شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


اثری موفق در ادبیات جنگ


اثری موفق در ادبیات جنگ
● یک
- مگه کوری ذلیل شده؟!
کم مانده بود بروم زیر ماشین. پریدم آن طرف خیابان و از کوچه معمار فرار کردم.
جانم داشت از دهانم خارج می‌شد. برف آب شده زیرپام چلپ چلپ صدا می‌کرد. به یکی تنه زدم. فرصت عذرخواهی نبود. خانه‌ها به سرعت از مقابلم می‌گریختند. با تمام توان می‌دویدم. ولی مأمور شهربانی همه را ول کرده بود و افتاده بود دنبالم. انگار که دزد گرفته باشد و من شانس تمام زندگی‌اش باشم. همه‌اش تقصیر آن پیرمرد خرفت بود که سر صبحی جلوم سبز شد. چرا راحت‌مان نمی‌گذارید. شما که هنوز دهن‌تان بوی شیر می‌دهد! خودش را حسابی ساخته بود. اگر یک بار دیگر پیرمرد را می‌دیدم محکم می‌زدم تو فرق سرش که صدای... بدهد.
پدر گفته بود دور این جور کارها را خط بکشم. ولی کله‌ام بدجوری باد داشت! این را پدرم می‌گفت. پدر و پسر در بنگاه میوه فروشی کار می‌کردیم. پدر نظارت می‌کرد. من وزن می‌کردم و کارگرها بار می‌زدند. سیب، گوجه، خیار، سیب‌زمینی...»
از همین سطور می‌توان فهمید که «آوازهای نخوانده» کاری متمایز است با بخش قابل ملاحظه‌ای از «خاطرات جنگ» که انتشار دهندگان فعلی آن چندان دربند «ظرافت» و «دقت» و «پالایش» نیستند و به «متن» نگاهی دارند. انگار قرار است روزنامه باشد و فردا دیگر، کسی سراغش نرود! این «نگاه مصرفی» به «خاطرات جنگی هشت ساله» که بزرگترین «نبرد میهنی» از دوران مغول به این سوی ایران است منجر به فرصت سوزی‌های غیرقابل بازگشتی در زمینه ادبیات جدی ما خواهد بود که... بگذریم! «آوازهای نخوانده» البته کاری متمایز است و مشخص است که «ساسان ناطق» [اگر نامی مستعار نباشد] تنها به کار گفت‌وگو و تدوین خاطرات محمود امین‌پور بسنده نکرده بلکه وارد عرصه «نویسندگی خلاق» شده و ما را درگیر «پختگی روایت» کرد و در عین حال که دلمشغول وفاداری به اصل خاطرات هم بوده با این همه این خاطرات را از مرحله یکبار خواندن و «کمی» به یاد داشتن یا نداشتن [که اساساً در حوزه «خبر» تعریف می‌شود و کاری رسانه‌ای به معنای عام کلمه است] به مرحله چند بار خواندن یا «ادبیات» کشانده است. گرچه «خبر» در حد مرز «زبان» و «ادبیات» تعریف می‌شود [چیزی مثل «آلزاس- لورن» که محل مناقشه فرانسه و آلمان بوده!] اما به گمان من به سمت «زبان» تمایل بیشتری نشان می‌دهد تا «ادبیات» چون واجد ویژگی «مصرفی شدن» و ورود به حیطه «زندگی معمول» بدون برخورداری از عناصر «تعمق و لذت ذهنی» است. «خاطرات» هم جدا از این که متعلق به حوزه‌ای فردی یا جمعی باشد دائم که از «خبر» فراتر نمی‌رود [آن هم خبری که متأسفانه اغلب از یک ویرایش حداقلی محروم است] توان تأثیرگذاری عمیق بر ذهن جمعی را دارا نیست و همچنین قادر نیست بر حوزه‌ای که در دیگر کشورهای درگیر با جنگ، گنجینه‌ای محسوب می‌شود یعنی ادبیات، کاربرد داشته باشد. همه اینها را گفتم که بگویم کار «ساسان ناطق» گرچه کاری کارستان نیست اما از حداقل‌ها برخوردار است تا در ذهن مخاطبان خاص و عام جاخوش کند. زمانش چندان مهم نیست مهم این است که فراموشی را پس از روزی دیگر به دنبال نخواهد داشت. من بالشخصه ـ به عنوان یک مخاطب ـ در همین حد هم از مسئولان «سوره مهر» راضی خواهم بود و چندان منتظر بازگشت بچه‌های «نویسنده» دهه ۶۰ به این عرصه نیستم که نبودشان یک خلأ جدی است.
● دو
«یکی از نگهبان‌ها خل بود. عقل درست و حسابی نداشت. شبیه دیوانه‌ها بود و دنبال بهانه می‌گشت. تنبیه کردن بچه‌ها برایش کفایت نمی‌کرد و مثل سگی که هار شده باشد، دست و پای آنها را گاز می‌گرفت. جای دندان‌های او بیشتر از کابل درد می‌کرد. بعضی وقت‌ها یک سطل بزرگ را رو بچه‌ها می‌گذاشت و می‌نشست روی آن. سیداسماعیل و بعضی از نگهبان‌ها پادرمیانی می‌کردند و آن وقت همین فرد رضایت می‌داد و دست از دیوانگی برمی‌داشت. می‌خواست از بچه‌ها زهر چشم بگیرد. ولی همان دیوانگی‌هاش باعث خنده و سرگرمی بچه‌ها شده بود. نمی‌دانستیم به کدام سازشان برقصیم. هر وقت می‌دیدم می‌آیند باید بلند می‌شدیم. احترام می‌گذاشتیم و سرمان را پائین می‌انداختیم. اگر متوجه آمدن آنها نمی‌شدیم با کابل و باتوم تن‌مان را سیاه می‌کردند.
عین میخ می‌ایستادیم تا حضرات رد شوند. بیشتر دونفری قدم می‌زدند اگر یکی از آنها کسی را می‌زد، دیگری هم باید دو مشت و لگد می‌پراند. می‌ترسید رفیق‌اش گزارش کند که او انسانیت به خرج داده و به زدن رفیق‌اش قناعت کرده.»
«آوازهای نخوانده» حاوی حداقل‌های یک روایت خلاقه است یعنی همان «حد و میزانی» از خلاقیت که خواننده را از ماده خام «خاطره» به «متن حساب و کتابدار»ی رهنمون می‌شود که توان درگیر کردن مخاطب با «جذابیت‌ها و عناصر روایی» را داراست؛ مطمئناً هر جذابیتی دارای حساب و کتابی است تعریف‌پذیر و این کتاب هم، جذابیت‌هایش «تعریف پذیر» است با این همه می‌دانیم که بعضی چیزها پیش از «تعریف شدن»، خودشان را به مخاطب تحمیل می‌کنند یعنی «تحمیل جذابیت» پیش از «تعریف جذابیت» اتفاق می‌افتد . «آوازهای نخوانده» حتی در همین پاراگراف‌های اندک ارائه شده هم قادر به «تحمیل جذابیت» است. مطمئناً بخش قابل ملاحظه‌ای از این جذابیت حاصل اصل ماجراست اما وقوف ما به «فراز و فرود امر روایت» به ما یادآوری می‌کند که به هر حال «اصل ماجرا» به خودی خود قادر نیست به چیزی به نام «متن ادبی» بدل شود همانطور که «شگردهای روایی» هم قادر نیستند به خودی خود به «متن» جذابیت ببخشند با این همه توجه به این نکته حیاتی حائز اهمیت است که احاطه نویسنده یا تدوین کننده یا مصاحبه کننده به آن شگردها، می‌تواند احضار کننده سؤال‌هایی باشد در پیشگاه مصاحبه شونده که قادرند به آن شگردها در راه تشکیل «متن ادبی» خدمت کنند یعنی به گمان من تشکیل چنین متنی نه از متن پیاده شده از نوار که هنگام شکل‌گیری گفت‌وگو با محمود امین‌پور آغاز شده است: «محمود امین‌پور را نمی‌شناختم.
مثلی خیلی‌های دیگر. در بهار سال ۱۳۸۴ توسط یکی از دوستانم، سرهنگ پاسدار حسین ولی‌زاده، با امین‌پور آشنا شدم... با او قرار گذاشتم و پای روایتش نشستم. متن اولیه خاطرات از ۶۰، ۷۰ صفحه تجاوز نکرد. علت آن که بر افزایش آن اصرار نکردم، بیماری‌اش بود. به دفعات دیده بودم که قرص و آمپول به دست آرام آرام می‌آید تا صندوقچه خاطراتش را باز کند و از حرفی و دردی بگویدکه بدون فکرکردن به آن روزها، شب و روزمان را به صبح می‌رسانیم.» [ساسان ناطق/ از مقدمه کتاب/ ۱۳۸۶] ببینید! به رغم این که این کتاب در میان خیل آثاری که سوره مهر منتشر کرده از لحاظ خیلی چیزها[که به اغلب‌شان اشاره رفت] استثناست ، ذوق‌زده نشده‌ام چون کارهای به مراتب بهتری در دهه شصت و بعدتر از همان بچه‌ها، تا اواسط دهه هفتاد شاهد بودم [دست‌اندرکاران سوره مهر می‌دانند ، منظور، قلم چه کسانی‌ست] اما «آوازهای نخوانده» یک جور یادآوری همان سال هاست که بچه‌ها چون خودشان درگیر جنگ بودند سهل‌انگار نبودند؛ و الآن هم، هرچه داریم از همان‌هاست.
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید