پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

سفری به دژ «فارک»


سفری به دژ «فارک»
جنگل های بکر کلمبیا در تاریکی شب فرو رفته و تنها نور موجود همان نور فانوس «کورنلیو» است یعنی همان عضو فارک که ما را به قلب این گروه چریکی راهنمایی می کند. این نور هم هر بار که صدای غرش هواپیماهای جنگی می آید با عجله خاموش می شود. سعی می کنم فاصله یی را که از زمان ترک قایق موتوری و سوار شدن بر جیپی که ما را به این راه های کوهستانی آورد، حدس بزنم. چهل کیلومتر؟ پنجاه کیلومتر؟
ما در «ماگدالنا مدیو» یعنی در همان دژ گروه شورشی انقلابی کلمبیا (فارک) که در قلب یکی از بزرگ ترین جنگل های بکر دنیا قرار دارد هستیم. از سال ۱۹۶۴ یعنی از زمان تاسیس این گروه چریکی مارکسیست که با ابزار خشونت، جنگی مسلحانه را علیه بازیگران دولتی کلمبیا آغاز کرده، این بخش از کشور خارج از حیطه قدرت دولت مرکزی قرار دارد.
در خلال آن راهپیمایی بی پایان در آن جنگل انبوه به آن هفتصد انسانی فکر می کنم که توسط گروه فارک ربوده شده و پشت سر هم به این منطقه آورده می شوند. راهپیمایی آن هم با این شرایط، کار هرروزه گروگان هایی است که گاه ده سال از اسارت شان در اینجا می گذرد. هر لحظه این فکر آزارم می دهد که این چریک ها هر کاری برای سلامتی من انجام می دهند و حتی حاضرند مرا بر پشت چهارپایانی بنشانند که گروگان های غل و زنجیر شده را به دنبال خود می کشند. هر لحظه به یاد آخرین نامه معروف ترین گروگان فارک (پیش از رهایی اش) می افتم. بتانکور در آن نامه نوشته بود؛ «مرگ برای من انتخابی اغواکننده است.»
من به کلمبیا سفر کردم تا از جنگی بنویسم که طی ۴۰ سال اخیر جان نزدیک به یک میلیون انسان را گرفته و چهار میلیون بی خانمان بر جای گذاشته است، جنگی که سالانه به قیمت جان بیش از ۱۶۰۰ سرباز تمام می شود یعنی رقمی بیشتر از همه سربازان کشته شده امریکایی در عراق. جنگی که تنها در ده سال اخیر ۱۰ هزار انسان به خاطر آن ناپدید شده اند. من می خواستم با یکی از رهبران این گروه چریکی مصاحبه کنم، گروهی که هموطنان خود را ترور می کند و با آن استراتژی بی رحمانه آدم ربایی، ترس و وحشت را می پراکند.
در اولین کمپ شبانه، چریک ها در مورد زادگاه و زندگی شان تعریف می کنند و جالب آنکه داستان زندگی تقریباً همه آنها کاملاً به هم شبیه است. مارتا می گوید؛ «در یک خانواده کشاورز به دنیا آمدم. پدرم به دست شبه نظامیان تکه تکه شد. تقریباً سیزده سال داشتم که به فارک پیوستم.» از یکی از فرماندهان می پرسم چرا فارک این بچه ها را می پذیرد و آنها را برای جنگیدن آموزش می دهد؛ «بر پایه قوانین، ما تنها اجازه جذب افراد ۱۵ تا ۳۵ سال را داریم اما مثلاً به یک دختر سیزده ساله روستایی که توسط پدرش مورد سوءاستفاده قرار گرفته یا به دست دیگری مورد تجاوز قرار گرفته می توانیم بگوییم که او را نمی پذیریم؟ آیا از چنین فردی در اینجا بهتر نگهداری نمی شود؟» فرمانده ادعا می کند از این کودکان در جنگ استفاده نمی شود و می گوید؛ «تازه زمانی آنها را به جنگ می بریم که آمادگی داشته باشند.»
