سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


خواب دیدم که به من بال پریدن دادی!


خواب دیدم که به من بال پریدن دادی!
۱)
فرهنگ و ادبیات پایداری ایران به سبب ؛ « و خدایی که در این نزدیکی ست» هنوز که هنوز است نفس های آرمانی می کشد و روز به روز پویایی روشنی برای ماندگاری را رقم می زند و هرچه جلوتر می روی حس می کنی یاران اگرچه غریبانه رفتند و بال پریدن را خوابی آسمانی دیدند باز چون آینه در روبرویت می درخشند، با تو حرف می زنند و می خواهندمبادا رنگ فراموشی بگیرند؛ و اینجاست «آرش شفاعی » در «تکه های سرب در دهانم» عقیده دارد نباید از قافله های طولانی تشییع شهیدان بی اعتنا گذشت!
۲)
شفاعی در این مجموعه چینشی از غزلیات، شعرهای آزاد و مثنوی را پیش روی ما می گذارد که نگاه تقدسی و آرمانی شاعر به شعر پایداری قابل توجه است. وقتی شقایق های پرپر را این گونه می بیند:
شعله شعر مرا غسل شهادت داد اشک
با زبان بی وضو نتوان از آنان حرف زد
غزل « شعله شعر » - ص ۲۲
روشنایی نیز با او رفت اکنون مانده اند
ابرهای خشک بی برکت و بال آسمان
غزل «آسمان» - ص ۱۹
و آسمانی تر این که شهادت لیاقتی است که به یقین مرواریدهای الهام را ارزانی آنانی می دارد که نمی خواهند گلوگیر زمینی شوند:
خواب دیدم که به من بال پریدن دادی
ای خدا! شکر که آن حادثه تعبیر شده ست
وقت رفتن شده از دور صدا می آید
کفنم را بده! باید بروم دیر شده ست
غزل «کفنم را بده» - ص ۱۶
یا :
گفت: «این بال سبک تا کی گره گیر زمین »
گفت: «از این پس ، این پر ناچیز مال آسمان»
در زلال محض ناگاه آن چنان اوجی گرفت
که نمی گنجید حتی در خیال آسمان
غزل «آسمان» - ص ۱۹
و درمثنوی «همصدای اسماعیل » نیز شهید را در حال و هوای این جهانی نمی بیند:
کجاست آن که به ما دست یاوری بدهد
به این سلام، جوابی نه سرسری بدهد
کجاست آن که زن و زندگی نمی جوید
حیات را ز پس بندگی نمی جوید
‎/‎/‎/
کسی که اهل جنون، اهل حال و می باشد
نه آن که شیفته حکم ملک ری باشدـ ص ۳۸
۳)
براین باوریم که شعر پایداری و به تعبیری شعر دفاع مقدس می خواهد مبتنی بر آرمانگرایی هدفمند و جهان بینی متقن دست های آبی باشد که مردانه ایستادند و امروز لبخندها شان با ماست و نکند غبار فراموشی رخ نماید و شاعران عرصه شعر پایداری این فرایند را گوشزد می کنند که جای تأمل دارد:
حال ‎/ ما ‎/ دچار عادت زمانه ایم‎/ شانه می کشیم‎/ سرمه می زنیم ‎/ عشوه می کنیم‎/ مردهای بعد قطعنامه ایم
شعر «فکرها و ذکرها»- ص ۳۰
زمانه ای که به هر ساز بنگری ناکوک
زمینیان همه پر رمز و راز، گم، مشکوک
زمانه ای که ز عطر شهید خالی ماند
ودار از پس حلاج، دار قالی ماند
مثنوی«همصدای اسماعیل»- ص ۳۷
مدت هاست ‎/ فربه می شویم، ولی قد نمی کشیم‎/ آرامش؛‎/ یعنی ‎/ قطعه قطعه کردن شهیدی در جدول کلمات متقاطع ‎/ من‎/ طبل‎/ توفان را ‎/ به موسیقی بلند باد ترجیح می دهم
شعر «جدول کلمات متقاطع» - ص ۲۸
از بس کلاغان بال خود را رنگ کردند
دیگر نگاه محو طاووسی نمانده است
دیروز رؤیای شهادت بود ما را
امروزمان جز رنج کابوسی نمانده است
غزل «رؤیای شهادت» - ص ۱۷
شفاعی این مجموعه خواندنی را هرچند به همکاران شهیدش، مسافران پرواز ۱۵ آذر ۱۳۸۴ که در متن داغ ترین خبر سال سوختند تقدیم کرده است. باز آمیختگی نگاهش را از این منظر با شهدای هشت سال دفاع مقدس پررنگ تر می کند تا یادمان باشدکه هر چندمقامات جنون شیخ صنعان نزد حضرت دوست پیداست ولی مقامش به اندازه شهید نیست که ماه سربلندی است با نام روشنی همیشه ایام چون دری به خانه خورشید:
بیست و یک ساله من! پاشو ببین‎/ خون تو رفت، فرو شد به زمین ‎/ خون تو رودخونه شد، دریا شد‎/ هر کجا رفت، شهیدی پا شد‎/ خون تو بوی اساطیر میده ‎/ بوی آرش کمانگیر میده‎/ خون تو پنجره رهاییه‎/ خون تو گوهر آریاییه‎/ بیخودی نیست که دنیا شده مست‎/ خون تو چند هزاران ساله ست
مثنوی «بیست و یک ساله من » - ص ۴۳
از فرایندهای مثبت، بجاو اثرگذار «تکه های سرب در دهانم» این است که «شفاعی» توانسته از اسطوره های ملی و مذهبی که یکی از شاخص های بارز شعر دفاع مقدس است به خوبی استفاده کند و باز مانند این ابیات: گفت: جنگ ناخن و فولاد را فهمیده ای
سرخ شد خورشیدچون از خون «چمران» حرف زد
غزل «شعله شعر»-ص ۲۲
کجاست حلق کسی همصدای اسماعیل
رفیق مقصد خون، پابه پای اسماعیل
تو را مباد که آسوده برکنار شوی
به طالع تو نوشتند«سر به دار» شوی
دوباره قصه آن مار و شانه ضحاک
اگر که «کاوه» نباشد چه می رود با خاک
مثنوی «همصدای اسماعیل» ص ۳۷ و ص ۳۸
۴)
شفاعی در این مجموعه نشان داده است ادبیات را به درستی می شناسد و اگر کمی به خود سخت می گرفت می توانست زیباتر و به گونه ای دیگر یعنی «پیرایه تر » بدرخشد:
باز احساس سبکباری در او گل کرده بود
بی خیال هرچه، پر زد، رفت خال آسمان
که ترکیب «خال آسمان» برای این بیت که آغاز خوبی دارد زیبا نیست و باز شاهد مثال های دیگر:
دیده مان کور که دیدیم عقابی مغرور
اوج پیشانی اش از درد، چنان پرچین است
باورت می شود آن پای سبک تر از باد
دیر وقتی است اسیر غل و زنجیر شده است
رگان ملتهب اش رازدار عاشوراست
ببین که بر در و دیوار فاش شد رازش
آمد و با جان من از رنج انسان حرف زد
از دهان دوخته، از پتک و دندان حرف زد
وقتی اوج پیشانی پر از درد باشد چه ضرورتی دارد باز تکرار کنیم «پرچین» است تعبیر اسیر «غل و زنجیر» برای پای سبک تر از بادی که عطر آسمانی دارد جالب نیست.
ترکیب «رگان ملتهب» هم تکراری است و هم برای واژه ای چون «عاشورا» سنخیت شاعرانه ای ندارد و این که وقتی قرار است از رنج انسان سخن بگویی مصرع بعد باید سرشار از «شعر» باشد نه نظمی موزون!
به هر رو «شفاعی» شاعر لحظه های زیبایی برای شعر پایداری است و در «عاشقانه های یک جمجمه سوراخ» که فرازی از آن بر پشت جلد کتاب می درخشد نشان داد در به کارگیری به جای مفاهیم، عناصر و اشیا توانایی شاعرانه ای دارد:
چقدر‎/ لباس سیاه به تو می آید‎/ اگر می دانستم زودتر می مردم‎/ حلقه ات را بیرون بیاور‎/ این عکس بی رنگ روی رف‎/ دیگر انگشتانت را نمی بوسید‎/ من در نیزارهای هورالعظیم‎/ گیر کرده ام‎/ تو‎/ در آسمان خراش های تهران‎/ چشم های مردان را ‎/ می بینم‎/ و اشک های تو را ‎/ گناه من چیست با این جمجمه سوراخ سوراخ ‎/ عسل را به دهانم ریختی‎/ انگشتانت را گاز گرفتم‎/ خندیدم‎/ مثل بچگی ها‎/ حالا از دهانم ‎/ تکه های سرب بیرون می کشم‎/ و نمی خندم‎/ تفاوت ما چندان نبود‎/ با اجازه بزرگترها‎/ تو گفتی: بله!‎/ من گفتم: نه!‎/ عکس را از روی رف بردار ‎/ تازه عروس!
فرامرز محمدی پورلنگرودی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید