دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا


رؤیاهائی با تعبیر از قبل مشخص


رؤیاهائی با تعبیر از قبل مشخص
آنها که تا اینجا درس‌های استاد دارما را دنبال کرده‌اند به‌خوبی می‌دانند که او در خصوص یک هنر معرفی بسیار قدیمی به‌نام ”هنر رؤیابینی هشیارانه“ یا ”خواب دیدن در بیداری“ صحبت می‌کند.
دارما قصد دارد تا بحث ”تکرار آموخته‌ها در رؤیا“ و یا ”تمرینات مستمر و پایدار رؤیاهای هشیارانه“ برای یادگیری عمیق و ناخودآگاه مهارت‌ها و علوم را مطرح سازد و به همین خاطر بحث جدیدی را با ”کیمیا“ شروع می‌کند. طبق معمول خدامراد نیز به‌عنوان همراه در کنار ”کیمیا“ حضور دارد.
دارما پرسید: ”آیا تا به حال حرکات رزمی‌کاران شرقی در مقابل حریفان نادیدنی را دیده‌ای!؟ آنها گوئی رقیبی قوی و مسلط و ماهر مقابل خود می‌بینند و با روش‌های مختلف سعی می‌کنند از حملات آن حریف نامرئی به نقاط حساس بدن خود فرار کنند و در مقابل به نقاط حساس بدن حریف نامرئی ضربات مرگبار و حساب‌شده وارد سازند“.
سری تکان دادم و گفتم: ”بله! بارها در صحنه‌های نمایشی این قبیل حرکات به ظاهر بی‌معنی را دیده‌ام. اما این چه ربطی به موضوع بحث ما یعنی ”رؤیابینی هشیارانه“ و ”کاربرد آن در یادگیری“ دارد؟
دارما گفت: ”آن رزمی‌کار که مشغول تمرینات فردی با حریف رؤیائی است، در حقیقت در حال یک جور رؤیابینی در بیداری است. یعنی او حریف را به‌طور کاملاً واضح و واقعی و زنده مقابل خود می‌بیند و واقعاً ضربات او را بر بدن خود حس می‌کند و با تمام وجود ضربات خود را بر بدن آن حریف خیالی می‌کوبد. او آنقدر این حرکات راتمرین کرده که حتی با چشمان باز هم آن حریف را می‌بیند و یا او نبرد می‌کند“.
با حیرت می‌پرسیدم: ”از من نمی‌خواهید باور کنم که آن حریف نامرئی واقعاً وجود دارد!؟“
دارما تبسمی کرد و گفت: ”برای آن رزمی‌کار، واقعی بودن آن حریف از حضور من و تو در کنارش به‌عنان تماشاچی بسیار بیشتر است! یعنی شاید بعضی مواقع او ما را که به قول خودت واقعی و حقیقی هستیم، نبیند اما آن حریف را به‌طور کامل می‌بیند و تک تک حرکات او را با پیچیدگی کامل و به‌طور زنده حس می‌کند! او حتی برق نگاه حریف و صدای نفس‌های او را هم می‌بیند و می‌شنود و تماس دستانش را با لباس حریف به‌خوبی مانند یک بدن زنده حس می‌کند. هر چند شاید بری من و تو آن رزمی‌کار در حال دیدن یک رؤیا باشد، اما این رؤیا، برای او کاملاً واقعی و زنده و جاندار است“.
روی حرف‌های دارما فکر کردم. با خودم گفتم که باید هم چنین باشد! چرا که همیشه نمی‌توان حریفی را آماده جنگ با خودمان پیدا کنیم که هر وقت بخواهیم و به هر تعداد که طلب کنیم با ما نبرد کند!
دارما گوئی گفت‌وگوی درونی من را حدس زده باشد گف: ”به راستی این حریف مجانی و ورزیده و کارکشته و در عین حال ”همیشه حاضر“ را کجا می‌توان پیدا کرد!؟ او حاضر است به تو ضربه بزند، از دست تو فرار کند و هر کاری را تو اراده کنی انجام دهد. این یکی از مزایای بزرگ تمرین با کمک هنر رؤیابینی هشیارانه است. اکنون در موضوع یادگیری مباحث درسی و یا زبان‌های جدید هم تو باید برنامه‌ای برای خود بچینی و به‌طور مستمر و دائمی چنین رؤیاهائی را در طول شبانه‌روز برای چیزی که می‌خواهی ملکه ذهن تو شود انجام دهی“.
با اعتراض پرسیدم: ”اما شما گفتید که روش تکرار و تکرار و تکرار برای یادگیری، روش مؤثر و درستی نیست و الان می‌گوئید که برای جا انداختن مطالبی که با روش رؤیابینی هشیارانه می‌آموزیم، لازم است تمرین کنیم. آیا این دو با هم متناقض نیستند!“؟
دارما گفت: ”من تکرار خشک و خالی و طوطی‌وار را بی‌فایده دانستم. اما در روش رؤیابینی هشیارانه تو با هر بار تمرین زندگی می‌کنی. حتی به سلیقه خود هر صحنه رؤیای تو می‌تواند با صحنه‌های قبلی از زمین تا آسمان متفاوت باشد. اما نفس ضرورت تکرار رؤیا برای ملکه ساختن موضوع یادگیری در ذهن و کالبد، انکارناپذیر است. در روش رؤیابینی هشیارانه تو با تمام وجود در هر صحنه تکرار حاضر می‌شوی و از نزدیک همه اتفاقات را ماند یک اتفاق جدید می‌بینی و می‌شنوی و حس می‌کنی. این تکرار از زمین تا آسمان با تکرار شفاهی و گفتاری و خشک و خالی فرق می‌کند“.
پرسیدم: اجازه بدهید به‌طور عملی و با مثال کاربردی موضوع را بررسی کنیم. جلسه قبل شما به من کلمه چینی ”لائوشی“ را به‌عنوان یکی از لغات جدید زبان مادری‌ام برای ”معلم“ و ”آموزگار“ و ”استاد“ به صورت یک صحنه رؤیابینی هشیارانه آموختید. منظورتان این است که من در طول شبانه روز باید به‌طور برنامه‌ریزی شده و مرتب رؤیاهائی ببینم که در آن از کلمه لائوشی به‌جای معلم استفاده می‌کنم!؟“
دارما پاسخ داد: ”دقیقاً مگر تو به همین شکل در طول زندگی عادی از کلمه ”معلم“ و ”استاد“ استفاده نمی‌کنی! ”لائوشی“ هم باید برای تو مثل ”معلم“ و ”استاد“ عادی و معمولی جلوه کند و این اتفاق رخ نمی‌دهد مگر اینکه ضمیر و کالبد تو کاربرد عملی و واقعی آن را در زندگی ببیند و حس کند و بعد بپذیرد چه کسی بهتر از حریفان رؤیائی تو می‌توانند در داستان‌های مختلف بر تو ظاهر شوند و کلمه ”لاتوشی“ را با تو تمرین کنند و در موقعیت‌های مختلف آن را به‌کار ببرند و به ذهن و ضمیر و کالبد تو اجازه دهند تا به این کلمه عادت کند و مانند یک کلمه جاافتاده و معمولی با آن برخورد کند!؟ چاره‌ای نیست دوست من باید بی‌اعتنا به‌نظر بقیه مردم در هر جائی که فرصت پیدا می‌کنی رؤیائی هشیارانه ببینی و در آن رؤیا با حریف یا حریفان مقابل خودت به زبان چینی حرف بزنی. آنقدر باید کلمات چینی را با لغات فارسی به‌صورت آمیخته و ترکیبی به کار ببری که بعد از یک مدت احساس کنی نمی‌توانی بین آنها تفاوتی قائل شوی و کلمات آن زبان هم مثل زبان مادری برایت عادی و به‌کار گرفتنی می‌نمایند. تنها در این حالت است که می‌توانی ادعا کنی به آن زبان جدید مسلط شده‌ای و می‌توانی بدون هیچ مشکلی به آن زبان تکلم کنی“.
سرم را پائین انداختم و به یاد خاطره‌ای افتادم خاطره‌ای که بی‌اختیار باعث شد لبخند بر گوشه لبانم نقش ببندد. خدامراد که کنارم نشسته بود سری تکان داد و علت خنده‌ام را پرسید. برایش گفتم که: مدت‌ها پیش دوستی داشتم که خیلی خیالاتی بود وهمه او را به خاطر این خیالاتی بودن مسخره می‌کردند. آن دوست قدیمی شیفته یادگیری زبان آلمانی بود. او در ذهن خود یک خانواده آلمانی ساخته بود که او را به فرزندخواندگی قبول کرده‌اند. او هر وقت بیکار می‌شد به خیالات خودش پناه می‌برد و ردون آن خانواده ذهنی‌اش یک کاری با آن خانواده ذهنی‌اش انجام می‌داد. مهم نبود این فرصت فراغت او چگونه بود. داخل اتوبوس، یا زنگ ورزش و نقاشی و یا هر ساعتی که دیگران مشغول استراحت بودند، او برای تفریح سروقت خانواده آلمانی ذهنی خودش می‌رفت و اوقاتش را با آنها سر می‌کرد“.
خدامراد پرسید: دیگر از آن دوستت خبری نداشتی!؟“
تبسمی کردم و گفتم: ”اتفاقاً چرا! او با یک دختر آلمانی ازدواج کرد و یک خانواده واقعی پرچمعیت آلمانی برای خودش ترتیب داد. آخرین خبری که از او داشتم این بود که در یک مؤسسه گردشگری آلمانی به‌عنوان مترجم آلمانی به زبان‌های دیگر کار می‌کند. یعنی کاری که برای خود آلمانی‌زبان‌ها هم چندان ساده نیست. وقتی این توصیه استاد دارما برای رؤیاسازی هشیارانه شنیدم و لزوم تکرار رؤیاهای مختلف برای عادی‌سازی واژه‌های جدید را درک کردم، احساس کردم آن دوست خیالاتی‌ام چندان هم راه به بیراه نبرده بود“.
خدامراد سری تکان داد و گفت: ”اگر می‌خواهی بدانی آینده کسی به کجا می‌رسد، از او بخواه رؤیاهایش را برای تو توضیح دهد. آن رؤیائی که با شوق و احساس و هیجان بیشتر برایت می‌گوید، همان آینده‌ای است که بدون تردید نصیب آن شخص می‌شود. ما انسان‌ها به این شکل، آینده خودمان را می‌سازیم. ابتدا آن را به‌صورت رؤیا می‌پرورانیم. در آن رؤیا زندگی می‌کنیم و سپس آن را واقعی می‌سازیم. دلیلش هم خیلی ساده است. با عشق ورزیدن به رؤیاهایمان دیگر اتفاقی جز اجابت رؤیاهایمان را نمی‌پذیریم.
بعد از کمی سکوت دارما ادامه داد: ”مهم نیست چه چیزی را می‌خواهی یاد بگیری! اگر در حال آموختن یک هنر رزمی یا دفاعی هستی، حریفی قدر و ماهر را برای خودت خلق کن و با او وارد دنیای رؤیا شو و در کنار او به تمرین مشغول شو، همین‌طور می‌توانی مبارزه با شمشیر و چوب را بیاموزی. زبان‌های جدید را نیز با همین روش می‌توانی مسلط شوی. همین‌طور مباحث درسی را می‌توانی در رؤیاهای خودت به‌صورت رؤیاهای واقعی ببینی و آزمایش کنی و امتحان بدهی. دنیای رؤیا برای رؤیت کابوس و خواب‌های آشفته نیست. این صحنه در اختیار تو گذاشته شده است تا به شبیه‌سازی و معادل‌سازی اتفاقاتی بپردازی که در جهان واقعی بازسازی و ایجاد آنها مشکل و بعضاً غیرممکن است. این آزمایشگاه و کارخانه شبیه‌سازی را نباید بلااستفاده به حال خود رها کنیم. به‌جای فرو رفتن در درون خود و گفت‌وگوی درونی با خود و هدر دادن این انرژی عظیم به‌صورت صحبت و گفتمان‌های بی‌فایده با انباشته‌های خاطرات خودمان، بهتر است به‌صورت هشیارانه کنترل صحنه‌های تجسمی ذهنمان را در دست بگیریم و با زنده‌سازی و جاندار کردن این صحنه‌ها به‌صورت هدایت شده و برنامه‌ریزی شده از این قدرت عظیم برای یادگیری فنون و مهارت‌ها و موضوعات علمی و زبان‌های جدید استفاده کنیم“.
فرامرز کوثری