فرمانده به عنوان شاهدی برای ادعای خود زنی به نام «یومیلا» را به من معرفی می کند. او نیز در دوازده سالگی به فارک پیوسته است؛ «هرگز خانواده یی نداشتم. فارک تنها خانواده یی است که دارم و تنها جایی است که با احترام با ما رفتار می شود. امیدوارم هرگز مجبور به بازگشت به زندگی شخصی نشوم.» یومیلا از یکی از همرزمانش فرزند پسری به دنیا آورده است. از او در مورد مکان نگهداری فرزندش می پرسم؛ «من اجازه داشتم او را دو ماه پیش خودم نگه دارم و سپس کودکم را به زنی سپردم که با وی در یک دهکده آشنا شده بودم و حالا او به خاطر من از پسرم نگهداری می کند.»
صبح چهارمین روز از سفر بارش باران آغاز می شود و این راه های پر از گل و لای سرعت ما را کاهش می دهد. در آن جنگل سبز و بی انتها با راهنمایم که ساعت ها است حرفی نمی زند، پیش می روم. ناگهان کورنلیو می ایستد و آرام سوت می زند. یک سوت دیگر و ناگهان مردی از لای انبوه بوته ها با کلاشینکفی در دست سر می رسد. کورنلیو به آرامی لبخند می زند؛ «رسیدیم، اینجا اردوگاه ما است.» ساعت هشت شب، ۲۶ مارس ۲۰۰۸.
وارد اردوگاه می شویم و از میان ننوهایی که به عنوان رختخواب از شاخه درختان آویزان هستند می گذریم. البته در اینجا علاوه بر تعدادی میز و نیمکت یک محل تجمع کوچک هم وجود دارد که با شاخه های درختان و پارچه های برزنتی استتار شده است. در کنار هر کدام از آن ننوها یک سنگر نیز حفر شده است و یک پناهگاه به عنوان جان پناه در مقابل حملات هوایی هم وجود دارد. ارتش کلمبیا مدت ها است که با فارک می جنگد و صد البته متحمل شکست های بزرگی نیز شده است. گروه فارک در اواخر دهه نود حتی طرح هایی برای اشغال بوگوتا پایتخت کلمبیا را نیز در سر داشت. اما امروز وضعیت به کلی تغییر کرده است. دولت اوریبه اقدام به بزرگ ترین حملات از زمان آغاز جنگ علیه این گروه کرده و علاوه بر دو برابر کردن توانایی ها و امکانات ارتش از پشتیبانی های زیاد دولت امریکا در چارچوب «طرح کلمبیا» نیز برخوردار بوده است و بدین ترتیب دولت توانست تعداد افراد فارک را از ۱۸ هزار نفر به ۱۲ هزار نفر کاهش دهد.
«پیولو» یکی از پیکارجویان قدیمی فارک است و در حالی که همراه من قدم می زند، می گوید؛ «ارتشی ها خیلی چیزها یاد گرفته اند. تا چند سال پیش جرات آمدن به جنگل را نداشتند اما حالا نحوه انجام عملیات در جنگل را یاد گرفته اند. البته ما هم احمق نیستیم و از تاکتیک جدید ضربه و فرار استفاده می کنیم.» واقعیت آن است که فارک در هیچ دوره یی مثل امروز از سوی ارتش و همین طور مردم کلمبیا تحت فشار نبوده است. تنها ابزار قدرت این گروه بازی و معامله بر سر گروگان ها است و به گفته ناظران از نظر نظامی در وضعیت بدی به سر می برد. کورنلیو با فانوس خود فضای درونی یک چادر را روشن می کند. در آن سایه روشن چریک میانسالی در لباس استتار را می بینیم که ریش جوگندمی دارد و کلاه بره یی به سبک چه گوارا بر سر گذاشته است. نزدیک تر می آید و آغوش باز می کند؛ «به اردوگاه شورشیان در کوه های ماگدالنا مدیو خوش آمدید.» با وجود آنکه تنها یک بار عکسش را در وزارت خارجه امریکا دیده ام می توانم او را بشناسم. او همان کسی است که ۵/۲ میلیون دلار از سوی امریکا و یک و نیم میلیون از سوی کلمبیا برای سرش جایزه تعیین شده و «پاستور آلپه» نام دارد. آلپه رهبر چریک های مستقر در ماگدالنا مدیو و عضو گروه فرماندهی فارک است. او همان کسی که به خاطر وی به اینجا آمده ام. آلپه در حالی که لبخندی طنزآمیز بر لب دارد، می گوید؛ «نمی دانستم سرم اینقدر می ارزد.» در این چادر یک میز کوچک چوبی قرار دارد و یک کامپیوتر و تلویزیون هم روی این میز است. برق اینجا با ژنراتورهای بنزینی تامین می شود. علاوه بر آن آلپه یک دستگاه رادیو هم دارد که برای شنیدن اخبار و برقراری ارتباط با افراد تحت امرش از آن استفاده می کند. سیستم ارتباطی فارک نیز مشابه ارتش های دیگر است؛ یک دستگاه گیرنده اوامر فرماندهی یا به اصطلاح دبیرخانه را دریافت کرده و از آنجا این اوامر در میان افراد و جبهه های مختلف پخش می شود. دستگاه های بی سیم تنها زمانی که هواپیماها بر فراز منطقه پرواز می کنند، خاموش می شوند و هیچ اقدام احتیاطی دیگری در این مورد وجود ندارد. رهبری فارک همواره از امنیت بالای افراد این گروه می گوید اما آنچه در دوم جولای امسال رخ داد یعنی آزادی بتانکور در یک عملیات نجات توسط نیروهای ارتش نشان داد این ادعا صحت ندارد زیرا نیروهای اطلاعاتی کلمبیا طی چندین ماه شنود دستگاه های مخابراتی فارک، اقدام به این عملیات کردند. آلپه با زحمت زیاد خود را سر پا نگه داشته است زیرا دست هایش به شدت می لرزند و یک پایش نیز به دلیل مداوای اشتباه دچار لرزش است و این همه بهای ۲۸ سال جنگ به شمار می آید. این فرمانده ارشد فارک شب ها با صدای بلند نوشته ها و گاه اشعار خود را می خواند؛ «این کار ارواح خبیثه را از من دور می کند.» او خاطرات زیادی از کشته ها و زخمی ها و همین طور به گفته خودش از خیانتکارانی دارد که اطلاعات خود را در قبال پول به دولت فروخته اند.
آلپه از سوی دولت کلمبیا و وزارت خارجه امریکا متهم به نظارت بر روند تولید و ارسال صدها تن کوکایین به ایالات متحده و دیگر نقاط جهان است. در آغاز مصاحبه از او می پرسم؛ «آیا شما تروریست هستید؟» آلپه سکوت می کند و یک لحظه از اینکه مصاحبه در همین جا پایان گیرد وحشت می کنم. اما یک لحظه بعد آلپه به سخن می آید و شروع به لفاظی های مارکسیستی می کند؛ «تروریست؟ این زبانی است که به کار امپریالیست ها می آید. ما تروریست نیستیم بلکه یک جنبش عصیانگر هستیم که پایه های مردمی دارد.» او تند و سریع حرف می زند و گویی می خواهد همه انتقادات مطرح شده در سال های اخیر علیه فارک را بی اثر کند. از نظر آلپه آن مین هایی که تنها در سه ماه اول امسال بیش از یکصد قربانی گرفته اند چندان اهمیتی ندارد. ربودن غیرنظامیان و سیاستمدارها هم از نظر وی با توجه به «تروریسم دولتی» حربه مناسبی برای تحت فشار گذاشتن دولت است. آلپه در مورد ضعف نظامی فارک هم می گوید؛ «شما که باور نمی کنید فارک به آخر راه رسیده است؟ این یک داستان کهنه شده است و همه دولت های سال های اخیر کلمبیا برای سقوط ما زمان تعیین کرده اند. اوریبه اعلام کرد در عرض چهار سال ما را نابود می کند اما ما هنوز هم اینجا هستیم.» در فرهنگ و زبان این چریک ها گویی لغات معانی دیگری پیدا می کنند. «گروگان ها» برای آنها به معنای «بازداشت شدگان» است و از سیاستمدارها و ارتشی ها و پلیس های ربوده شده هم به عنوان«اسرای جنگی» یاد می شود. «پول در قبال آزادی» هم نه تنها «اخاذی» نیست بلکه «پرداخت مالیات» بوده و حفاظت از مزارع و کاروان های کوکایین هم «سرمایه گذاری منطقه یی» معنی می دهد.
در این اردوگاه ساعت ۵/۴ صبح بیدارباش است. نور خفیف خورشید از لابه لای آن درختان انبوه به زیر می آید و خبر از شروع روز می دهد. شب ها هم بین ساعت ۵/۷ تا ۸ زمان خواب شروع می شود. من شب را در رختخوابی که از شاخه های درختان ساخته شده بود به صبح رساندم.آن روزها همه اخبار رادیوهای محلی در مورد اینگرید بتانکور و میزان احتمال آزادی او بود. پیش از این از آلپه پرسیده بودم؛ «آیا او را آزاد خواهید کرد؟» و او در پاسخ گفت؛ «می دانید که ما چند ماه پیش به طور یکجانبه شش تن از بازداشت شدگان را آزاد کردیم اما دولت چه کار کرد؟ هیچ. به عبارت بهتر تنها اقدام دولت کشتن رفیق رائول ریس بود. دولت در واقع یکی از ضعیف ترین افراد ما را از پای در آورد؛ مردی که در حال مذاکره با افرادی برای مبادله احتمالی گروگان ها بود.» جالب آنکه در آن زمان وقتی در مورد وضعیت سلامتی بتانکور از آلپه پرسیدم جواب داد؛ «بیماری بتانکور یک شایعه است. البته بی تردید مشکلاتی در رابطه با سلامتی اش دارد زیرا زندگی در این جنگل ها ساده نیست. بسیاری از مردم کلمبیا مشکل سلامتی دارند اما دولت هیچ کاری برای آنها نمی کند. شاید بهتر باشد به جای صحبت در مورد وضعیت سلامتی بتانکور درباره مشکلات مردم کلمبیا حرف بزنیم.»در آن زمان بر اساس صحبت های آلپه و دیگر چریک ها متوجه شدم که فارک به هیچ عنوان در فکر آزادی بتانکور نیست و شاید کارشناسان نیز چنین برداشتی داشتند و به همین دلیل چاره یی جز اقدام نظامی ندیدند. اما آیا این چریک ها می دانند که دیگر چندان پایگاهی در میان مردم ندارند؟ آیا اصلاً از زندگی در خارج از این اردوگاه اطلاعی دارند؟ از «رائول» می پرسم؛ «آخرین بار چه زمانی در شهر بودی؟» می گوید؛ «هشت سال پیش.»
- فکر نمی کنی که این انزوای طولانی به برداشت و آگاهی های تو نسبت به میهنی که برای آن می جنگی، خدشه یی وارد کرده باشد؟
نه، جنبش چریکی منزوی نیست. ما نه تنها با دهقانان بلکه گاه با شهری ها هم صحبت می کنیم.
- روز چهارم فوریه که میلیون ها نفر از مردم کلمبیا به خیابان ها ریخته بودند تا برای آزادی گروگان ها و علیه فارک و همین طور علیه شخص تو تظاهرات کنند، چه احساسی داشتی؟
آنها گروه کوچکی از مردم بودند، یعنی همان کسانی که نمی خواهند ما قدرت را از دست آنها در آوریم. آنها همان الیگارشی کلمبیا هستند.
- چه جوابی برای خانواده های گروگان ها داری، یعنی همان کسانی که به گفته مردم قربانی مستقیم اعمال تو هستند؟
من از آنها طلب بخشش نمی کنم. از دهقانانی طلب بخشش دارم که شاید به خاطر یک اشتباه خسارت دیده یا کشته شده اند. اما آنهای دیگر...، باید دید که آنها چه کرده اند. آیا این عده دست شان آلوده نیست؟
روی تخت سفری که من و رائول روی آن نشسته ایم علاوه بر تی شرت هایی که منقش به تصویر چه گوارا هستند، چند کتاب در مورد مائو و هوشی مینه هم وجود دارد و رائول همواره به آنها استناد می کند.
- رائول، همان مردمی که تا مدت ها از شما پشتیبانی می کردند امروزه نسبت به ایدئولوژی شما انتقاد دارند.
آیا دیگر هیچ انسانی از سوی انسان های دیگر استثمار نمی شود؟ اگر تو فکر می کنی تعداد فقرا نسبت به قبل کمتر شده، من این را قبول ندارم.
- اگر روزی بفهمی که جامعه کلمبیا علیه تو است و مصرانه می خواهد که اسلحه را زمین بگذاری و به زندگی شخصی بازگردی، چه کار می کنی؟
(با صدایی آرام) همین جا می مانم چون به کاری که می کنم ایمان دارم. همیشه با رزمندگان راه آزادی به مانند جنایتکاران و تروریست ها رفتار شده است مثلاً با چه گوارا، اسپارتاکوس و حتی با عیسی مسیح.
دیوید برایان / ترجمه؛ محمدعلی فیروزآبادی
منبع؛ ولت وخه
منبع : روزنامه اعتماد