دوشنبه, ۳۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 May, 2024
مجله ویستا

نظم آفرینی ژئوپولتیک در نظام جهانی


نظم آفرینی ژئوپولتیک در نظام جهانی
روسیه و چین دو قدرت بزرگ آسیا و دنیا هستند که از دیرباز چه در قاره و چه در دنیا دارای جایگاه ویژه، نفوذ و منزلت بوده اند. اما این دو قدرت بزرگ دیری نیست که دوره جدید روابط فیمابین را آغاز کرده اند. در دنیای پس از فروپاشی اتحاد شوروی و رانده شدن دنیا به سوی نظم نوین جهانی مطابق تعریف ایالات متحده امریکا این دو غول آسیایی نقش و جایگاه دگرگونه یی به اقتضای روزگار نوین یافته اند؛ نقش و جایگاهی که می تواند در تعریف و تنظیم دنیای پس از شوروی بیش از روزگار پیش از آن اثرگذار باشد. برجسته شدن پاره یی مسائل نظیر تایوان، کره شمالی، کوزوو، قفقاز و... که به صورت متناوب و از جهاتی به منظور به تنگنا رسیدن هر کدام از دو غول آسیایی صورت می گیرد، صرف نظر از نتایج و میزان موفقیت آن، دلیل روشنی بر اهمیت نقش و جایگاهی است که در بالا بدان اشاره شد.
تردید نمی توان داشت که این نقش و جایگاه در دنیای آینده به مراتب بیشتر نیز خواهد شد بی آنکه بخواهیم اهمیت روزافزون برخی کشورهای دیگر چون هند یا برزیل یا... را در تعریف دنیای فردا نادیده انگاریم.از این منظر بازشناسی موقعیت، اوضاع و مناسبات روسیه و چین در دنیای امروز با همدیگر و با دیگر بازیگران جهانی را امری راهبردی دانسته و بر آن شده ایم تا به قدر توان بدان بپردازیم.برای این منظور از تنی چند از صاحب نظران و استادان نیز خواستار شرکت در این بحث شده ایم. به این درخواست ما دیاکو حسینی و نیز اردشیر زارعی قنواتی دو تحلیلگر مسائل خارجی پاسخ داده و در مقاله یی بلند به بررسی مبانی نظری روابط روسیه و چین پرداخته اند که در این شماره به همراه دو مطلب دیگر پیرامون همین موضوع از نظر شما می گذرد. در ادامه بحث جوابیه یی را در شماره فردا ملاحظه خواهید کرد که از سوی دکتر پیروز مجتهد زاده در پاسخ به طرح کلی بحث به دست ما رسیده که به همراه دو مطلب دیگر که آن هم پیرامون موضوع نوشته شده به چاپ می رسد.گروه بین الملل اعتماد امید دارد که این مجموعه مطالب راهبردی با استقبال خوانندگان روبه رو شود .
با پایان گرفتن حیات دوقطبی موج شتاب آلود تغییرات چنان بر جهانی اندیشی های بشری سایه انداخت که برخی را عجولانه به فرا رسیدن عصر سیادت امریکایی و به فراموشی سپردن تنوع نظم های ژئوپولتیک در دل بی نظمی برخاسته از فروپاشی انتظام پوسیده جهان دوقطبی رهنمون کرد. پویش های نظام جهانی و ماهیت رقابت آمیز قدرت ها یکسره در زیر هیبت کج اندیشی های ناشی از بدفهمی جهانی شدن و تنیدگی پارامترهای سیاست جهان مدفون شد. رویدادهای اجتماعی در اروپای شرقی و دادخواهی مردمان جوامع سوسیالیستی که به ناآرامی های سیاسی منتهی شد به جای آنکه از ناکارآمدی بافت متمرکز حکمرانی نتیجه شود به قدسیت نیروهای لیبرال دموکراتیک و برتری ایده های امریکایی پیوند خورد. لاجرم چنین پنداشتند که نظم امریکایی بر اثر کنارگذاردن رقیبان فکری فاشیسم و کمونیسم و هر قسم دیگر از اندیشه انسانی پهنای آینده را درخواهد نوردید. نه تنها یک نظم مسلط جهانی برپا نشد بلکه نیروهای گریز از مرکز در ژئوپولتیک جهانی نشان داد که رقابت قدرت ها برای سلطه بر یکدیگر هرگز پایان نخواهد گرفت.
در آن سو به زعم برخی در عصر پساجنگ سرد، نظم های منطقه یی جای نظم جهانی را گرفته اند و نزاع ایدئولوژی ها به سود درک مهیاتری از ژئواکونومی کنار رفته است. استنلی هافمن اندیشمند فقید غربی به جای برخورد تمدن ها از«تصادم جهانی شدن ها» سخن می گوید و نه تنها به یکدست انگاری دچار نمی شود بلکه رقابت قدرت ها را در زمینه و متن جهانی شدن ها با کیفیات و محدودیت ها و مقدورات متنوع محلی به تفسیر می کشد. گویا ایده ناپخته «پایان عصر جغرافیا» زمزمه یی در دل هیاهوی محاسبات نادرست روشنفکران دولتی بود. تحولات تکنولوژیک بر اهمیت هویت ها و خودشناسی تشخص های هویتی افزون کرد و به تاثیر آن دگراندیشی های منطقه یی جایگزین سیاست جهان گشایی شد. در این رهگذر استیون بل و استاین در پژوهش های تحقیقاتی خود به این نتیجه رسیده اند که نظم دوره پس از جنگ سرد نیز از عوامل جغرافیایی خاصه اهمیت مستمر مناطق و منطقه گرایی و همچنین نیرو های ساختاری موازنه قوای بین المللی تاثیر می پذیرد. بیورن هتن و همکارانش با گستاخی بیشتری منطقه گرایی را نوعی نظم جهانی قلمداد می کنند که به جای مشاجره بر سر وجود آن باید بر مکانیسم های عمل آن متمرکز شد. به نظر اینان منطقه گرایی در سه پس زمینه مرکز، پیرامونی و نیمه پیرامونی موجد پویایی هایی نابرابر درون سیستم جهانی است و بنیان نظمی را می ریزد که ساختار قدرت ها ناگزیر از تن سپردن به آن است.
این محققان بر این باورند که منطقه گرایی از عدم بضاعت هر یک از قدرت ها در برساختن جهان تک قطبی حین پویش های متعارض در کلیت سیستم ناشی می شود. سوئل کوهن جغرافیدان سرشناس غربی نیز در اثر«ژئوپولتیک نظام جهانی» با اذعان به در هم ریختن مناطق ژئواستراتژیک، پنج منطقه ژئوپولتیکی را در امریکای شمالی، آسیای جنوب خاوری، اورو-آتلانتیک، اوراسیا و آسیای پاسیفیک شناسایی کرده است. باری بوزان در «قدرت ها و مناطق» بخشی از توانایی های سیستم را در عملکرد واحد های کشوری در چارچوب های منطقه یی تعبیر می کند. جیمز روزنا در شاهکار «مجاورت های فاصله دار» از جهان های محلی سخن می گوید که با پیچیده تر شدن فعل و انفعالات در پارامترهای سیاست جهانی درکی محصور از منطقه گرایی توام با خودآگاهی نظام فردی و ناکارآمدی سیستم کشورها و خرد شدن ویژگی های سیستم بین الملل در برخورد با مسائل نوظهور ارائه می کند. جان گالتونگ در «جست وجوی صلح» منطقه گرایی را تب تنفس در امپریالیسم ساختاری و گرایش به صلح نامتساوی متصور است. نظرات مشابهی را می توان در آثار محمد ایوب، اوران یانگ، جوزف نای و بسیاری دیگر کاوید که همگی دست کم در یک نظر یعنی ضرورت تحول در پارادایم جنگ سرد اتفاق نظر دارند.
با این حجم عظیم تحقیقات نظری احتمالاً خواهیم پذیرفت که منطقه گرایی پتانسیل هنگفتی را برای فهم مسائل سیاست جهان در اختیار می گذارد. اما آیا سرزنش ما درباره یکجانبه اندیشی در تفوق ایالات متحده به این معنا است که بی هیچ جر و بحثی به جهان چندقطبی قدم گذاشته ایم؟ آیا سخن از منطقه گرایی نافی نظام تک قطبی بوده و به خودی خود نشان می دهد که قطب بندی در نظام جهانی دستخوش تحویل است؟ آیا نزدیکی چین، روسیه و کشورهای آسیای مرکزی از نوعی همگرایی یا گروه بندی منطقه یی حکایت دارد که قطب بندی جدیدی را در عرصه جهانی معماری خواهد کرد؟ اگر پاسخ منفی باشد آیا باید به این معنا در نظر گرفت که تاثیری در ترتیبات جهانی ندارند؟
برای این منظور باید به تفاوت در چندی از مفاهیم مانند همگرایی، گروه بندی منطقه یی و قطب بندی تاکید کرد که معمولاً به اشتباه در یک ردیف به کار گرفته می شوند. در واقع همگرایی به فرآیندی اشاره دارد که در آن کشورها محاط در یک منطقه جغرافیایی بخشی از حاکمیت خود را به نهاد های مشترکی می سپارند که موظف است به سازوکاری برای تعیین یک صورت هویتی مشترک تبدیل شود. اتحادیه اروپایی تنها جامعه امنیتی همگرا به شمار می رود که بازیگران آن با سپردن تعهداتی معتبر به سازمان ها و نهاد های سیاسی و حقوقی منطقه یی از تمامیت حاکمیت سرزمینی خود یعنی میراث نظم وستفالیایی تا شعاع چشمگیری فاصله گرفته اند. نکته یی که معمولاً پوشیده می ماند این است که همگرایی فارغ از بسترهای فرهنگی و آمادگی روانی جوامع همگرا تحقق نمی یابد. به عبارتی همگرایی گرچه برخوردار از تبعات سیاسی و اقتصادی است اما فرآیندی برخاسته از بطن دوایر اجتماعی شمرده می شود و باز به زبان ساده تر همگرایی نوعی پدیده فرهنگی است. در سمت مخالف گروه بندی های منطقه یی را باید تعریف کرد که حکومت ها در آن نقش آفرینان اصلی قلمداد می شوند.
به این اعتبار نظم حاصل از گروه بندی های منطقه یی به زیرگروه های اجتماعی و دیگر بازیگران غیرکشوری تحمیل می شود و به بیانی حرکتی از بالا به پایین داشته و نسبت به بازیگران فرعی که آماده هم پوشی نیستند جنبه دستوری دارد. اگر همگرایی در طولانی مدت با وسوسه ادغام مرزها و تعمیم ساختار های فراگیر همراه است، گروه بندی های منطقه یی به تحکیم هرچه بیشتر مرزها و ایجاد حفاظی بهینه برای حکومت های ملت پایه است. در غایت همگرایی بر اساس نیازها و انگیزش های درونی شکل می گیرد و در پاسخ به ضرورت های منطقه یی تجلی می کند درحالی که گروه بندی های منطقه یی واکنشی رویارو با کنش ها و محرک های بیرونی است. به این ترتیب گروه بندی منطقه یی روی هم رفته ایده یا سازه یی ژئوپولتیک برای رهایی از سلطه قدرت برتر، توازن بخشیدن به رقابت ها و در نهایت سلطه بر بازیگران ضعیف تر قلمداد می شود.
به این دلیل است که باید اینگونه آرایش قدرت ها را که در سطوح گوناگون روی می دهد وضعیت های ژئوپولتیک نامید که آشکارا ناپایدار و موسمی اند. در ادبیات باختر زمین همگرایی مبین تنش ثابت و دائمی میان تقاضا برای حفظ هویت کشور و فشارها برای کنش دسته جمعی یا سازگاری با واقعیت های منطقه یی و در وجه و صورتی دیگر برخاسته از مشترکات آیینی، ضروریات تاریخی و هدف گذاری های همسان است. حال آنکه در خصوص آسیا به جهت گستره و تنوع در نظام های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی نمی توان به سهولت از اتحاد همگرایانه داد سخن راند. بنابراین ساده اندیشانه است که ناظری گروه بندی منطقه یی را چونان وضعیتی گذرا، در سرتاسر پهنه گیتی به یک معنا فرض کند و صرف پیدایش نوعی ازگروه بندی ساختار قطب بندی جهانی را دستخوش تحول ببیند.
در دنیایی که ماهیت مناسبات بر شالوده رقابت بر سر کسب بیشترین سود استوار است و ناگزیر همکاری جنبه ثانویه دارد قطب بندی حامل معنایی به خصوص است. گروهی بر این باورند که با درهم پاشی ساختار دوقطبی و سربرآوردن قدرت های آسیایی ژاپن، چین و هند و نیز منطقه گرایی هایی مانند آ سه آن، آپک، اتحادیه اروپا و شانگهای سیستم بین المللی به مراکز متعدد تصمیم گیری مجهز شده است. از این منظر قطب بندی شامل توزیع مراکزی می شود که بیشترین حجم فعل و انفعالات را صادر می کنند. ضعف این نگرش اینجا است که با تکیه بر توانمندی کشورها توجهی به کارکرد قدرت ها و تفاوت در فعلیت و نتایج کاربست آن ندارد. آنچه در نظام جهانی به ساختار قدرت ها حقیقت می بخشد صرفاً کیفیت «تخصیص قدرت» نیست بلکه اثر و محصول «کاربست قدرت» مابین بازیگران است. بینش ژئوپولتیک به نظام جهانی، شکلی هندسی به روابط قدرت ها می دهد. چونان هرمی پویا که هریک از قدرت ها می کوشند با دست یافتن به قله آن، نظم دلخواه خویش را تجویز کنند و محیط پیرامون را به سیطره بگیرند. بنابراین مفهوم قطب بندی نظر به تعدد این قله ها دارد که نه تنها در تجمیع توانمندی بلکه در تحمیل بیشترین اراده به کشورهای ضعیف تر ریشه دارد. کشورهای منفرد، اتحاد های بین کشوری، شرکت ها و نهادهای فراملی و منطقه گرایی در اشکال گروه بندی های منطقه یی و همگرایی ها هنگامی می توانند در قطب بندی ساختار قدرت ها موثر باشند که الگو های توزیع و تحمیل اراده قدرت های فوقانی را مختل کنند یا نظم آفرینی قدرت های برتر را به دشواری دچار کنند. پیداست که منطقه گرایی چین و روسیه در اوراسیا تلاشی برای پردازش موازنه قوای بین المللی و ادراکی از منطقه به مثابه کلیت مکانی قابل اتکا و هویت بخش است اما اینکه اینگونه منطقه یی شدن ها قادر به اسکلت بندی دوباره نظام جهانی باشد مساله یی است کاملاً متفاوت.
● موج متفاوت اتحاد اوراسیایی
در جهان همواره بلوک بندی ها و قطب بندی های متفاوتی بر اساس منافع مشترک و کسب حداکثر سودمندگرایی از اقدامات مشترک در چارچوب وضع موجود شکل می گیرد. این مساله مختص زمان امروز نیست چراکه تجربه تاریخی نشان می دهد در دوران باستان نیز امپراتوری های ایران، یونان و روم برای تثبیت جایگاه خود و بالانس میدان های رقابت یا منازعه به اجبار در جست وجوی متحدان بیشتر و تازه تری برای خود بوده اند. در جهان امروز نیز این موضوع با تمام تحولات مدرنی که اتفاق افتاده است به شکل دیگری همچنان واقعیت وجودی خود را به رخ می کشد. تحولات پس از فروپاشی جهان دوقطبی و اعمال قدرت یکجانبه هژمونی امریکا بر نظام بین الملل به خصوص در حوادث پس از یازدهم سپتامبر به وضوح به اثبات رساند که نظام تک قطبی با سیر طبیعی تحولات سیاسی - اجتماعی سازگار نخواهد بود و دیر یا زود جهان با اشکال دیگری از گروه بندی ها، همگرایی ها و تا حدودی قطب بندی روبه رو خواهد شد. در موقعیت گروه بندی های منطقه یی چنین اتحادهایی می تواند بر اساس ضرورت های تاکتیکی و تنها در ابعاد محدود و خاص از جمله اتحادیه های اقتصادی به منصه ظهور برسد که معمولاً در چارچوب منطقه یی و خارج از وحدت رویه سیاسی و امنیتی در بین اعضا شکل می گیرد. آسه آن در شرق و جنوب شرقی آسیا، نفتا در امریکای شمالی و مرکزی، آپک در آسیا و حوزه اقیانوس آرام و اتحاد بولیواری در امریکای لاتین از این نمونه ها خواهند بود. اما در موقعیت ترسیم همگرایی در عرصه ژئوپولتیک، قدرت های همسو و دارای ساختار تقریباً منطبق با هم طی راهبردهای کلان نقش آفرینی می کنند. البته در هر دو مورد «قانون نسبیت» در خصوص موجودیت چنین اتحادیه هایی می بایست رعایت شود چرا که دیالکتیک تحولات تاریخی و سیاسی اثبات کرده است که هیچ چیز مطلقی در جهان متریال کنونی وجود خارجی نخواهد داشت. این خصوصیت با توجه به جهان دیجیتالی کنونی، سیر شتابناک تحولات و مهمتر از آن قدرت افکار عمومی در چالش با ساختارهای قدرت در قرن ۲۱ هرگونه بلوک بندی منطقه یی، همگرایی و در شرایط مساعد آتی، قطب بندی را از حالت تعریف های سنتی مفاهیم موضوعه به سمت سیال و ژلاتینی بودن این مفاهیم در حوزه نظری و میدانی سوق می دهد. چین و روسیه بعد از فروپاشی اردوگاه شرق و پایان «جنگ سرد ایدئولوژیک» با توجه به همسویی منافع و تهدیدهای مشترکی که در حوزه زیست سیاسی - اجتماعی خویش با آن روبه رو بودند به سمت نزدیکی هر چه بیشتر حرکت می کنند.