، او به این زن تاییدگر عشق می ورزید "
"كلی الیور " این گونه شناسی را با سه نوع خواست : خواست حقیقت ، خواست توهم ، و خواست قدرت متناظر می داند . او منظور از زن اخته " فمینیستی " را می داند كه زن را نفی می كند تا خود را چون مرد اثبات كند ، زن اخته ، به جای آفرینش حقیقت و هویت متكثر ، ادعای كشف حقیقت ، كشف زن چون موجودی " در خود و برای خود " می كند . او با تلاش برای كشف حقیقت عینی زن ، آزادی تایید ایهام و چندگانگی معنی ، را انكار می كنند ، زن اخته كننده " هنرمندی است كه با حقیقت بازی كند تا خود را به هیات مبدل در آورد و در برابر كوشش متافیزیكدان لبرای قرار دادن او در یك نقطه معین و تثبیت معنای او مقاومت كند . اما این نوع زن به آسانی می تواند فریب توهم خود را بخورد آنگاه كه با تعصب به آرمان های خود می چسبد و فراموش می كند كه آنها را خود آفریده است . زن تاییدگر بر خود چیرگی خواست حقیقت و خواست توهم دلالت می كند ، او نیرویی دیونوسوسی است كه از همه بنیادها و ایقان ها دست می شوید ، مادر اصلی ، یعنی خواست خستگی ناپذیر زایش زندگی است ، كه همان خواست قدرت است . او چون زهدان ، توخالی است .
او فضا و زهدانی است كه هرچیزی از آن سرچشمه می گیرد . این فضا ، فاصله است . او وجود ندارد ، همانگونه كه حقیقت وجود ندارد . سارا كافمن معتقد است ، این كه نیچه در پیشگفتار چاپ دوم دانش شاد ، باوبو ، ماده دیو یونانی را نماد حقیقت می داند بسیار بامعناست زیرا از طریق باوبو است كه مفاهیم باروری و حاصلخیزی زنانه مطرح می شود . چهره باوبو در رازهای اوسیس ظاهر می شود ، چون دایه دیمیتر ، الهه حاصلخیزی ، كه چون زنی نازا در غم از دست دادن دخترش پرسه فونه نشسته است ، باوبو با بالا زدن دامن و نشان دادن شكم خود كه شكلی بر روی آن كشیده شده است ، دیمیتر را به خنده می اندازد و حركت بالا زدن دامن به قصد تكان دادن دیمیتر و بازگردادند او به دنیای حاصلخیزی انجام می گیرد ، چهره باوبو نشان می دهد كه منطق ساده هرگز نمی تواند بفهماند كه زندگی نه ژرف است و نه سطحی و در پس هر پرده از آن پرده دیگری هست .
در رد دفاع كافمن كافی است به ذات گرایی دیدگاه نیچه استناد كنیم . "مرد و زن را چنین می خواهم : یكی را ساخته بهر جنگ ، دیگری را ساخته بهر زایمان " نیچه عنصر پرورش سنتی و روابط مسلط فرهنگی و اقتصادی را فراموش می كند او فراموش می كند كه " دیری است كه در زن برده ای و خود كامه ای نهان گشته اند " او همچنان تاكید می كند كه " مرد را برای جنگ باید پرورد و زن را برای دوباره نیرو گرفتن جنگاوران . دیگر كارها ابلهی است " او فراموش می كند كخ " واگذاردگی میهم همان در مهلكه و در خطر افتادن اوست و بر سر مرگ تاس ریختن او " او باز هم فراموش می كند كه : " آن كه كمال یافته است فاتحانه به مرگ خویش می میرد ، در میان حلقه ای از امیدواران و نوید بخشان " او فراموش می كند " آن كس كه بانگ بر می دارد هان اینجاست چاهی برای بسی تشنگان ، دلی برای بسی مشتاقان ، خواستی برای بسی ابزاران " : پیرامون او ملتی گرد می آید ، یعنی بسی آزمایندگان .
اوكتایوپاز معتقد است كه : " لذت جنسی ، اجتماعی و كثرت طلب است و عشق رابطه ای شخصی و درونی است ، آنچه غرب بر آن تاكید می كند ، حرمت خانواده است ، نه عشق . برعكس عشق را هیجانی مزاحم و تبهكار می داند . و به همین دلیل هنوز در قرن بیستم ، عشق نیرویی انقلابی است ، اما لذت جنسی دیگر چنین نیست : زیرا كه توسط صنعت و تفریحات و سینما از مقام خود خلع شده است و زیر پای تبلیغ و مد روز چركین و آلوده شده است ، عشق سرپیچی از هرجایی گیری و هرج و مرج گرایی جنسی معاصراست . " و تویی كه از آن برجهای عاج كه بورخس می گفت ، بذر می افشانی و خوب می دانی كه بذرهایی هستند كه یه روزی جوانه می زنند و بذرهایی دیگر و دیگر ، به سالی و دهه ای و سده ای ، بذرهای از جنس اندیشه های ناب ، بذرهایی از جنس عاطفه های كمیاب و عصب های كمیاب و با دستان گیاهی ات و شاخه هایت میوه های " هویت متكثر " را به بار می نشینی و با حقیقت ، چنان بازی می كنی تاس مرگ بر تخته نرد جهان ، می ریزی و دستانت را تا آرنج از همه ایقان ها و تكیه گاهها می شویی تا تكیه گاهی برای جهان باشی آری تكیه گاهی برای جهان باشی تا جهان چنان بچرخد كه تو دگرگون اش خواسته بودی .
منبع : جنس دوم