سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

آن ساربان کاروان ایمان


آن ساربان کاروان ایمان
امامت امام كاظم(ع)، در شرایطی در سال ۱۴۸ هجری قمری آغاز شد كه دوران طلایی و شكوفایی امامت بیش از یك دهه بود كه به پایان رسیده بود.
امام محمدباقر(ع) توانست با بهره‌برداری از خلأ سیاسی حاصل آمده از پایان دوره‌ اموی، نظریه امامت مبتنی بر وصایت را برای اولین‌بار و به ‌گونه‌ای مبسوط در فضای فكری آن روز جامعه اسلامی تبیین كند. امام صادق(ع) نیز با استفاده از شرایط پیش‌گفته موفق شد تا علاوه بر پایه‌گذاری فقه شیعی و بسط آن، آموزه مهدویت را در میان بیش از ۴ هزار شاگرد خود كه همگی، البته از شیعیان نبودند، بگستراند.
به‌گونه‌ای كه امروزه اعتقاد به مهدی موعود تنها عقیده خاص شیعه محسوب نمی‌شود و اهل سنت نیز از آن بهره می‌برد. امام كاظم(ع) اما در شرایطی امامت شیعیان را پس از پدر به عهده گرفت كه ۱۶ سال پیش از آن، تیره‌ای دیگر از بنی‌هاشم، یعنی عباسیان در سال ۱۳۲ هجری قمری، طومار امویان را برای همیشه در هم پیچیده بودند. عباسیان، اما باید تا سال ۱۳۶ هجری قمری، صبر می‌نمودند تا منصور (۱۳۶-۱۵۸ ه. ق) دومین خلیفه عباسیان قدرت ایشان را تثبیت كند.
بنابراین كاملا طبیعی است كه امام نمی‌توانست در میان قدرت مطلقه عباسیان، از همان شرایطی برخوردار باشد كه پیش از او صادقین(ع) در حضیض قدرت امویان و ابتدای كار عباسیان از آن بهره‌مند بودند. با این مقدمه، به بهانه سالروز شهادت امام موسی كاظم علیه‌السلام، سعی می‌كنیم تا به برخی از ویژگی‌های روش سیاسی و فرهنگی ایشان اشاره كنیم.
نامش موسی، لقبش كاظم، كنیه‌اش ابوالحسن، مادرش بانویی بافضیلت به نام حمیده و پدرش ششمین پیشوای مسلمانان امام جعفر صادق(ع) است. در سال ۱۲۸ هجری قمری در روستای ابواء در نزدیكی مدینه دیده به جهان گشود و در بیست و پنجم رجب سال ۱۸۳ هجری قمری به شهادت رسید.
ایشان ۲۰ سال از حیات خویش را در دوران امامت پدرش گذرانید و تحت تربیت و هدایت پدر قرار گرفت. او به سبب بسیاری عبادت و زهد، به عبد صالح و به جهت حلم و فرو خوردن خشم و پایداری بر مشكلات به كاظم مشهور است.
ابوبصیر می‌گوید: در آن ایام كه موسی‌بن جعفر زاده شد، ما همراه امام در ابواء بودیم.
وقتی به امام خبر دادند فرزندت به دنیا آمده، حضرت به خیمه زنان رفت و پس از مدتی خندان بازگشت و فرمود: خدا را شكر، خداوند به من فرزندی عطا فرمود كه بهترین خلق اوست. پس از شهادت امام صادق(ع) در سال ۱۴۸ به دست منصور از آنجا كه امام به ۵ نفر از جمله منصور دوانیقی وصیت كرده بود، مقداری اضطراب و تشویش خاطر در میان شیعیان برای تعیین امام پدید آمد.