چنانچه «میکائیل استورمر» مشاور سابق «هلموت کهل» صدراعظم اسبق آلمان در مصاحبه با روزنامه ایتالیایی رپوبلیکا می گوید پروازهای ناوگان استراتژیک روسیه اقدامی موجه است، زیرا غرب با گسترش ناتو در روابط خود نسبت به این کشور زیاده روی کرده است. وی می افزاید؛ «برای روسیه جذب گرجستان و اوکراین به ناتو، همانند نشان دادن پارچه قرمز به گاو است. من معتقدم این اشتباهی بزرگ است، من به هیچ وجه مطمئن نیستم که ضرورتی برای ایجاد سپر دفاع موشکی امریکا در شرق اروپا وجود داشته باشد». جنگ عراق و نادیده گرفتن مشروعیت قوانین و معاهدات بین المللی این نکته را برای چین و روسیه اثبات کرد که امریکا و متحدان آن فارغ از رعایت موازنه در عرصه بین المللی اشتهای سیری ناپذیر خود برای بلعیدن منابع انرژی و دستیابی به سرپل های مهم در مناطق سوق الجیشی جهان را در دستور کار خویش قرار داده اند. هر چند که شوروی فروپاشیده است و چین نیز در دهه های اخیر سیستم اقتصادی بازار آزاد را در کنار ساختار سوسیالیستی خود به کار گرفته است اما این دو کشور با توجه به الگوی تمرکزگرایی و سنت های مبتنی بر جامعه سوسیالیستی در حیات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خود تا حدودی به سمت همگرایی و همچنان بدیل و متفاوت از نظام دموکراسی لیبرال غرب عمل می کنند. از طرف دیگر روسیه برای تثبیت هژمونی خود در خصوص تامین انرژی اروپا به متحدی احتیاج دارد که مازاد انرژی انباشت شده در آسیای مرکزی، قفقاز و تا حدودی خاورمیانه را از مسیر اروپا منحرف کند که با توجه به رشد اقتصادی و نیاز فراوان چین در تقاضا برای انرژی، گزینه مطلوبی برای اهداف مسکو در رقابت با غرب تلقی می شود. از طرف دیگر چین نیز به واسطه کاستی های خود در زمینه عدم توازن ساختاری بین اقتصاد بالنده و حجیم خویش با توانمندی کنونی نظامی - امنیتی این کشور، احتیاج به یک سپر محافظ از سوی یک متحد توانمند و قابل اطمینان در مقابله با تهدیدات بالقوه غرب دارد که روسیه به جهت برخورداری از زرادخانه عظیم تسلیحاتی به جای مانده از دوران شوروی می تواند بهترین گزینه تلقی شود. رهبران مسکو می دانند که پتانسیل آنان برای احراز جایگاه شایسته در منطقه فوقانی قدرت نادیده گرفته شده است و رهبران پکن نیز در دهه اخیر به نوعی جنگ تجاری را حین همکاری های فزاینده با غرب تجربه می کنند و دیر یا زود آستانه تحمل غرب و امریکا از رشد سریع اقتصادی آنان به تنگ می آید. اتحاد بین روسیه و چین در موقعیت جدید بین المللی که این دو کشور مناسبات گسترده یی با امریکا و به طور کلی غرب دارند هرگز به مفهوم گسترش میدان منازعه نبوده و بیشتر در راستای بازدارندگی و توازن سازی به کار گرفته می شود. اصولاً نوع روابط چین و روسیه با غرب را می بایست متفاوت از دوران جنگ سرد که مبتنی بر رقابت - منازعه بود، در وضعیت جدید در چارچوب رقابت - همکاری به حساب آورد. کنفرانس شانگهای در نیمه ماه آگوست و نتایج حاصل از این نشست و همچنین اظهارنظرهای مقامات روسی و چینی کاملاً گویای چنین رویکردی بوده است. شاید موقعیت هند و روابط کنونی این کشور با ایالات متحده را بتوان به نوعی تهدید نقطه تلاقی منافع مشترک چین - روسیه دانست، در آنجا که با معاهده جدید دهلی - واشنگتن در خصوص پیمان هسته یی بروز می یابد. این پیمان از یک زاویه تحت تاثیر رویکرد امریکا برای مهار و یک آلترناتیوسازی هم وزن، در مقابل چین شکل گرفته است و از زاویه دیگر می تواند یک متحد سنتی روسیه را در ژئوپولتیک بین المللی به سمت نزدیکی با غرب و مدار فراآتلانتیکی سوق دهد. نکته دیگری که وحدت رویه این دو قدرت بزرگ را موجب می شود شرایط دوران گذار برای آنان است در صورتی که ساختار غرب لیبرال حداقل یک قرن است که از این شرایط فراتر رفته است. به همین دلیل موقعیت مسکو - پکن در کوتاه مدت و میان مدت با همدیگر در یک انطباق ساختاری قرار می گیرند در حالی که روابط آنان با غرب همانگونه که طی یک دهه اخیر نشان داده شده از سوی ساختار تثبیت یافته غربی تحمیل گرایانه بوده است. تجربه قبل از جنگ جهانی اول در وضعیتی که کشورهای گروه متفقین حجم مبادلات ده ها بار فزون تری نسبت به متحدان آلمان، اتریش و مجارستان، با این کشور داشته اند، نشان می دهد قطب بندی ها در قالب های ژئوپولتیک بسیار فراتر از حجم مبادلات رقم می خورد. مطمئناً گستردگی روابط روسیه و چین با غرب و امریکا قابل کتمان نیست ولی این نکته را نیز نباید از یاد برد که تثبیت و گسترش موقعیت برای بازیگران بزرگ در صحنه بین المللی احتیاج به تمهیدات و ورود به حوزه رقابت های ژئوپولتیک دارد زیرا بازیگران بزرگ بین المللی چه آنان که هم اکنون در شرایط برتر قرار گرفته اند و چه آنان که امروز مغبون شده اند نگاه به آینده و تثبیت موقعیت مورد نظر خویش در معادلات کلان جهانی خواهند داشت. به همین دلیل دو قدرت در حال ظهور روسیه و چین به جهت تهدیدات و فرصت های مشترکی که در مقابل خود دارند هر چه بیشتر حالت همگرایی پیدا می کنند و در آینده در چارچوب اتحاد استراتژیک می توانند بر اساس سیاست پراگماتیستی رقابت - همکاری بین المللی کنونی محور موازنه طلبی خود را تشکیل دهند.در مباحث ژئوپولتیک نوین گروهی از جهانی اندیشان نومحافظه کار در ایالات متحده امریکا تلاش دارند تا از راه طرح کردن یک سلسله مباحث نظری و فلسفی «جهان گرایی» و امپریالیسم امریکایی جدید ناشی از گرایش های سلطه جویانه بر جهان را در رابطه با اموری همه پسند در اخلاق سیاسی که ایالات متحده تا دهه آخر قرن بیستم بدان متصف بود، همانند دفاع از دموکراسی و حقوق بشر، توجیه کنند و پدیدار آمدن روند جهانی شدن را نشانه یی از عبور جهان ژئوپولتیک از دوران مدرن و ورود آن به دورانی اعلام کنند که هنوز عنوان خاصی ندارد. این گروه اساساً توجه ندارد در حالی که ایالات متحده در اوج ادعا در زمینه پیگیری دموکراسی و حقوق بشر، سرگرم جا انداختن ژئوپولتیک پست مدرن خود است، به دلیل نقض حقوق بشر در داخل و در عراق و دیگر مناطق، از کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد اخراج می شود، آنها توجه ندارند که بازگشت واشنگتن به دوران حمایت های متعصبانه از تولیدات داخلی جنگ اقتصادی با اروپا و شرق را گسترش داده و روند «جهانی شدن» را متوقف کرده است و دفاع وزیر خارجه اش از نقض حقوق بشر در کشورهایی که با کشور او سرخوش نیستند، نشانی از صداقت ندارد و تنها برای استفاده ابزاری از این مفاهیم است در پیشبرد امپریالیسم نومحافظه کارانه خود، آنچنان که شوروی پیشین از همین مفاهیم برای پیشبرد امیال امپریالیستی خود بهره می گرفت.
با قدرت گرفتن تدریجی نومحافظه کاران از دوران زمامداری رونالد ریگان، واشنگتن تلاش برای رسیدن به «نظام جهانی نو» مورد نظر را آغاز کرد و با روی کار آمدن بوش ها (پدر و پسر) این روند شدت بیشتری پیدا کرد. این دسته از سیاستمداران در واشنگتن نخست از راهنمایی های ژئوپولتیک افرادی بهره گرفتند مانند فرانسیس فوکویاما و ساموئل هانتینگتون که هیچ یک از آنان ژئوپولیتیسین نیستند. فرانسیس فوکویاما کارمند عالی رتبه وزارت خارجه ایالات متحده بوده و هانتینگتون اگرچه استاد دانشگاه، ولی بحث برخورد تمدن ها را در ارتباطی تنگاتنگ با وزارت خارجه امریکا نوشت. دیری نگذشت که افراط گرایان از میان نومحافظه کاران، همانند پل ولفوویتز، نیوت گنگریچ، دیک چنی، ریچارد پرل، دونالد رامسفلد و جرج بوش، خود را از بحث های این گونه افراد نیز بی نیاز دیده و تصمیم گرفتند راساً وارد بحث قدرت و برتری جویی های قدرتی در جهان شده و اندیشه های ویژه مربوط به جهان گرایی و سلطه جویی بر جهان را راساً پیگیری کنند. ژئوپولتیکی که این گونه توسط امریکاییان به سوی دورانی تازه سوق داده می شود، دارای ویژگی های تازه یی است که به ناچار تصور گذر از دوران مدرن به دوران تازه یی را پیش می کشد که برخی ناظران آن را دوران «پست مدرن» قلمداد می کنند؛ دورانی که سیاستمداران نومحافظه کار مطالعه و پیگیری مباحث ژئوپولتیک را خود برعهده گرفته و برای ژئوپولیتیسین چاره یی باقی نگذاشته اند جز اینکه در مقام انتقاد، نقش تازه یی در مطالعات دانشگاهی تدارک ببیند که عمدتاً جنبه انتقاد از مباحث ژئوپولتیک در دست سیاستمدار دارد، و این گونه است که ژئوپولتیک انتقادی به صورت یکی از شاخصه های اصلی ژئوپولتیک پست مدرن در می آید. در همان حال، شایان توجه فراوان است که اگرچه انتقادی شدن ژئوپولتیک می تواند گام مهمی در حرکت این مبحث به سوی تبدیل شدن به یک «علم» مستقل به شمار آید، ولی واقعیت یافتن آن، به عنوان یک علم مستقل و قابل سنجیدن های آزمایشگاهی، هنوز راه درازی در پیش دارد. نظام نوینی که آنان در نظر دارند تک قطبی است و در آن ایالات متحده در راس هرم قدت در جهان، سرنوشت سیاسی همه ملل را در اختیار خواهد گرفت و اشکالی از ژئوپولتیک استعماری کهن را در ساختاری پست مدرن تجدید خواهد کرد؛ ساختاری که سرانجام به دیکتاتوری جهانی ایالات متحده منجر خواهد شد و واشنگتن از هم اکنون آثار بارزی از این دیکتاتوری را در عراق و در رابطه با انرژی هسته یی ایران به نمایش درآورده است. در این نظام جدید، کوشش بر آن است که جهان به سوی شرایطی کشانده شود که امور سیاسی- اقتصادی - امنیتی آن یکدست و در اختیار نومحافظه کاران ایالات متحده خواهد بود.
