سه شنبه, ۲۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 14 May, 2024
مجله ویستا


در سینما کسی منتظر شما نیست


در سینما کسی منتظر شما نیست
اكبر عبدی در اتاق گریم تئاتر شهر با لباس جنگی، چفیه ای به گردن، و پوتینی به پا. می گوید درست سی سال پیش در همین اتاق گریم می شده، برای اجرای یك نمایش كودكانه در سالن اصلی تئاتر شهر همان سالنی كه بناست تا ساعتی بعد روی صحنه اش برود. در طول گفت وگو ، پشت چهره جدی، مهربان و كم و بیش غمگین اش، پسرك پرشور و شر و سر به هوای باز مدرسه م دیر شد و محله بهداشت را جست و جو می كنیم و بازی های خیره كننده اش را در فیلم ها، یكی یكی، به یاد می آوریم دلشدگان، مادر، ناصرالدین شاه آكتور سینما، اجاره نشین ها، روز فرشته، هنرپیشه و ...
دیدار با اكبر عبدی كه هنر، در تمام این سی سال، به راستی، پیشه اش بوده، بسیار هیجان انگیز است.
● بعد از چند سال برگشته اید؟
- به ایران یا به تئاتر؟
●مگر ایران نبودید؟
- نه؛ یك سال و نیم ایران نبودم. رفته بودم آمریكای جنوبی و بعضی شهرهای اروپا برای اجرای تئاتر. البته بگذریم كه پولمان را خوردند و كار را نصفه رها كردم.
● چه تئاتری در آمریكا و اروپا اجرا كردید؟
- كاری بود كه همان جا ساخته و پرداخته شد. داستان یك بقال ایرانی بود كه به همراه خانواده اش مهاجرت كرده و حالا دوست دارد برگردد ایران؛ اما درگیر خانواده اش است. پسرش دوست دارد خواننده شود و ... . در آن كار هشت تیپ را بازی می كردم. هم بقال، هم زنش، هم پسرش و حتی پدر و مادرش در ایران. بعضی نقش ها را از قبل ضبط كرده بودیم و روی پرده نشان می دادیم.
● فارغ از شكست مالی، تجربه خوبی بود یا نه؟
- بسیار عالی. راه و چاه اجرای نمایش در خارج از كشور را یاد گرفتم. البته اجرا هم از نظر استقبال مخاطب آن طرف عالی بود. ما چهار سانس در روز اجرا داشتیم و این در آن جا سابقه نداشت. مثلا كار جدید هوشنگ توزیع كه بهروز وثوقی هم بازی می كرد، در همان سالن یك اجرا داشت و در نهایت شبی ۳۰۰ تماشاگر كه نیمی از آن ها هم دعوتی بودند، اما ما ۷۰۰ تماشاگر در هر اجرا داشتیم.
●كدام شهرها اجرا رفتید؟
- تورنتو، فرانكفورت، مونترال، ونكوور. قرار بود سوئد و فرانسه هم اجرا داشته باشیم كه كنسلش كردم. اما الان دیگر راه و چاه اجرا در سالن های آن طرف را یاد گرفته ام. تجربه خوب دیگرش هم این بود كه در هر شهر، با بچه ها و گروه های تئاتر ایرانی باسواد آن جا كار می كردیم.
● نمایش اكبر آقا آكتور تئاتر را هم كه دارید كارگردانی می كنید، برای اجرا در آن طرف مرز است؟
- نه. خیلی برای این نیت شتاب ندارم. برایم مهم است اول در سطح تهران كار را اجرا كنم. در شمال و جنوب و شرق و غرب تهران و بعد شهرستان های اطراف و بعد هم شهرهای دیگر.
● یعنی فكر می كنید واقعا ما شمال و جنوب و شرق و غرب و مركز تهران سالن تئاتر داریم؟
- اتفاقا ما سالن تئاتر زیاد داریم، اما چون تا به حال در آن ها تئاتری اجرا نشده، نمی شناسیم شان و فكر می كنیم سالن نداریم. تمام فرهنگسراهای ما سالن تئاتر دارند. هر وزارت خانه ای یك سالن خوب دارد، ولی یا در آن مجلس ختم برگزار می شود یا سمینار و بزرگداشت.
مثلا در همین خیابان ولی عصر تقاطع پارك وی، یك سالن بسیار خوب است كه برای عروسی اجاره اش می دهند. یا انتهای بلوار استاد معین یك سالن خوب خالی افتاده است. تا دیروز بهانه این بود كه آماده نیست، اما ماه پیش آقای قالیباف آن جا را افتتاح كرد. حالا ببینیم چه می شود. آیا در آن تئاتری روی صحنه می رود یا نه؟ من كه می گویم هیچ اتفاق جدیدی نمی افتد.
● شاید عده ای معتقدند مردم به تئاتر نیازی ندارند؟
- این دروغ محض است. مگر می شود مردم خون گرم و هنردوستی كه گاه بسیار شیرین و با استعداد هم هستند، به تئاتر نیاز نداشته باشند؟ تعزیه كه برپا می شود و تازه حال و هوای محزون هم دارد، مردم ما از آن استقبال می كنند. ما مردم را خوب نمی شناسیم. ما جزو اولین مردمانی بودیم كه نمایش داشتیم و مدعی آن هستیم؛ پس یا مدیریت فرهنگی كشور ضعیف است یا محافظه كاری را ترجیح می دهد. حالا چرا، من هم نمی دانم. این نمایش بیچاره چه ضرری برای كشور می تواند داشته باشد؟ همین نمایشی كه الان روی صحنه است و بازی می كنم یعنی از خاك تا افلاك، بعضی ها خوششان نمی آید خیلی شلوغ شود.
● اما این كار كه مذهبی است؟
- نمی دانم. گاهی جواب ها خیلی ساده می توانند باشد؛ اما احتمالا ما نمی فهمیم.
● یك سؤال جدی دیگر هم وجود دارد. این كه از تئاتر نمی شود پول در آورد. محصول فرهنگی است كه باید صرفا برای شهر هزینه كرد. شاید بعضی از مسوولان از این می ترسند.
- اتفاقا من مخالفم. می توان با تئاتر هم پول درآورد به شرط آن كه بگذارند به عهده بر و بچه های تئاتر و خود مردم. هدف من هم در كارگردانی اكبر آقا آكتور تئاتر همین است. این كه می شود با یك كار خوب و سنگین، مخاطب وسیع داشت و این كه تئاتر كمدی ما واقعا قهوه خانه زری خانم یا داماد دیوانه نیست. البته یك گونه از تئاتر هم داریم كه متعلق به قشر دانش جو یا روشنفكران است و مخاطب خاص و محدودی دارد. معلوم است باید دولت به آن ها كمك كنند و به این آثار سوبسید تعلق بگیرد. ما كه انتظار نداریم مستند آب و خاك بسازیم و از نظر مالی جوابگو باشد. اما مگر می توانیم این گونه آثار را نسازیم؟
به هر حال معتقدم اگر قرار است سالن حرفه ای را با گروهی اشغال كنیم كه یا كارشان خوب نیست یا كار خاصی است و مخاطب محدود دارد، اشتباه كرده ایم.
● اما مگر ما چند سالن داریم كه بخشی از آن را بگذاریم برای كارهای پرمخاطب و چندتای دیگر برای هنرمندان تئاتر كه صرفا بدون نگاه به مخاطب مشغول آثار خاص و اصیل هستند؟
- به نظر من اگر كاری درست باشد و حتی عامه پسند نباشد، مخاطب را جذب می كند. بعد همان طور كه گفتم ما سالن زیاد داریم، اما ...
● باز برگشتیم سر پله اول... بگذریم . به نظرم بخش مهمی از دلیل حضورتان در نمایش از خاك تا افلاك ادای دینی به برادر شهیدتان است.
- بله . برادرم سال ۶۳ كه سرباز بود و در هوابرد شیراز خدمت می كرد، مجروح شد و او را از لابه لای شهیدها بیرون آوردند. ۱۴ ـ ۱۵ سال با معلولیتش مبارزه كرد تا این كه ۱۵ اسفند ۸۰ شهید شد.
● پس درست حدس زدم؟
- بله، ولی پیش از آن كه بازی در این كار را بپذیرم، متن را خواستم و خواندم. دیدم متن قشنگی است و جا دارد قشنگ ترهم بشود.
● حال كه كار روی صحنه است و بازخورد مخاطب را دیده اید، هنوز هم همان احساس را دارید؟
- نكته مهم این نمایش این است كه بتواند با حضور من و حالا شیرین كاری ها و فضایی كه می سازم، بچه های ۱۰ـ۱۲ ساله ای را كه زمان جنگ را ندیده اند و آدم های جنگ را درك نكرده اند، جذب كنم تا حرف اصلی را بهشان بزنیم. نه فقط آن ها؛ حتی كسانی كه به نظر نمی رسد مخاطب بالقوه چنین اثری با این مضمون باشند.
● منظور من كیفیت و كلیت كار است. ما معمولا در كارهای مذهبی و ارزشی مان، خصوصا در تئاتر، برای قصه خوب مقدمه چینی می كنیم و حتی در صحنه آرایی موفق هستیم، اما در زدن همان حرف اصلی با مشكل روبه رو هستیم. به سمت شعار می رویم. راستش وقت دیدن این نمایش مدام فكر می كردم حاتمی كیا هم خیلی وقت است در سینما آثار دفاع مقدس را یك جور دیگر می سازد.
- ما در همه مسایل از فرهنگی و هنری و حتی ورزش اول و آخر را خوب جمع می كنیم، اما وسطش می لنگد. شاید چون گرداننده خوب نداریم؛ یعنی یك مدیریت از بیرون. ولی معتقدم در این كار اجرا خوب پیش می رود.
● ۴۰ سال پیش یك گروه رزمنده قراری می گذارند كه ۴۰ سال بعد همان مكان همدیگر را ببینند. ایده خوبی است و چون به صورت فلاش بك روایت می شود، اول نمایش تعلیق خوبی دارد اما به شخصیت پردازی ها و دیالوگ ها كه می رسیم آدم ها در طی ۴۰ سال هیچ تغییری نكرده اند. مگر می شود؟
- به نظرم بخشی از گذشت زمان و انتقال باور آن به تماشاگر به خود بازی بازیگرها برمی گردد. من سعی كردم گلیم خودم را از آب بیرون بكشم؛ مثلا در بخش جوانی آن كلاه سنگین را تحمل می كنم و زیرش یك كلاه بافتنی می گذارم تا موهای سفیدم را بپوشاند و بعد كه ۴۰ سال می گذرد برای این كه تغییر چهره مشخص باشد، میمیك صورتم را تغییر می دهم. به هرحال به خدا من سعی خودم را كردم!
● بیــشتـر مـنـظـورم نـحـوه شخصیت پردازی هاست. این كه در گذشت ۴۰ سال و تغییر زمانه در باور و روحیه آدم ها دیده نمی شود. انگار زمان برای آن ها متوقف مانده است.
- ۴۰ سال هم زمان زیادی است و باید نهایت ۲۰ سال می شد! اما درباره این بخش باید با نویسنده یا كارگردان صحبت كنید. غیبت گناه است. درباره كار خودم حرف بزنید.
● قبول! پس بگویید كدام صحنه را در نمایش بیشتر دوست دارید؟
- آن جا كه اكبر می گوید اصغر و دوستانش آمدند سراغ مان و همه می روند و مونولوگ آخر نمایش، جایی كه به زبان آذری ذكر مصیبت می خوانم. در ۹۹ درصد اجراها باور دارم و در آن صحنه گریه می كنم. ائمه را دوست دارم خصوصا فاطمه زهرا(س) را؛ اما از آن گذشته، مادر من سیده است و خوشحال است كه ائمه را واقعاً دوست دارم و همین برای من یك دنیا ارزش دارد. مادرم ده بار كار را دیده و هربار به من می گوید: با باور دیالوگ هایت را بگو اكبر. بازی نكن.
● به اكبر آقا آكتور تئاتر برسیم . چه حال و هوایی دارد؟
- وقتی از كانادا برگشتم، دلم می خواست یك تئاتر ایرانی و كمدی اجرا كنم. راستش كمی خجالت می كشم از این كه یك میهمان خارجی بیاید ایران و بخواهد یك نمایش كمدی ایرانی ببیند و ما مثلا او را ببریم داماد دیوانه را ببیند یا قهوه خانه زری خانم را كه كارهای وحشتناكی است و ابایی ندارم كه بگویم. در صورتی كه نویسنده و كارگردانش بسیار با استعداد است. درست است كه آدم باید پول در بیاورد، اما به چه قیمتی؟
همیشه یك طرحی در ذهنم بود كه دوست داشتم نویسنده ای پیدا كنم و به او سفارش نوشتن نمایشنامه اش را بدهم. یك روز كه در تالارسنگلج با محمود فرهنگ گپ می زدیم، او پیشنهاد داد كاری را كارگردانی كنم و در واقع مرا به این سمت هل داد. گفت نویسنده اش را هم سراغ دارد. زنگ زد و آقای عظیم موسوی بلافاصله با موتور آمد. من طرحم را گفتم و او چهار روز بعد یك خلاصه برایم آورد كه دوستش داشتم و ۲۰ روز بعد نمایش نامه آماده را به من داد. داستان نمایش هم درباره دو جوان است كه بازیگر تئاتر هستند و در یك خانه اجاره ای زندگی می كنند. یكی از آن ها از دختر صاحب خانه خوشش می آید و می خواهد با او عروسی كند؛ اما پدر دختر، خانواده را اصل می داند و آن ها خانواده ای ندارند. خلاصه گره داستان همین است. خودم هم نقش یكی از همان جوان ها را بازی می كنم.
●با این همه سخت گیری كه روی تئاترهای كمدی دارید، نگران نیستید كه نتیجه كار خودتان چه طور می شود؟
- نه. چون مطمئنم و گروهی كه دارم با آن ها كار می كنم، تئاتری و حرفه ای هستند. ما گروهی كار می كنیم و این حتماً به قوت كار كمك می كند.
آزاده سهرابی
منبع : روزنامه همشهری