اما بزرگان و خواص شیعه از جمله مفضل بن عمر جعفی با نقل نصوص متعدد امامت ایشان را از قول پدرشان اثبات كردند. برخی از شیعیان نیز با پرسش و پاسخ به فضل و دانش ایشان پی بردند. مقام علمی و سخاوتمندی ایشان اما تنها در میان شیعیان مورد اعتراف نیست؛ ابن خلكان از قول خطیب بغدادی از بزرگان اهل سنت نقل می‌كند: او چنان بزرگوار و سخاوتمند بود كه وقتی به وی اطلاع می‌دادند فردی در صدد اذیت اوست، كیسه زری كه حاوی هزار دینار بود، برای وی می‌فرستاد. ایشان همیشه زرها را در كیسه‌های ۳۰۰، ۴۰۰ و ۲۰۰ دیناری می‌گذاشت و میان اهل مدینه تقسیم می‌كرد. كیسه‌های زر ایشان معروف بود. (وینات‌الاعیان، ج ۵، ص ۳۰۸)
دوران ۳۵ ساله امامت ایشان، همزمان با خلافت ۴ خلیفه مقتدر عباسی بود، منصور(۱۳۶- ۱۵۸ ه)، مهدی (۱۵۸-۱۶۹ ه)، هادی(۱۶۹- ۱۷۰ ه)، هارون‌الرشید(۱۷۰-۱۹۳ ه). ۱۰ سال امامت ایشان در روزگار منصور گذشت. منصور كه جانشین برادرش سفاح شده بود، قصد برپایی تمدنی عظیم را در سر می‌پروراند و در امر خلافت خود از برداشتن موانع سر راه برای دستیابی به هدف ابایی نداشت.
از تعقیب و تهدید و شكنجه گرفته تا قتل و اعدام‌های دسته‌جمعی و اسكات مخالفان. استثنایی هم در میان نبود. امویان و طرفدارانشان هدف اول دشمنی منصور بودند، علویان را عباسیان دشمن اصلی خود نمی‌شمردند، اما از آنجا كه شعار عباسیان برای قیام«الرضا من آل محمد» بود و این شعار قابلیت تطبیق بر بزرگان علویان را داشت، آنان عموزادگان علوی خود را نیز به جهت خطری كه از این ناحیه احساس می‌كردند، دشمن می‌شمردند.
منصور در سال ۱۳۷ هجری قمری، امیر آل محمد (ص) یعنی ابومسلم خراسانی را كه عامل اصلی پیروزی آنان در عراق و سواد بود از میان برداشت و جنبش‌های طرفدار وی را كه اكثرا از موالی و عناصر غیرعرب تشكیل شده بود، سركوب كرد. او كه از سویی مشغول توسعه‌طلبی امپراطوری عباسیان در بعد سیاست خارجی و مبارزه با خوارج در داخل بود، از سیاست مدن نیز غافل نبود.
به سال یكصد و چهل و پنجم هجری، به دستور منصور، معماران و مهندسان ایرانی بغداد را به سبك تیسفون، پایتخت ساسانیان و به صورت مدور كه خندق‌های آب اطراف آن را محاصره می‌كرد و بر ساحل دجله، بنا كردند. منصور بر روی دیوان‌سالاری‌ ایرانیان حساب می‌كرد، لذا از برمكیان كه خاندانی ایرانی بودند خواست تا به سبك ساسانیان دفاتر دولتی را ایجاد و اداره كنند.
این دفاتر یا دواوین نیز به صورت دایره‌شكل و گرداگرد قبه خضراء (كاخ سبز) منصور كه درست در میانه بغداد قرار داشت، پدید آمد درست مانند كاخ كسری پادشاه ساسانی. این‌گونه شهر آرمانی منصور بر مرده ریگ ساسانیان بنا شد. چنانكه گذشت، امام صادق(ع) به قصد این‌كه وصی‌اش، همچون خود او گرفتار دشمنی عباسیان نشود، به ۵ نفر از جمله منصور(خلیفه) و محمدبن سلیمان (حاكم مدینه) وصیت كرد.
منصور هنگامی‌كه خبر شهادت امام را شنید، به كارگزارش در مدینه نوشت: وصی امام را بیاب و او را گردن بزن. حاكم مدینه نیز پس از اطلاع از مفاد وصیت به او نوشت: جعفر‌بن محمد، ۵ تن را به عنوان وصی خود معرفی كرده است: منصور، محمدبن سلیمان، عبدالله و موسی (پسران امام) و حمیده(همسر امام). منصور گفت: این ۵ تن را نمی‌توانم بكشم. با توجه به سیاست خصمانه منصور كه نمونه‌ای از آن در همین حادثه مشخص است، امام كاظم سیاست دهه اخیر امامت پدر را دنبال كرد.
چرا كه سیاست امام صادق(ع) در دوران منصور، مبتنی بر تقیه به جهت حفظ جان و رسوا كردن دولت حاكم به زمان مقتضی بود. ایشان از هرگونه دعوت به قیام و یا حتی تایید آن پرهیز می‌كرد، رفتار امام در قیام زید نشانگر این روش است. از القابی مانند: عبد صالح، سید، عالم و ... كه همگی در دوران ده‌ساله معاصرت امام كاظم و منصور بر ایشان اطلاق می‌شود است می‌توان به روش سیاسی امام پی برد. یكی از نتایج این روش، عدم اعلام امامت ایشان، حتی در محافل رسمی شیعی است.
امری كه زمینه پیدایش مذهب اسماعیلی شد. محمدبن اسماعیل برادرزاده امام، كه پدرش اسماعیل در زمان امام صادق وفات یافته بود و امام بر مرگ وی گواهان فراوانی گرفته بود، از فرصت ایجاد شده، نهایت استفاده را برد و آموزه مهدویت و مفهوم مهدی موعود را كه آن همه امام صادق (ع) پیرامون آن سخن رانده بود، بر پدر خویش، اسماعیل تطبیق كرد. با این عمل زمینه رواج مذهب اسماعیل فراهم آمد.
امام كاظم، اما در طول حیات خویش هرگز با منصور شخصا دیداری نداشت و جالب اینجاست كه از طرف او هم هرگز احضار نشد. امری كه فراوان برای امام صادق (ع) اتفاق می‌افتاد.
امام در این دهه ارتباط خود را با شیعیان به حداقل می‌رساند و جز با خاصان آن هم با چند واسطه ارتباط برقرار نمی‌كند، ایشان، قیام را منوط به ایجاد زمینه‌های آن می‌دانند و از آنجا كه زمینه را فراهم نمی‌بینند، سیاست تقیه پدر را مبنای كار خویش قرار می‌دهند. دوری منصور از مدینه به علت حضور در بغداد را می‌توان دیگر عامل حفظ جان امام در این دوره سخت دانست. با مرگ منصور در سال ۱۵۸ هجری قمری، پسرش مهدی جانشین او شد.
۱۱ سال از دوران امامت ایشان با مهدی همزمان است. سیاست مهدی با سیاست پدر متفاوت بود و چندان مزاحم علویان نمی‌شد، گرچه چند بار امام را از مدینه به عراق فراخواند.
مهدی پیش از مرگ خود در سال ۱۶۹ ه زنادقه و مانویان را به شدت مورد آزار و اذیت قرار داد. هادی ۱۵ ماه بر تخت خلافت نشست و به سال ۱۷۰ ه كشته شد. امام در این دوره ۱۲ ساله نیز همان سیاست تقیه و پرهیز از شركت در قیام‌ها و یا حتی تایید كردن آنها را در پیش گرفت. ذی‌حجه سال ۱۶۹ شاهد یكی از این قیام‌هاست، حسین بن علی یكی از نوادگان امام حسن در این زمان قیام كرد.
قیام او نتیجه برخورد ناروای حاكم مدینه با علویان بود و بدون هیچ‌گونه برنامه‌ریزی قبلی و هماهنگی با سایر علویان صورت گرفت. حسین مردم را به كتاب خدا، سنت پیامبر، «الرضا من آل محمد» یعنی همان شعار عباسیان و كلمه «حی علی خیرالعمل» كه به شعار شیعه تبدیل شده بود، دعوت كرد. او مدینه را در اندكی زمانی به تصرف خود درآورد و قصد مكه كرد. امام اما از بیعت با او اجتناب كرد، حتی او را به دقت عمل، احتیاط و پرهیز از اعتماد به مردم دروغگو و فاسد دعوت كرد.
او به نصایح امام گوش فرا نداد و با ۳۰۰ نفر راهی مكه شد! در محل فخ كه امروز بخشی از مكه مكرمه است، ارتش عباسی راه را بر او سد كرد. فرمانده عباسی ابتدا از نیرنگ درآمد، حسین اما فریب نیرنگ او را نخورد.
سحرگاه روز هشتم ذی‌حجه شاهد كشته شدن حسین و یارانش برد. قیام‌های دیگری هم به انتقام از خون حسین فخ صورت پذیرفت كه همگی به شكست انجامید. امام از دوران ۱۱ ساله مهدی و هادی، بهره فراوانی بود. بازسازی سازمان شیعیان، تربیت شاگردان فراوان و افزایش فعالیت‌های فرهنگی و حتی اقتصادی ثمره این دوره از كاهش فشار بر شیعیان است. با كشته شدن هادی، هارون برادر او به خلافت رسید.
۱۴ سال پایانی امامت ایشان همزمان با خلافت مقتدرترین خلیفه عباسی در تمامی اعصار است. هارون سیاست منصور را در رابطه با علویان در پیش گرفت: آنان را نابود كن قبل از آنكه تو را نابود كنند. امام گرچه دیگر روی خود تساهل و تسامح مهدی را نمی‌دید، اما دیگر شرایط را مناسب بازگشت به روش تقیه نمی‌دید.
