پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

بنیانگذاران عقاید وهابیت


بنیانگذاران عقاید وهابیت
مؤسس و بنیانگذار مسلك وهابیت «محمد بن عبدالوهاب‏»از علمای «نجد» بودكه در قرن دوازدهم هجری می‏زیست. (شرح حال او بعدا ذكر خواهد شد). ولی باید بدانیم كه وی، مبتكر و به وجود آورنده عقائد وهابیان نبود، بلكه‏قرنها قبل از او این عقائد یا قسمتی از آنها توسط بعضی از علمای حنبلی اظهارشده ولی به صورت مسلك جدید درنیامده بود. اینك به بعضی از كسانی كه قرنهاقبل از «محمد بن عبدالوهاب‏» این عقائد را اظهار داشته‏اند، اشاره می‏كنیم از [آن] جمله :
۱ - «حسن بن علی بربهاری‏» در قرن چهارم عالم معروف حنبلی «ابو محمد، حسن‏بن علی بن خلف بربهاری‏» قسمتی از این عقائد را اظهار داشت. وی در عصر خود،شیخ و پیشوای حنبلی‏ها بود كه به سال ۲۳۳ در بغداد متولد شد و در آنجا نشو ونما كرد و از دوران تحصیل و اساتید وی اطلاعی در دست نیست. او عالم كج‏اندیش وكینه‏توز بود و سخنان منكر و ناشناخته زیادی می‏گفت او بود كه برای اولین بارزیارت قبور را منع كرد و نوحه‏گری و مرثیه‏خوانی بر امام حسین(علیه السلام) و زیارت اورا قدغن ساخت و به كشتن نوحه‏خوانان دستور داد. از جمله این كه نوحه‏گری بودبه نام خلب كه در كار خود ماهر بود و صدای خوبی داشت و قصیده‏ای را كه با این‏بیت‏شروع می‏شود:
●ایها العینان فیضا و استهلا لا تغیضا
در رثای امام حسین(علیه السلام) می‏خواند. تنوحی مولف كتاب « نشوار المحاضره ‏» می‏گوید: آن را در خانه یكی از روسا شنیدیم. در آن موقع حنابله در بغداد نفوذ زیادی داشتند و از ترس آنهاكسی جرات نوحه‏گری و روضه‏خوانی بر امام حسین(علیه السلام) را نداشت مگر این كه در نهان ‏یا در پناه قدرت سلطان باشد نوحه هم جز مرثیه‏های حسین(علیه السلام) و اهل بیت نبود وهیچ تعرضی به سلف نمی‏شد با وجود این، بربهاری از این امر آگاه شد دستور داد نوحه‏گر را پیدا كنند و او را به قتل برسانند. در آن موقع حنابله در بغداد مكرر به فتنه‏انگیزی و اذیت و آزار مردم می‏پرداختند. آنها در بغداد مسجدی بناكردند كه مركز فتنه و فساد بود به همین جهت مردم آن را مسجد ضرار نامیدند(آن را به مسجد ضراری كه پیغمبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم )آن را خراب كرد، مانند كردند) و به ‏«علی بن عیسی‏» وزیر شكایت كردند و او دستور ویران كردن آنجا را داد (۱) .
او دارای آراء مخصوصی بود و هركس با آراء و عقائد او مخالفت می‏ورزید، شدت‏عمل به خرج می‏داد و یاران خود را وادار می‏كرد كه با خشونت‏با مردم رفتاركنند، خانه‏های مردم را غارت نمایند و مزاحم كارهای مردم باشند و هركس‏سخنانشان را نپذیرد او را بترسانند. یكی از موارد آن، داستان حمله آنها به‏«محمد بن جریر طبری‏» مورخ معروف است.
گویند: طبری در سفر دوم از طبرستان به بغداد در یك روز جمعه در مسجد جامع،حنبلیها نظر او را درباره «احمد بن حنبل‏» و نیز حدیث نشستن خدا بر روی‏عرش، پرسیدند.پاسخ داد كه مخالف «احمد بن حنبل‏» به حساب نمی‏آید. حنبلیها گفتند علماء دراختلافات او را به حساب آورده‏اند، طبری جواب داد كه من نه خود او را دیده‏ام‏كه از وی روایتی شده باشد و نه با یكی از اصحاب او كه مورد اعتماد باشد، برخوده‏ام. و اما حدیث جلوس خداوند بر عرش، امری محال است.
حنبلیها و اصحاب حدیث چون این سخن از طبری شنیدند به او حمله بردند ودواتهای خود را به طرف وی پرتاب كردند، او ناگزیر به خانه خود پناه برد،حنبلیها كه تعدادشان به هزاران تن می‏رسید، خانه‏اش را سنگباران كردند به‏طوری‏كه در جلو خانه او تل بزرگی از سنگ پدید آمد. «نازوك‏» رئیس شرطه بغداد، باهزاران سپاهی در رسید و طبری را از شر حنابله رها كرد و یك روز تمام در آنجاماند و دستور داد سنگها را از خانه او دور كردند (۲) .
نویسندگان حنبلی مانند «ابن كثیر و ابن عماد» درباره «بربهاری‏» مطالب مبالغه‏آمیزی نوشته‏اند از جمله ابن كثیر نوشته: بربهاری در نزد عموم مردم احترام زیادی داشت روزی بالای منبر در حال موعظه، عطسه كرد، تمام حاضرین او را «تشمیت‏» گفتند. یعنی جمله «یرحمك‏الله‏» را بر زبان جاری ساختند، صدای اهل مجلس به كوچه و بازار رسید هركس شنید او نیز گفت و این امر تا آنجا وسعت‏یافت كه اهل بغداد، جمله یرحمك‏الله را بر زبان راندند، فریاد یرحمك‏الله مردم‏به قصر خلیفه رسید، این امر بر خلیفه گران آمد، جمعی نیز سعایت كردند، درنتیجه در صدد دستگیری وی بر آمدند و او متواری شد و پس از یك ماه در گذشت (۳) .
اما حقیقت این است كه علت عمده‏ای كه باعث‏شد خلیفه حكم دستگیری او را صادركرد، مطالبی بود كه برخلاف عقیده مردم اطهار می‏داشت.
غرض، خلیفه به وزیر خود «ابی علی بن مقله‏» دستور داد او را دستگیر سازد تافتنه‏ها بخوابد و اوضاع آرام گیرد. «بربهاری‏» خود را مخفی كرد (۴) . تا این كه با جمعی از یارانش دستگیر و به بصره تبعید گردید (۵) . سپس بر بهاری در زمان‏راضی(۳۲۲ه) به سال ۳۲۳ با یاران خود به بغداد برگشت (۶) . راضی از جریان مطلع‏شد و به رئیس شرطه دستور داد در بغداد از یاران بربهاری نباید دو نفر دریكجا جمع شوند. بدر خرشنی (صاحب شرطه) گروهی از اتباع او را به زندان افكندو خود بربهاری متواری شد.
«ابوعلی مسكویه‏» می‏نویسد: علت اقدام مزبور این بو دكه بربهاری و پیروانش پیوسته فتنه‏انگیزی می‏كردند. درباره این گروه از طرف خلیفه الراضی توقیعی صادر گردید، خلیفه در توقیع خود، اعمال و معتقدات اتباع بربهاری را از قبیل این كه شیعیان اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم )را به كفر و ضلالت نسبت داده و زیارت قبور امامان و پیشوایان دینی را انكار كرده‏اند، ذكر نموده و به سختی بر آن تاخته است و تهدید كرده كه هرگاه دست از كارهای خویش برندارند گردنشان را خواهد زدو خانه و محله‏های آنها را به آتش خواهد كشید (۷) .
«ابن اثیر» در تاریخ خود، در حوادث سال ۳۲۳ تحت عنوان فتنه حنابله دربغداد، چنین نوشته است كه در این سال (۳۲۳) كار حنبلیها در بغداد بالا گرفت وقدرتی پیدا كردند.
«بدرخرشنی‏» صاحب شرطه، در دهم جمادی الاخره دستور داد در دو طرف جسر بغداد ندا كردند كه از اصحاب بربهاری حنبلی، دو نفر نباید با هم باشند و حق ندارند در خصوص مذهب خود مناظره كنند، امام جماعتشان باید در نماز صبح و مغرب وعشاء «بسم‏الله‏» را بلند و آشكارا بگوید. این اقدام صاحب شرطه مفید واقع‏نشد، بلكه فتنه‏جوئی یاران بربهاری فزونی گرفت. نابینایانی كه در مسجد منزل‏داشتند آنها را وادار كردند تا هر شافعی مذهبی كه وارد مسجد شود، او را تانزدیك مردن كتك بزنند.
ابن اثیر سپس از توقیع خلیفه كه آن را برای حنابله خواندند، سخن گفته و این‏چنین ادامه داده است كه خلیه «الراضی‏» یاران بربهاری را سخت توبیخ كرده وبه شدت آنها را تهدید نموده است‏به این علت كه برای خداوند، مانند و شبیهی‏قائل بودند و ذات احدیت را دارای كف دست و انگشتان و دو پا با كفش از طلا وصاحب گیسوان، تصور می‏كردند و می‏گفتند كه خداوند به آسمان بالا می‏رود و به‏دنیا فرود می‏آید.
همچنین «ثم طعنكم علی خیار الائمه و نسبتكم شیعه آل محمد[صلی الله علیه و آله و سلم ]الی الكفروالضلال، ثم استدعاوكم المسلمین الی الدین بالبدع الظاهره و المذاهب الفاجره‏التی لا یشهد بها القرآن وانكاركم زیاره قبور الائمه و تشنیعكم علی زوارهابالابتداع و انتم مع ذلك تجتمعون علی زیاره قبر رجل من العوام لیس بذی شرف ولا نسب و لا سبب برسول‏الله[صلی الله علیه و آله و سلم ]و تامرون بزیارته و تدعون له معجزات الانبیاء وكرامات الاولیاء فلعن‏الله شیطانا زین لكم هذه المنكرات و ما اغواه...» (۸) .
«بر برگزیدگان از امامان طعن می‏زدند و شیعه آل محمد را به كفر و گمراهی،نسبت می‏دادند، و مسلمانان را به بدعتهای آشكار و مذاهب زشت كه در قرآن نامی‏از آنها نیست، دعوت می‏نمودند آنها درحالی كه زیارت قبور ائمه را منع می‏كردندو عمل زائران قبور ائمه را زشت می‏شمردند و آنها را بدعتگزار می‏دانستند، خودبه زیارت قبر مردی از عوام كه هیچ نسبتی هم با رسول الله[صلی الله علیه و آله و سلم ]نداشت امرمی‏كردند و برای او معجزاتی مانند معجزات پیامبران و اولیاء الهی ادعامی‏نمودند. خداوند شیطان را لعنت كند كه این اعمال زشت را بر آنها زینت داده‏است‏». از توقیع خلیفه چنین معلوم می‏شود كه اتباع بربهاری درحالی كه زوارقبور ائمه را بدعتگزار می‏دانستند، به زیارت قبر مردی از عوام كه هیچ نسبتی‏هم با رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم )نداشت، امر می‏كردند.
سرانجام بربهاری در سال ۳۲۹ در سن ۹۶ سالگی در مخفیگاه دوم فوت كرد درحالی‏كه در خانه زنی خود را پنهان كرده بود در همان خانه بدون این كه كسی بدانداو را غسل دادند و كفن كردند و در همانجا به خاك سپردند (۹) .ملاحظه می‏كنیم، سخنان بربهاری كه در توقیع خلیفه به آن اشاره شده، قسمتی ازعقائدی است كه بعدا به وسیله «ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب‏» اظهار شده‏است. مهمترین كتاب بربهاری «شرح كتاب‏السنه‏» است كه در آن كتاب عقائد وآراء خاص خود را بیان كرده است و ابن عماد حنبلی نمونه‏هائی از عقائد او رابیان داشته است از جمله گفته: بربهاری در كتاب شرح كتاب‏السنه گفته است: هرسخنی كه از مردم زمان خود می‏شنوی در پذیرفتن و عمل به آن عجله مكن تا برای‏تو معلوم شود آیا درباره آن از صحابه و یا از علماء سخنی رسیده است‏یا نه؟
اگر چیزی از صحابه یا علماء وارد شده باشد تنها آن را بپذیر و به غیر آن عمل‏مكن كه در آتش می‏افتی. آگاه باش كه سخن گفتن درباره حق تعالی از چیزهائی است‏كه تازه پیدا شده و این امر بدعت و گمراهی است. درباره خدا همان را بگو كه‏خداوند در قرآن خود را به آن وصف كرده یا پیامبر برای اصحابش بیان داشته‏است. نیز باید به این امر ایمان داشت كه مردم، در روز قیامت‏خدا را باچشمانی كه در سر دارند، می‏بینند و خداوند بدون واسطه به حساب بندگان خودمی‏رسد. همچنین باید ایمان داشت‏بر این كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم )از گناهكاران در روزقیامت و در سر پل صراط، شفاعت می‏كند و تمام پیامبران و نیز صدیقین و شهداء وصالحین، حق شفاعت دارند. ایمان به این كه بهشت و جهنم خلق شده‏اند بهشت درآسمان هفتم و سقف آن عرش است و دوزخ در زیر طبقه هفتم زمین قرار دارد.
و نیز ایمان به فرود آمدن حضرت عیسی(علیه السلام) از آسمان و این كه دجال را می‏كشد وازدواج می‏كند و پشت‏سر قائم آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم )نماز می‏خواند، سپس از دنیا می‏رود (۱۰) .هركس به تشییع جنازه بدعتگزاری برود تا از تشییع باز گردد، در دشمنی‏خداست...
۲ - عبیدالله بن محمد بن محمد بن حمدان عكبری مكنی به‏«ابوعبدالله‏» و معروف به «ابن بطه‏» از فقهاء و محدثین حنبلی است كه درسال ۳۰۴ در عكبری (واقع در ده فرسنگی بغداد) متولد شد و در سال ۳۸۴ در ۸۳ سالگی در همانجا درگذشت او برای تحصیل و فراگرفتن حدیث‏به مكه و سرحدات و بصره و سایر شهرها مسافرت نمود و سپس به زادگاه خود مراجعت و مدت چهل سال ‏منزوی و خانه‏نشین گردید و كتابهائی نوشت از جمله «الابانه علی اصول السنه‏والدیانه‏» (۱۱) او عالم كج‏اندیش بود كه زیارت و شفاعت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم )را انكاركرد. وی معتقد بود كه سفر برای زیارت قبر پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم )سفر معصیت می‏باشد و بایدنماز را در این سفر تمام خواند و قصر آن جایز نیست (۱۲) . همچنین عقیده داشت كه‏هركس سفر به زیارت قبور انبیاء و صالحان را عبادت بداند، عقیده او مخالف سنت‏پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم )و برخلاف اجماع می‏باشد (۱۳) . «خطیب بغدادی‏» شرح حال ابن بطه را ذكركرده و ایرادهائی به او وارد آورده است، و گفته روایات او ضعیف است . «ابن جوزی‏» كه ناشر افكار اوست، به ایردهای خطیب‏جواب داده است (۱۵) . «ابن تیمیه‏» و «محمد بن عبدالوهاب‏» اهم عقائد خود رااز او گرفته‏اند. (۱۶)
●محمد بن عبدالوهاب بنیانگذار آئین وهابی(۱۱۱۵ - ۱۲۰۷)
بنیانگذار مسلك وهابیت محمد بن عبدالوهاب تمیمی نجدی است كه‏نسبش به «وهیب تمیمی‏» می‏رسد و این نسبت از نام پدرش‏«عبدالوهاب‏» گرفته شده است. وهابیان این نسبت را قبول‏ندارند و از اطلاق آن به فرقه خود ناراضی هستند و می‏گویند: نام‏وهابی را بعضی از دشمنان معاصر محمد بن عبدالوهاب از روی‏دشمنی و حسد به آنان داده‏اند تا به افراد نادان چنین وانمودكنند كه آنان بدعتگذار و گمراه كننده هستند تا كسی كه از آنهاپیروی می‏كند به وحشت‏بیفتد، بدین جهت نسبت فرقه را به شیخ‏محمد نداده‏اند كه مبادا پیروان این آئین به سبب همنام بودن بانام پیامبر، نوعی شرافت پیدا كنند (۱۷) .
مورخان در تاریخ تولد ومرگ او اختلاف كرده‏اند: بعضیها گفته‏اند محمد بن عبدالوهاب درسال ۱۱۱۱ه ق در شهر «عیننه‏» (از شهرهای نجد) تولد یافت ودر سال ۱۲۰۷ درگذشت (۱۸) و عمر طولانی حدود ۹۶ سال داشت.
زینی دحلان با این كه در كتابهای خود این قول را انتخاب كرده،ولی در كتاب «فتنه‏الوهابیه‏» گفته است: بعضی در ماده تاریخ‏هلاكت او گفته است: «بدا هلاك الخبیث‏» یعنی در سال ۱۲۰۶ به‏هلاكت رسیده اس۱۹) . ولی به گفته آلوسی و برخی دیگر، فوت وی درسال ۱۲۰۶ بوده است (۲۰) .
ولی مشهور این است كه تولد وی در سال ۱۱۱۵ و فوتش در همان سال‏۱۲۰۷ اتفاق افتاده است (۲۱) .
او در شهرك عیینه متولد شد كه از بلاد نجد است، پدرش در آن شهرقاضی بود و فقه حنبلی را از پدر خود كه از علمای حنبلی بود،آموخت. می‏نویسند: او از آغاز امر علاقه شدیدی به مطالعه تاریخ‏مدعیان نبوت مانند: مسیلمه، سجاح، اسود عنسی، طلیحه اسدی ومانند اینها داشت. گویند: او از اوایل به مطالعه كتابهای ابن‏تیمیه و ابن قیم اهمیت زیادی می‏داد و آنها را زیاد مطالعه‏می‏كرد (۲۲) . و بسیاری از اعمال مردم نجد را زشت می‏شمرد، پدرش كه‏مرد صالحی بود، در وی احساس انحراف می‏كرد و او را مورد نكوهش‏قرار می‏داد.
سپس جهت ادامه تحصیل عازم مكه و مدینه گردید و از طلبه‏هائی‏بود كه در میان مكه و مدینه در تردد بودند و در نزد علمای‏آنجا مشغول تحصیل بود، در آغاز از محضر درس جمعی از علمای مكه‏و مدینه از جمله: شیخ محمد بن سلیمان كردی و شیخ محمد حیاه‏سندی استفاده كرد، ولی از همان آغاز مطالبی بر زبان او جاری‏می‏شد كه اساتید و علمای صالحین نسبت‏به آینده او بدبین بودندو پیش‏بینی می‏كردند این شخص در آینده، مردم را گمراه خواهدساخت و برادرش سلیمان بن عبدالوهاب نیز بر وی ایراد می‏گرفت ومردم را از پیروی وی برحذر می‏داشت (۲۳) .
«ملطبرون‏» می‏نویسد: اصل و منشا وهابیگری آن است كه عرب وبه خصوص مردم یمن گفتگو می‏كردند كه چوپان بینوائی به نام‏سلیمان در عالم رویا دیده بود كه شعله آتشی از وی خارج و در روی زمین پخش شد و هر كه را كه جلو می‏آمد، می‏سوخت. او این‏رویا را به معبری گفت و او چنین تعبیر كرد كه: فرزندی از فرزندان تو نیروی عظیمی پیدا می‏كند و دولت نیرومندی تشكیل‏ می‏دهد و این رویا در نواده او محمد تحقق پیدا كرد.
وقتی كه محمد بزرگ شد، نزد همشهریانش به خاطر همین رویا كه ‏معلوم نبود، همان است ‏یا نه؟ عزیز و محترم بود او نخست مذهبش ‏را پنهانی تبلیغ كرد و پیروانی نیز پیدا نمود سپس به شام‏مسافرت كرد و چون در آنجا به آئین تازه او نگرویدند، دوباره‏پس از سه سال مسافرت به دیار خود بازگشت (۲۴) .
آلوسی در كتاب «تاریخ نجد» می‏نویسد: محمد بن عبدالوهاب درشهر عیینه، یكی از شهرهای نجد نشو و نما كرد، فقه حنبلی رانزد پدرش فرا گرفت و از همان اوان كودكی سخنانی ناآشنا می‏گفت‏و بر ضد بسیاری از اعمال و عقائد مورد اتفاق مسلمانان سخن‏می‏گفت و آنها را به باد انتقاد می‏گرفت ولی كسی او را یاری‏نكرد. پس از شهر عیینه به مكه و سپس به مدینه مسافرت كرد. درمدینه پیش شیخ عبدالله نامی درس خواند و شدیدا به استغاثه وتوسل در كنار مرقد مطهر رسول اكرم(ص) اعتراض نمود، آنگاه به‏نجد و از آنجا به بصره و شام روی نهاد. در بصره مدتی اقامت‏گزید و در جلسه درس شیخ محمد مجموعی حاضر شد و در این شهر نیزبسیاری از اعمال مذهبی مسلمانان را به باد انتقاد گرفت و مردم‏از آنجا بیرونش كردند و از آنجا بگریخت (۲۵) .
اینك مسافرت او رااز منابع دیگر پی می‏گیریم:
گویند: محمد بن عبدالوهاب در سفری كه به حج رفت، بعد از انجام‏مناسك حج رهسپار مدینه شد و در آنجا، توسل و استغاثه مردم رادر كنار قبر پیامبر مورد انكار قرار داد، سپس به نجد برگشت واز آنجا سفر دور و دراز خود را به شهرهای اسلامی آغاز نمود.
ابتدا به بصره رفت‏به این قصد كه از آنجا به شام برود مدت‏چهار سال در بصره ماند (۲۶) . و از یكی از علمای بصره كه شیخ‏محمد مجموعی نام داشت، مدتی پیش او درس خواند (۲۷) . و هنگامی كه‏عقائد خود را اظهار نمود، مردم به مخالفت پرداختند و او رامورد اذیت و آزار قرار دادند و سرانجام او را از شهر خودبیرون كردند و چیزی نمانده بود كه در گرمای شدید بیابان میان‏بصره و زبیر هلاك شود كه مردی از اهل زبیر او را نجات داد و به‏شهر زبیر برد (۲۸) . از آنجا عازم بغداد گردید و مدت پنج‏سال درآنجا ماندگار شد و سپس به كردستان رفت و یكسال هم در كردستان‏ماند و بعد به همدان رفت و در آنجا هم دو سال ماند (۲۸) و ازآنجا عازم اصفهان گردید و مدتی در نزد علمای اصفهان به تحصیل‏علم نحو و صرف و معانی و بیان پرداخت و نیز در فقه و اصول ومسائل شرعیه به حد اجتهاد رسید (۳۰) . و طبق گفته احمد امین، وی‏در اصفهان فلسفه اشراق و تصوف را فراگرفت (۳۱) .مولف كتاب‏«جزیره‏العرب فی القرن العشرین‏» نوشته است: شیخ محمد به‏ایران سفر كرد و در آنجا حكمت‏شرق و ساختن تفنگ و قسمتی ازفنون جنگ را فرا گرفت (۳۲) . و از یك منبع دیگر كه نسخه خطی آن‏در كتابخانه موزه بریتانیا موجود است، نقل شده است كه شیخ‏محمد هفت‏سال در اصفهان و مدرسه عباسیه از بناهای شاه عباس‏صفوی اقامت كرده و در این مدت شرح تجرید قوشچی و شرح مواقف‏میر سید شریف و حكمه‏العین كاتبی را نزد میرزاجان اصفهانی،محشی شرح تجرید، خوانده، سپس از اصفهان به ری و از آنجا به قم‏آمده و با دوست همراه خود كه علی قزاز نام داشت، یك ماه دراین شهر ماند و سپس به بلاد عثمانی و شام و مصر رفت و از مصربه جزیره‏العرب بازگشت (۳۳) و مدت هشت ماه از مردم دوری گزید،آنگاه به اظهار عقائد خود پرداخت (۳۴) .
«لوتروب ستودارد»آمریكائی نیز به مسافرت او به ایران اشاره كرده است (۳۵) . دراین موقع كه سال ۱۱۳۹ بود، پدرش شیخ عبدالوهاب از «عیینه‏»به «حریمله‏» منتقل شده بود. شیخ محمد نیز ملازم پدرش گردید وباز كتابهائی را نزد او فرا گرفت و به انكار عقائد مردم نجدپرداخت و بدین جهت میان او و پدرش نزاع درگرفت و همچنین‏منازعات سختی میان او و مردم نجد بر اثر عقایدش رخ داد و این‏امر چندین سال ادامه داشت تا این كه در سال ۱۱۵۳ پدرش شیخ‏عبدالوهاب به درود حیات گفت (۳۶) .
●اظهار دعوت
شیخ محمد پس از مرگ پدر، جرات بیشتری برای اظهار عقائد ومخالفت‏با اعتقادات معمول مسلمانان پیدا كرد و عقائد و اعمال‏مورد اتفاق مسلمانان را مورد حمله قرار داد.گروهی از افراد بی‏خبر اطراف او را گرفتند و كار وی بالا گرفت.
مردم حریمله متشكل از دو قبیله بودند و هر قبیله روسائی داشت‏و روسای شهر از مردم دو قبیله بودند كه هركدام مدعی ریاست‏بردیگری بود، یكی از آن دو قبیله كه «حمیان‏» نامیده می‏شد،غلامانی داشتند كه به امور منكر و فسق و فجور می‏پرداختند، شیخ‏در صدد برآمد غلامان مزبور را امر به معروف و نهی از منكر بكندو آنان تصمیم گرفتند، شب‏هنگام نهانی شیخ را به قتل برسانند وبه این قصد پشت دیواری كمین كردند، اما چند تن از مردم بر قصدغلامان واقف شدند و بر آنان بانگ زدند، غلامان گریختند و شیخ‏باز از مهلكه نجات پیدا كرد.
شیخ محمد پس از این، از «حریمله‏» به شهر «عیینه‏» رفت و درآن وقت‏حاكم شهر عیینه مردی به نام عثمان بن حمد بن معمر بود.محمد بن عبدالوهاب او را به طمع حكومت نجد انداخت و به او قول‏داد كه اگر از او حمایت كند، حكومت نجد از آن او خواهد بود. عثمان نیز پذیرفت و او را گرامی داشت و در نظر گرفت وی رایاری دهد.
شیخ بعد از این، به امر به معروف و نهی از منكر (طبق عقائدخود) پرداخت و در انكار كارهای مردم سختگیری بسیار نمود وعقائد خود راكاملا آشكار ساخت. از جمله كارهای او در عیینه این‏بود كه دستور داد درختانی را كه مورد احترام مردم بود، قطع‏كردند و گنبد و ساختمان روی قبر زید بن خطاب را ویران ساختند (۳۷) . قبر زید در ناحیه جبلیه (نزدیك عیینه) قرار داشت، شیخ به‏عثمان گفت: بیا قبر زید و گنبد آن را خراب كنیم، عثمان گفت:این قبر زید و این شما، آن را ویران سازید. شیخ گفت ما درصورتی می‏توانیم آن را خراب كنیم كه تو هم به ما كمك كنی.
عثمان با ۶۰۰ نفر همراه شیخ و یارانش حركت كرد اهل جبلیه درصدد منع برآمدند، اما چون یارای جنگ با عثمان را نداشتند، خودرا كنار كشیدند. عثمان به شیخ گفت كه من متعرض قبر نمی‏شوم،شیخ خود كلنگ به دست گرفت و قبر را با زمین برابر كرد و این‏نخستین اقدام تخریبی پسر عبدالوهاب بود. پس از آن زنی نزد اوآمد و به زنای محصنه اعتراف كرد، شیخ عقل وی را سنجید و او راسالم دید، آنگاه به زن گفت كه شاید به زور به تو تجاوز شده‏است، زن دوباره نوعی اعتراف كرد كه مجازات سنگسار شدن بر اوثابت می‏شد، شیخ دستور داد آن زن را سنگسار كردند (۳۸) .
خبر شیخ‏محمد و كارهای او به گوش سلیمان بن محمد بن عزیز حمیدی، امیراحساء و قطیف و توابع رسید، سلیمان نامه‏ای به عثمان حكمران‏شهر عیینه فرستاد و او را به قتل پسر عبدالوهاب فرمان داد واز مخالفت فرمانش برحذر داشت و گفت اگر این كار را انجام‏ندهی، خراجی كه از احساء برای تو می‏فرستم، قطع خواهم كرد.خراج مزبور یكهزار و ویست‏سكه طلا و مقداری مواد غذائی و لباس‏بود.
چون نامه امیر احساء به عثمان رسید، قدرت مخالفت درخود ندید، شیخ را نزد خود خواند و گفت: ما طاقت جنگ با امیراحساء را نداریم، شیخ محمد پاسخ داد كه اگر به یاری من بشتابی‏تمام نجد رامالك می‏شوی، اما عثمان از او اعراض كرد و گفت:
امیر احساء فرمان قتل تو را داده ولی از مروت بدور است كه ماتو را در شهر خود به قتل برسانیم، هرچه زودتر از شهر ما بیرون‏رو، سپس سواری به نام «فرید ظفری‏» را مامور ساخت تا شیخ رااز عیینه بیرون راند (۳۹) .
پی‏نوشت‏ها:
۱ - نشوار المحاضره ، ج‏۲، ص ۱۳۴.
۲ - ارشاد یاقوت، ج‏۶، ص ۴۳۶.
۳ - البدایه والنهایه، ج‏۱۱، ص ۲۰۱ .
۴ - كامل ابن اثیر، ج‏۶، ص ۲۸۲.
۵ - الوافی بالوفیات، ج‏۱۲، ص ۱۴۶ - شذرات الذهب، ج‏۲، ص ۳۱۹.
۶ - طبقات الحنابله نابلسی، ص ۲۹۹ - الاعلام زركلی، ج‏۲، ص ۲۰۱.
۷ - تجارب الامم، ج‏۵، ص ۳۲۲.
۸ - كامل ابن اثیر، ج‏۶، ص ۲۴۸.
۹ - المنتظم ابن جوزی، ج‏۶، ص ۳۲ - الوافی بالوفیات، ج‏۱۲، ص ۱۴۶.
۱۰ - به نقل شذرات الذهب، ج‏۲، ص ۳۲۱ - ۳۲۰.
۱۱ - ایضاح المكنون، ج‏۱، ص ۸.
۱۲ - كتاب الرد علی الاخنایی، ابن تیمیه، ص ۲۷.
۱۳ - همان كتاب، ص ۳۰.
۱۴ - تاریخ بغداد، ج‏۱۰، ص ۵ - ۳۷۱.
۱۵ - المنتظم، ج‏۷، ص ۱۹۳.
۱۶ - وهابیان مذهب خود را تازه نمی‏دانند، بلكه می‏گویند این مذهب سلف صالح‏است و از این روی خود را سلفیه می‏نامند(فقهی، علی اصغر، وهابیان، ص‏۱۷،انتشارات صبا).
۱۷- دائره‏المعارف فرید وجدی: ج‏۱۰ ، ص ۸۷۱. مقاله صالح ابن دخیل‏نجدی - زركلی، اعلام ، ج‏۶، ص ۲۵۷.
۱۸- الدرر السنیه، زینی دحلان، ص ۴۲ - زهاوی، الفجرالصادق، ص‏۱۷.
۱۹- فتنه الوهابیه ، ص ۶۶.
۲۰- تاریخ نجد آلوسی، ص ۱۱۱ - احمد امین زعماء الاصلاح، ص ۱۰ -زركلی، ج‏۶، ص ۲۵۷.
۲۱- ابجدالعلوم قنوجی، ص ۸۷۱ - دائره‏المعارف فرید وجدی، ج‏۱۰، ص‏۸۷۱ - الفتوحات الاسلامیه، ج‏۲، ص ۱۵۶ - الضیاء الشارق ابن‏سمحان، ج‏۴، ص ۱۹۶ - هدیه‏العارفین، ج‏۲، ص ۳۵۰.
۲۲- ازاله شبهات، ص ۲۰.
۲۳- جغرافیای ملطبرون، ترجمه «رفاعه بك‏» ناظر مدرسه عالی‏زبان و ترجمه، به نقل كشف الارتیاب، ص ۱۳.
۲۴- مدرك قبل.
۲۵- تاریخ نجد، ص ۱۱۲.
۲۶- زعماء الاصلاح، ص ۱۰.
۲۷- تاریخ نجد، ج‏۱، ص ۱۱۸.
۲۸- تاریخ نجد آلوسی، ص ۱۱۱.
۲۹- زعماء الاسلام، ص ۱۰.
۳۰- ناسخ التواریخ، جلد قاجار، ج‏۱، ص ۱۱۸ - مآثر سلطانیه، ص‏۸۲.
۳۱- زعماء الاصلاح، ص ۱۰.
۳۲- جزیره‏العرب فی القرن العشرین، حافظ وهبه، ص ۳۳۶.
۳۳- ضمیمه شماره ۴ سال ۱۱ مجله بررسیهای تاریخی با عنوان‏روابط ایران با حكومت مستقل نجد به نقل از كتاب لمع الشهاب فی‏سیره محمد بن عبدالوهاب كه نسخه خطی آن به گفته آقای مدرسی‏طباطبائی در كتابخانه موزه بریتانیا مضبوط است. فاسیلینیف دركتاب «تاریخ العربیه‏السعودیه‏» اطلاعات ارزشمندی درباره این‏كتاب خطی به دست می‏دهد. (همان كتاب، ص ۹).
۳۴- زعماء الاصلاح، ص ۱۰.
۳۵- امروز جهان اسلام، ج‏۱، ص ۲۶۱.
۳۶- تاریخ نجد، آلوسی، ص ۱۱۳.
۳۷- زید برادر عمر بن خطاب بود كه در جنگ یمامه (جنگ مسلمانان‏با مسیلمه كذاب) به شهادت رسیده بود و در آن منطقه قبرش‏زیارتگاه مردم بود.
۳۸- تاریخ نجد، ابن بشر ج‏۱ و ۹ و ۱۰ - وهابیان، ص ۱۲۰ - ۱۲۲.
۳۹- فیلیبی، عبدالله، تاریخ نجد، ص ۳۹۰، طبع بیروت.
نویسنده:داود الهامی
منبع : خبرگزاری فارس