پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا
کسی که شیشه شکستن میدانست
خبر را که شنیدم، بیاختیار اشک در چشمانم حلقه زد. رسول ملاقلیپور، كارگردان «بلمی به سوی ساحل»، رفت. یادم هست که در سال ۶۴، «بلمی به سوی ساحل» را از او دیده بودم و به یاد همه تنهایی و غربت محمد جهانآرا گریستم. رسول در روزهایی «بلمی به سوی ساحل» را ساخت که هنوز خیلیها در عالم سینما نمیخواستند بر و بچههای پاسدار و بسیجی را به رسمیت بشناسند. سالهای عقابها و تاراج بود و رسول در آن فیلم از بنیصدر گفت و غربت آنانی که جان برای دادن داشتند اما امکانات دادنش را نه.
آن روزها هنوز نامه شمخانی را ندیده بودم، مثل خیلیهای دیگر. اما «بلمی به سوی ساحل» راوی همه آن غربت بود و هدیهای از رسول به محمد جهانآرا. رسول با «بلمی به سوی ساحل» و بعدتر با «پرواز در شب»، راهی را گشود که سالها بعد از آن، در «سجاده آتش»، «سجده بر آب»، «دیدهبان»، «مهاجر» و... ادامه یافت؛ سخن گفتن از آدمهای جنگ.
و رسول این آدمها را رها نکرد تا «میم مثل مادر» و آن هم به اعتراض. اوج دغدغه و دلبستگی ملاقلیپور به آدمهای جنگ را من در «مزرعه پدری دیدم» که کلکسیونی بود از آنانی که مام وطن و مزرعه پدریشان را سوخته و خراب نمیخواستند. با آن لحن عریان و صراحت لهجهای که هماره با او بود و در آثارش نمایان.
رسول یاد گرفته بود که شیشه بشکند تا رخ ماهتاب را غبار نگیرد. یه شیشه گنده!
و رسول تنها فیلمسازی بود که برای حمید باکری و به یاد او «هیوا» را ساخت و در آن از حمید گفت و هیوا، از بروبچههای تفحص که خودشان «هیوا» را فیلم حاج رحیم می خواندند. حاج رحیم صارمی. فیلمی که غزلی بود در سینمای جنگ ما و آدمهایش همه ساده و دست یافتنی، مثل آدمهای همه فیلمهایش. از «هیوا» تا «دومان» و دیگران.
رسول درد داشت و از درد مردم میگفت و همین بود راز دوست داشته شدن او از سوی مخاطبانی که در پس لحن عریان و گاه خشن، نتراشیده و نخراشیده او، مهری عمیق میدیدند به مادر و پدر و همه فرزندانی که میخواستند خوشه خوشه گندم از مزرعه آبادشان درو کنند. و رسول این مزرعه را با پیشینه و آدمهایش میشناخت و نه با خروارهای بیشتر گندمش.
رسول، ساده، بیادعا و قرص و محکم بود. هرچه باشد ترک بود و شیوه ترکتازی میدانست. سخنش ساده و سهل بود اما ممتنع و غامض برای آنانی که ماهتاب را در پس غبار شیشه میخواستند و به مذاقشان چندان خوش نمیآمد لحن عریان و تلخ این آدمی که شیشه شکستن میدانست. آن هم یه شیشه گنده!
هرگز از یادم نمیرود صحنه آخر «قارچ سمی» با آن منورها و جنگافزار و آن بلم و دختری از نسل نو با نگاهی نگران و با آن ماهتاب و چه نقب زیبایی زد رسول از امروز به دیروز و چه تصویر واضحی داد از آدمهای جنگ در روزهای پس از جنگ و میراثی که سرمایهایست برای فرزندان مام.
و سخن آخر که نه سؤال آخرم این است:
چرا این نسل سوخته انقلاب، پنجمین دهه از عمرشان به شش نمیرسد و همه با دلی خسته رحیق وصال سر میکشند؟!
مهدی نعلبندی ـ تبریز
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران انتخابات سیدابراهیم رئیسی دولت سیزدهم مجلس شورای اسلامی انتخابات مجلس رافائل گروسی رئیس جمهور سید ابراهیم رئیسی رهبر انقلاب حجاب مجلس
قتل تهران سلامت هواشناسی وزارت بهداشت شهرداری تهران پلیس بارش باران آموزش و پرورش سیل فضای مجازی قوه قضاییه
گاز دولت بانک مرکزی خودرو قیمت دلار مالیات قیمت طلا قیمت خودرو مسکن ایران خودرو حقوق بازنشستگان بازار خودرو
نمایشگاه کتاب نمایشگاه کتاب تهران تلویزیون کتاب محمدمهدی اسماعیلی سینمای ایران سریال دفاع مقدس سینما تئاتر موسیقی رسانه ملی
هواپیما دانشجویان دانش بنیان اینوتکس
رژیم صهیونیستی غزه اسرائیل فلسطین جنگ غزه آمریکا رفح حماس روسیه حمله به رفح نوار غزه ترکیه
رئال مادرید فوتبال لیگ قهرمانان اروپا استقلال پرسپولیس بایرن مونیخ لیگ برتر بازی باشگاه استقلال لیگ برتر ایران ذوب آهن نساجی
تبلیغات اینترنت اپل سامسونگ ناسا گوگل آب مایکروسافت نوآوری
سرطان هندوانه کنسرو بیماران خاص آسم سنگ کلیه بیمه سبزیجات اعتماد به نفس