جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


شعر، خانه وجود است


شعر، خانه وجود است
تعریف و تحدید شعر همچون دیگر مقولات اساسی زبان و اندیشه، چندان مثمر ثمر نبوده و در هر تعریفی بعضی مؤلفه ها لحاظ می شود و برخی دیگر نادیده می ماند. یكی از نتایج این بیان این است كه شعر را نمی توان تا حد یك مفهوم تقلیل داد و درباره آن دست به نظریه پردازی زد (هرچند این كار بسیار صورت می گیرد).
باتوجه به این كه نمی توان معیار یا تعریفی خاص برای شعر ارائه داد، می شود قائل به نوعی شعر كه از آن به شعر حقیقی یا اصیل یاد می توان كرد، بود.شعر حقیقی، شعری است كه وجهی از حقیقت را در اكنون تاریخی سرایش خود آشكار می سازد؛ اكنونی كه با حمل گذشته، آینده را نیز در ضمن خود دارد.درواقع آنچه كه در شعر حقیقی و اصیل اتفاق می افتد همانا انكشاف برخی وجوه مستور و ناگفته حقیقت است.حقیقتی كه در ذات خود مخفی است و با ظهور بر شاعر به جهان آشكارگی راه میابد.
هایدگر نسبت میان شاعری و حقیقت را این گونه تفسیر می كند: «شاعری نوعی پی افكنی حقیقت است با واژه و در واژه» . شعر از آن رو كه با حقیقت نسبت دارد و درواقع مجلای ظهور آن است، با تفكر تقرب میابد.باید توجه داشت كه تفكر به معنای صرف تفلسف نیست، بلكه عام تر از آن بوده و البته فلسفه حقیقی تفكر و شعرسرایی را خود دارد.
بنابراین، فلسفه ورزی به معنای مابعدالطبیعی آن تنها یكی از ظهورات تفكر و یا فلسفه حقیقی می تواند باشد. در مقام تفكر انسان، با وجود نسبتی پیدا می كند و به عبارتی تفكر پاسخی است به آیت وجود.از سوی دیگر شاعری جریانی است كه در آن «وجود خود را همچون امر قدسی در پیامی به شاعر می نمایاند كه شاعر باید با تنسیق آن نشان و آیت در واژگان، بدان پیام پاسخ می گوید. در میان معاصران، هایدگر از كسانی است كه عمیقا در این باره به تأمل پرداخته است.وی در كتاب «نامه ای در باب اومانیسم» بیان می دارد كه تفكر نسبت وجود را با ذات آدمی متحقق می كند.در تفكر، وجود به زبان می آید.«زبان خانه وجود است» و آدمی در این خانه سكنی می گزیند و متفكران و شاعران نگاهبانان این خانه اند.
در این جا باز می بینیم كه شباهتی بنیادین بین كاركرد تفكر و شاعری وجود دارد؛ چراكه هم متفكر و هم شاعر نگاهبانان خانه وجودند.ما از یك سو با شاعری شاعران مواجه هستیم و از سوی دیگر با تفكر متفكران كه باید از یكدیگر متمایز شوند، ولی وحدتشان از این جهت غیر قابل تردید است كه هر دو از سرچشمه ای واحد آغاز می شوند كه همان شاعری متفكرانه است كه به بیان هایدگر، متفكرانه «وجود را می سراید» . بنابراین شعر می تواند عرصه ای برای تفكر فراهم آورد.
آنچه را كه یك فیلسوف حقیقی در مواجهه با عالم می جوید و ابزار او در این طریق چیزی جز تفكر نیست، با اهتمام به شعر شاعران اصیل و با تفهم اشارات شعری آنها می توان گام های استوارتری بردارد.اما تفكر در شعر بدان معنا نیست كه شعر را در معرض مفروضات منجمد و بی روح مفاهیم قرار دهیم یا این كه به پس زبان خیالی شعر نفوذ كنیم تا آنچه را كه در آن بیان شده است، دریابیم.بلكه متفكر به واژه و سخن شاعر اهتمام می ورزد تا خود تفكر را بهتر بیاموزد.به عبارت دیگر خواندن شعری و آشنا شدن با آن به عنوان قطعه ای ادبی یك چیز است و در حوزه شعر قیام داشتن چیزی دیگر است؛ بنابراین شعر در معنای اصیل آن به معنی بیان تجارب و یا بیانی از فرهنگ یك قوم نیست.
همچنین هدف از خواندن شعر به معنای علم هرمنوتیك آن چنان كه در شلایرماخر و دیلتای به معنی بازسازی شهود اولیه شاعر می بینیم نیست؛ چراكه واژگان یك شاعر فراتر از نیات او است و به عبارت دیگر از گمان ها و تجارب شخصی وی تعالی میابد.
درواقع این خود زبان است و نه فردیت شاعر كه در شعر سخن می گوید. بنابراین در مواجهه با یك شعر و در مقام تفكر باید مراقب بود تا دچار حیرت صرف در برابر زیبایی صوری آن به عنوان محصولی فرهنگی نشویم.
همچنین شعر نمی تواند با رجوع به متن تاریخی اش توصیف شود و حتی با مقایسه با بیانات خود مؤلف درباره اثرش آشكار نمی گردد؛ چراكه در هریك از این ها ما پیش فرض هایی درمورد شعر خواهیم داشت.«متن ها خود شعر است كه می تواند بگوید درباره چیست» . تذكر این نكته ضروری است كه زبان شاعرانه، البته زبانی فلسفی نیست.ما در زمان افلاطون می بینیم كه فلسفه خود را در ساحت خدمت به تفكر عقلانی، خدمتی كه بعدها در منطق صوری، شكل استاندارد و نهایی خود را پیدا می كند، قرار داده بود.نتیجه چنین عملی، تقلیل زبان به یك ابزار و وسیله ای برای بیانگری و ارتباط بود.در چنین فضایی، قطعیت منطقی، شاخصه اصلی زبان فلسفی می شود.
در فلسفه به معنای تفكر حقیقی این قطعیت زیر سؤال می رود و ساحتی ورای آن طلب می شود.با این تفسیر زبان شعر نه به زبان فلسفه بلكه به زبان تفكر نزدیك می شود.ما در خواندن یا گوش دادن به یك شعر، تنها باید به خود شعر توجه نماییم.در چنین حالتی درمی یابیم كه شعر دارای كلیتی واحد و ساختار زبانی یگانه ای است كه از فهم خود شاعر پا فراتر می گذارد و به شرایط و ویژگی های شخصی و عمومی تولید آن قابل تقلیل نیست و نیز دیگر بر علم النفس، منطق یا واژه شناسی تحویل نمی یابد.
حقیقت شعر درست همانند حقیقت تفكر نه تنها در آنچه گفته شده، نیست، بلكه در آنچه مسكوت مانده نهفته است.
وظیفه مفسر در مواجهه با ناگفته های كلام شاعرانه، گوش سپردن یا اگر دقیق تر بگوییم، «سر سپردن» به آن است.با این توضیح می توان گفت كه اگر ما بخواهیم شعر و شاعر را بفهمیم نه نیاز به دانش تاریخی داریم و نه به دانش ادبی و نه به هیچ نوع دانش دیگر، بلكه صرفا باید آماده باشیم و مجالی فراهم آوریم تا كلمه با ما سخن بگوید و در این سخن گفتن، زمان، مكان و حوزه و قلمرواش را آشكار سازد. یك شیء تنها هنگامی به صورت واقعی دیده می شود و می تواند از فضای گشوده ادراك قرار گیرد كه نامیده شده باشد و كلمه از آن سخن گفته باشد.اگر چنین گفتنی در بالاترین درجه وظیفه شاعر است، باید به خاطر آورد كه شعر در معنای خاص خود، ذات زبان را آن چنان كه هست محفوظ دارد.
به عبارت دیگر فهم كلام شاعرانه به مثابه راه حلی برای مسئله زیبایی شناسی شعر نیست، بلكه به عنوان كوششی است برای تعین بخشیدن به ذات زبان.
سید مجید كمالی
منبع : خبرگزاری ایسنا