جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


عطار و غرب اندیشی


عطار و غرب اندیشی
منظومه ۴۶۰۰ بیتی منطق‌الطیر اثر پرآوازه فریدالدین عطار، شاعر و عارف بزرگ نیمه دوم قرن ششم و اوایل قرن هفتم هجری، تاکنون از منظرهای مختلف مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته که در مجموع مبین گستردگی دیدگاه وی در این اثر ستایش انگیز است.
یکی از چشم‌اندازهای این منظومه که می‌تواند برای غرب‌اندیشان در خور تأمل باشد، داستان شیخ صنعان است. این داستان را باید نمونه گزیده‌ئی در تطور تاریخ غرب‌اندیشی به شمار آورد. اگر «اندیشیدن» را به معنای کامل آن در نظر آوریم که بیمناکی و هراسیدن را نیز شامل می‌شود(۱)، احساسی است که همه شرقیان اندیشمند که پای‌بند به سنتها و فرهنگ و زبان و آداب و رسوم، و به طور کلی هویت ملی خویش هستند در ارتباط با غرب در دل دارند. این همان احوالی است که در داستان شیخ صنعان نیز بروز می‌کند؛ داستانی که به صورت استطراد در منطق‌الطیر آمده و سابقه‌ئی کهن در ادب اسلامی دارد که قدیم‌ترین آن حکایت شخصی به نام «ابن سقا» است.
آنها که اطلاعات خود را در خصوص غرب‌اندیشی از ژورنالیسم گرفته‌اند معمولاً از آل احمد آغاز می‌کنند و کسانی که مطالعه‌ئی وسیع‌تر دارند غالباً از امیرکبیر و دارالفنون . ولی حقیقت این است که غرب‌اندیشی در ایران کم و بیش از همان نخستین سده‌های اسلامی وجود داشته است که با اندکی ژرف ‌بینی و با نگاهی گسترده‌تر می‌توان نشانه‌های آن را نه تنها در عطار که از این حیث چهره‌ئی شاخص دارد، بلکه در محمد غزالی متوفا به سال ۵۰۵ هجری نیز یافت. او مخالفت سرسخت یونان گرائی یعنی غرب‌گرائی آن زمان است. به عقیده وی، چنین گرایشی تهدیدی برای مبانی فرهنگ و عقاید و سنتهای دینی از طریق فلسفه بوده است. از همین رو در «تهافه الفلاسفه» و همچنین در «المنقذ من الضلال» به فلسفه (= تفکر وارداتی غرب) می‌تازد و ابن‌سینا و فارابی را که تلاش در ترویج و پرورش این فرهنگ داشته‌اند مورد انتقاد قرار می‌دهد؛ بخصوص فارابی را که سعی در تلفیق آراء افلاتون و ارسطو داشته و هر دو سعی می‌نمودند تا آن را با عقاید اسلامی درآمیزند، شیوه‌ئی که چند قرن پیش از آنان، آگوستین در افلاتونی کردن آئین مسیح به کار گرفت و بعدها آکوئیناس برای ارسطوئی ساختن مسیحیت. نگاهی را که غزالی به چنین شیوه‌ئی دارد، همان است که به تعبیر امروزیان باید آن را غرب ستیزی نامید. اگر نظر شایگان را در کتاب آسیا در برابر غرب بپذیریم که وقتی مبلغی دینی برای اثبات آیات قرآنی و نوگرائی آن، از مارکس و فروید مدد می‌جوید، نماز با ورزش سوئدی قیاس می‌شود تا بدیع جلوه کند و روزه تا حد رژیم غذایی تنزل داده می‌شود، معنائی جز در افتادن به مبتذل‌ترین صورت غربزدگی ندارد. بنابراین فارابی و ابن‌سینا را که در پی تطابق اندیشه‌های یونانی و اسلامی بوده‌اند از منظر غزالی باید غرب‌زده به شمار آورد، چنان که اقبال نیز فارابی را از همین زاویه مورد انتقاد قرار می‌دهد.
با حمله‌ئی که امام محمد غزالی به فلسفه، بخصوص تفکرات حاصل از فلسفه غرب آورد، سبب شد تا یک قرن فلسفه نتواند کمر راست کند تا آن که ابن رشد با نگارش تهافه التهافت از اندلس به فریاد افکار برآمده از غرب رسید. ولی غرب‌اندیشی غزالی به همین جا پایان نمی‌گیرد. او، چنان که اشاره شد، داستانی در تحفه الملوک دارد از شخصی به نام عبدالرزاق صنعان که عطار تراژدی شیخ صنعان خود را از او وام گرفته و به صورتی جذاب و تازه به نظم کشیده. این داستان فقط یک فرق با شیخ صنعان در منطق‌الطیر دارد، و آن این است که عبدالرزاق پیامبر را در خواب می‌بیند که از وی می‌پرسد: «در سرزمین کفر چه می‌کنی؟» عبدالرزاق به جای جواب، همین سئوال را از ایشان می‌پرسد. از این جا تفاوت میان غزالی زاهد و عطار عارف، یا به طور کلی تفاوت میان زاهد و عارف نمایان می‌شود.
پاسخ پیامبر به عبدالرزاق این است که «آمده‌ام تا مؤمنی ره گم کرده را به راه اصلی بازگردانم». شیخ صنعان از این جمله کنایت‌آمیز تکانی می‌خورد و بیدار می‌شود و پس از توبه دست از دختر ترسا می‌شوید و از غرب یعنی روم، رو به شرق یعنی کعبه می‌آورد و خود را به سرچشمه نور می‌رساند. به این ترتیب غزالی را باید نخستین کسی دانست که به طور ضمنی می‌گوید: «در غرب خبری نیست».
دلزدگی از تأثیر اندیشه‌های غرب تا عطار از میان نمی‌رود و اندیشمندان ایرانی با این جریان ناسخته که از طریق اندیشه‌ها و مکاتب فلسفی راه می‌گشود، مقابله می‌کنند. از هجوم فرهنگ غرب و یونان‌زدگی سخن می‌گوید مجدود سنایی، پسر آدم، پایه‌ریز منظومه عرفانی در ادب فارسی است که پیروان فرهنگ یونانی و یونان مآبی را در ارتباط با شریعت و سنت به باد انتقاد می‌گیرد، در قصیده‌ئی می‌گوید:
تا کی از کاهل نمازی، ای حکیم زشت خوی!
همچو دونان، اعتقاد اهل یونان داشتن
عقل نبود فلسفه خواندن زبهر کاملی
عقل چبود، جان نبی خواه و نبی خوان داشتن
مقصود سنائی از «خواندن فلسفه» گرایش به تفکرات وارداتی غرب یا به عبارت دیگر یونان مآبی است، زیرا گرایش او را به فلسفه اسلامی در آثارش به وضوح می‌توان دید، چندان که در سیر العباد که معراجنامه اوست، به خلاف ارداویرافنامه، الغفران، کمدی الاهی و جاویدنامه، عقل را راهنمای خود قرار داده و با پدید آوردن چنین زمینه‌ئی از روح طبیعی و حیوانی، نفس عاقله، عقل مستفاد، مراتب انسانی، نفس کلی، عقل کلی و دیگر مفاهیم فلسفه اسلامی بر بنیاد فرهنگ خودی سخن می‌گوید تا به قول خود «گردلامانی(۲)» نگردد:
شراب حکمت شرعی خوریداندر حریم دیـــن
که محرومند از این عشرت هوس‌گویان یونانــی
چه سستی دیدی از سنت که رفتی سوی بی‌دینان
چه تقصیر آمد از آنان که گشتی گردلامانــــی
از این انتقادات، خواه پذیرفتنی یا ناپذیرفتنی، یک معنا برمی‌آید و آن هراسی است که در پس پشت آنها از غرب‌زدگی یا به عبارت دیگر در وحشت از لطمه خوردن به فرهنگ خودی احساس می‌شود.
پس از سنائی نامبرداترین چهره در این حوزه خاقانی است که فلسفه را علم تعطیل، و فیلسوف را که مروج اندیشه‌های «غیر» است کافر و گمراه می‌خواند. او توصیه می‌کند که فلسفه را باید از محیط تعلیم و تربیت دور داشت:
علم تعطیل مشنوید از غـیر
سر توحید را خلل منهـــید
فلسفه در سخن میـــامیزید
وانگهی نام آن جدل منهــید
نقد هر فلسفی کم از فلسی است
فلس در کیسه عمل منـــهید
مشتی اطفال نو تعلیــــم را
لوح ادبار در بغل منهــــید
جریان غرب‌اندیشی بعد از عطار نیز به راه خود ادامه می‌دهد که نمونه‌های آن در بسیاری از شاعران و اندیشمندان ایرانی از سهروردی گرفته تا هادی سبزواری قابل ردیابی است. اما عطار اولین کسی است که به زبان شعر در تراژدی شیخ صنعان صراحتاً می‌گوید که نباید فریب ظاهر غرب را خورد. شیخ خواب می‌بیند که بتی را سجده می‌کند. برای تعبیر خواب با چهارصد مرید خود روانه روم یعنی غرب می‌شود. دختری ترسا را از پنجره عمارتی بلند می‌بیند. در اینجا قابل تأمل است که عطار نماید فرهنگ غرب را در بنائی رفیع جای می‌دهد. این رفعت ظاهری بی‌گمان کنایتی است از ظاهربینی شیخی که نماینده ذهن جمعی شرق است؛ یعنی همان سطحی نگری که امروزه نیز بر بسیاری از شرقیان حاکم است و به جای آن که به توصیه اندیشمندانی امثال عطار در پی تقویت فرهنگ خویش و احیاء و بازسازی آن برآیند هلاک تخریب بناهای بلند هستند. شیخ نیز در یکی از بناهای رفیع آن زمان ماه طلعتی را به چشم سر و نه به چشم سر می‌بیند، دختری چندان فریبنده که:
صد هزاران دل چو یوسف غرق خون
اوفتاده در چه او ســـــــــرنگون
هشدارها و نصیحتهای مریدان فایده‌ئی نمی‌بخشد و شیخ معتکف کعبه از اوج عشق لاهوتی به حضیض شیفتگی ناسوتی فرو می‌افتد. یک ماه بر در دلدار می‌نشیند تا شاید او به رحم آید. دختر ترسا (= نماد غرب) از این وضعیت سوءاستفاده می‌کند و می‌خواهد که ایمان (=هویت) شیخ را از میان بردارد. از این‌رو پیشنهاداتی که مغایر فرهنگ و باورهای شیخ است به او می‌نماید. شیخ خودباخته همه را می‌پذیرد و پس از نوشیدن می (= پذیرش فرهنگ غرب) دست از مسلمانی می‌شوید. در حال مستی می‌خواهد با یار درآویزد، اما نماد غرب زیرکتر از آن است که ذهن جمعی شرق می‌پندارد. دخترک به او تکلیف ترسائی می‌کند، یعنی که شیخ بر هویت خود خط بطلان بکشد. شیخ از خود رمیده می‌پذیرد، ولی باز به مقصود نمی‌رسد. دخترک ثروت او را طلب می‌کند و از وی زر می‌خواهد ولی شیخ آه در بساط ندارد، بنابراین تن به حقارت دیگری می‌دهد و برای آن که نظر دختر تأمین شود یک سال برایش به رایگان خوکبانی می‌کند:
رفت پیر کعبه و شیخ کبار
خوک‌وانی کرد سالی اختیار
در نهاد هر کسی صد خوک هست
خوک باید سوخت، یا زنار بست
وحشت بزرگتر زمانی آغاز می‌شود که مریدان شیخ هم به پیروی از او می‌خواهند ترسا شوند و در روم بمانند، ولی او آنان را به موطنشان باز می‌گرداند. وقتی مریدان به مکه باز می‌گردند، یکی از آنان که هنگام عزیمت شیخ در مکه نبود از ماجرا باخبر می‌شود و ملامتشان می‌کند که چرا شیخ را به حال خود رها نمودند. از این رو همراه دیگران به روم باز می‌گردد. جملگی چهل شب به زاری و ندبه می‌پردازند. پیامبر در چهلمین شب بر مرید دل سوخته ظاهر می‌شود و مژده می‌دهد که شیخ از راه رفته باز نخواهد گشت. چنین نیز می‌شود و شیخ به خطای خویش پی می‌برد:
کفر برخاست از ره و ایمان نشست
بت‌پرست روم شد یزدان پرســـت
شیخ دوباره دلش به نور ایمان روشن می‌شود، جامه فرهنگ غیر، از تن بیرون می‌کند و قبای فرهنگ خودی می‌پوشد. سپس دختر ترسا شبی به خواب می‌بیند که آفتاب (=نماد شرق) به او می‌گوید که از پی عاشق روانه شود، روش او را دنبال کند تا به سرچشمه نور دست یابد. دختر سراسیمه برمی‌خیزد و خود را به شیخ می‌رساند تا به آئین او زندگی کند. عطار در این تراژدی بسیار قابل تأمل در واقع هویت انسانی شرقی را جستجو می‌کند و با کنار هم نهادن دو نماد از دو فرهنگ متفاوت که یکی شرقی و دیگری غربی است، جذابیت فرهنگ خودی را به خواننده می‌نمایاند و به او یادآور می‌شود که غرب چیزی جز نقش و نگار نیست و پیروزی نهائی از آن فرهنگی است که بنیانی مرصوص دارد.
سخن نهائی عطار از ذکر این داستان چیزی جز این نیست و هدف او در نهایت اثبات ضمنی حقانیت فرهنگی است که ریشه در شرق دارد. اما این شرق به خلاف آنچه می‌پندارند شرق جغرافیائی نیست، بلکه شرقی است که سرچشمه نور است یا به تعبیر غزالی مشکلات انوار است و به گفته سهروردی جائی است که حکمت اشراق از آن سربرآورده، چنان که غرب نیز الزاماً غرب جغرافیائی نیست، بلکه غربتی است غربی و دنیائی عاری از معنویت و روحانیت که هواجس نفسانی و تمنیات مادی بر آن حکمفرماست.
با یک بررسی تفسیری در آثار نویسندگان بزرگ غرب نظیر اندره ژید، هرمان هسه، توماس مان، گوته، کیسرلینگ(۳)، کربن، یونسکو، ماسینیون، شیمل، ولتر، امرسون، روسو و بسیاری دیگر می‌توان به این نتیجه رسید که مقصودشان از شرق نه شرق جغرافیائی بلکه شرقی است که اول بار عطار آن را در شیخ صنعان به تصویر کشیده؛ یعنی رسیدن آدمی به عالی ترین مرتبه سلوک که نور مطلق است. به عقیده عطار نیل به نورالانوار که لامکان است با نردبان عشق میسر می‌شود، ولی زمانی که بدانجا می‌رسد دیگر نیازی بدان ندارد.
عشق زمینی برای رسیدن به روشنائی شرق و رهیدن از ظلمت غرب فقط وسیله است، بی‌عشق نمی‌توان این راه را پی سپرد، اما پس از پی سپردن، عشقی عظیم جای عشق پیشین را می‌گیرد:
محتاج به دانه‌ی زمین نیست
مرغی که به بام لامکان رفت
از این زمان است که سالک می‌تواند پیروزمندانه بانگ «انا الحق» بردارد. این بانگی است که عطار آن را نه تنها در غرب نمی‌شنید، بلکه تا یک قرن پس از حلاج نیز کسی جرأت اظهار آن را در شرق نداشت. نخستین کسی که پس از حلاج بی‌هیچ هراسی آن را مطرح می‌سازد عطار است که با بیانی متهورانه می‌گوید:
هر که از وی نزد اناالحق سر
او بود از قبیله‌ای کــــفار
منطق‌الطیر شرح اناالحق است. بنابراین وقت آنست که به اندیشمندان خود نگاهی عمیقتر بیندازیم . این کمترین گامی است که می‌توان برای امثال عطار برداشت نه آن که دیدگاه متعالی او در شیخ صنعان بر اساس معیارهای روانکاوی فروید تفسیر شود. چنین تفسیرهائی یعنی ناآگاهی از فرهنگ خودی و دور افتادن از هویت شرقی. تمامی منطق‌الطیر را می‌توان تفسیر و توجیه اناالحق دانست.
انسان آرمانی عطار به جائی می‌رسد که می‌تواند دعوی خدای گونه بودن کند.
این طریقی است که عطار نزدیک به ده قرن پیش به انسان شرقی می‌نمایاند، ولی متأسفانه آن که امروز در جهان می‌تواند دعوی خدای‌گونه بودن کند انسان شرقی نیست، زیرا بی‌آن که خود بیافریند پیوسته چشم به دست غرب دارد و اندوهبارتر این که اندیشه‌های برآمده از شرق را با معیارهای غربی ارزیابی می‌کند؛ روشی که شرق را به جائی نخواهد رساند. روشی که عطار آن را در شیخ صنعان نکوهش می‌کند.
نویسنده: محمد - بقایی ماکان
منبع: ماه نامه - اطلاعات حکمت و معرفت - ۱۳۸۷ - سال ۱ - شماره ۱، فروردین
پی‌نوشتها :
۱- برای مثال حافظ می‌گوید:
زمشکلات طریقت عنان مپیچ ای دل
که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز
و سعدی:
ملحد گرسنه و خانه خالـــــی و طعام
عقل باور نکند کز رمـــــضان اندیشد
تشنه سوخته در چشمه روشن چو رسید
تو مپندار که از پیل دمان اندیشـــــد
۲- لامانی: لاف و گزاف.
۳- Count Keyserling (۱۸۸۰-۱۹۴۶) م.
فیلسوف و ادیب آلمانی.
منبع : باشگاه اندیشه