در حالی که گذشت زمان اشاره به پیروزی هایی برای واشنگتن در راستای حرکت به سوی چنین سرنوشتی برای بشریت دارد، تحولات ًژئوپولتیک - ژئواستراتژیک در عراق، افغانستان و لبنان و در رابطه با مساله انرژی هسته یی ایران نشان از شکست احتمالی ژئوپولتیک جدید امریکایی دارد، آن گونه که شماری از بخردان امریکایی مانند پروفسور راسل کرک در آستانه قرن بیست و یکم اخطار داده بودند.
در رابطه با استفاده از مساله انرژی هسته یی ایران برای پیشبرد اهداف ژئوپولتیک نومحافظه کارانه باید اشاره شود که شکست واشنگتن در اجرای استراتژی «تغییر رژیم» در ایران انگیزه اصلی نومحافظه کاران و عوامل اسرائیلی است برای تشویق حرکت های تجزیه طلبانه میان آنهایی که در اسارت انگیزه های پان ترکیستی، پان کردیستی و پان عربیستی و غیره در آذربایجان، کردستان، خوزستان و بلوچستان ایران سر می کنند. سران سیاسی اسرائیل، با اعتراف علنی در زمینه درگیر بودن ایالات متحده و اسرائیل در عملیاتی که تجزیه خاک ایران را هدف دارد، این اطلاعات را در دسامبر ۲۰۰۲ برملا و در سال ۲۰۰۵ تکرار کردند.
همه این ماجراجویی ها ناشی از ترس بیجای ایالات متحده و اسرائیل از بمب اتمی است که ایران ندارد. ولی این ترس بیجا یا ساختگی این دو را وادار کرده است تا حداکثر استفاده را از کنترل بر رسانه های بزرگ خبری برای جلوگیری از آشنایی جهان با مشروعیت تلاش ایران برای برآوردن نیاز مبرمش به انرژی هسته یی ببرند در حالی که آشنایی جهان با این نیاز ملی برای ایجاد دیالوگی موثر با تهران ضرورت دارد .
در سخنرانی ۴ ژوئیه ۲۰۰۷ خود در پارلمان اروپا که به دعوت گروه سبزها در آن پارلمان صورت گرفت، در این رابطه توجه دادم که مشکل انرژی ایران به نقطه بحران رسیده است و در حالی که میلیاردها دلار از درآمد نفتی ایران صرف واردات بنزین می شود و در حالی که دولت از توسعه صنعت پالایش نفت به این دلیل می گریزد که نفت صادراتی کشور باید برای مصرف داخلی پالایش شود، ایالات متحده امریکا همچنان سخن از آن دارد که هدف واقعی ایران از ادامه برنامه انرژی هسته یی دسترسی به سلاح اتمی است، و اینکه با داشتن ذخایر عظیم نفت و گاز ایران نیازی به انرژی هسته یی ندارد. این تبلیغات بیشتر از طرف منابع اسرائیلی در صحنه جهانی علیه ایران صورت گرفت و این تبلیغات تا آن حد موثر بوده است که پیوستن واشنگتن بدان سبب تبدیل موضوع هسته یی ایران به یکی از حاد ترین مجادله های سیاسی عصر حاضر شد.
در قیاس چنین وضعیتی سراسر خشونت ورزی است که شاید بتوان پیدایش و توسعه نقش آفرینی گروه شانگهای یا «اتحادیه آسیای مرکزی» را یکی از بارزه های اساسی دانست که نشان از تحولی ساختاری در ژئوپولتیک «نظام نوین جهانی» مورد نظر نومحافظه کاران امریکایی دارد. تشکیلاتی که می خواهد نظام جهانی تازه یی را از راه توسعه همکاری های اقتصادی - سیاسی در منطقه اوراسیا جانشین نظام نوین خشونت جنگ سازد. اتحادیه اروپا که برای مدتی بزرگ ترین قدرت جهان، بعد از ایالات متحده حساب می شد، ثابت کرده است که در نتیجه تلاش های تونی بلر، نخست وزیر پیشین بریتانیا، تصمیم گرفته است در مقام شریکی بی اراده در جهت گیری های جهانی ایالات متحده، خود را در غنائم جهانی آینده آن قدرت سهیم سازد. در نتیجه آشنایی با این جهت گیری اتحادیه اروپا بود که یک چند نگارنده ایده اتحادی ژئوپولتیک میان روسیه و چین و هندوستان را پیش کشید. این ایده مورد استقبال سه قدرت یاد شده قرار گرفت و دیالوگی میان مقامات سه قدرت برقرار شد، ولی رقابت های ژرف میان هند و چین زمینه را آماده بهره گیری های واشنگتن ساخت تا با دادن تسهیلات گسترده اقتصادی و هسته یی به هندوستان آن قدرت را وادار به همکاری با واقعیت یافتن جهان تک قطبی مورد نظر خود کند. به این ترتیب، هند خود را به امریکا فروخته و با خروج از دایره ژئوپولتیک فرضی روسیه - چین - هند راه را برای واقعیت یافتن ترتیبات ژئوپولتیک تازه یی میان روسیه و چین هموار کرد.
روسیه اگرچه هنوز از اهرم هایی برخوردار است که بتواند میزانی از رقابت ژئوپولتیک را در برابر ایالات متحده در صحنه جهانی اعمال کند، ولی در مجموع ضعیف تر از آن است که بتواند به تنهایی در برابر وسوسه های مالی و اقتصادی امریکایی پایداری کرده و پس از مدتی مقاومت و دریافت برخی امتیازات، تسلیم خواست های واشنگتن نشود. رفتار مسکو در قبال مساله انرژی هسته یی ایران در شورای امنیت سازمان ملل متحد بهترین بازگوکننده این وضعیت است. در همان حال، روند رویدادها نشان می دهد که میزانی از تفاهم و همکاری میان روسیه و چین می تواند قدرت شایان توجهی را در برابر زیاده خواهی های ژئوپولتیک امریکایی واقعیت بخشد. چین از سوی دیگر، در وضعیت بسیار بهتری در این برخورد ها قرار دارد. روند سرعت گیرنده توسعه اقتصادی که خود به خود بر شکل سیاسی چین اثر می گذارد و نظام کهنه کمونیستی را با دقت و حساب شده به صورت نوینی دگرگون می کند، روندی است که تبدیل چین به یک ابرقدرت حقیقی و همطراز ایالات متحده را نوید می دهد. اعلام تصویب نامه یی در ماه مارس ۲۰۰۵ در زمینه جلوگیری از جدایی و استقلال تایوان تحت این عنوان که «در جهان فقط یک چین وجود دارد» و اینکه در مقابله با تجزیه طلبی تایوان حتی از نیروی نظامی استفاده خواهد شد، ابهت ژئوپولتیک تازه یی را برای چین در جهان سبب شده است که با توجه به آن هم اکنون می توان قاطعانه گفت تاریخ بازگشتن تایوان به چین را باید به معنی نقطه اعتلای چین به مقام یک «ابرقدرت» واقعی در ژئوپولتیک جهانی قرن بیست و یکم پذیرفت.
در همان راستا شایان توجه است که نخستین سنگ زیربنای سازمان همکاری منطقه یی شانگهای در سال ۱۹۹۶ توسط چین، با عضویت روسیه، قزاقستان، قرقیزستان و تاجیکستان نهاده شد. هدف اصلی و اعلام شده این تشکیلات توسعه همکاری های اقتصادی میان اعضا بوده است. در سال ۲۰۰۱ ازبکستان به عضویت این سازمان در آمد و یک سال بعد با تصویب منشور سازمان شانگهای در سن پترزبورگ، این سازمان وارد دوران نقش آفرینی ژئوپولتیک واقعی اش شد به عنوان عامل محدودکننده سیاست های یک جانبه گرایانه ایالات متحده در اوراسیا. در کنفرانس «پل سرزمینی اوراسیا» که در تاریخ ۱۵ و ۱۶ سپتامبر جاری (۲۰۰۷) از سوی موسسه شیلر در ترویج اندیشه های جدید جهانی- اندیش امریکایی، لیندن لاروش و با شرکت ۳۵۰ روشنفکر از ۲۷ کشور جهان در آلمان برگزار شد، پروفسور منشیکف اندیشمند سرشناس روسی در جدلی لفظی با رئیس کنفرانس پیشنهاد کرد که اگر طرح «پل سرزمینی اوراسیا» به دور از تحرکات ژئوپولتیک «نظام نوین جهانی» نومحافظه کاران پیگیری شود، منافع اقتصادی فراوانی برای کشورهای اوراسیا خواهد داشت. در پاسخ به این جدل، این استدلال نگارنده مورد استقبال فراوان کنفرانس قرار گرفت که برنامه «پل سرزمینی اوراسیا» تنها یک برنامه توسعه اقتصادی برای منطقه اوراسیا نیست، بلکه سنگ زیربنای برنامه یی محسوب می شود برای بازسازی جهان سیاسی که می تواند گزینه جدیدی محسوب شود از سوی لیندن لاروش برای جهان بشری در برابر و برای جانشین شدن سیستم جهانی کنونی «نظام نوین جهانی» نومحافظه کاران امریکایی که او آن را به درستی «امپراتوری انگلیسی - امریکایی فاسد و در حال سقوط» می خواند. به این دلیل، نمی توان نظام جهانی مورد پیشنهاد لاروش را تنها در چارچوب منافع ملی کشورهای منطقه اوراسیا ارزیابی کرد و این حقیقت را نادیده گرفت که این نظام جهانی می تواند گزینه یی باشد به جای نظام کنونی و بدیهی است که پیروزی نهایی در به دست آوردنش موکول است به شکست و سرنگونی نظامی که تماماً در راستای توسعه جنگ و ویرانی شکل گرفته است و «برخورد تمدن ها» را عامل واقعیت یافتن خود می داند. به نظر می رسد که پس از جنگ های دهشت انگیزی که در افغانستان و عراق و لبنان ایجاد شده است، این نظام خصومت آفرین جنگ بزرگی را علیه ایران تدارک می بیند با نتایج ویران کننده یی برای جهان، چنان که نومحافظه کاران تاکنون جنگ های خانمان براندازی را به افغانستان، عراق و لبنان تحمیل کرده اند که همه آنها از ملل مسلمان هستند، ولی این بار آنان در تدارکی علیه «جمهوری اسلامی» ایران هستند که اگر واقعیت یابد جهان مسیحی غرب را به صف آرایی در برابر جهان مسلمان شرق واداشته و «برخورد تمدن های» هانتینگتون را واقعیت خواهد داد. برای دست یافتن به این نتایج وحشتناک اتحاد نامقدس میان جنگ طلبان اسرائیلی، نومحافظه کاران امریکایی و متحدان جدیدشان در فرانسه وسایل ارتباط جمعی بین المللی را به انحصار خود درآورده و به عنوان اهرمی بسیار موثر در خدمت جنگ تبلیغاتی خود قرار داده اند و افکار عمومی جهان را اسیر تبلیغات سوء خود ساخته و از راه تحریف و جعل اطلاعات و اخبار به گمراهی کشانده و وادار به تایید خصومت های خود می کنند. به گفته دیگر، آنها نخست ملل مسلمان را از راه این گونه استفاده از رسانه های به انحصار درآمده نزد افکار عمومی جهانی محکوم و آنگاه ماشین جنگی خود را علیه آنان به راه می اندازد، چنان که ما تا کنون شاهد این اعمال ضدانسانی در کشورهای مسلمان یادشده بوده ایم.
در تایید اخطارهای لیندن لاروش در رابطه با آغاز سقوط امپراتوری نومحافظه کاران در ایالات متحده شایان توجه است که بر اساس خبری که جرمی گرانت در روزنامه تایمز مالی چاپ لندن، مورخ ۱۴ آگوست ۲۰۰۷، انتشار داد، دیوید واکر رئیس کل کنترل های مالی دولت ایالات متحده اخطار داد؛ «دولت ایالات متحده امریکا روی «سکویی سوزان» از اعمال و سیاست هایی غیرقابل دوام قرار گرفته است و مجموعه یی از مسائلی چون کسری بودجه، برنامه بهداشتی ورشکسته ناشی از عدم تامین بودجه کافی، مهاجرت، و درگیری های نظامی خارجی، بروز «بحران» را وعده می دهد اگر هرچه سریع تر حرکتی برای حل مشکل صورت نگیرد.» واکر این وضع «امپراتوری» نومحافظه کاران را با وضع اواخر امپراتوری روم مقایسه کرده و اخطار داد که «شباهت عجیبی» میان وضع کنونی امریکا و عواملی وجود دارد که امپراتوری روم را به زیر آورده است. این عوامل عبارتند از جمله «سقوط ارزش های اخلاقی و مدنیت سیاسی در جامعه، ارتشی پرغرور و بیش از اندازه پراکنده شده در سرزمین های خارجی، و بی مسوولیتی های مالی دولت مرکزی».
در قیاس احتمال سقوط امپراتوری نومحافظه کاران امریکایی، ساختار جدید آسیایی «گروه شانگهای» در حال شکوفایی است و به سوی سرمنزلی حرکت می کند که احتمال پیدایش یک نظام جهانی دو یا چندقطبی را افزایش می دهد. امضای شماری از قراردادهای بزرگ اقتصادی، استراتژیک، و انرژی میان اعضای گروه شانگهای در سال های اخیر، پیوندهای موجود در این گروه بندی را محکم تر می سازد. از سوی دیگر، عملکرد این گروه بندی تاکنون توانسته است تاخت و تازهای ژئوپولتیک دهه ۱۹۹۰عوامل آسیایی ایالات متحده مانند ترکیه و اسرائیل را در منطقه خزر - آسیای مرکزی متوقف کند. از آن مهمتر پذیرفتن ایران و هند و پاکستان به عنوان اعضای ناظر است، و با توجه به وضعیت سیاسی ویژه ایران در برابر ایالات متحده امریکا این تحول معنی سیاسی ویژه یی به گروه شانگهای می دهد. دعوت از ریاست جمهوری ایران به کنفرانس سران همکاری های شانگهای در بهار ۲۰۰۶ نوید عضویت کامل این کشور در آن گروه بندی را می دهد و طرح مشکلاتی که ایالات متحده امریکا در مورد مساله انرژی هسته یی ایران ایجاد کرده و پیگیری می کند، در آن کنفرانس و اعلام حمایت از حقوق حقه ایران در استفاده صلح آمیز از انرژی هسته یی نشان دهنده آن است که چین و روسیه در اندیشه توسعه نقش ساختاری و سیاسی گروه شانگهای، از یک گروه بندی اقتصادی منطقه یی به یک گروه بندی ژئوپولتیک جهانی هستند. دعوت از ایران به عنوان عضو ناظر در این گروه بندی در حال حاضر، هم ناشی از اهمیت فراوانی است که کشورهای این گروه بندی برای توان تولید و صدور نفت و گاز ایران در نظر دارند و هم ناشی از این حقیقت که حمایت منسجم تر در چارچوب یک گروه بندی منطقه یی از ایران در برابر یکه تازی های ایالات متحده می تواند رقابت منطقه یی روس و چین در برابر ایالات متحده را شکلی موثر داده و شخصیت ژئوپولتیک جهانی گروه شانگهای را بارز نماید. دعوت از ریاست جمهوری پاکستان با نوید عضویت آتی آن کشور در گروه بندی شانگهای نشان دهنده نارضایی گسترده چین و روسیه از نزدیکی های روزافزون ژئوپولتیک و ژئواستراتژیک هند با امریکا است. هند در قراردادی ویژه با ایالات متحده در سال گذشته وارد همکاری اتمی با آن قدرت شد و این روند سخت به زیان توازن ژئوپولتیک و ژئواستراتژیک در آسیا محاسبه می شود.
با همه این احوال، توجه مجدد به وضعیت هند و دعوت از این قدرت به شرکت در گروه شانگهای به عنوان عضو ناظر شاید تغییرات مثبت تری در موازنه های ژئوپولتیک آسیایی ایجاد کند و عضویت دائمی هند در گروه شانگهای موازنه های ژئوپولتیک جهانی را به سود نظام جهانی متکی بر همکاری های اقتصادی - سیاسی در برابر «نظام نوین جهانی» نومحافظه کاران دگرگون سازد.
هستند برخی دیگر از جهانی اندیشان که در راستای گسترش نقش آفرینی گروه شانگهای از طرح «پل سرزمینی اوراسیا» به عنوان سنگ زیربنای برنامه یی سخن می گویند؛ برای بازسازی جهان سیاسی که می تواند گزینه جدیدی محسوب شود در برابر و برای جانشین شدن سیستم جهانی کنونی «نظام نوین جهانی» نومحافظه کاران امریکایی که فاسد و در حال سقوط قلمداد می شود. آنان نظام جهانی مورد نظر خود را در مقام گزینه یی می دانند به جای نظام کنونی که پیروزی نهایی در به دست آوردنش موکول است به شکست و سرنگونی نظام کنونی یعنی نظام جهانی که تماماً در راستای توسعه جنگ و ویرانی شکل گرفته است و «برخورد تمدن ها» را عامل واقعیت یافتن خود می داند. برای گریز جهان بشری از چنین سرنوشتی است که بسیاری از جهانی اندیشان سخت به توسعه نقش آفرینی ژئوپولتیک گروه شانگهای دل بسته اند با این امید که چنین روندی به فراآمدن یک نظام دو یا چندقطبی در آینده منجر شود.
دیاکو حسینی- اردشیر زارعی قنواتی
دکتر پیروز مجتهدزاده
استاد جغرافیای سیاسی و ژئوپولتیک دانشگاه تربیت مدرس و مدیر بنیاد پژوهشی یوروسویک لندن
منبع : روزنامه اعتماد