دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا
شعبدهبازی در تاکسی
این یک موقعیت استثنایی است که وقتی سوار تاکسی شدهای یک شعبدهباز کنارت بنشیند. از آن شعبدهبازهایی که میتواند از توی کلاهش یک خرگوش زنده بیرون بیاورد. راستش خودش باعث شد که همه اهالی تاکسی متوجه حرفهاش بشوند، سوال پیچاش کنند و تخیلشان گل کند. وقتی دختربچه خسته و کلافه گریه میکرد و از سر و کول مادر خستهترش بالا میرفت، شعبدهباز به آرامی گره ساک دستیاش را گشود. کلاه نسبتا مندرسی بیرون آورد. چند بار آن را چرخاند و از توی کلاه یک گنجشک کوچک برای بچه بیرون آورد. بچه آرام شد ولی بزرگترها بیشتر از بچه هیجانزده شدند و سر و صدا راه انداختند.
هر کسی تقاضایی داشت؛ یکی از توی کلاه چکپول میخواست و التماس میکرد که امروز اگر با پول به خانه نرود کارش زار است. دیگری خیلی مغرورانه مانند کسی که همه چیز دارد و نیازی به هیچ چیزی در این دنیا ندارد، با نگاه به مادر خسته، داروی جذابیت یا مهره اصل و واقعی مار را درخواست میکرد و راننده، طرح مجوز عبور خودرواش را .
شعبدهباز با متانت و کوتاه توضیح داد این کلاه بر عکس بسیاری از کلاههای معمول و در دسترس که قابل گذاشتن و برداشتن هستند جوابی به روشهای امروزی نمیدهد و به هیچ عنوان با ادوار و قوانین مختلف تاریخی رنگ عوض نمیکند. به همین دلیل است که نتوانسته حتی خودش را نونوار کند و مثل یک رباط برنامهریزی شده امکان برآورده کردن چیزهای محدود برای مدت محدود را دارد؛ ترفندهایی که از خطای چشم بهره میبرند.
هیاهو همچنان ادامه داشت تا شعبدهباز لاغرونحیف به مقصد رسید. کرایهاش را پرداخت کرد. راننده نگاهی به پول انداخت و با سرحالی گفت <اینکه بعد از مدتی دوباره غیب نمیشه.> شعبدهباز لبخندی زد و برای آخرین اجرایش، دست در کلاهش کرد و دسته کلید و دسته گلی بیرون آورد و به سمت تمام اهالی خودرو خم شد و به دختربچه چشمکی زد و راهی شد.
حالا چراغهای خیابانها روشن است و دختربچه آرام در کنار مادرش خوابیده است. کسی چه میداند شاید خواب اتفاقهایی که در تاکسی گذشت را میبیند و خودش را به مادرش میچسباند و فردا صبح این خواب را برای او تعریف میکند. حالا اصلا تمام شهر در خوابند؛ چه مقروضی که آهسته میرود و در گوشه دنج خانه، جنینوار در هزار فکر و خیال خود جمع میشود، چه رانندهای که بدون شعبدهبازی و غیب شدن پولهایش جز خستگی آهی در بساط ندارد و چه درندهچشمی که صدای خرناساش را عاشقانهترین چیزی میداند که مدتی میتواند به کسی تقدیم کند.
و جیبهای راننده بدون غیب شدن پولی، سبکی تحملناپذیر هستی را میمانند.
شعبدهباز به پنجرههای خاموش، پردههایی که از رنگ چراغ اتاقخوابها رخوتانگیز شدهاند، نگاه میکند و کلیدی واقعی برای گشودن هیچ دری ندارد.
نسترن نسریندوست
منبع : روزنامه اعتماد ملی
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
خلیج فارس ایران آمریکا مجلس شورای اسلامی مجلس دولت حجاب شورای نگهبان دولت سیزدهم جمهوری اسلامی ایران بودجه رئیسی
شهرداری تهران هواشناسی تهران شورای شهر شورای شهر تهران سلامت دستگیری پلیس فضای مجازی سیل قتل وزارت بهداشت
قیمت دلار ایران خودرو قیمت خودرو خودرو دلار مالیات بازار خودرو بانک مرکزی قیمت طلا مسکن تورم سایپا
تئاتر سریال دفاع مقدس تلویزیون موسیقی فیلم سینمای ایران بازیگر سریال پایتخت کتاب سینما قرآن کریم
شورای عالی انقلاب فرهنگی سازمان سنجش انتخاب رشته باتری
اسرائیل رژیم صهیونیستی فلسطین غزه جنگ غزه حماس روسیه اوکراین نوار غزه ترکیه طوفان الاقصی ایالات متحده آمریکا
استقلال فوتبال سپاهان تیم ملی فوتسال ایران فوتسال وحید شمسایی بازی باشگاه پرسپولیس تراکتور پرسپولیس جام حذفی آلومینیوم اراک
اپل ایلان ماسک آیفون تبلیغات گوگل مریخ فناوری سامسونگ ناسا
مواد غذایی خواب روانشناسی دندانپزشکی آلزایمر هندوانه بارداری مالاریا ویروس