در این دوره روش سیاسی و فرهنگی امام در هم می‌آمیزد و این امری است كه باعث می‌شود تا این دوره ۱۴ ساله از حیات امام را بیشتر مورد ملاحظه قرار دهیم. اموری مانند: استفاده امام از شاگردانی كه در دوران خلافت مهدی تربیت كرده و نفوذ دادن آنان به درون كاخ خلافت همچون علی بن یقطین، اعزام یونس بن عبدالرحمان، ابن ابی عمید به عراق و حجاز برای تبلیغ دین و ایجاد سازمان وكلای امام در عراق و ... نشان می‌دهد امام دیگر قصد بازگشت به سیاست گذشته را ندارد. آیا شرایط و زمینه‌ها تغییر یافته‌اند؟ رفتار ایشان با هارون نشانگر تغییر زمینه‌هاست.
رفتار ایشان به مثابه واكنش یك معترض ساده نیست كه كلیت قضیه را قبول دارد و تنها در یك امر جزیی برایش اشكال‌ ایجاد شده است.
امام پنهان نمی‌كند كه با حاكم غاصب مشكل دارد، تقیه امام در این مرحله قضیه حفظ جان نیست، تقیه حفظ دین است و این همان امر ثابت و مشترك در سیاست امام در طول سی و پنج‌ساله امامت اوست.
به صفوان بن یحیی شتربان می‌فهماند كه نباید شترانش را به خلیفه كرایه دهد چرا كه این مسئله به گونه‌ای یاری و اعانه بر ظلم است. اندیشه سیاسی امام در قالب یك مسئله تربیتی به خوبی روشن می‌شود. این تنها مهم نیست كه خلافت غصب شده باشد، حكومت نباید مبتنی بر ظلم باشد. فلسفه سیاسی شیعه مبتنی بر نفی اشكال گوناگون ظلم در این دوره شكل می‌گیرد و عدالت مفهومی است كه در فحوای توصیه امام به صفوان شتربان قابل استنباط است.
آیا نمی‌خواهی كه او از سفر برگردد و كرایه شترانت را به تو بدهد؟ آری، پس چه كنم؟ شترانم را می‌فروشم و نخواهم خواست تا در ظلم ظالم شریك شوم. آری همین مقدار كه بخواهی او زنده بماند در ظلم او شریكی.
نفی ظلم و اثبات عدالت دو ركن اساسی فلسفه سیاسی امام است كه در این سی و پنج سال گاه در قالب تقیه حفظ جان و گاه در قالب تقیه حفظ دین رخ می‌نماید. حاكم اسلامی نباید ظالم باشد، این البته تنها یك شرط سلبی است. مهمتر از آن عدالت است كه خلیفه از آن بهره‌ای ندارد. امام آن‌گاه كه هارون از حدود فدك می‌پرسد پاسخی نمی‌دهد كه شخص می‌سازد هدف امام نفی كلیت ظلم است.
تحریكات اطرافیان هارون، چون یحیی بن خالد برمكی و برادرزاده امام محمد بن اسماعیل كه خود را در یك رقابت، دینی- سیاسی با امام می‌دید، زمینه خشم خلیفه را نسبت به ایشان فراهم آورد. البته رفتاری كه امام در این دوره از خود نشان می‌دهد عامل اصلی را در این تغییر سیاست خلیفه ایفا می‌كند. هارون در سال ۱۷۹ در سفری كه به مدینه كرد، فرمان دستگیری امام و تبعیدشان را به بصره صادر كرد.
امام یك‌ سال را در بصره، در زندان عیسی بن جعفر بن منصور گذرانید. اما عیسی به سبب مقام بلند معنوی امام و رفتار ایشان كه روزها را به روزه و قرائت قرآن و شب‌ها را به نماز و عبادت می‌گذرانید و ترس از تغییر احوال زندانبانان كه به امام متمایل شده بودند از ادامه حبس خودداری كرد.
امام به بغداد منتقل شد مدتی در زندان فضل بن ربیع و زمانی دیگر در زندان هارون امام را به زندان سندی بن شاهك، داروغه بغداد فرستاد. یحیی برمكی به دستور هارون، سندی را تحریك كرد تا امام را مسموم كند و این بیست و پنجم رجب سال ۱۸۳ بود كه امام پس از ۵۵ سال حیات درخشان به شهادت رسید و در مقابر در بغداد كه امروز آن را كاظمین خوانند به خاك سپرده شد.
سهند صادقی‌بهمنی
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید