سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا


عشق و عفت


عشق و عفت
ویل دورانت می‏گوید:
«در سرتاسر زندگی انسان،به اجماع همه،عشق از هر چیز جالب توجه‏تر است و تعجب اینجاست كه فقط عده كمی درباره ریشه و گسترش آن بحث كرده‏اند.در هرزبانی دریایی از كتب و مقالات،تقریبا از قلم هر نویسنده‏ای درباره عشق پیدا شده‏ است و چه حماسه‏ها و درام‌ها و چه اشعار شور‌انگیز كه درباره آن به وجود آمده‏است،و با اینهمه چه ناچیز است تحقیقات علمی محض درباره این امر عجیب و اصل طبیعی آن و علل تكامل و گسترش شگفت‌انگیز آن،از آمیزش ساده ‏پروتوزوئا تا فداكاری دانته و خلسات پتراك و وفاداری هلوئیز به آبلارد.» (۱)
ما در صفحات قبل گفتیم آنچه مجموعاً از گفته‏های علمای قدیم و جدید درباره‏ ریشه و هدف عشق و یگانگی یا دو گانگی آن با میل جنسی استنباط می‏شود سه نظریه‏است،و گفتیم عشق،هم در غرب و هم در شرق از شهوت تفكیك شده و امر قابل ستایش و تقدیسی شناخته شده است،ولی این ستایش و تقدیس آن‌طور كه ما استنباط كرده‏ایم از دو جنبه مختلف بوده است كه قبلاً توضیح داده شد.
مطلب عمده در اینجا رابطه عشق و عفت است.باید ببینیم این استعداد عالی وطبیعی در چه زمینه و شرایطی بهتر شكوفان می‏گردد؟آیا آنجا كه یك سلسله مقررات‏اخلاقی به نام عفت و تقوا بر روح مرد و زن حكومت می‏كند و زن به عنوان چیزی‏گرانبها دور از دسترس مرد است این استعداد بهتر به فعلیت می‏رسد یا آنجا كه‏احساس منعی به نام عفت و تقوا در روح آنها حكومت نمی‏كند و اساساً چنین مقرراتی‏وجود ندارد و زن در نهایت ابتذال در اختیار مرد است؟اتفاقا مساله‏ای كه غیر قابل ‏انكار است این است كه محیطهای به اصطلاح آزاد مانع پیدایش عشق‌های سوزان وعمیق است.در این گونه محیط‌ها كه زن به حال ابتذال در آمده است فقط زمینه برای‏پیدایش هوس‌های آنی و موقتی و هر جایی و هرزه شدن قلب‌ها فراهم است.
اینچنین محیط‌ها محیط شهوت و هوس است نه محیط عشق به مفهومی كه‏فیلسوفان و جامعه شناسان آن را محترم می‏شناسند یعنی آن چیزی كه با فداكاری واز خود گذشتگی و سوز و گداز توام است،هشیار كننده است،قوای نفسانی را در یك‏نقطه متمركز می‏كند،قوه خیال را پر و بال می‏دهد و معشوق را آنچنانكه می‏خواهد درذهن خود رسم می‏كند نه آنچنانكه هست،خلاق و آفریننده نبوغ‌ها و هنرها و ابتكارهاو افكار عالی است.
بهتر است اینجا مطلب را از زبان خود دانشمندانی كه طرفدار اصول نوینی دراخلاق جنسی می‏باشند بشنویم.ویل دورانت می‏گوید:
«یونانیان شعر عاشقانه را گرچه در مورد غیر طبیعی آن(عشق مرد به مرد)باشدمی‏شناختند،و داستانهای هزار و یك شب نشان می‏دهد كه سرودهای عاشقانه ازقرون وسطی جلوتر بود ولی ترغیب عفت و پاكدامنی از طرف كلیسا كه او را به‏علت دور از دسترس بودن،جذابیت‏بخشید مایه نضج غزل عاشقانه گردید.حتی‏لارشفوكو نویسنده نیش زن بزرگ می‏گوید:«چنین عشقی برای روح عاشق مانندجان برای بدن است‏»...این استحاله میل جسمانی را به عشق معنوی چگونه توجیه‏كنیم؟چه موجب می‏شود كه این گرسنگی حیوانی چنان صفا و لطف بپذیرد كه اضطراب جسمانی به رقت روحی تبدیل شود؟آیا رشد تمدن است كه به علت‏تاخیر انداختن ازدواج موجب می‏شود تا امیال جسمانی بر آورده نشود و به‏درون نگری و تخیل سوق داده شود و محبوب را در لباس رنگارنگی از تخیلات‏امیال نابرآورده جلوه‏گر سازد؟آنچه بجوییم و نیابیم عزیز و گرانبها می‏گردد. زیبایی یك شئ چنانكه خواهیم دید بستگی به قدرت میل به آن شئ دارد،میلی كه‏با ارضاء و اقناع ضعیف می‏شود و با منع و جلوگیری قوی می‏گردد.» (۲)
هم او می‏گوید:
«به عقیده ویلیام جیمز حیا امری غریزی نیست،بلكه اكتسابی است.زنان دریافتندكه دست و دل بازی مایه طعن و تحقیر است و این امر را به دختران خود یاد دادند... زنان بی‏شرم جز در موارد زود گذر برای مردان جذاب نیستند.خود داری از انبساط،و امساك در بذل و بخشش بهترین سلاح برای شكار مردان است.اگر اعضای نهانی‏انسان را در معرض عام تشریح می‏كردند توجه ما به آن جلب می‏شد ولی رغبت وقصد به ندرت تحریك می‏گردید.
مرد جوان به دنبال چشمان پر از حیاست و بدون آنكه بداند حس می‏كند كه این‏خود داری ظریفانه از یك لطف و رقت عالی خبر می‏دهد.حیا(و در نتیجه عزیزبودن زن و معشوق واقع شدن او برای مرد)پاداشهای خود را پس انداز می‏كند ودر نتیجه نیرو و شجاعت مرد را بالا می‏برد و او را به اقدامات مهم وا می‏دارد و قوایی‏را كه در زیر سطح آرام حیات ما ذخیره شده است‏بیرون می‏ریزد.» (۳)هم او می‏گوید:
«امروز لباسهای سنگین فشار آور كه مانند موانعی بودند از میان رفته‏اند و دخترامروز خود را با جسارت تمام از دست لباسهای محترمانه‏ای كه مانع حمل بود رهانیده است.دامنهای كوتاه بر همه جهانیان بجز خیاطان نعمتی است و تنها عیبشان این است كه قدرت تخیل مردان را ضعیف‏تر می‏كند،و شاید اگر مردان قوه‏تخیل نداشته باشند زنان نیز زیبا نباشند!» (۴)
برتراند راسل در كتاب زناشویی و اخلاق در فصلی كه به عنوان‏«عشق رمانتیك‏» باز كرده است می‏گوید:
«اصل اساسی عشق رمانتیك آن است كه معشوق خود را بسیار گرانبها و به دست‏آوردنش را بسیار دشوار بدانیم...بهای زیادی كه برای زن قائل می‏شدند نتیجه‏روانشناسی اشكال تصرف وی بود.» (۵)
و نیز می‏گوید:
«از لحاظ هنرها مایه تاسف است كه به آسانی به زنان بتوان دست‏یافت و خیلی‏بهتر است كه وصال زنان دشوار باشد بدون آنكه غیر ممكن گردد...در جایی كه‏اخلاقیات كاملا آزاد باشد انسانی كه بالقوه ممكن است عشق شاعرانه داشته باشدعملا بر اثر موفقیتهای متوالی به واسطه جاذبه شخصی خود،ندرتا نیازی به توسل‏به عالیترین تخیلات خود خواهد داشت.» (۶)
و نیز می‏گوید:
«كسانی هم كه افكار كهنه را پشت‏سر گذاشته‏اند در معرض خطر دیگری در موردعشق به مفهوم عمیقی كه ما برای آن قائلیم قرار گرفته‏اند.اگر مردی هیچ گونه رادع‏اخلاقی در برابر خود نبیند یكباره تسلیم تمایلات جنسی شده و عشق را از كلیه‏احساسات جدی و عواطف عمیق جدا ساخته و حتی آن را با كینه همراه می‏سازد.» (۷)
عجبا!آقای راسل در اینجا دم از اخلاقیات می‏زند.مقصود او از اخلاقیات‏چیست؟او كه عفت و تقوا را محكوم می‏كند،حتی ازدواج را مانع عشق بلكه مانع‏هیچ گونه تمتع از غیر همسر شرعی و قانونی نمی‏داند و معتقد است كه زن فقط بایدكاری بكند كه از غیر همسر قانونی بار دار نشود،او كه زنا را جز در صورت عنف و یادر صورتی كه صدمه جسمی بر طرف وارد شود مجاز می‏شمارد!او كه اخلاق را جزتطبیق كردن و هماهنگ ساختن منافع خود با اجتماع نمی‏داند،او كه چنین فكر می‏كندچه تصور صحیحی از اخلاقی كه مانع و رادع تمایلات جنسی و پرورش دهنده‏احساسات لطیف عشقی باشد دارد؟!
به هر حال،آنچه مسلم است این است كه محیطهای اشتراكی جنسی یا شبه‏اشتراكی كه آقای راسل و امثال او پیشنهاد و آرزو می‏كنند،كشنده عشق به مفهومی‏است كه فیلسوفان از آن دم می‏زنند و آن را اوج حیات و حد اعلای شور زندگی‏می‏خوانند،از او به عنوان معلم و مربی،الهام بخش و كیمیا یاد می‏كنند و كسی را كه همه‏عمر از آن بی‏نصیب مانده است لایق انسانیت نمی‏شمارند.
یاد آوری دو نكته لازم است.یكی اینكه تفكیك عشق از شهوت و اینكه عشق،هم از لحاظ كیفیت،هم از لحاظ هدف با شهوت حیوانی و جنسی مغایر است،از آن‏جمله مسائل روحی است كه با اصول ماتریالیستی سازگار نیست ولی به هر حال موردقبول كسانی است كه در مسائل روحی مادی فكر می‏كنند.راسل یك جا اعتراف‏می‏كند كه:
«عشق چیزی بالاتر از میل به روابط جنسی است.» (۸)
در جای دیگر می‏گوید:
«عشق بای خود غایت و اصول اخلاقی خاصی دارد كه بدبختانه تعالیم مسیحیت‏از یك طرف و عناد علیه اصول اخلاقی جنسی كه قسمتی از نسل جوان امروزطالب آنند(و خود راسل آتش افروز این عناد است!)از طرف دیگر،آنها را تحریف‏و واژگون می‏سازد.» (۹)
نكته دیگر اینكه به نظر می‏رسد این حالت روحی كه مغایر با شهوت جنسی‏لااقل از لحاظ كیفیت و هدف-شناخته شده است دو نوع است و به دو صورت مختلف‏ظهور می‏كند،یكی به صورت حالت پر شور و پر سوز و گدازی كه در نتیجه دور ازدسترس بودن محبوب و هیجان فوق العاده روح و تمركز قوای فكری در نقطه واحد ازیك طرف،و حكومت عفاف و تقوا بر روح عاشق از طرف دیگر،تحولات شگرفی درروح ایجاد می‏كند،احیانا نبوغ می‏آفریند،و البته هجران و فراق شرط اصلی پیدایش‏چنین حالتی است و وصال مدفن آن است و لااقل مانع است كه به اوج شدت خودبرسد و آن تحولات شگرفی كه مورد نظر فیلسوفان است‏به وجود آورد. این گونه عشق‌ها بیشتر جنبه درونی دارد،یعنی موضوع خارجی بهانه‏ای است‏برای اینكه روح از باطن خود بجوشد و برای خود معشوقی آنچنانكه دوست داردبسازد و از دیدگاه خود آن طور كه ساخته-نه آن طور كه هست-ببیند.كم كم كار به‏جایی می‏رسد كه به خود آن ساخته ذهنی خو می‏گیرد و آن خیال را بر وجود واقعی وخارجی محبوب ترجیح می‏دهد. نوع دیگر،آن مهر و رقت و صفا و صمیمیتی است كه میان زوجین در طول زمان‏در اثر معاشرت دائم و اشتراك در سختیها و سستیها و خوشیها و ناخوشیهای زندگی وانطباق یافتن روحیه آنها با یكدیگر پدید می‏آید.اگر اجتماع،پاك و ناآلوده باشد وتمتعات زوجین همان طوری كه اصول عفاف و تقوا ایجاب می‏كند به یكدیگراختصاص یابد،حتی در دوران پیری كه شهوت خاموش است و قادر نیست زوجین رابه یكدیگر پیوند دهد،آن عاطفه صمیمانه سخت آنها را به یكدیگر می‏پیوندد.
نفقه دادن مرد به زن و شركت عملی زن در مال مرد،از همه بالاتر اختصاص كانون‏خانوادگی و استمتاعات جنسی و اختصاص محیط بزرگ به كار و فعالیت،از علل عمده این صفا و صمیمیت است.تدابیری كه اسلام در روابط زوجین و غیره به كار برده‏است‏سبب شده كه در محیطهای اسلامی-بر خلاف محیط اروپای امروز-این گونه‏صمیمیتها و مهر و صفاها و عشق‌ها زیاد پیدا شود.نوع اول مشروط به هجران و فراق است،تازیانه فراق روح را حساستر وآتشین‏تر می‏كند،بر خلاف این نوع از عشق كه ما آن را صفا و صمیمیت می‏نامیم واختصاص به زوجین دارد و در اثر وصال و نزدیكی كمال می‏یابد. نوع اول در حقیقت پرواز و كنش و جذب و انجذاب دو روح متباعد است و نوع‏دوم وحدت و یگانگی دو روح معاشر.فرضا كسی در نوع اول تردید كند،در نوع دوم‏نمی‏تواند تردید داشته باشد.
در آیه قرآن،آنجا كه پیوند زوجیت را یكی از نشانه‏های وجود خداوند حكیم‏علیم ذكر می‏كند،با كلمه‏«مودت‏»و«رحمت‏»یاد می‏كند(چنانكه می‏دانیم‏«مودت‏»و«رحمت‏»با شهوت و میل طبیعی فرق دارد)،می‏فرماید:
و من ایاته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا...و جعل بینكم مودهٔ و رحمهٔ (۱۰) . یكی از نشانه‏های خداوند این است كه از جنس خود شما برای شما جفت آفریده‏است...و میان شما و آنها مهر و رافت قرار داده است.
مولوی چه خوب این نكته را دریافته است آنجا كه می‏گوید:
زین للناس حق آراسته است زانچه حق آراست كی تانند رست چون پی یسكن الیهاش آفرید كی تواند آدم از حوا برید اینچنین خاصیتی در آدمی است مهر،حیوان را كم است،آن از كمی است مهر و رقت وصف انسانی بود خشم و شهوت وصف حیوانی بود
ویل دورانت این صفا و صمیمیت را كه پس از خاتمه شهوت نیز دوام پیدا می‏كنداین طور توصیف می‏كند:
«عشق به كمال خود نمی‏رسد مگر آنگاه كه با حضور گرم و دلنشین خود تنهایی پیری و نزدیكی مرگ را ملایم و مطبوع سازد.كسانی كه عشق را فقط میل و رغبت‏می‏دانند فقط به ریشه و ظاهر آن می‏نگرند.روح عشق حتی هنگامی كه اثری ازجسم بجا نمانده باشد باقی خواهد بود.در این ایام آخر عمر كه دلهای پیر از نو با هم‏می‏آمیزند،شكفتگی معنوی جسم گرسنه با كمال خود می‏رسد.» (۱۱) با همه اختلافی كه میان این دو نوع عشق وجود دارد و یكی مشروط به هجران‏است و دیگری به وصال،یكی از نوع نا آرامی و كشش و شور است و دیگری از نوع‏آرامش و سكون،در یك جهت مشتركند:هر دو گلهای با طراوتی می‏باشند كه فقط دراجتماعاتی كه بر آنها عفاف و تقوا حكومت می‏كنند می‏رویند و می‏شكفند.محیطهای[اشتراكی]جنسی یا شبه اشتراكی جنسی نه قادرند عشق به اصطلاح شاعرانه ورمانتیك به وجود آورند و نه می‏توانند در میان زوجین آنچنان صفا و رقت وصمیمیت و وحدتی-كه بدان اشاره شد-به وجود آورند.
پی‏نوشتها:
۱- لذات فلسفه،ص‏۱۱۷
۲- لذات فلسفه،ص ۱۳۰
۳- همان،ص‏۱۳۳
۴- همان،ص ۱۶۵.
۵- زناشویی و اخلاق،ص‏۳۶.
۶- همان،ص‏۳۹ و ۴۰
۷- همان،ص ۶۴
۸- همان،ص ۶۲
۹- همان،ص ۶۵
۱۰- روم/ ۲۱
۱۱- لذات فلسفه،ص ۱۳۴.
مجموعه آثار جلد نوزدهم صفحه ۶۶۳ استاد شهید مرتضی مطهری
منبع : بنياد انديشه اسلامي