چهارشنبه, ۲۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 15 May, 2024
مجله ویستا

دستم را به‌سوی باران دراز می‌کنم شاید همین باران همسایه‌ی چشم‌هایت باشد


دستم را به‌سوی باران دراز می‌کنم شاید همین باران همسایه‌ی چشم‌هایت باشد
آقا... قلک آرزوهای کودکی‌ام را بر طاقچه‌ی انتظار جا گذاشته‌ام، به دنبال صدای تو، به دنبال رد پای تو... به دنبال یک نشانی گم شده در جیب‌های زندگی.
شهرهای شلوغ
ازدحام نگاه‌های ناآشنا
تقلای نان
غم جان
و فراموشی و غفلت
بلاهای روزگار ماست
راستی طاقچه‌ی انتظار کجاست؟
در کدام خانه؟
در کدام کوچه؟
در کدام خیابان؟
در کدام شهر؟
کاش می‌دانستم
ابهام این همه پرسش بی‌جواب
با انگشت اشاره کدام کلمه گشوده می‌شود
ردای معطر باد را
که از زیارت معبد ابر بازگشته است
به تبرک لمس می‌کنم
شاید بویی از تو
مشام جانم را بنوازد
دستم را به سوی باران دراز می‌کنم
شاید همین باران
همسایه‌ی چشم‌هایت باشد
بی‌حضورت آقـا
چه غم، که خانه‌ی ویرانم
بی‌چراغی روشن، خاموش بماند...
منبع : خبرگزاری ایسنا