یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


شعر فلسطین


شعر فلسطین
شاعران هر جای این کره خاکی، حرف هایی برای گفتن دارند.
حرف هایی از عشق و مرگ، از زندگی و شادی، از رنج و تنهایی و از همه آنچه که به انسان و سرنوشت او مربوط است. در میان همهِ ملت های مظلوم، یا حتا ظالم، شاعرانی هستند که به دفاع از حقانیت، حقیقت و آزادی برخاسته اند. شاعران عرب مسلمان ناحیهِ فلسطین، شعرها دربارهِ این سرزمین و مردمش سروده اند. و شاید گهگاهی ترجمه ای از آن را اینجا و آنجا خوانده باشیم.
اما موسی بیدج، شاعر و مترجم گرامی، قریب به ۱۰۰ شعر دربارهِ فلسطین ترجمه کرده است که در سال ۸۱ برخی از آنها را در آتیه خواندیم.
اما این روزها و این سال، داستان فلسطین هنوز و همچنان تازگی دارد. و چقدر دنیای عجیبی است که رنج، درد، مرگ، قتل و آوارگی هم تازگی اش را حفظ کند.
<باد خانه من است، گنجشک بهانه>، عنوان کتابی است از موسی بیدج، ترجمهِ شعر امروز فلسطین که توسط نشر قصیده سرا منتشر شده است. در این روزگار بی مهری به کتاب، با هم کمی مهرورزی کنیم در شعر شاعران امروز عرب:
▪ ریتا و تفنگ
محمود درویش
میان چشمان من و ریتا
تفنگی است و کسی
که ریتا را می شناسد
خم می شود
و نماز می برد
برای خدایی
که در چشمانی عسلی است.
آه... ریتا
میان ما
یک میلیون گنجشک و تصویر است
و وعده های بسیاری
که تفنگ
به رویشان
آتش گشوده است
یکی بود
یکی نبود
ای سکوت شامگاه!
ماه من
به دورها هجرت کرد
به چشمانی عسلی
و شهر
تمام آوازخوانان را
و ریتا را روبیده است
و اینک
میان چشمان من و ریتا
تفنگی است.
▪ محاصره
...
از عشق
بیست خط نوشتم
و دیدم
محاصره
بیست متر عقب نشست.
▪ دو شعر ازسمیح القاسم
صدای گام ها
در دهلیز مرگ
همهمه، فریاد
- وای بر تو... آخ!
- بگریز... از این در
- بشتاب، داخل شو
به این سرداب.
دویدن ها، کشمکش، در دخمه های مرگ
کشته ها: هفتاد
اسرا: نود
بیش از نود مجروح
سکوت، سکوت
ای کالسکه های باد
- ایست! آنجا کیست؟
پاسخ می دهم: برادرت: <سمیح>
و صدا، طنین می اندازد
و صدا، همچنان طنین می اندازد
و صدا، همچنان...
صدای گام ها در دهلیز مرگ.

چهره اش را باد
در آغوش کشید
بر خاک افتاده بود
خون آلود... خون آلود
بر ساق پایش
نیشی و چنگال نشسته بود
- <تو که هستی،
سبزه روی زیبا؟>
باد گفت
خاموشی چهره اش پاسخ داد:
تاریخ مقتول توام.
▪ فلسطین
معین بسیسو
برای پس از من
فلسطین زنی است
و برای من، شهیدانی.
هرگاه تب کرده ام
با خون درمان شده ام
خون دردی است بی درمان.
برای پس از من
آسمان ها زنی است
و برای من، پیامبرانی.
آه چه زیباست آسمان
آنگاه که پیامبران دروغین
از آن رانده می شوند.
ای فلسطین دزدان و رقیبان
از جام تو چگونه بگریزم؟
هرکه دستش را
با خوشه ای انگور
به سوی تو دراز کرد
در زندان شراب، شکنجه شد.
اگرچه یک بار
جام مرا بنوش
که من تمام عمر
از جام تو نوشیده ام.
▪ توفیق زیّاد
برادران من
آیا افق را
چون خیالی شفاف می بینید؟
این چهرهِ بازآمدگان است
که به راه سرک می کشند.
در چشمان سیاهشان
چیزی چون
عقیق می درخشد.
و این خون من است و
خون غریبان
دلتنگ خاک و زیتون و
و وطن گرانسالی ام.
هیوا مسیح
منبع : هفته‌نامه آتیه


همچنین مشاهده کنید