سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا


علوم ارتباطات این زیبای چشم آبی


علوم ارتباطات این زیبای چشم آبی
نمی دانم، آیا بین من و مخاطبین این مقاله این اشتراک نظر وجود دارد که ما در کشور، معضلی به نام «نافرمی در توسعه علوم ارتباطات» داریم یا خیر؟ چون اگر پذیرفته نباشد، ابتدا اصل موضوع باید اثبات شود. نافرمی یعنی چه؟ از کجا ناشی شده است؟ اگر وجود دارد، چگونه می توان در جهت بهبود آن اقدام کرد؟ علوم ارتباطات ایران، چه شاخه رسانه ای آن را به حساب آوریم و چه وجه تکنولوژیکی اش را - مثل بحث مخابرات- سابقه زیادی در کشور ندارد. بخشی از مشکلات این رشته، از همین جوانی ناشی می شود، بخشی از سرشاخه آن، یعنی علوم انسانی نشات می گیرد و بخشی مربوط به «چشم آبی» بودن این رشته است.
شاید عده ای این چشم آبی بودن را در زیرشاخه های علوم انسانی ترجیحاً به مدیریت، اقتصاد و... نسبت دهند، اما تحولات شگرف در عرصه ارتباطات، این ادعا را اثبات می کند که علوم ارتباطات، امروزه بیش از همیشه و با سرعتی بالاتر از سایر رشته های انسانی، در حال خارج شدن از مدار بومی است. در بحث کلان موضوع، ما تحت تاثیر علوم محض قرار گرفته ایم، یعنی بدون آماده سازی و پی ریزی بنیادهای لازم و ایجاد زمینه های فرهنگی و بدون آنکه نقش خودمان را در علوم انسانی، در فرهنگ، در فلسفه، اقتصاد، مدیریت و ارتباطات و... بسنجیم و بشناسیم به آن ورود کرده ایم. این بسترسازی باید در سه حوزه اتفاق می افتاد، حوزه فرهنگ، اقتصاد و سیاست. به اعتقاد من، استقرار دانش، پژواک این سه حوزه در جامعه است. در حوزه فرهنگ به رغم داشتن فرهنگ غنی ایرانی و اسلامی ما نتوانسته ایم، چارچوب های مشخصی به جریان ورود و توسعه علوم جدید پیدا کنیم. به ویژه شرایط حاکم در سده اخیر بر سرنوشت ما ایرانی ها به گونه ای بوده است که ما را دچار نوعی سردرگمی، رخوت، سستی و «گریز از خود» کرده است. ما به لحاظ فرهنگی در حالی با غرب در ستیزیم که در عین حال شیفته اش هستیم. اقتصاد، شاهرگ توسعه علوم است. ( منظور تمام حوزه های اقتصاد، به ویژه اقتصاد سیاسی است.) ما در بحث اقتصاد، امروزه از چه الگویی پیروی می کنیم؟ یکی از علمای اقتصاد کشور مثالش این بود. «روزی فردی نزد دکتر رفت و گفت؛ موی سرم درد می کند. دکتر پرسید؛ «ظهر چی خورده ای؟» گفت؛ نون و یخ. دکتر گفت؛ پدر جان نه مریضیت به آدمیزاد می ماند و نه غذا خوردنت.» این حکایت اقتصاد ماست؛ کمی سنتی، کمی اسلامی، کمی غربی و... در حالیکه اصل ۴۴ قانون اساسی بر خصوصی سازی تاکید دارد. رهبری کشور اهتمام جدی بر این امر دارد، باز هم شما می بینید، رویکرد اقتصاد کشور، به سمت دولتی شدن میل می کند.
اگرچه مخاطب این نوشته قشر روشن جامعه در نظر گرفته شده، با این حال لازم است تاکید کنم که نحوه نگاه اقتصادی به علوم به ویژه علوم انسانی در توسعه و یا عدم توسعه و عاقبت به خیری آن نقش دارد. خاستگاه این گونه علوم، اقتصاد بخش خصوصی است. اقتصاد دولتی اولاً توجه به این گونه مقولات را سلیقه ای و شخصی می کند؛ موضوع، وزیر و رئیس محور می شود. در ثانی در جامعه مبتنی بر اقتصاد دولتی - به ویژه در کشوری که نفتی برای فروختن و خوردن هست- کاربردی کردن علم بی رمق می شود. به ویژه در حوزه علوم انسانی که دیربازده و پنهان بازده است. اقتصاد اگر دولتی نباشد، معاون آموزشی وزیر علوم ما نمی گوید؛ قرار است رشته های کم متقاضی دانشگاه ها حذف و رشته های پرمتقاضی تقویت شوند.۱ چرا که ایجاد رشته بر مبنای نیاز بازار و کشور تعریف می شود، نه اقبال متقاضی که حتی در سال چهارم دانشگاه هم هنوز مردد است که انتخاب رشته اش درست بوده است یا خیر، حتی در اقتصاد دولتی هم این حرف بیشتر به یک شوخی تلخ شبیه است تا یک استراتژی برخاسته از تفکر عمیق علمی.
در بخش سیاست (منظور، سیاست درحوزه اجتماعی است، نه قدرت) ما به یک هارمونی مشترک نرسیده ایم. در بخش سیاست ورزی و سیاستمداری به نظر من، ما دچار «دمکراسی افسارگسیخته» هستیم. لایه های تصمیم گیری در تمام سطوح به محض آنکه شرایطی مهیا ببینند، خودمحور می شوند. به عبارت دیگر، سیاست در حوزه دانش نداریم. چشم بسته، سلیقه ای، روزمره و انفعالی عمل می کنیم.
علاوه بر ضعف در هر سه حوزه اساسی فرهنگ، اقتصاد، و سیاست به طور مستقل، این سه حوزه را نیز در جامعه موازی و منفک از یکدیگر حرکت می دهیم. درحالیکه این سه باید همچون حلقه های متصل و مرتبط و با استراتژی مشخص و تعریف شده، حرکت کنند. وقتی قرار شد تولید دانش باز خورد و برآیند عملکرد این سه حوزه با شرایط تعریف شده باشد، طبیعی است که از کوزه همان برون تراود که در اوست. ما اگر کشور هنگ کنگ یا تایلند بودیم، راهی نداشتیم به جز اینکه تمام فرآیند دانش غربی حتی در زمینه علوم انسانی را کپی کنیم. اما ما ایران هستیم. کشوری با قدمت طولانی، فرهنگ غنی، زبان و ادبیات فخربرانگیز و ملتی که با اسلام هویتش پاستوریزه شده است. اکنون که قرار است ما به این علوم ورود کنیم و البته چاره و گریزی نیز نیست، و اگر راه گریزی نیز بود، عمل به آن عاقلانه و منطقی نیز نبود، راهی نداریم به جز آنکه میان فرهنگ و سنت ها از سویی و دنیای جدید پلی برقرار کنیم. این کار نیازمند شناخت درست موضوع، شناسایی توانایی های انسانی و فنی، یکسان سازی فرآیند آموزش و توجه به پژوهش با رویکرد بومی است. شناخت درست بدست نمی آید مگر آنکه موضوع، مورد مطالعه عمیق قرار گیرد. ریشه یابی شود، به تاریخچه آن توجه شود. متاسفانه در بخش ارتباطات - حتی اگر بر فرض محال قادر باشیم سرعت تحولات را در جهان مانع شویم و آنرا در وضع فعلی به سکون بکشانیم- زمان زیادی وقت لازم است تا خودمان را با شرایط فعلی منطبق کنیم. در حالیکه چنانچه سرعت تحولات علوم ارتباطات در جهان را با سرعت نور مقایسه کنیم خیلی هم بی راهه نرفته ایم. متاسفانه ما امروز در این بخش دنباله رو هستیم. مثل اینکه شما بخواهید با ماشین یک جت را تعقیب کنید. محال است برسید. مطالعه به منظور بومی کردن، به این علت صورت می گیرد که درک کنیم چگونه می شود، این علوم را مال خود کرد. یا به عبارتی سهم خود را از بغل آن بیرون کشید و چگونه از آن در جهت بهبود فرهنگ، اقتصاد، سیاست و پیشبرد امور بهره برداری کرد. حوزه علوم انسانی، که ارتباطات نیز شاخه ای از آن است، از جمله حوزه هایی است که مطالعه درباره آن اگر چه ضروری است و هرچه سریعتر باید نهادمحور شود، اما بشدت دیربازده است. پس باید صبورانه در این راه پیش رفت. بر همین اساس نیازمند توجه به چند نکته ظریف تر نیز هستیم؛
▪ نظام ناکارآمد ارزش گذاری و امتیازدهی به فعالیت های علمی در حوزه علوم انسانی و علوم ارتباطات باید تغییر کند.
▪ تعامل میان رشته های علوم انسانی در ایران گسسته است. یعنی هرکدام برای خودشان ساز خود را می زنند. این موضوع باید مورد مطالعه قرار گیرد و نسبت به رفع آن چاره اندیشی شود.
▪ تعامل میان آموزش و فضای کار حرفه ای برقرار نیست. فراموش نکنید، ما ۵۰ درصد دانشجویان دانشگاه هایمان، علوم انسانی می خوانند، در حالیکه بازاری برای جذب آنان وجود ندارد. کاربران علوم در چنین جوامعی دچار خستگی و فرسودگی می شوند. چون بازخورد موفقیت خود را نمی توانند، مشاهده کنند. این خستگی و فرسودگی در یک سیکل بسته از بازار به مراکز آموزشی و از این مراکز مجدداً به بازار برگشت می کند و نتیجه همان می شود که ما امروز دچارش هستیم.
▪ نمودار حرکت علم ارتباطات به ما نشان می دهد که توسعه این رشته امروزه به واسطه تکنولوژی افسارگسیخته در این بخش در حال دگردیسی است؛ یعنی ما در بحث ارتباطات، امروزه با ICT روبرو هستیم. به عبارتی شاخه ای از علوم انسانی در حال فنی شدن است. نگرانی این است که در آینده نه چندان دور علما و زعمای قوم علوم ارتباطات، مهندسان دانشگاه شریف و امیرکبیر باشند. (البته شاید هم وضعمان بهتر از امروز باشد،)
تا اینجا ما از تاثیر مقوله های مبنا بر علوم ارتباطات سخن گفتیم، و به کاستی ها در این بخش اشاره کردیم. اما نکته مهم و یا سوال مهم این است که علوم ارتباطات اگر قوی و کارآمد شد، تاثیر سیکلی اش بر این مقوله ها چیست؟ همه ما می دانیم که رسانه ابزار قوی توسعه در تمام ابعاد آن است. رسانه شاه بیت علوم ارتباطات است. نمی شود درباره علوم ارتباطات صحبت کرد و به کارکرد رسانه ها در کشور اشاره نداشت.
به عقیده من اگر قرار است، ما در توسعه و سه بخش حیاتی سیاست، اقتصاد و فرهنگ به بالندگی برسیم و ارتباط ارگانیک میان این سه حلقه ایجاد کنیم، راهی نداریم به جز آنکه مطبوعات حرفه ای، قوی و مستقل داشته باشیم. رسانه حرفه ای و قوی دردسرآفرین و هزینه بر هم هست. درست به فرزند چموش و در عین حال باهوشی می ماند که اگر نگاه فرزانه و در عین حال صبورانه به آن شود، در نهایت خودش، راهش را پیدا می کند. بدون تردید در ایران با آن قدمت تمدنی و گذشت ۲۹ سال از انقلاب اسلامی ظرفیت پذیرش چنین فضایی باید وجود داشته باشد. به نظر می رسد قاعده بازی در عرصه سیاست ( به معنای قدرت) که ما در کشور شاهدش هستیم به مراتب قوی تر از قاعده رسانه مداری ما است. به عبارتی هنر حاکمیت در مدیریت و اداره تضادها در بخش سیاست، کاملاً هوشمندانه و حرفه ای است، در حالیکه مشخص نیست چرا ما قادر نیستیم همین رویکرد را در بخش رسانه ای اعمال و تحمل کنیم. درحالیکه اولی تنها نیروهای سیاسی در صحنه را کارآزموده و حرفه ای می کند و دومی جامعه را.
احمد توکلی
دکترای مدیریت رسانه
پی نوشت؛
۱ـ نگاه کنید به مصاحبه آقای حسن خالقی با خبرگزاری فارس، بیستم بهمن ماه ۱۳۸۶ .
منبع : روزنامه اعتماد